eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.3هزار عکس
17.9هزار ویدیو
355 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 هر سال یادآور بیش از پنجاه نفر از رزمندگان ارتشی، سپاهی، نیروی انتظامی و پیشمرگان مسلمان کُرد است که در حمله جنگنده­ های رژیم بعث عراق به زندانی در روستای دوله تو درسردشت به رسیدند. آنها مظلومانه در شرایط اسارت به رسیدند . ... شادی روح و 🌹 🥀🌴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که نیروهای به اصطلاح چپ، با کمک نیروهای ضد انقلاب و سلطنت‌طلب تلاش کردند به بهانۀ مطالبه حقوق اقلیت‌های قومی و آزادی‌های اجتماعی، افکار عمومی مردم کُرد را که سال‌ها تحت ظلم نظام شاهنشاهی قرار داشتند، برای برگزاری تظاهرات و اقدام علیه نیروهای ارتش، تحریک کنند. در همین راستا از اسفند سال 1357ش. شاهد درگیری نیروهای مسلح ضد انقلاب علیه پادگان‌های ارتش در مناطق کردستان بودیم. گروه­های ضدانقلاب در کردستان با وجود تفاوت­های فکری با همدیگر، پس از مدتی در ضدیت با انقلاب همفکر و همگام شدند. یکی از شواهد این مدعا همکاری نیروهای دمکرات، کومله و حتی سلطنت­ طلبان در جریان به اسارت درآوردن نیروهای انقلابی و زندانی نمودن آن­ها در زندان دولتو در سردشت می­باشد . ... 🌹 🥀🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرمانده گردان زرهی لشکر 8 نجف‌اشرف برای رضایت گرفتن از پدرش به منظور اعزام به جبهه، پیش او رفت و گفت : پدر جان، شما فرزند دارید و باید فرزندانت را بدهی 🌹 🌹🕊
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 فرماندۀ گردان پیاده لشکر8 نجف‌اشرف وسط عملیات بودیم و زیر رگبار دشمن، دیدم دارد کفش‌هایش را درمی‌آورد . گفتم : چی کار می‌کنی؟ جواب داد : ظهر شده، باید نماز خواند . گفتم : تو این وضعیت در آوردن کفش ضرورت نداره . لبخندی زد و گفت : هرگز با کفش نماز نخواندم، این بار هم نمی‌خوانم . وضویش را گرفت و با هم به نماز ایستادیم، ناگهان خمپاره‌ای کنارمان خورد . از هوش رفتم. به هوش که آمدم، دیدم آن طرف‌تر از من، با همان لبخند همیشگی روی لبش، پابرهنه به دیدار معشوق شتافته . راوی : 🌹 🕊 🕊 🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرمانده سپاه خرمشهر امروز ، مشعلهای فروزان و گرمابخش هستند که گرمای امید و نور هدایت می افشانند تا با هدایت آنان، تَنهای مرده و فکرهای خام از گرما به حرکت در آیند . خدایا، خداوندا، روح ما را بیتاب گردان، تا پیام پرطنین را دریابیم و از زنجیر اسارتی که بر خود پیچیده ایم آزاد گردیم . 🌹 🕊 🥀 🥀🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کارمندی برای خدا اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمدﷺوَعَجِّل فَرَجَهُم
و تــــٰـا أبـــَــد... _بہ آنـــــٰانکہ↓↓↓ ⇇ پـــــلٰاکشٰـــان را أز گــردَن خویش دَرآوردَنـــــد...! تٰـا مـــٰــانند ﴿مـــٰـادرشآن..𔘓﴾ ↓↓ ⇦ " گـــمنٰام و بـےمـَــــزٰار" □بـــــمٰانند مَدیونیـــــم …✿➛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شهید ۱۵ ساله‌ای که می‌خواست به وقت شهادتش خوشبو و معطر به محضر سیدالشهدا برسد ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
بسم الله... . . روایت خانم صارمی تکه ای از این مطالب زیبا را برای شما به اشتراک خواهم گذاشت...! . •_*نام معلمشان خانم هاشمی بود. پرسیدم:«چرا کلاس تشکیل نداده اید؟ بیست دقیقه هم از وقت کلاستان گذشته است.» گلایه مندانه پاسخ داد:« مدیر در را قفل کرده و می گوید ما نمی توانیم با نفت سهمیه ای آموزش و پرورش کلاس ها را گرم کنیم.» بغض کردم. بدون آنکه حتی به معلمشان چیزی بگویم چادرم را پهن کردم روی زمین،درست روبه روی در مدرسه. دو تا پتو از ماشین آوردم و آنها را روی چادر انداختم. از بچه های کلاس مقدماتی خواستم روی پتوی سمت راست بنشینند و تکمیلی ها روی پتوی سمت چپ. درس شان را پرسیدم که تا کجا پیش رفته اند. در تخته ای مدرسه سفید رنگ بود. روی لنگه سمت راست با گچ قرمز ریاضی تدریس کردم و چندتا تکلیف دادم در دفترشان بنویسند. روی لنگه دیگر هم به تکمیلی ها ادبیات درس دادم. آن روز کلاس را تا ساعت هفت شب با نور کم سوی دو فانوس ادامه دادیم. بعد از تعطیلی کلاس دوباره چادرم را تکاندم و سر کردم....!» . ✓توصیه به مطالعه این کتب ارزشمنده خانم معلم جهادگر. . ـ