🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
بسم رب الشهداء و الصالحین
#داستان_تحول
#من_و_شهدا
#شهید_والامقام
#مصطفی_طاهری
من یه دختر #محجبه هستم اما زیاد در بند #شهدا نبودم ( راستش اصلأ این مسائل برام مهم نبود)
اما یکی از رفقام که داییش #شهید شده ، خیلی تو این چیزا بود ، یه روز که از گلستان #شهدا بر می گشت با ذوق اومد به من گفت برات یه #شهید پیدا کردم!
من اصلأ ذوق نکردم ولی وقتی دیدم دوستم خیلی از این کارش خوشحال شده ، ضایعش نکردم ،
بهش گفتم: إإإ خوب حالا چجوری پیداش کردی؟؟
گفت: آخه تاریخ #شهادتش با تاریخ تولد تو یکیه ( البته فقط ماه و روزش ) ....
گفتم: آهان باشه ممنون به عنوان #داداشم حسابش میکنم.
#عکسی که از قبرش گرفته بود را بهم داد .
من که هیچ حسی به این #شهید و #شهدای دیگه نداشتم ، بخاطر دوستم اون #عکس رو ذخیره کردم.
دو ، سه روزی گذشت ، من وسیله ای را از کسی قرض گرفتم اما از شانس بدم گمش کردم
این قضیه خیلی خیلی برام مهم بود ، اونقدری که حتی پای آبروم هم در میون بود ....
داغووووون شدم ....
داغونه داغون
موندم چه کنم!! یهو یاد #عکس_شهید افتادم ... شب بود و نمیتونستم برم سر خاکش برا همین به #عکسش توی گوشیم خیره شدم و زدم زیر گریه ...
های های گریه کردم ...
دلم شکسته بود ...
کلی باهاش حرف زدم ...
بهش گفتم :
مگه نمیگن شما #زنده_اید ...
مگه نمیگن ما رو #میبینید ...
مگه نمیگن #دستگیری می کنید ...
آبروم داره میره تو رو خدا کمکم کن و ....
بعد از کلی اینجوری گفتن ، وقتی دیدم آروم نشدم لحنمو عوض کردم بهش گفتم :
اصلأ مگه من خواستم تو #داداشم باشی ...
مگه من گفتم #عکست بیاد تو گوشیم ...
مگه من اصلأ با شما #کاری داشتم ...
خودت منو #پیدا کردی حالا خودتم #کمکم کن
فردا صبح که رفتم دانشگاه ، وسیله ی گم شده رو خیلی راحت پیدا کردم
باورم نمیشد!!! این قدر سریع ؟؟؟
از خوشحالی داشتم بال در میوردم ...
کلی از #داداش_مصطفی تشکر کردم
رفتم سر #قبرش و باهاش پیمان #خواهر و #برادری بستم ...
از اون موقع تا الآن ، من هم #خواهر_شهید شدم
منتظر دریافت #داستانهای_تحول از سوی دیگر #اعضاء_محترم ، در خصوص خودشان یا دوستانشان هستیم .
#اجرتون_با_شهدا
🥀🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#گریه_شهید
#در_قبر_شهدا
#شهید_والامقام
#رسول_خلیلی
#رسول ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت ، به همین خاطر پهلو ، دست و صورت سمت راستش در آن انفجار هدیه شد . به طوری که من در شناسایی #رسول مشکل داشتم .
#رسول خودش خواسته بود ، یک عمری خدا گفته اینها #گوش کردند ، یک بار هم اینها در #خلوت به خدا گفته اند و خدا #استجابت کرده است .
در ۱۷ سالگی #رسول با ما به راهیان نور آمد .
با هم به سمت گردان تخریب رفته بودیم ، به #رسول گفتم ببین اینجا #حسینیه ما بود ، دراین سمت #قبرهایی میبینی که #شهدا برای خود کنده بودند ، حالا #شهدا رفته اند و اینجا غریب مانده است.
هم زمان با صحبتهای من #اذان ظهر شد ، رفتیم #نماز جماعت و بعد آن متوجه شدیم #رسول نیست .
وقتی پی او گشتیم دیدیم داخل یکی از #قبرها رفته ، #چفیه را روی سرش کشیده وهای های #گریه میکند در حالی که #سجده کرده است.
این صحنه برای ما تبدیل به #روضه شد .
من همان موقع تنها کاری که توانستم انجام دهم ثبت آن لحظه توسط #دوربین عکاسی بود .
#عکسی که الان به دیوار اتاقش که به موزه تبدیل شده، #نصب است .
راوی :
#پدرشهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🕊