eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مامان خوبی؟ 📻 صدای آرمان عزیز رو می‌شنوید... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در تاریخ جهان زمانی که تمام عالم را ترس و وحشت از یک ویروس فرا گرفته بود و هرروز تعداد زیادی از انسان ها به کام مرگ کشیده می شدند. پلیسِ جهادگرِ جوانی بود که مرد میدانِ روزهای سخت و دلش حیدری و برای تبلیغ غدیر بیتاب بود. از یک هفته قبل از عید غدیر کار رو شروع کرد و تقسیم کار کرد... 🌹تهیه ی بسته های فرهنگی را به خانواده سپرده بود. 🌹آشپزی و طبخ طعام علوی را به گروه جهادی شهید حججی به سرپرستی مادرش سپرده بود. 🌹بسته بندی و توزیع ارزاق را به گروه جهادگران گمنام 🌹خودش دنبال تهیه ی ارزاق و مرغ و .... می دوید. مصطفی عزمش را جزم کرده بود در این روزهای سخت حال مردم را خوب کند. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
خاطرات به یادماندنی از پلیسِ شهید در عیدِ غدیر سال۹۹ به روایت مادر👇 صبح زود با دوستانِ جهادی برای طبخ طعام علوی با هماهنگیِ مصطفای عزیزم دست به کار شدیم. مصطفای شهیدم آمد و ارزاق و وسایل پخت غذا را برایمان مهیا کرد و گذاشت داخل آشپزخانه... این بار با تمام عشق و علاقه ای که به او داشتم نگاهش کردم (آخه هیچ وقت جرائت نگاه کردن به او را نداشتم می ترسیدم چشمش کنم)😭 لباسِ سفیدی پوشیده بود با لبخندی که همیشه به لب داشت مانند ماه شب چهارده نورانی شده بود از بوی عطرِ وجودش و از دیدن روی ماهش سرمست و مسرور بودم و قند در دلم آب می شد، به خاطرِ داشتن این گل پسرِ مومنِ سالمِ صالحِ زیبایِ حیدری ❤️‍🔥❤️‍🔥 به خاطر داشتن مصطفام خدا را روزی هزار بار شکر می‌کردم و شکر خواهم کرد... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
خاطرات به یادماندنی از پلیسِ شهید در عیدِغدیر به روایت مادرشهید👇 ظهر بود زنگ‌زدم گفتم: مصطفای من غذا ها حاضره بیا ببر برای توزیع. اومد و من بغل کرد و تشکر کرد و گفت: مامان امروز چی دلت می خواد: گفتم: دلم می خواد مثل هرسال عید غدیر خونمون پر از مهمون باشه و من هم میزبان مهمانان امیرالمؤمنین علی علیه السلام باشم ولی حیف که نشد کرونا همه چیز را بهم ریخت. گفت اگه الان با این خستگی بری خونه ببنی خونه پر ازمهمونه چی میشه.... گفتم: وای مامان از خُدامِ.... با اون نفس گرمش گفت: حاجت روا شدی... وارد منزل شدم آشنایان و اقوام همه جمع بودند. وسایل پذیرائی شیرینی و شکلات و انواع میوه ها ... مصطفی همه چیز را مهیا کرده بود برای جشن عید غدیر آنجا بود با تمام خستگی‌ها و عرقی که برای پخت طعام علوی برجسم و جانم نشسته بود برایش دعا کردم... گفتم:مصطفی جانم راضی‌ام از تو تا قیام قیامت تو که حاجتم رو در این روز عید برآورده کردی و دلم و شاد کردی خدا حاجتت و بده و دلت را شاد کند. وبی خبر از این بودم که حاجت قلبی او شهادت در جوانی است... و با شهادت است که او دلش شاد می شود و قهقهه ی مستانه سر می‌دهد. 🕊🕊🕊🕊🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| + از کجا گرفتی؟ - چیو؟ + رزق‌ ِ شهادت. - خلوت‌ های‌ .
🔺راهیان پیشرفت هم خوب است، اما راهیان نور بدیل ندارد 🔹 دکتر محمد مهدی ؛ رئیس دانشگاه آزاد اسلامی و از دانشمندان برجسته هسته ای کشورمان در همایش «» تصریح کرد: اکنون فرزندان مان را به دریایی وا نهاده‌ایم که در ساحل آن دشمنان خدا و ایران قرار دارند، اما خدا ابتدا محبت خود را در دل جوانان قرار می‌دهد؛ درک حضور در راهیان نور خاص است به این دلیل که معلم آن شهیدان هستند و ما خادمان، شاگردان آن هستیم. 🔹 رییس دانشگاه آزاد اسلامی ادامه داد: راهیان نور از نگاه مقام معظم رهبری یک فناوری است و باید جدی گرفته شود؛ البته راهیان پیشرفت هم خوب است، اما راهیان نور بدیل ندارد چون جوانان ما را به واسطه شهدا تحت تاثیر قرار خواهد داد.
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد : اول شهریور 1342 ▫️ فرزند: ابوالقاسم ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات : دانش آموز سال چهارم دبیرستان- رشته ریاضی فیزیک ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: از اوایل آذر 59 که با رفت سپاه هویزه، کمتر می آمد خانه. هر 15 روز یکبار می دیدیمش. هر چه می گفتیم آنجا چه می کنی؟ حرفی نمی زد. فقط یک بار ماجرای حضورش در مین گذاری پل کرخه، حوالی روستای سُمیده در شرق هویزه را تعریف کرد. شبانه با یونس شریفی، شهید ، شهید و شهید رفته بودند توی دل دشمن، مین های 18 کیلویی ضد تانک کار گذاشته بودند. صبح روز بعد، پل منفجر شده بود. 3 نفربر و یک لودر عراقی ها، هم. 20 تایی بعثی هم رفته بودند به درک... تازه آمده بود خانه که خبر عملیات هویزه را شنید. هنوز خستگی در نکرده، با ماشین تدارکات خودش را رساند منطقه پیش بچه ها. سردار می گفت:« شب 15 دی برای خودش شب عاشورایی بود. آبی گیر آورد. به سر و صورتش صفایی داد. انگار می خواست به حجله عروس برود.» 👤 راوی: خانواده شهید جلالی پور 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات