eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.1هزار عکس
20.1هزار ویدیو
438 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 ما مثل یک روح در دو بدن بودیم. از کودکی باهم بزرگ شدیم، با هم به مدرسه می رفتیم و ورزش می کردیم. عاشق امام (ره) بودند؛ از همان بچگی خیلی به نظام علاقه داشت و قصد داشت وقتی بزرگ شد وارد نظام شود و خدمت کند. اطمینان دارم که اگر دراین اوضاع اقتصادی فعلی زنده بود، حتما به همه توصیه می کرد که صبر پیشه کنند، گوش به فرمان باشند و خداوند را همیشه و درهمه حال در نظر داشته باشند. راوی : برادر 💐 🌺🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 حکمت خرابی آمبولانس و پیدا کردن آمبولانسی داشتیم که دائم رسیدگی میشد. سابقه خـرابی نداشت. در راه برگشت از منطقـه، در یک سرپایینی خـاموش شد. هرچه استارت زدم روشن نشد.از تعمیرگاه ارتش هم آمدند اما فـایده ای نداشت. لذا تصمیم برآن شـد تا شـب نشده یک تانکـر بیـاید و بکسـل کند. اما وقتی به آمبولانس وصـل شد، گـاز که میداد خاموش میشد! گفتم: «فایده نداره، بعداً می آییم آنرا میبریم.» صبح زود رفتم سراغش. تک و تنها توی حال خودم بودم که رسیدم به مکانی صخره مانند که دقیقـاً روبـروی مـاشین بود. دیدم تعـدادی پـلاک و استخوان افتاده بود. پیکر مطهـر هفت بودند. بچـه ها را خبـر کـردم و پیکـرها را داخـل ماشین دیگـری گذاشتیم. بطـرف آمبولانـس کـه رفتم، بچه هـا فکر کردند من فـراموش کرده ام ماشین خـراب است؛ خندیدند! اما ماشین با همـان استـارت اول روشـن شـد! 🎙راوی: محمد احمدیان 🥀🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 زینب ( میترا ) کمایی در 8 خرداد ماه سال 1346 هنگام اذان مغرب در شهر آبادان دیده به جهان گشود. او قبل از انقلاب نه تنها نماز و روزه اش ترک نمی شد، بلکه در میان خانواده و دوستانش به رعایت حجاب مشهور بود. پس از پیروزی انقلاب، فعالیت های زینب به شکل مستمر آغاز شد. او علاوه بر شرکت در کلاس های مختلف عقیدتی، اخلاقی و دوره های نظام بسیج، در اکثر فعالیت های انجمن اسلامی مدرسه به طور فعال شرکت می کرد. زینب مبارزات وسیع خود را علیه بد حجابی و ضدانقلاب آغاز کرد. با شروع جنگ تحمیلی به اصرار خانواده مجبور به ترک آبادان شد. درتابستان 1360 پدرش در شاهین شهر اصفهان خانه ای خرید و خانواده را به آنجا برد. در اسفند ماه سال 1360 برای خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد رفت. آن نماز آخرین نماز زینب 14 ساله بود . وقتی از مسجد بر می گشت منافقان آن را با چادرش خفه کردند و به رساندند . خانواده او بعد از 2 روز جنازه اش را پیدا کردند. پزشک قانونی اعلام کرده بود که او به خاطر جثه ضعیفش با همان فشار اول به رسیده است. پیکر او را با 360 عملیات فتح المبین در گلستان اصفهان به خاک سپردند. شادی روح و 🌹 🌴🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 سالروز حمله هوائی دشمن به سکوهای نفتی رشادت در تاریخ ۱۳۶۵.۷.۲۴ سکوی رشادت مورد حمله هوایی رژیم عراق قرار گرفت و بر اثر این حمله به سکوی بهره‌برداری صدمات عمده‌ای وارد و تولید میدان‌های رشادت و رسالت که عملیات فرآورش هر دو میدان در این سکو صورت می‌گرفت، متوقف شد. سکوی بهره‌برداری و تأسیسات دکل حفاری مربوط به آن و خطوط لوله آن به‌شدت آسیب دید و به دریا سقوط کرد. در این حمله دو نفر از کارکنان و یک نفر مفقودالاثر شد. در این حمله سکوی بهره‌برداری با وسایل مستقر در آن طعمه حریق شد و چون در زمان حمله، عملیات بهره‌برداری در جریان بود، ظروف تحت فشار آن منفجر و به همراه دو عدد پل ارتباطی به‌طور کامل منهدم و غرق و آتش‌سوزی در رشادت پس از ۱۲ ساعت، مهار شد. در تاریخ ۱۳۶۶.۴.۲۴ دوباره سکوی رشادت ۷ مورد تهاجم قرار گرفت. پیش‌بینی می‌شد عملیات بازسازی تأسیسات این منطقه در سال ۱۳۶۷ پایان یابد و این میدان به تولید بازگردد؛ اما با حمله تفنگداران دریایی آمریکایی به تأسیسات رشادت در تاریخ ۱۳۶۶.۷.۲۷ و از بین رفتن تمامی تجهیزات روی سکوها، فوران چاه‌ها و ناامن شدن منطقه، همه پروژه‌های تعمیراتی متوقف شد. ایالات متحده آمریکا در تاریخ ۱۳۶۶.۷.۲۷ با ۵ فروند ناوشکن و حدود یک هزار گلوله توپ ۱۲۰ میلی‌متری تأسیسات دریایی، چاه‌های رشادت و سکوهای حفاری و مسکونی رشادت را به آتش کشید و با بستن مواد انفجاری روی پایه‌های سکوی نیروگاه، تمامی سکو و تجهیزات آن را در آب غرق کرد. شادی روح و 🥀 🕊🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 سید حمید از حُرهای انقلاب اسلامی است. همه از دستش عاصی شده‌بودند. حتی لات‌هـای محله هم از او حساب می‌بردنـد. شده بود بزن‌بهادر محله قطب‌آباد رفسنجان. هیچ کس از دست قلدری‌هایش در آسایش نبود. بعد از شروع جنگ تحمیلی، پیکر غرق‌ در خون برادر بزرگ‌ترش را که در حیاط خانه دید، خیلی متحول شد. فقط حرف بی‌بی(مادرش) کمی آرامش کرد: برادرت کشته نشده، شده. شما که عزیزتر از اولاد نیستید. همه شما باید شوید تا اسلام زنده بماند. سید حمید هم به جبهه رفت. کفش‌هایش را بخشید و از آن به بعد، دیگر کسی او را در جبهه با کفش ندید! می‌گفت: این‌جا جایی است که خون روی زمین ریخته. شب‌ها با پای برهنه در بیابان پر از خار و خاشاک راه می‌رفت و با اشک، استغفار می‌کرد. معروف شد به . آن‌قدر از خودش لیاقت نشان داد که به فرماندهی گردان رسید. در یکی از عملیات‌ها، سه روز نخوابید و حتی غذایش را هم در حال راه رفتن می‌خورد. سيد حميد دوبار مخفیانه به كربلا رفت. در عملیات خیبر، ترک موتور نشست. گلوله مستقیم دشمن، هر دوی آنها را به آرزویشان رساند و به رسیدند. که نفر جلویی موتور بود، سر و دستش رفت و هم پیشانی و پهلویش. همانی شد که سید حمید می‌خواست؛ دلش می‌خواست به جده‌اش، فاطمه زهرا(س) ملحق شود.
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 در سال 1368 کرامتی از سیدالشهدا(ع) در شهر قم مشاهده شد. مادر محمد معماریان، روز اول محرم به اتفاق خانواده به یکی از روستاهای اطراف قم مسافرت کردند. مادر در اثر حادثه‌ای به زمین افتاد و قرار شد به خاطر احتمال خونریزی مغزی سریعاً به قم منتقل گردد، ولی نرفت. مشخص شد پایش نیز دچار شکستگی شده، ولی از گچ گرفتن خودداری کرد. در روز هفتم محرم به خون دماغ مبتلا شد. در روز هشتم، باعصا در مسجدالمهدی(ع) واقع در بلوار محمّدامین(ص) حاضر و به خانم‌هایی که برای آماده‌سازی تدارک پذیرایی از عزاداران حسینی در شب عاشورا زحمت می‌کشیدند، کمک کرد و در روز تاسوعا نیز عصازنان به مسجد رفته و کمک نمود. در شب عاشورا نماز جماعت را نشسته خواند و در مراسم نوحه‌خوانی و عزاداری، حالش به شدت منقلب شد و به سیدالشهدا و حضرت زهرا متوسل گردید و شفای خود را خواست و نذر کرد اگر شفا یابد، دیگ‌های مسجد المهدی و دیگ‌های عزاداری را بشوید. صبح عاشورا، بعد از نماز صبح در خواب دید که در مسجدالمهدی هستند و می‌گویند: هیئتی به مسجد می‌آید. هیئتی فوق‌العاده منظم با لباسهای سفید، سربندهای مشکی وکفنی تقریباً خون‌آلود به گردن، وارد مسجد شدند و سید محمد سعید آل‌طه نوحه‌خوانی می‌کرد و بقیه سینه میزنند. با خود گفت سیدمحمد که شده بود. یک مرتبه متوجه شد فرزند محمد معماریان نیز در جلوی هیئت حرکت می‌کند و بقیه هم از دوستان فرزندش هستند. به این ترتیب، برایش مسلم شد که هیئت مربوط به است. ... 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 بعد از اتمام سینه‌زنی، فرزند جمعیت را دور زد و کنار پرده به طرف مادر آمد و همدیگر را در آغوش گرفتند. در این هنگام یکی دیگر از نزدیک آنان آمده و گفت: سلام حاج خانم. خدا بد ندهد. چه شده است؟ محمد گفت: نه، مادر من مریض نیست. بعد پرسید مادر، اینها چیست که به پایت بسته‌ای؟ گفت چیزی نیست، چند روزی است پایم درد می‌کند و با عصا راه می‌روم؛ ان‌شاءالله خوب می‌شود. محمد گفت: مادر جان چند روزی است که با دوستان به کربلا رفتیم، از ضریح امام حسین، شال سبزی برای شما آورده‌ام و میخواستم به دیدن شما بیایم؛ ولی دوستان گفتند صبر کن با هم برویم و امشب که شب عاشورا بود، رفتیم به زیارت امام خمینی و آمده‌ایم تا نمازصبح را در مسجدالمهدی همراه با زیارت عاشورا بخوانیم و شما را ببینیم و برگردیم. در این هنگام دست را بالا آورد و ازسر تا پای مادرش را دست کشید، باندها را از پای مادر باز کرد و شال سبز ضریح مطهر را به پاهایش بست و گفت مادر، پایت خوب شده است و اگر هم مقداری درد می‌کند از عضله است که آن هم خوب می‌شود. مادر در همین حال از خواب بیدار شد و دید تمام باندها باز شده و به جای آن، شال سبزی به پاهایش بسته شده است. بلند شد ومتوجه گردید که پایش کاملاً خوب شده است. اهل منزل را مطلع ساخت و برای انجام نذر شستن دیگ‌ها به طرف مسجد حرکت کرد. خبر در سطح شهر پیچید. روز دوازدهم محرم به اتفاق خانواده به محضر آیت‌الله العظمی گلپایگانی رسیدند و جریان را عرض کرده و شال را خدمت آن بزرگوار تقدیم کردند. آن مرد بزرگ آن شال رابوسید و فرمود: بوی جدم حسین را می‌دهد. بعد چند بار دوباره آن را بوسیدند و‌گریستند و فرمودند: شما قدر این شال را بدانید و کمی از این شال را به من بدهید که این سند و اثری از مقام است و در تاریخ چنین چیزی نادر و کم‌نظیر است. بعد از آن دستور فرمودند: تربت مخصوص را که قبلاً توسط بعضی از علما برایشان آورده بودند، حاضر کنند. وقتی آن را آوردند، فرمود: یک مقدار از این تربت رابه شما می‌دهم، کمی از شال را با تربت در شیشه‌ای بریزید و به مریض‌ها بدهید. ان‌شاءالله خداوند شفا می‌دهد. بیش از ده‌ها نفر از مریض‌هایی که بعضی از آنها از دکترها جواب ردّ گرفته و بعضی از آنها نیز برای درمان به خارج کشور رفته، ولی نتیجه‌ای نگرفته بودند، از آب متبرّک آن شیشه استفاده نموده و شفا یافتند.
26.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلا‌مستند‌سازمنم! قراره‌من‌ شم‌ولی‌جای‌شهدا‌واقعا‌خالیه♥!
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴 آخرین نگرانی از جنگ ۱۲ روزه با کافران صهیونیست و آمریکا دست‌خط لحظاتی قبل وقتی برادر ایشان در بیمارستان متوجه می‌شود آقا بی‌تاب است و گویا مطلبی می‌خواهد بگوید، نمی‌تواند از صدای بی‌رمق برادر، مطلب را متوجه شود، خودکار را دست آقا می‌دهد... ابتدا نتوانست چیز واضحی بنویسد و در ادامه با تلاش فراوان، نگرانی خود را پرسید: ؟ برادر که متوجه نگرانی آقا می‌شود و می‌فهمد ایشان نگران جان ، به او اطلاع می‌دهد که در سلامت هستند و آقا بعد از لحظاتی می‌شود. راوی : 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 🌹 🌹 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی فرزند : سیدمحمدرضا : 🗓 1317/04/03 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : نماینده مجلس : 🗓 1360/05/14 🗓 محل : تهران نحوه : ترور مزار : 🌹 🥀🕊
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 ڪن عليه السلام بود. از اونایے ڪہ ڪردنش با بقیه فرق مےکرد. وقتے از مجلس روضه مےآمد بیرون سرخ شده بود، از بس مےڪرد. ڪارهاش طورے تنظیم می شد ڪہ به روضه عليه السلام برسہ ، هر جا روضه بود مےدیدیش.. روزے چندبار مےخوند، همیشه هم مےگفت : من توی بغل تو مےشم حرف اون شد . تو بغل من شد ، اونم با بریده روی با خط درشت نوشتند : هذا محب الحسین عليه السلام راوی : 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹 علاقه بسیاری به رهبر انقلاب داشتن و قبل از به من سفارش کرده بودند: « اگر من شدم و از شما پرسیدن چه چیزی می‌خواهید، بگو دیدار ». ایشان بارها تأکید کرده بودن « اگر من در مسیر سپاه نبودم نمی‌توانستم به چنین درکی از برسم » هر شب صد آیه از قرآن را در خانه تلاوت می‌کرد و می‌گفت که می‌خوام نور بشه به در و دیوار خانه بتابه برای زمان‌هایی که من نیستم، تا از شما مراقبت کند. زندگی من و سرشار از آرامش و امنیت بود، هرگز بین ما بحثی پیش نیامد. معتقد بود که زن از ارزش و جایگاه بسیار بالایی برخوردار است. من و در کنار هم یک "ما" کامل بودیم . 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴