eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🎞| بر اساس آیه ۱۵۶ سوره بقره: "الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون" آنها که هر گاه مصیبتی به آنها میرسد صبوری کنند و گویند ما از آن خدائیم و به سوی او برمیگردیم. صبر را‌سرلوحه‌خود‌قراردهید و‌مطمئن باشید که هرکسی از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می‌ماند خداوند متعال است •۰ 🌷🌷
『🗣| ✨حضرت‌آیت‌الله‌خامنه‌ای(مدظله‌العالی): ظاهر قضیّه به حسب نگاه مادّی ما این است که وقتی زکات میدهیم -یعنی صدقه- پولی را خارج میکنیم، در واقع از خودمان چیزی کم میکنیم؛ امّا باطن قضیّه این نیست. باطن قضیّه این است که زکات، رزق را زیاد میکند و این، هم به این معنا است که اثر طبیعیِ زکات این است که خدای متعال به انسان عوض خیر میدهد و رزق را زیاد میکند، هم با یک معانی وسیع‌تری، با نگاه وسیع‌تری که انسان نگاه کند، وقتی در جامعه زکات رایج شد، اقتصاد رونق میگیرد و وقتی اقتصاد رونق گرفت، همه‌ی طبقات مردم، قشرهای مردم برخوردار میشوند. ˹💌|
ايمان هيچ بنده اى راستين نباشد مگر زمانى كه اطمينان او به آنچه نزد خداست بيشتر باشد از آنچه در دست خويش دارد لا يَصْدُقُ إيمانُ عبدٍ حتّى يَكونَ بما في يَدِ اللّهِ سبحانه أوْثَقَ مِنه بما في يَدِهِ 📚 ميزان الحكمه ، جلد1 ، صفحه416
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 ای دانش آموز عزیز ، ای کسی که پشت میز مدرسه نشسته ای ، آیا می دانی که روزی شهیدی از پاکترین فرزندان اسلام پشت این میز نشسته بود ، آیا می دانی که چه مسئولیتی بر دوش تو می باشد ، آیا می دانی که اگر کوچکترین سهل انگاری بشود جواب می خواهد و این مسئولیت سنگین به دوش شماست . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
🌺🌼🕊🌹🕊🌼🌺 بچه ها... به گوشید!؟! جنگ نرمه هااا!؟ جنگ سختش و با جون و دلمون به پایان رسوندیم... جنگ نرمش با شما... مواظب خودتون باشید... هوای نَفَس ها و نَفْسِتون و دارید!؟ خدا داره قطار زمان دنیا رو از آخرین پیچ تاریخی سرنوشت عبور میده... همه ی جهان منتظرن... همه منتظر مهدی اند... بچه ها صدام و دارید... جوری زندگی کنید که خدای مهدی فاطمه عاشقتون بشه... بچه ها... حواستون هست!؟! شهید نشید... میمیرید... بچه ها!؟ سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی نائب بر حقش 🌴 💐🕊
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 اهل جهرم که روز عاشورای 1362 شدند اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. راوی: 📚 کتاب خاطرات دردناک شادی روح و 🥀🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 بسم رب شهداء و الصدیقین قلم در دست می گیرم و جسورانه به خود اجازه می دهم حرف های دلم را روی کاغذ بیاورم و از شما که اهل آسمانید چراهای ذهنم را جویا شوم ؛ گاهی باخود فکر میکنم آیا می توانستم جای شما باشم و مانند شما فکر کنم ؟! _آن لحظه که بند پوتینت را محکم می بستی و عزم رفتن داشتی؛ _آن لحظه که از زیر قرآن مادر رد شدی و چادرش را بوسیدی؛ _آن لحظه که خود رادر جبهه ها یافتی؛ _آن لحظه که زیررگبار گلوله ها می جنگیدی؛ آیا دلت نلرزید از انتخاب این راه بی بازگشت ؟! آیا نترسیدی که دیگر روی ماه عزیزانت را نبینی؟! چگونه دل خود را قرار دادی و آرام ساختی؟! چگونه از تن دنیایی خود گذشتی؟! نمی دانم جواب این پرسش ها چیست ؛ اما خوب می دانم عشقی آسمانی شمارا به سمت خود میکشاند؛ قلب شما سرشار از محبت آسمانیان بوده که این چنین پا در این راه نهادید و لحظه ای تردید نکردید، چشم شما به آسمان بود وزمین را حقیر میدانستید برای زیستن ، عشق شما به خدا و سردار شهیدش (حسین بن علی)برایتان بالی شد به سمت پرواز به ابدیت جاودانه ، و چه زیباست معنای عشق و شهادت وقتی شما با هدیه جان عزیز خود آن را تعریف کردید. کاش معرفت و عشق شما را کمی در خود می یافتم شادی روح و 🥀 🌴🌹
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 اگـر ڪسی صدای خود را نشنود ، به طور یقین صدای خود را هم نمی‌شنود و امروز بایدت وجه تمام و از خود ، نظام‌ باشد . 🇮🇷🇮🇷🌹
🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹 علاقه بسیاری به رهبر انقلاب داشتن و قبل از به من سفارش کرده بودند: « اگر من شدم و از شما پرسیدن چه چیزی می‌خواهید، بگو دیدار ». ایشان بارها تأکید کرده بودن « اگر من در مسیر سپاه نبودم نمی‌توانستم به چنین درکی از برسم » هر شب صد آیه از قرآن را در خانه تلاوت می‌کرد و می‌گفت که می‌خوام نور بشه به در و دیوار خانه بتابه برای زمان‌هایی که من نیستم، تا از شما مراقبت کند. زندگی من و سرشار از آرامش و امنیت بود، هرگز بین ما بحثی پیش نیامد. معتقد بود که زن از ارزش و جایگاه بسیار بالایی برخوردار است. من و در کنار هم یک "ما" کامل بودیم . 🥀🌴🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا