eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر شما دلی را شکستید هرگز نمیتوانید جبران آن دل شکستگی رو بکنید ، حتی اگر همه‌ی دنیا را به او بدهید . 📚 بحارالأنوار ، جلد75‌ ، حدیث‌150
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود ، هیچ گاه زبان به شکایت نگشائید و آنچه را که از قدر و منزلت الهی شما می کاهد بر زبان نیاورید . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌺 💐🌼
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 اولین استان اصفهان متولد : 1359/06/27 : 1392/02/15 محل : سوریه همسرم در همان اعزام اول به آرزویش رسید. وقتی پیکر پاکش را از فرودگاه به پادگان آوردند، به خاطر ازدحام جمعیت فقط برای چند دقیقه توانستم او را ببینم و متاسفانه ملاقات خصوصی هم اتفاق نیفتاد تا بتوانم با آقا روح‌اله صحبت کنم و یک دل سیر ببینمش و دیدار ما به قیامت افتاد. وی با بیان اینکه از زمانی که فتنه در سوریه آغاز شد روح‌اله مدام اخبار سوریه را دنبال می‌کرد، گفت : 27 فروردین سال 92 بود که گفت برای سفری به تهران می‌روم اما یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت که سوریه است. خیلی ناراحت شدم اما او گفت که "نترس و گریه نکن که حضرت زینب (س) هوای ما را دارند". او جمله آخرش را گفت و ما را به خدا سپرد و خداحافظی کرد. برادرم در روز 14 اردیبهشت خبر همسرم را به من داد. آقا روح‌اله سعی می‌کرد ما را سالی یکبار هم که شده به مشهد ببرد و هر وقت فرصت می‌کردیم قم و جمکران و شهرستان‌های نزدیک می‌رفتیم . راوی : 🥀 🌴🌹
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود . یک عکس قاب گرفته از بابای را هم آوردم . دادم دست فاطمه . گفتم : بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت . به شوخی ادامه دادم : « بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره .» شب را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی. یک خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت: «این رو هم بگذار روی جهیزیه ی فاطمه.» فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریده‌ایم، غیراز ! راوی : 🥀 🕊🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 رزمنده با اخلاصی که در حالـــــت و رو به قبله شد ساعت ۳:۳۰ بامداد از خواب بلند شدم و برای سرکشی نگهبان‌ها رفتم، دیدم در اتاق نیستند. بیرون رفتم. یک نفر کنار پادگان در تاریکی دیده می‌شد. نزدیک که رفتم دیدم خودش است که با یک بیست لیتری "که پایین آن را تعدادی سوراخ ایجاد کرده بود" در حال دوش گرفتن است. برگشتم و پس از چند دقیقه که آمدند، سوال کردم کجا بودی؟ گفت رفتم کنم. گفتم: مثل اینکه خبری در مورد شما رسیده است. بعد از آن مشغول نماز شب شد. صبح در حالی که به طرف خط حسینیه در حرکت بودیم، کنار ماشین ما فرود آمد و تمام اطراف ما گرد و غبار شد. به هر طوری بود ماشین را کنترل و متوقف کردم. پایین رفتم دیدم همه بچه‌ها مجروح روی زمین افتاده‌اند و به صورت سجده و قرار گرفته بود و به ر‌سیده بود. 🌹 🥀🕊
🕊🌹🌴🌷🌴🌹🕊 گفتم: من آدم عصبی هستم، بداخلاقم، صبرم کمه، امکان داره شما اذیت بشی. که انگار متوجه قصد من از این حرف ها شده بود گفت: شما هر چقدر عصبانی بشی من آرومم. خیلی هم صبورم، بعید می دونم با این چیزها جوش بیارم. گفتم : اگر یه روزی برم سرکار یا دانشگاه، خسته باشم، حوصله نداشته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟؟ گفت : اشکال نداره. زن مثل گل میمونه، حساسه، شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من مدارا می کنم... 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 كاری كنيد كه وقتی كسی شما را ميكند احساس كند كه يك را ملاقات كرده است باشيم تا شويم 🕊 🌴🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا