قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹بسم رب الشهدا و الصالحین🌹 #دل_نـوشــتــه دلنوشته ای از جنس درد از غم و دردُ فراقِ پدر
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#روز_اول_مدرسه
فاطمه جان
دخترکم
عروسکم
عسلکم....
نمیخوای بیدار بشی مامان
بده روز اولی دیر برسی ها
دخترم میخواد خوندن و نوشتن یاد بگیره
وااااااااااااای خداجون.... شکرت
صدای مامان رو می شنیدم....
ولی دلم نمی خواست جواب بدم...
اصلا دلم نمی خواست برم مدرسه...
دلم نمی خواست نوشتن یاد بگیرم....
آخه........
مریم....دختر همسایه مون می گفت فردا باباش می بردش مدرسه
دختر خاله اش مبینا هم همینطور
ولی....
من چی....؟!!
من از پدر فقط و فقط یه قاب عکس داشتم
که مامان هر روز با یه دستمال پاکش می کرد که گرد و غبار نشینه روش
دخترکم
عسلکم....
خوشگلم....
مامان هم چنان صدا میزد....
بیخیالم نمی شد.....
چاره ای نبود....
جواب دادم بله مامانی بیدارم....
الان میام....
بر خلاف میلم صبحونه خوردم....
آماده شدم که برم مدرسه....
مامانم با هام همراه شد.....
از زیر قرآن ردم کرد....
و برام صدقه داد.....
چه ذوقی داشت....
همهی تلاششو می کرد که احساس بی پدری نکنم.....
ولی....
اینو الان که خودم مادر شدم می فهمم...
اونروزا خیلی سرم نمی شد
خلاصه راه افتادیم....
تو راه صحنه هایی می دیدم....
که همش واسه ی من آرزو بود....
درست حدس زدین....
بابا....
بچه های کلاس اولی یه دستشون تو دست باباشون بود و اون یکی دستشون تو دست مامانشون
بیچاره مادرم....
هی سرمو بند می کرد که من نبینم و حواسم پرت بشه.....
فاطمه جون....
مامان نیگا کن اون گنجشکه چقدر نازه...
پروانه رو نگا چه پرای رنگارنگی داره
منم بی تفاوت به حرفهای مامانم....
فقط به بچهها خیره شده بودمو
تو تصوراتم....
دست بابام رو گرفته بودم و می رفتم
رسیدیم تو مدرسه......
جای قشنگی بود....
دیواراش رنگی بودند....
پر ازطرح و نقشهای قشنگ....
ولی نمی دونم چرا نمی تونستم....
خوشحال باشم....
جای خالیه بابا بد جوری احساس می شد
چقدر بهش نیاز داشتم....
وقتی نگاه به اطرافم می کردم...
دلم آتیش می گرفت
دست خودم نبود....
آخه.....
یه دختری خودش رو واسه باباش لوس می کرد
اون یکی ژست می گرفت باباش ازش عکس بگیره
یکی دیگه از بغل باباش جدا نمی شد
و....و.....و....
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #روز_اول_مدرسه فاطمه جان دخترکم عروسکم عسلکم.... نمیخوای بیدار بشی مامان بده روز اولی دیر
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#روز_اول_مدرسه
همش واسه من درد آور بود...
نمی تونستم ببینیم.....
بغض کرده بودم....
دلم حسابی گرفته بود....
احساس خواری می کردم....
احساس شرمساری.....
احساس حقارت.....
احساس بی کسی.....
دلم می خواست از همه گله کنم
دلم می خواست به هم اخم کنم
دلم می خواست فریاد بزنم
دلم می خواست بلند گریه کنم
و بگم........
#بابایی_کجایی_دورت_بگردم
#بابایی_کجایی_دورت_بگردم
بالاخره وارد کلاس شدم....
مامانم بوسیدم و رفت....
معلم وارد کلاس شد...
سلام....
صبح بخیر...
همگی خوش اومدین....
بچه ها می خوایم
با هم بیشتر آشنا بشیم
از همین جلو....
یکی یکی خودتونو معرفی کنین
شروع کردن....
نفر اول : مرجان فلاح
نام پدر: ابراهیم
شغل پدرتونم بگین یادداشت کنم....
وااااااااااااای....استرس کل وجودمو گرفت....
این چه سؤالی بود آخه....
عاقبت نوبت من شد.....
اسمت چیه ؟ فاطمه
فامیلیت؟إإإإ الان میگم!!!این
هنگ کرده بودم....
زبونم قفل شده بود.....
معلم فامیلیم رو از رو دفترش خوند...
آب شدم از خجالت.....
اسم بابات چیه ؟ تندی گفتم علی
وااااااااااااای خداااااجون شغلش رو چی بگم.....
الانه که بپرسه......
خب فاطمه خانوم بابات چیکارس؟!
سرم رو انداختم پایین.....
اشکام سرازیر شد
خانوم اجازه.......
خانوم اجازه......
خانوم اجازه.....
بابای من شغلش.....
دوست داشتم بگم بابام با خدا معامله کرده......
خانوم اجازه من که....
آخه.....
چیزه.....
خااااانوووووم.....بخدا....من یتیمم....
بابا نداااااارم.....
خااااااانووووم اجازه.....
شغل باباااااااای من باهمه ی شغلها فرق میکنه بخدا....
خااااااانووووم....اجازه....خانوم....
شغلِ بابای من #شهادته....#شهادت
خااااااانووووم.....اجازه......خانوم...
بابای من #شلمچه جاموووووونده....
خاااانوم دست رو دلم نذار.....
که من یه سنگ قبرم از بابام ندااااارم.....
آخه بابای من یه #شهید_گمنامه
و دیگه گریه امانم نداد ....
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #یادگاران_شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#کلاس_درس_شهدا
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
كاری كنيد
كه وقتی كسی
شما را #ملاقات ميكند
احساس كند
كه يك #شهيد را
ملاقات كرده است
#شهيد باشيم
تا #شهيد شويم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌴🌹
📩 پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی حادثه اندوهبار معدن طبس
📢 برای کاهش ابعاد این مصیبت هر اقدام لازم را انجام دهید
🔹️ در پی حادثه اندوهبار انفجار معدن در طبس و جان باختن شماری از کارگران، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی ضمن تسلیت به خانوادههای داغدار، بر لزوم بیشترین تلاش برای امدادرسانی به کارگران تاکید کردند.
📝 متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
حادثهی تلخ و اندوهبار، در معدن ذغال سنگ در طبس را که در آن تعدادی از کارگران قربانی یا مصدوم شدند، به خانوادههای این عزیزان و مردم آن منطقه تسلیت عرض میکنم. به مجموعهی امداد که از سوی مقامات دولتی برای کمک به محل حادثه رفتهاند تأکید میکنم که بیشترین تلاش خود را مصروف نجات آنان کنند و برای کاهش ابعاد این مصیبت هر اقدام لازم را انجام دهند. رسیدگی فوری به وضع مصدومان نیز باید مورد اهتمام قرار گیرد.
سیدعلی خامنهای
اول مهر ۱۴۰۳
💢۱۰ موفقیت آماری دفاع مقدس
🔹پیشرفتهای نظامی
#هفته_دفاع_مقدس
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 چرا برخی از کشورها در جنگ تحمیلی به ایران کمک نکردند
#هفته_دفاع_مقدس
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
💢خیالبافیهای آمریکاییها بامزه است
🔹وزیر امور خارجه روسیه با اشاره به ذهنیت کودکانه سیاستمداران غربی و اینکه ادعای ارسال موشکهای ایران و کره شمالی به روسیه زاییده ذهن آمریکاییهاست، فاش کرد: «رئیس جمهور پوتین وقتی درباره حمایت خود از «کاملا هریس» سخن گفت، شوخی میکرد.»
🔸«سرگئی لاوروف» در مصاحبه اختصاصی با شبکه تلویزیونی «اسکای نیوز» عربی اعلام کرد، ایالات متحده در حال اختراع داستانهایی درباره ارسال موشکهایی از ایران و کره شمالی برای روسیه است. لاوروف گفت: «اگر ایالات متحده روزی 10 افسانه اختراع کند و ما را به همه گناهان کبیره متهم سازد، این ادعاها هیچ معنایی نخواهد داشت.»
🔹وی در عین حال تأکید کرد: «همکاری فدراسیون روسیه با ایران و کره شمالی و سایر کشورها در حوزههای اقتصادی، سیاسی، نظامی ـ فنی و نظامی بدون نقض تعهدات بینالمللی مسکو انجام میشود.»
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 نشست مجازی | ویژه برنامه الی بیت المقدس
🍃🌹🍃
✅ موضوع: نقش #وحدت در پیروزیهای #دفاع_مقدس
🎙 مهمان برنامه: سردار معروفی- معاون محترم هماهنگ کننده سازمان بسیج مستضعفین
⏰ زمان: یکشنبه یکم مهرماه- ساعت ۲۰:۰۰
❌ در بستر کانال معیار در پیام رسان های ایتا و روبیکا👇👇👇
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
1403.07.01.pdf
1.09M
🇮🇷
نشریه اخبار روزانه
یکشنبه 1 مهرماه 1403
✔️ حرف روز
✔️ گزارش روز
✔️ خبر ویژه
✔️ اخبار
✔️ اخبار کوتاه
#اخبار_روزانه
🏴قرارگاه شهدا ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
نام: احمد
نام خانوادگی: عبدالله زاده مقدم
نام پدر: محمدحسن
تاریخ تولد: ۱۳۳۰-۰۹-۰۱
محل تولد: فردوس
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶-۰۷-۰۹
محل شهادت: شلمچه
مقطع تحصیلی: ابتدایی
شغل: پاسدار انقلاب اسلامی
محل مقبره: گلزار شهدای بشرویه
مختصری از زندگینامه شهید "احمد عبداله زاده مقدم"
فرمانده خط شکن جبهه
شهدای استان خراسان جنوبی
نوید شاهد خراسان جنوبی در سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید " احمد عبدالله زاده مقدم " شرح کوتاهی از زندگینامه این عزیز را منتشر می کند. او فرمانده گردان، خط شکن و جلودار بود و همیشه جلوتر از نیروهای خودی در صف اول خط مقدم جبهه حضور پیدا می کرد.

شهید احمد عبداله زاده مقدم فرزند محمدحسن روز ششم آذر ماه سال 1330 در شهرستان بشرویه دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در مکتب خانه به فرا گیری قرآن مشغول شد. از جمله خصوصیات شهید در دوران کودکی، حافظه قوی و تواضع وی بود. او در سال1336 وارد دبستان زادگاهش شد و تحصیلات ابتدایی را تا کلاس پنجم در شهرستان بشرویه به پایان رسانید. در اوقات فراغت به کفاشی، بنایی و مدتی هم در نان رضوی مشهد به کار مشغول شد. معمولاً نمازش را درهر سه نوبت در مسجد می خواند و خانواده اش را برای نماز صبح بیدار می کرد. او به خواندن قرآن علاقه زیادی داشت. با فرا رسیدن به سن سربازی، دوران خدمت خود را در تهران و سرخس گذراند.
ازدواج و عضویت در سپاه
شهید احمد عبدالله زاده مقدم در سن 22 سالگی و در سال 1353 ازدواج کرد که ثمره این پیوند مقدس 6 فرزند می باشد. در کارهای خانه، کمک کار همسرش بود. او اعتقاد زیادی به رعایت و حفظ حجاب اسلامی داشت و به خانواده اش تأکید می کرد افراد بی حجاب را نصیحت کنند. در تاریخ ششم شهریور 1358 هم زمان با تشکیل سپاه بشرویه، وارد این نهاد مقدس شد و طی مدت زمان دو سال، فرماندهی سپاه بشرویه را بر عهده داشت.
در زمان حمله آمریکا به صحرای طبس، جزو اولین نیروهایی بود که اعلام آمادگی کرد و به همراه بیش از 600 نفر از سپاه بشرویه به منطقه اعزام شد. با توجه به اینکه شهید با ضد انقلاب مخالف و سعی در اصلاح آنها داشت، حدود سه ماه در جنگ کردستان انجام وظیفه کرد. شهید قبل از شهادت دو مرتبه مجروح شد و بر اثر اصابت ترکش و بمباران شیمیایی (مجروحیت40 درصد ) به درجه جانبازی نیز نایل گردید.
شهادت فرمانده گردان و خط شکن جبهه
احمد به عنوان فرمانده گروهان در تاریخ هفتم دی ماه 1364 با کاروان عاشورا عازم اهواز شد و پس از 15 روز آموزش نیروها در جزیره مجنون با مسئولین فرمانده گردان یاسین اعزام و ایفای وظیفه نمود. او در زمان جنگ مسئولیت و فرماندهی گردان قائم تیپ 21 امام رضا(ع) را نیز برعهده داشت. از افراد خط شکن بود و همیشه جلوتر از نیروهای خودی در صف اول خط مقدم حضور پیدا می کرد.
سرانجام شهید عبدالله زاده مقدم در تاریخ نهم مهرماه 1366 در عملیات پدافندی شلمچه بر اثر اصابت برخورد تیرمستقیم دشمن به فیض شهادت نایل گردید و روز اربعین حسینی در گلزار شهدای بشرویه به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی.
منبع : اداره اسناد و انتشارات اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان جنوبی
ششم آذرماه سال ۱۳۳۰ ه ش در شهرستان بشرویه چشم به جهان گشود.در کودکی به مکتب خانه رفت و قرآن را آموخت.
دوره ی ابتدایی را در سال ۱۳۳۶، در روستای بشرویه آغاز کرد و در همان جا به پایان رساند. حافظه ای قوی داشت و هر چیزی را که می خواند به ذهنش می سپرد .کودکی مظلوم و متواضع بود. اوقات فراغت را به کفاشی و بنایی می رفت و مدتی هم به مشهد رفت و در شرکت نان رضوی به کار مشغول شد.
به والدینش در کارها کمک می کرد. بازار گرد نبود وقتی در خانه کار نداشت، دنبال کسب بود. در هر کاری شرکت می کرد تا بی کار نماند.
به مسجد می رفت و نمازش را در سه نوبت در مسجد می خواند. به افراد خیرخواه و مومن علاقه داشت. قرآن می خواند و سعی می کرد مشکلات مردم را حل کند. خانواده اش را برای خواندن نماز صبح بیدار می کرد زمانی که پدرش تصادف کرده بود او را به دوش می کشید و به دکتر می برد .خدمت سربازی را در تهران و سرخس گذراند.
در روز عید غدیر خم سال ۱۳۵۳ و در ۲۲ سالگی با خانم معصومه صادق زاده ازدواج کرد.ثمره ی ۱۳ سال زندگی مشترک آن ها شش فرزند به نام های زهرا (متولد ۹/۹/۱۳۵۴)، محمد (۱/۳/۱۳۵۶)، علی (۱۶/۶/۱۳۵۸)، حسن (۳۱/۲/۱۳۶۰)، حسین (۳۰/۶/۱۳۶۱) و نرگس (۳۰/۱/۱۳۶۶) می باشد.
در تاریخ ۶/۶/۱۳۵۸ و هم زمان با تشکیل سپاه در بشرویه وارد این نهاد مقدس شد.
به مدت دو سال فرماندهی سپاه و مدتی هم فرماندهی بسیج را بر عهده داشت.
یکی از دوستانش می گوید: «سال ۱۳۶۳ ـ ۱۳۶۲ روزی که بسیج فردوس افتتاح شد ایشان مناجات را از رادیوی سپاه فردوس مستقر در بسیج با یک سوز و گدازی می خواند که هنوز از دیوارهای شهر به گوش می رسد.»
محمدرضا مدبر نیز می گوید: «صدای مناجاتش هنوز در ذهن من به خصوص در شب های ماه رمضان هست. هر وقت به مقابل بسیج می رسم مثل این است که صدایش هنوز بلند است.»
زمان حمله ی آمریکا به صحرای طبس، اولین نیرویی که اعلام آمادگی کرد، احمد عبدالله زاده بود که به همراه نیروهای پاسدار از سپاه بشرویه با مسئولیت خودش به آن جا رفت. با ضد انقلاب و منافقین مخالف بود و سعی می کرد که آن ها را اصلاح کند. حدود سه ماه در جنگ های کردستان انجام وظیفه کرد. دعای کمیل، ندبه و توسل را در سپاه برگزار می کرد. با توجه به این که فرمانده بود، محوطه ی سپاه را خودش جارو می کرد. معصومه صادق زاده ـ همسر شهید ـ می گوید: «من به ایشان می گفتم: چرا شما این کارها را انجام می دهید. می گفتند: فرقی نمی کند، من از این کار لذت می برم.»
با نیت دفاع از میهن، کشور، قرآن، مذهب، ناموس مردم و به تبعیت از فرامین امام، به جبهه های حق علیه باطل رفت.
با شروع جنگ تحمیلی جبهه را بر همه چیز ترجیح داد و در بیشتر عملیات ها شرکت داشت. می گفت: «جبهه دانشگاه است. سیدالشهداء (ع) در راه دین شهید شده اند و ما چون پیرو امام هستیم باید برای دین و اسلام به جبهه برویم.»
به امام بسیار علاقه داشت. عشق و علاقه ای او به امام باعث شد که زمانی که امام فرمودند: «هل من ناصر ینصرنی»، خانه و زندگی را فراموش کند و به جبهه برود. ۳۵ می گفت: «تا جایی که توان داشته باشم در جبهه خواهم ماند و آن قدر می جنگیم تا دشمن خسته شود و عقب نشینی کند.»
زمانی که می خواست به جبهه برود از تمام بستگانش در ضمن خداحافظی می گفت: «از من راضی باشید دعا کنید راه کربلا باز شود و برای سلامتی رزمندگان اسلام دعا کنید.» آرزو داشت راه کربلا باز شود و پدر و مادرش را به کربلا ببرد.
شهید تا قبل از شهادتش دوباره مجروح شد و ۴۰ درصد مجروحیت داشت. در عملیات خرمشهر زیر آوار ماند که همرزمانش او را از زیر آوار بیرون آوردند. شیمیایی شد و دو مرتبه ترکش خورد که اثرش روی صورتش برجا مانده بود.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ششم آذرماه سال ۱۳۳۰ ه ش در شهرستان بشرویه چشم به جهان گشود.در کودکی به مکتب خانه رفت و قرآن را آموخت
محمد عبدالله زاده ـ فرزند شهید ـ نقل می کند: «پدرم در جبهه با موتور در گل ولای فرو رفته بود و صورتشان زخمی شده بود. موقعی که به منزل می آمد و تلویزیون روشن بود ـ با این که خودشان مدت ها در جبهه بودند ـ بازمی گفتند: ای کاش من هم در جبهه بودم.» به بسیجی ها و پاسداران علاقه داشت. مدتی محافظ امام جمعه و مکبر نماز جمعه بود.
علی محمدی نیک نژاد ـ از همرزمان شهید ـ از شجاعت ایشان می گوید: « یک شب در هورالهویزه بودیم که توی پاسگاه روی آب دیدم از گوش وی خون می آید، پرسیدم چرا گوش شما خونی است؟ گفت: نمی دانم، ترکش خورده. فقط دیدم یک مرتبه سوز گرفت. او برای خواندن نماز شب رفته بود.»
به مداحی اهل بیت (ع) علاقه داشت. روضه می خواند. به امام حسین (ع) و دوازده امام ارادت خاصی داشت. به علماء انقلابیون و افراد خوش رفتار علاقه داشت.
موقع خواب وضو می گرفت. اعتقادش به خدا قوی بود. در مراسم محرم شرکت می کرد. در شب های قدر ماه رمضان قرآن به سر می گرفت. نماز شب می خواند.
علی محمدی نیک نژاد ـ همرزم شهید ـ می گوید: «در مدتی که با ایشان در جبهه بودم، نماز شبش ترک نشد. فرد متدین و با خدایی بود. در سر سفره دعای سفره را می خواند. به تعقیبات نماز مقید بود. صبح ها که در جبهه می دویدیم، در ضمن دویدن دعای مخصوص صبح را می خواند.»
یکی از دوستانش نقل می کند: «اوقات بیکاری دعا و قرآن می خواند. روی مستحبات تاکید زیادی داشت. دعای بعد از نماز را حتماً می خواند. نماز شب را به جا می آورد و مداحی نیز می کرد.»
« به رزمندگان سرکشی می نمود و سعی می کرد مشکلات آن ها را حل نماید مشکلات را با توسل به ائمه ی معصومین (ع) و خدای باری تعالی حل می کرد. در انجام هر کاری با همرزمانش مشورت می کرد.
در کارهای جمعی شرکت می کرد و در جایی که می بایست سریع تصمیم گرفته شود خودش ـ که یک فرمانده ی نظامی بود ـ سریع تصمیم می گرفت.
اوفرماندهی گردان حضرت قائم(عج) تیپ ۲۱ امام رضا (ع) را برعهده داشت. بسیار متواضع بود و کسی متوجه نمی شد که ایشان فرمانده هستند. بیشترین کار را او انجام می داد و کمترین کار را به دیگران واگذار می نمود. می گفت: «مسئولیت من بیشتر است.»
محمدرضا مدبر ـ همرزم شهید ـ نقل می کند: «وقتی آتش دشمن شدید بود، او جلوتر از نیروها حرکت میکرد. رزمندگان می گفتند: شما به جلو نروید ما هنوز شما را لازم داریم.»
یکی از نیروهای خط شکن بود. همیشه در خط مقدم و جلوتر از نیروهای خودی بود. اول خودش حرکت می کرد، بعد دیگران را تشویق به حمله می نمود.
علی حیدری ـ همرزم شهید ـ می گوید: «در تاریخ ۷/۱۰/۱۳۶۴ با کاروان عاشورا از فردوس عازم اهواز بودیم. برادر احمد عبدالله زاده به عنوان فرمانده گروهان بود. وقتی به اهواز رسیدیم در آن جا حدود ۱۵ روز آموزش نظامی دیدیم و بعد عازم جزیره ی مجنون شدیم. ایشان در آن جا مسئول تبلیغات بودند. از گردان یاسین او را به عنوان فرماندهی گردان انتخاب کردند ولی نیروهای گردان نگذاشتند که ایشان به آن گردان برود. او برای بازدید از پاسگاه آبی به جزیره ی مجنون رفت و وقتی برگشت، گفت: آن جا جنگ نبود، استراحتگاه بود. وقتی ما به آن پاسگاه رسیدیم، شهید گفت: هرجایی که سخت و مشکل است من می روم. مدت سه شبانه روز در پاسگاه نزدیک عراق بود و تا نزدیکی دشمن می رفت. در آن جا غواصی نیز می کرد. هر پاسگاهی که خراب بود باید غواص می آمد و آن را درست می کرد. ولی او چنان در غواصی ماهر شده بود که به پاسگاه های دیگر نیز می رفت و اشکالات آن ها را برطرف می نمود.»
یکی از دوستانش نقل می کند: «در عملیات والفجر هشت و در منطقه ی فاو از رودخانه با قایق عبور می کردیم که هواپیماهای عراقی به بمباران منطقه پرداختند. شهید با خنده گفت: اگر توی رودخانه بیفتیم، با توجه به تجهیزاتی که همراه داریم، جانوران دریایی ما را نمی خورند و حتماً پیدا می شویم.
احمد عبدالله زاده، در تاریخ ۹/۷/۱۳۶۶ و در عملیات پدافندی در منطقه ی شلمچه ـ در حالی که فرماندهی گردان حضرت قائم (عج)تیپ ۲۱ امام رضا (ع) را برعهده داشت. به علت اصابت تیر مستقیم دشمن به درجه ی رفیع شهادت نایل گردید. پیکر مطهر ایشان پس از حمل به زادگاهش، در روز اربعین حسینی تشییع و در گلزار شهدای بشرویه به خاک سپرده شد. مادر شهید می گوید: «همسایگان ما خواب دیده بودند که در خانه ی ما یک درخت گل صد برگ است.»
منبع: “فرهنگ جاودانه های تاریخ، زندگی نامه فرماندهان شهید خراسان” نوشته ی سید سعید موسوی، نشر شاهد، تهران – ۱۳۸۶
خاطرات:
خاطره اول
پدرم(احمد عبدالله زاه مقدم)در دفترچه خاطراتش چنین نوشته است: اینجانب احمد عبدالله زاده مقدم در مورخه ۶۴/۱۱/۱۴ در پاسگاه شریف که بودم در عالم خواب دیدم که در یک حسینیه مجلل و با شکوه تعدادی زن مؤمنه برای رزمندگان اسلام آشپزی می کنند. تاکنون چنین حسینیه ای را در عالم بیداری به چشم نظاره نکرده بودم از چهره زنان پیدا بود که از عالم دیگری آمده اند. زن ها از من سئوال کردند و من نیز پاسخ آنها را دادم تا اینکه چراغهای حسینیه روشن شد و نکته جالب این بود که من تا بحال چنین نور زیبایی مشاهده نکرده بودم و مبهوت و سرگردان بودم. درهمین هنگام به یک باره زنهایی را دیدم که با چادرهای سفید در حالیکه بچه های زیبایی به بغل داشتند. که گویی پنداشتم فرزندان شهدا هستند. همراه با یک روحانی بلند قامت به سوی من می آیند. وقتی به من رسیدنن از ان روحانی پرسیدم: اینها چه کسانی هستندکه چهره هایشان انسان را از خود بی خود می کند ودر اینجا چه می کنند؟آن روحانی گفت: اینها مهر مواد غذایی را بروی شناسنامه ها می زنند. من میز جلو رفتم و شناسنامهام را درآوردم که آنها برایم مهر بزنند. آن روحانی گفت: برادر عبدالله زاده مقدم،اینها فقط شناسنامه های شهدا را مهر می زنند. همان کسانی که به سوی عشق مراجعت نموده اند و خداوند نیز آنها را به سوی خود فرا خوانده است. و این زنان نیز زنان معمولی نیستند، پس هنوز تو را قبول نمی کنند. و اینقدر عجله نکن، شناسنامه شما را در اربعین مهر می خورد. وقتی پدرم به شهادت رسید متوجه شدنم او درست در اربعین به شهادت رسیده است.
راوی: محمد عبدالله زاده