توراندیده‌ایم‌اما انگارخوب‌می‌شناسیمت! هرگاه‌دلتنگی‌برپنجره‌دلمان‌چنگ‌بیاندازد، میدانیم‌که‌توحواست‌هست‌به‌دل‌های‌ما...💔 |#دلتنگ_شهید] روزتــــون َشهدایی ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾

💔 اگر داعش به شهر مقدس کربلا می رسید چه می شد؟ ⬆️ ماجرای زن عراقی با شهید سلیمانی چیست که رهبر انقلاب برای ما نقل کرد! #شهید_قاسم_سلیمانی ‌#طوفان_الاقصی #حاج_قاسم ࿐჻❥⸙💚💚💚⸙❥჻࿐

نگاههایتان ... تسبیح ذکرخداوند بود...✨ که اینگونه دلنشین مانده است😍 صبح دلنشینی میشود با نگاه شما #روزتون_متبرک_به_نگاه_شهدا ✨ ࿐჻❥⸙💚💚💚⸙❥჻࿐

#حدیث_روز #پیامبر_اکرم_ص اگر شما دلی را شکستید هرگز نمیتوانید جبران آن دل شکستگی رو بکنید ، حتی اگر همه‌ی دنیا را به او بدهید . 📚 بحارالأنوار ، جلد75‌ ، حدیث‌150

🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 #پیامکی_از_بهشت 💐 ای مردم وحدت خود را حفظ کنید که دشمنان از وحدت مسلمین می ترسند و الآن در تلاش هستند که از راه تفرقه بین شیعه و سنی و از همه خطرناکتر تفرقه بین شیعیان ، به اسلام ضربه وارد کنند ، نگذارید که دشمنان از تفرقه شما سوء استفاده کنندو با همین تفرقه بزرگترین ضربه را به پیکراسلام و انقلاب وارد سازند . 🌹 #شهید_والامقام 🌴 #مجید_حبیب_الهی #سلام_به_دوستان_شهداء 🌹 #روزتان_شهدایی 🌹 🕊🌹🌴

🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 #خاطرات_شهدا #سردار_رشید_اسلام #شهید_والامقام #حاج_حسین_خرازی ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بـےﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮڪﺶ ﺗﻮے ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزے داشتم؛ #ﺣـﺎﺝ_ﺣﺴﯿﻦ مےﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل ماشین . هے ﺩﺳﺖ مےﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچہ ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، مےﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ... ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ مےﮔﺮﻓﺖ مےڪﺸﯿﺪ ،ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمےﺷﺪ ... با غصّہ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ڪہ ﺯخمے ﺍﻓﺘﺎﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭے ﺯﻣﯿﻦ ... ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ مےﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ... ﮔﻔﺖ : «ﺑﺎﺑﺎ .....! #ﻣﻦ_ﯾﻪ_ﺩﺳﺖ_ﺑﯿﺶ_ﺗﺮ_ﻧﺪﺍﺭﻡ ؛ نمےﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبہﺟﺎ ڪﻨﻢ . ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ . » ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یڪے یڪے #ﺳﺮﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ مےڪﺮﺩ ، ﺩﺳﺖ مےڪﺸﯿﺪ ﺭﻭے ﺳﺮﻣﺎﻥ و مےگفت : ﻧﮕﺎﻩ ڪﻦ .... ﺻﺪﺍﻣﻮ مےﺷﻨﻮے .....؟ ﻣﻨﻢ ، #ﺣﺴﯿﻦ_ﺧﺮﺍﺯے .... مےگفت و #ﮔﺮیہ مےڪﺮﺩ ..... 🥀 🇮🇷🌹

🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 #عارفانه_های_شهدا #شهید_والامقام #محمدرضا_کارور بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . #کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای #رفع_تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها #کارور را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به #رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از #رکوع برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه #دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، #نم_نم شروع به باریدن کرد... #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو 🥀 🌹🕊