eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 ای کسانیکه نسبت به مسائل انقلاب بی تفاوت هستید ، از خانواده های شهداء خجالت بکشید ، از کودکان شهدا خجالت بکشید ، از خود شهداء خجالت بکشید ، از مظلومیت شهداء و بسیجیان خجالت بکشید و سعی کنید وارد مسائل انقلابی شوید . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به نام خدا نوجوان بودم که یه شب خواب عجیبی دیدم، خواب یه مکان ولی نمیدونستم کجاست؟ خواب یه مسجد، سربند، پرچم ایران....هیچوقت نتونستم بفهمم اون مکان کجا بود سالها گذشت و اون خواب رو فراموش کردم تااینکه اردویی از طرف بسیج به منطقه هویزه برای یادمان برگزار شد . اوایل شدید مخالف این اردو بودم و نمیخواستم برم، دلم دیدن منطقه فکه و شلمچه رو میخواست نه هویزه رو فرمانده بسیج از یه طرف و خانوادم از طرف دیه اصرار بر رفتن من به این اردو داشتن، همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد، انگار به این سفر دعوت شده بودم وقتی به خودم اومدم خودمو توی اتوبوس دیدم که به سمت هویزه در حرکت بودیم ، حس عجیبی داشتم به شهر هویزه که رسیدیم مارو به سمت سالنی راهنمایی کردن برنامه های مختلفی اجرا شد که هرکدومش یجوری دل آدمو میلرزوند ... تا اینکه آقایی که مشغول گفتن خاطره از بود یه چیزی گفت که منو تو فکر برد گفت : شماهایی هم که اینجا نشستین دعوت شده هستین ، دعوت نامتونو امضا کردن این حرفا واسم تازگی داشت ، دوست داشتم بدونم کدوم منو دعوت کرده به هویزه ... بعد از اتمام مراسم به سمت مزار رفتیم، چند قدمی بیشتر از سالن مراسم فاصله نداشت ، توی ذهنم دو تا ابهام وجود داشت یکی مزار کجاست و دومی کدوم دعوتنامه منو امضا کرده ؟؟ به دور و اطرافم مدام نگاه می کردم و دنبال مزار شهید علم الهدی میگشتم و از هرکی میپرسیدم آدرس درستی بهم نداد تااینکه رسیدیم به جاییکه بدون کفش وارد محوطه میشویم همونجا از بچه های بسیج جدا شدم و سعی کردم خودم تنهایی دنبال بگردم یهوویی حس کردم نوری از یه نقطه زمین روی من افتاده ، متوجه نبودم نور چیه و از کجاست ، بی محل به نور دنبال قبر می گشتم ، نوشته روی قبرهارو می خووندم و از کنار تک تک می گذشتم و نور هم همونجور روی من بود و با حرکت من حرکت می کرد حس خیلی عجیبی داشتم . تااینکه طرف مسجد رفتم ولی باز اونجا هم نبود، صدای اذان ظهر از مسجد بلند شد، ناراحت بودم از اینکه جواب سوالامو نگرفته بودم به مسجد نگاه می کردم به خودم گفتم که راضی نیست من نمازمو دیر بخوونم ، ازدحام جمعیت توی مسجد زیاد بود از سکوی مسجد اومدم پایین ، با ناراحتی کنار قبری ایستادم و به مسجد و حیاط نگاه می کردم تا جایی برای نماز پیدا کنم ناگهان چشمم خورد به نوشته روی قبری که کنارش ایستاده بودم : بخودم گفتم نه این اون نیست اون آقا گفت ولی این است یه چیزی تو دلم بهم جواب داد مگه چن تا اینجا هست؟ همون لحظه نشستم کنار مزارش دلم می خواست داد بزنم ، گریه کنم با صدای بلند و بگم این زنده است ، بخدا زنده است حالا فهمیده بودم که منبع نور از کجا بود . فهمیده بودم که کی دعوتناممو امضاء کرده بود . بالای سر نماز خووندم ، بعد نماز سمت چپمو نگاه کردم ... خدای من ... این همون ... این همون خوابیه که سالها پیش دیده بودم... سربند ، مسجد ، پرچم ، ... جوری ازم استقبال کرد که منو شرمنده خودش کرد و از اون سال به بعد با کمال میل هرسال به اردوی می روم . درپناه خدا موفق باشین شما میهمانانِ عزیزِ هم اگر دوست دارید، داستان نحوه آشنائی خود با را بنویسید و برای ما ارسال کنید تا در کانال مخابره شود . شادی روح و 🌹 🕊🥀
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سردار جهادگر فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان فارس راننده خیلی به لودر فشار می‌آورد، اگر همین طور ادامه می‌داد، حتماً بلایی سرش می‌آمد و خاک‌ریز ناقص می‌ماند. حاج خلیل تازه برای بازدید آمده بود. این وضعیت را که دید، پا گذاشت در رکاب لودر و به راننده گفت: « برادر شما خیلی زحمت کشیدی و خسته‌ شدی، بیا پایین چند دقیقه‌ای استراحت کن تا من هم کمی کمک کنم. » راننده که نمی‌شناختش، برای استراحت پایین آمد. حاجی شروع کرد به خاک‌ریز زدن، آرام و بدون این‌که به لودر فشار بیاورد. راننده از نحوه‌ی کار کردن حاج خلیل تعجب کرده بود. چند دقیقه بعد که دوباره پشت فرمان لودر نشست، آرام و بدون فشار به دستگاه کار می‌کرد، « مثل حاج خلیل » 🥀 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 برادر و همرزم ، تعریف می کرد : به خاطر هوش بالایی که داشت ، شرکت نفت دنبالش فرستاده بودند برای استخدام . یه روز میاد خونه، همینطوری که وارد خونه می شه ، می بینه مادر داره آش می پزه و در عین حال با درد و دل می کنه و می گه که این بچه ام (امیرحسین) پاش قطع شده و من دیگه رزمنده ندارم برای راه تو، یا زهرا و گریه می کنه مادر ادامه میده که هم دنیا را برداشته و آخرتش رو فروخته . شب این و برام تعریف کرد و گفت: من پشت سر مادر بودم ولی مادر اینو نمی دونست ، وقتی تنهایی داشت آش پزی می کرد و با صحبت می کرد ، رفتم بوسیدمش و بهش گفتم : « ننه به خدا اینجوری نیست که تو ناراحتی ». همون روز کارت رسمی حفاری نفت را از شرکت گرفته بود . هم همون لحظه کارتش را به مادرم نشون میده و می گیره رو گاز و بهش میگه ببین ننه اینم دنیا ، سوزوندمش ، از فردا هم میرم عملیات و بعداز اون آمد جبهه . از سال ۵۹ تا ۶۳ همه عملیات ها را شرکت کرد و در عملیات بیت المقدس هم خیلی تاثیر گذار بود . متولد : 1337 : 1363/12/22 عملیات : منطقه : 🌹 🕊🥀
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هیچی نداشت ... نه نه هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش اسم و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان ، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، مادری که دنبال فرزند مفقودش می گشت، عکس او را دید و پسرش را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای نوشتند : و از آن روز تا امروز، خانواده از مشهد الرضا، برای زیارت مزار فرزندشان به بهشت زهرای تهران می آیند . 🥀 🌴🌹
🌴🥀🌼🌺🌼🥀🌴 تواضع و فروتنی باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می شد و به قامت می ایستاد . یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد . ترسیدم، گفتم : چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت : نه شما بد عادت شده اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می شوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم . می دانستم اگر سالم بود ، بلند می شد و می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من ، گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که از بندگان خاص خداوند است . راوی : 💐 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روایت خواب خادمی که توی طلائیه حضرت زهرا سلام‌الله علیها رو دید ... 🗓آبانماه۱۴۰۰ _ طلائیه ، سه‌راهی شهادت 🎙راوی : حجت‌الاسلام هاشم پور 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ز پاره های دل من رنگین است سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم كشم به لجه شوریدگی بساط «امین» كنون كه رخت سفر چون كرانه می سازم
🍃آدمی چقدر خالیست از خودش وقتی پُر است از یادِ شما ..‌. 🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏🔺️ایران در آستانه یک آزمایش سخت! 🔹آنچه دشمن دوست دارد در ایران بصورت همزمان اتفاق بیفتد سه مسئله عمده است: ۱- نا امید کردن مردم عادی و اقشار خاکستری از نظام با تحریم و فشارهای اقتصادی ۲- تزریق یاس و دلسرد نمودن خواص جامعه و جریان های انقلابی با ضعیف نشان دادن دکترین دفاعی، تخریب فرماندهان نظامی، متهم کردنشان به بی عملی و معرفی ایران بعنوان بازنده در تحولات منطقه ۳- ایجاد تنش، درگیری، اختلاف و رفتارهای غیر معقول و پیگیری مسائل خارج از اولویت[با زمان نشناسی] مانند قانون حجاب، همچنین ایجاد چالش و حساسیت در موضوعات حاشیه ایِ سیاسی! 🔹دوستان! باور کنید وسط یک جنگ بزرگ هستیم؛ تنها امید دشمن به اشتباهات احتمالی شما است؛ او به جنگ بدون فریب من و شما هیچ امیدی ندارد. ایران زمانی شکست میخورد که از درون سست شده و با تنش و نا امیدی، اتحاد ملت از درون گسسته باشد. دولت سوریه را هیئت تحریر شام شکست نداد؛ سوریه را مکر دشمن، نا امیدی و اختلافات مردم، بی رغبتی ارتش، و در نهایت بی دفاعی حکومت سرنگون کرد. 🔹رهبری فرمودند عرصه امروز منطقه بحث مرگ و زندگی است؛ نه تنها نوچه های رسانه ای صهیونیسم که حتی شخص نتانیاهو حالا مستقیما با مردم ایران حرف میزند. باور کنید بلاگرهای سیاسی و تحلیلگران نادان، عامدانه یا جاهلانه سرباز اسرائیل اند. از هر آن فردی که نظام و نیروهای مسلح را تخریب میکند دوری کنید؛ کسانی که خلاف مسیر رهبری حرکت میکنند را اهمیت ندهید؛ به جنجال های سیاسی و اجتماعی ورود نکنید. 🔹انتصاب ظریف حتی اگر قانونی نباشد ورود نکنید یا حداقل تحت تاثیر قرار نگیرید که به خدا قسم اکنون زمان آن نیست؛ هیچ کسی حساس تر از رهبری در بحث حجاب نیست اما میگویند اولویت اقتصاد است؛ این حرف من نیست، حرف خودشان است؛ اکنون امنیت هم به اولویت اورژانسی بدل شده است؛ امنیت نباشد نه نان هست، نه حجاب خواهد بود، نه قدرتی برای اعمال قانون باقی خواهد ماند. 🔹ما سه چهار سال پر تنش و التهاب در عرصه منطقه و بین الملل خواهیم داشت؛ وحدت رمز موفقیت این کشور است که اگر عبور کردیم آن وقت با صدای بلند ابرقدرتی خود در جهان را فریاد خواهیم زد. ما در جنگ هستیم و در زمان جنگ با خود نباید بجنگیم؛ ما باید با همین طیف های سیاسی موجود، با همین افراد غیر همفکر، با همین ایرانی های هم میهن وحدت کنیم؛ وحدت این نیست برویم با مریخی ها متحد شویم؛ منظور رهبری وحدت بین همه ایرانیان با همه سلایق است؛ وحدت اینجا لزوما معنای هم نظری و رسیدن به یک نتیجه خاص نیست؛ مقصود از وحدت کاهش تنش است؛ اکنون کاهش تنش اولویت ضروری ما است. 🔹لطفا درک کنید؛ سوریه را ببینید؛ برای ما برنامه ها دارند؛ اگر قوی و متحد باشیم پیروزیم؛ اگر نباشیم مفتضحانه شکست میخوریم. برای ما خواب جنگ های ترکیبی دیده اند؛ ایجاد تنش در داخل، و فشار در منطقه و خارج از مرزها. ایران حرم است؛ جمهوری اسلامی حرم است؛ مدافع خوبی برای حرم باشیم؛ یک انقلابی زیرک این روزها از غیر همسوترین دیدگاه ها نیز برای انقلاب متحد میسازد؛ الان وقت گیر دادن ها نیست؛ کسی منکر قانون و شرع نیست؛ اما زمان شناسی و اولویت سنجی و اتحاد ایرانیان چیزی است که سالها رهبری آرزویش را دارند و به آن تاکید میکنند؛ کاش به این درک برسیم! ✍ عبد الرحیم انصاری 🇮🇷قرارگاه شهدا ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_هشتم 🍁توي محل همه #شاه
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 دیگه حالا جوانی بود که نسبت به نوجوانی درشت تر و برومندتر شده بود و گاهی با دوستاش به کاباره میرفت . کاباره پل کارون ، بالاتر از چهار راه جمهوري ، نرســيده به چهــار راه امير اکرم بود . هميشــه هم چهار يا پنج نفر به دنبال بودند . هميشه هم او رفقا را مهمان مي کرد . صاحب آنجا شخصي به نام ناصر جهود از يهوديان قديمي تهران بود . 🍁 يک روز بعد از اينکه کار ما تمام شد ، ناصر جهود من را صدا کرد و خيلي آهسته گفت : اين جواني که هيکل درشتي داره اسمش چيه؟! چيکاره است ؟! گفتم : رومي گي ؟ اين پسر ورزشــکار و قهرمان گنده لات محل خودشونه ، خيليها ازش حساب ميبرن ، اما آدم مهربون وخوبيه . گفت : صداش کن بياد اينجا . 🍁 را صدا کردم ، گفتم : برو ببين چيکارت داره ! آمــد کنار ميــز ناصر ، روبــروي او نشســت . بعد بــا صداي کلفتــي گفت : فرمايش ؟! ناصر جهود گفت : يه پيشــنهاد برات دارم . از فردا شما هر روز مياي کاباره پل کارون ، هر چي ميخواي به حســاب من ميخوري ، روزي هفتاد تومن هم بهت ميدم ، فقط کاري که انجام ميدي اينه که مواظب اينجا باشي . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 و تا ابد به آنانکه را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان و بی مزار بمانند … می فهمید 🥀 🌴🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِ؎ بـــٰــانے أشـــــک و ⇠⇠ روضہ هـــٰــا؎ سقـٰــــا۔۔۔ اِ؎ فـــــٰــاطمہ؎ ⇠⇠ دوّم بِیــت مُــولا۔۔۔۔ أز دٰامـــــن تـــُــو ⇠⇠ روح أدب رٰا آمـــــوخـــــت... آن تـِــــشنہ؎ ⇠⇠ بےدَســـــت کـــــنٰار دریــٰـــا... (س) 🥀 .🏴
در مقام حضرت ام البنین (س) همین بس که فرزندی تربیت کرد که پشت و پناه عالم امکان است! آیت‌الله العظمی شیخ حسین وحید خراسانی