eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
346 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
در محضر شهدا🥀
یادمان شهدای عرفه: نگاهی به زندگی و تلاش‌های شهید محسن اسدی / پرواز به سوی ابدیت شهید اسدی از وقتی که وارد نیروی هوایی سپاه شد، شور و شوقش برای شهادت بیشتر شد. تمام وقتش را کنار سردار کاظمی می‌گذراند. با هم نگاهی اجمالی می‌افکنیم به زندگی سراسر مجاهدت این شهید گرانقدر:محسن اسدی در شانزدهم مردادماه سال 1352 در یکی از محله‌های جنوب شرق تهران چشم به جهان گشود. از خصوصیات او می‌توان به مداحی و ذاکری اهل بیت عصمت و طهارت(ع) اشاره نمود. او نسبت به بی‌بی دو عالم حضرت زهرای اطهر (سلام الله علیها) ارادتی خاص و ویژه داشت. همه او را به خوش خلقی و حسن رفتار می‌شناختند. هنگامی که در بین بسیجیان پایگاه شهید علی محمدی مسجد همت آباد حضور می‌یافت، نشاط و شادمانی را به خوبی می‌توانستی در چهره‌ها تماشا کنی.ایشان بعد از اخذ مدرک دیپلم در سال 1373 با خانم علیزاده ازدواج نمود و حاصل این زندگی باطراوت پسری است به نام ایمان.در سال 1376، جذب سپاه شد و در دانشگاه امام حسین(ع) مشغول به کار گشت.در سال 1377، به پادگان انصار الحسین(ع) منتقل شد و بعد از آن به مدت پنج سال به عنوان محافظ و رانندة سردار احمد کاظمی در نیروی هوایی به خدمت خویش ادامه داد.شهید محسن اسدی، افسر همراه فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران اسلامی، در تاریخ نوزدهم دی ماه 1384 در منطقه عملیاتی شمال غرب ارومیه در حال پرواز با فالکن به علت نقص فنی هواپیما به همراه جمعی از فرماندهان سپاه پاسداران سقوط می‌کند تا برای همیشه پرواز را آموخته باشد و به سوی ابدیت بپرد.او بی‌شک مسافری از ره یافتگان شب وصال عرفه بود که آسمان، عرفاتش بود و خودش قربانی.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شهید اسدی و شهید کاظمی شهید اسدی آدمی بسیار با اخلاق، خوب، افتاده و با ایمان بود و چهره‌ای نورانی داشت… حاجی به ما گفته بود بگردیم توی بچه‌های نیروی هوایی و یک جوان خوب و خانواده‌دار پیدا کنیم. در همین حین آقای پورداداش [رئیس دفتر] به حاج آقا گفت یک نفر را پیدا کرده‌ام که در قسمت تشریفات مناسبت‌های خارجی است، پسر خیلی خوبی است و فامیلی‌اش اسدی است، تازه آموزشی را تمام کرده و از مرکز آموزش کاشان آمده است. خلاصه خیلی تعریفش را کرد و به من گفت شما برو و ببین که او چطور آدمی است. خلاصه، چند روزی گذشت تا این‌که پورداداش، شهید اسدی را به من معرفی کرد… دیدم چیزهایی که می‌خواهیم در ظاهر اولیه‌اش هست و این نکته به خودش هم گفتم اما اضافه کردم مرحله اصلی گزینش ما این است که شما رانندگی خوبی داشته باشی. گفت: «در مرکز آموزش راننده آمبولانس بودم.» ولی نکته این بود که راننده آمبولانس با یک راننده‌ای که اشخاص مهم را جا به جا کند کارش فرق می‌کرد. خلاصه در نهایت گفتم بیا با هم یک دور با ماشین بزنیم. بعد از چند آزمایش که تقریباً پانزده روز طول کشید، صحبت‌های نهایی را کردیم و بعد از توضیحات به حاجی معرفی‌اش کردیم.شهید حاج احمد آقای کاظمی پرسید ایشان از چه خانواده‌ای است؟ ما توضیح دادیم که از یک خانواده تهرانی است و پدرش تازه از دنیا رفته است و چند سالی است که ازدواج کرده و الان کمک خرج خانواده‌اش است. حاجی خیلی نسبت خانواده حساس بود و می‌گفت: «باید وقتی که می‌آید پیش من، همه فکر کنند مثل خود احمد کاظمی است، در رفتار و کردارش. مبادا ماشین را تحویل بگیرد، رفتارش عوض بشود و غرور و تکبر بگیردش... گفتم نه حاج آقا، این خصوصیت را ندارد اما حاجی گفت باز هم با او کار کنید. یک ماهی گذشت هم من، هم آقای دهشیری و آقای پورداداش خیلی در موردش کار کردیم و دیدیم دقیقاً همان چیزی است که حاج آقا می‌خواهد. بالاخره رو در رو با حاج آقا دیدار کرد و حاجی هم به قول معروف خیلی تحویلش گرفت و بعد از چند دقیقه صحبت گفت: «إن‌شاءالله موفق باشید» و محسن کارش را شروع کرد… حاج احمد از برخورد و مردم‌داری محسن کاملاً راضی بود و خیلی از کارها را به صورت ویژه به او واگذار می‌کرد. مثلاً می‌گفت «اسدی، برو فلان جا ببین کاری که گفته بودم درست انجام شده یا نه. لازم هم نیست بگویید از طرف من آمده‌ای، فقط سرکشی کن و گزارش بده.» او هم به نحو احسن این کارها را انجام می‌داد. حتی اگر یک کار برایش «کوچک» بود، او از حیطه مسؤولیتش بازتر عمل می‌کرد. یک سال گذشت و در آن یک سال خودش را کاملاً نشان داد و مورد اعتماد سردار کاظمی قرار گرفت و این‌گونه شد که در مأموریت‌های مختلف همراه ایشان بود. محسن مداح هم بود. این خصوصیتش باعث شد تا علاقه حاج آقا به او خیلی بیشتر شود. بعضی اوقات مخصوصاً در مسیر که با هم تنها بودند، حاجی به اسدی می‌گفت زیارت عاشورا بخواند و به همین ترتیب علاقه حاج آقا روز به روز به محسن بیشتر می‌شد.(محمد آخوندي)
ازدواج اولین بار در خانة خواهرم دیدمش. خواهرم در خانه‌ای اطراف میدان خراسان مستأجر بود و صاحب خانه که همان‌جا زندگی می‌کرد پیرمردی تکیده و بیمار بود. بعضی اوقات به اتاقش می‌رفتم و کارهایش را انجام می‌دادم، خواهرم برایش غذا درست می‌کرد. اولین ملاقات من با محسن در همان خانه بود. کنار تخت پیرمرد نشسته بود و می‌خواست او را از روی تخت بلند کند و برای بلند کردن او از من کمک خواست. زیاد آن‌جا نماندم و به اتاق خواهرم برگشتم ولی چهره محسن مدام جلوی چشم‌هایم بود و من را یاد کسی می‌انداخت؛ انگار او را یک جایی دیده بودم. شاید در رؤیا!!! یک هفته‌ای گذشت که مادرش تماس گرفت و قراری برای خواستگاری گذاشت. خیلی زود همة مقدمات انجام شد. یادم هست روز اولی که برای خواستگاری آمد، به او گفتم برای من ظواهر مهم نیست بلکه همیشه از خدا خواسته‌ام تا همسری با ایمان داشته باشم. به قول معروف بعد از این‌که کلی برایش صغری و کبری چیدم(!) برگشت و یک لبخند زد ـ همانی که همیشه توی صورتش بود ـ و گفت به فاطمة زهرا(س) قول می‌دم که خوشبختت کنم. فقط همین. ما در یک روز معمولی رفتیم محضر و عقد کردیم. گفت: نمی‌خواهد عروسی بگیریم. گفتم: باشد. گفت: برویم پیش آقا امام رضا(ع) گفتم: باشد. وقتی برگشتیم زندگی‌مان را در یک خانه که دو تا اتاق داشت شروع کردیم. آن‌قدر به من خوش می‌گذشت که به همه می‌گفتم اگر یک روز فرشته‌ها روی زمین زندگی می‌کردند، حتماً محسن یکی از آن‌ها بود. (خانم علیزاده همسر شهید)
نــام : محسن نـام خـانوادگـی : اسدی نـام پـدر : امین تـاریخ تـولـد : ۱۳۵۲/۰۵/۱۶ مـحل تـولـد : تهران سـن : ۳۲ سـال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : متاهل شـغل : پاسدار مـلّیـت : ایران دسـته اعـزامـی : سپاه مسئولیت نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست درجـه نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات : دوم متوسطه
شهادت از وقتی که رفت توی نیرو هوایی سپاه، شور و شوقش هم برای شهادت بیشتر شد. تمام وقتش را کنار سردار کاظمی می‌گذراند. وقتی سردار به نیروی زمینی منتقل شد، محسن هم با ایشان رفت… از شهادت زیاد حرف می‌زد. همه می‌دانستند که محسن آرزویش شهادت است… دو هفته قبل از شهادتش با هم رفتیم بهشت زهرا(س) و مثل همیشه در قطعة شهدا با حسرت به مزارها نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. البته این کارهایش برایم عجیب نبود. همیشه کارش همین بود. وقتی می‌خواستیم برگردیم، سرش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدایا، می‌شود یک روز ما را همین جا خاک کنند؟»… جمعه آخری که پیش هم بودیم، یعنی شانزدهم دی ماه، همان حوالی صبح بود. داشتیم با هم صحبت می‌کردیم که یک‌هو زدم پشتش، توی حال خودش بود، به‌ش گفتم: «محسن، تو بهشت منی‌ها؟!» محسن برگشت و به چشم‌هایم خیره شد و گفت: «نه خانم، به این بهشت دل نبند. این بهشت رفتنی است...» (خانم علیزاده همسر شهید) مدت سه ماهی که محسن در نیروی زمینی بود روحیاتش کاملاً عوض شد، تقوا و ایمانش چندین برابر شده بود. اسدی دیگر اسدی آن روزها نبود. نمی‌دانم؛ شاید به حاج احمد آقا نگاه کرده بود. اسدی «خدایی» شده بود. کسی شده بود که آرزوی شهادت می‌کرد. اسدی که این‌قدر به زندگی‌اش علاقه داشت و دوست داشت بزرگ شدن بچه‌اش را ببینید؛ این‌گونه شده بود. بحث عملیات و جنگ که پیش می‌آمد، اسدی به حاج آقا می‌گفت که من سنم در دوران جنگ طوری نبوده که بتوانم به جبهه اعزام بشوم ولی همیشه ـ از روی شوخی ـ می‌گفت که «من در علمیات کربلای چندم بودم!» نمی‌گفت کربلای 5، کربلای 6، می‌گفت توی عملیات کربلای چند، آن‌جا بود که مجروح و شهید شدم. یا می‌گفت که این اخلاق و روحیات مال عملیات کربلای چنده. خیلی دوست داشت توی جنگ شرکت کرده باشد. وقتی بحث شهادت می‌شد خیلی غصه می‌خورد. مصلحت خداوند طوری شد که او به آرزویش برسد و اسدی در چنین گروهی قرار بگیرد. این مأموریت طوری بود که اگر یکی از مسؤولین اضافه می‌شد، اولین کسی که اسمش از پرواز خط می‌خورد شهید اسدی بود. چون در یک پروازهای نه نفره اولویت حضور با فرد مسؤول است. اما یک نفر جا باقی بود و اسدی برای انجام مسائل ارتباطی حاج آقا و انجام امورات رفت. مسائل و مشکلاتی را که بود، اسدی می‌توانست حل کند. چون این پرواز حادثه نبود، انتخاب بود. قطعاً آن روز اگر سردار کاظمی هم می‌خواست و در فکرش بود که کس دیگری را ببرد، نمی‌توانست... اسدی گلچین شده بود، چهل و هشت ساعت قبل از شهادتش با هم نماز خواندیم. من از حالت روحی اسدی با خبر بودم اما نماز آن روز با نماز روزهای دیگرش فرق می‌کرد. من متوجه شدم. شاید آن موقع خواب بودم... من فکر می‌کردم در آن مأموریت اسدی هم حضور داشته باشد، چون در مأموریت‌هایی به این میزان از حساسیت، افراد زیادی دنبال حاج آقا می‌رفتند و قطعاً جایی برای اسدی نبود. وقتی خبر سقوط را شنیدم نقطة اصلی برای همه، سردار کاظمی بود. بعداً که کمی حالم بهتر شد پرسیدم چه کسانی دنبال حاج آقا بودند؟ یکی یکی بچه‌ها را که گفتند ناراحت شدم، منتهی شهادت اسدی را دیگر باور نداشتم. از حال اسدی پرسیدم. در گزارش‌های اولیه آمده بود که او سالم است و او را به بیمارستان برده‌اند. خب، خیلی خوشحال شدم. منتهی اسدی ظاهراً بر اثر یک ضربة مغزی که بر او وارد شده بود، همان‌جا شهید شده بود... (محمد آخوندي)
وصیت نامه پاسدار شهید محسن اسدی بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله الذی جعل کمال دینه و تمام نعمته بولایته امیرالمؤمنین(ع) خدا را شکر که به واسطه ولایت امیرالمؤمنین(ع) دینم کامل و نعمتم جامع گردید. شکر، خدا را که به من منت نهاد و خاک مرا از دیاری برگزید که در آن دین مبین اسلام بنیان گذاشته شد و رسالت نبوی و ولایت علوی در آن تحقق یافت و سپاس‌گزار خدای واحدی هستم که مرا شهید مطلقه علی ابن ابیطالب(ع) گرداند و نطفه مرا از صلب یکی از محبان آقا امام حسین(ع) قرار داد، که هر وقت نام مادر مظلومه آن حضرت را می‌برند او نیز سخت می‌گریست؛ و شاکر خدایی هستم که مرا در دامانی پاک از زنانی مؤمنه قرار داد که او مرا به سمت و سوی این وادی مبارک سوق داد. این حقیر همه سال وصیت نامه خود را عوض می‌کنم و این بار این‌گونه آغاز می‌کنم: با عرض سلام و ارادت خاص به ساحت مقدس ولی‌عصر(عج) و نایب بر حقش رهبر معظم حضرت آیت الله خامنه‌ای که خداوند پرچم دست او را به صاحب اصلی‌اش بدهد؛ إن‌شاءالله. سلام و درود من به روان پاک شهدا از صدر کربلای حسینی تا نهضت غریبانه خمینی(ره) مخصوصاً شهدای هشت سال دفاع مقدس که مردانه و غریبانه جنگیدند و از جان که شیرین‌ترین عنصر یک انسان است گذشتند و حتی شکوه نکردند. اینجانب چند روز گذشته در بهشت زهرا(س) بودم، آن دیاری که به تعبیر من (مردآباد) ایران یا تهران است. حالت عجیبی داشتم، با خود می‌گفتم این ملت، عجب امتحانی پس دادند. عجب کنکوری بود، هر کجای دنیا کنکور و ورودی به دانشگاه در یک نوبت و در یک روز برگزار می‌شود اما در ایران هشت سال هر روز کنکور می‌گرفتند و منِ بیچاره غافل بودم. البته من حتی سال‌های اولیه درس عشق‌بازی را هم شروع نکرده بودم و خیلی دوست داشتم تا در کنار همه دانشجویان در مبانی عشق‌بازی شرکت می‌کردم ولی خوش به سعادت کسانی که از این کنکور سربلند و روسفید بیرون آمدند و بر سر خوان گستردة ارباب خود ادامة تحصیل عشق‌بازی می‌دهند. البته من شاید یکبار برای دیدن این دانشگاه عظیم به منطقه گیلانغرب در سال 1364 و در سن 12 سالگی رفتم اما چه رفتنی؛ ای کاش خداوند من را هم در این کنکور قبول می‌کرد. ای کاش خدا نگاهی به من بیچاره می‌کرد. همه‌اش می‌گویم شاید خداوند من و امثال من را آماده می‌کند برای ورودی به کنکور دیگر، که امید آن دارم خداوند در این آزمون، به حق حضرت زهرا(س) مرا قبول کند؛ إن‌شاءالله. رفقا و کسانی (که) اکنون شنونده وصیت اینجانب هستید، در روضه‌ها می‌گویم ای کاش ما در کربلا بودیم و آقای‌مان امام حسین(ع) و اهل بیتش(ع) را یاری می‌کردیم. به خدا قسم زمانی نه چندان دور می‌رسد که آیندگان ما می‌گویند ای کاش ما در زمان امام(ره) و سید علی خامنه‌ای بودیم و او را یاری می‌کردیم، چه کسانی بودند و او را یاری نکردند، شاید ما هم مثل خیلی‌های دیگر در صحرای کربلا مورد بد و بیراه قرار بگیریم. قدر ولایت فقیه را بدانید و نگذارید خدشه‌ای به این ولایت وارد شود که آن وقت دودش اول به چشمان خودمان می‌رود. این سید را تنها نگذارید شما را به خدا این را بدانید هیچ کجای دنیا کسی چهرة رهبرش را نگاه نمی‌کند و گریه کند. این، نعمت(ی) است که خداوند به ما ارزانی داشته است. خدایا، به آبروی اهل بیت(ع) مرا شرمنده شهدا و ایثارگران قرار مده و قدحی از جام شهادت از دستان مبارک اربابم به من اعطا گردان، که روز به روز سنم بالا می‌رود و نوشیدن این جام برای من سخت‌تر می‌شود، زیرا در این دنیای فانی دست‌خوش بازی‌های روزمره شده‌ام و کم کم از اصل شهادت دور می‌شوم. هیچ مرگی زیباتر از شهادت در رکاب حضرت ولی‌عصر(عج) و تداوم خون سیدالشهداء(ع) نیست، ما هر وقت به این چند کلام بالا معتقد شدیم آن وقت آماده آماده‌ایم. از کلیه برادران و خواهران که این وصیت را می‌شنوند حلالیت می‌طلبم و از شما عاجزانه طلب بخشش می‌کنم؛ إن‌شاءالله مرا دعا کنید. خدایا! در نسل و ناموس من دشمن امیرالمؤمنین(ع) قرار مده و همه را قربانی راه و مکتب سیدالشهداء(ع) قرار بده. آمین یارب العالمین الحقیر المسلمین، محسن اسدی 1/1/1380
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
یادمان شهدای عرفه: نگاهی به زندگی و تلاش‌های شهید محسن اسدی / پرواز به سوی ابدیت شهید اسدی از وقت
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر # شهید_محسن_اسدی 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
💢کانال واقعی‌...👇 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem میخام دعوتتون کنم به یه کانال واقعی کانالی که بر اساس الطافی که از، شهدا نصیبم شده 🥀 برای قدر دانی از شهدا تاسیس کردم🕊 تو فکر بودم اسم کانالمو چی بذارم؟ که یک اتفاق قشنگ شهدایی در یک میدان برام رخ داد که اسم کانال از، اونجا نشات میگیره😔 این کانال شهدایی که به میدان صراط مستقیم معروفه همش براساس اتفاقات و الطاف زیبای شهدایی ست😔 یه کانال معمولی که اسمشو انتخاب کرده باشم. شروع کنم به فعالیت نیسته حالا شمادعوت شدین به این میدان شهدایی 😔 فکر میکنید یه دعوت معمولیه نه این یه دعوتنامه رسمی که از طرف شهداست 😔 اسم شما جز اعضای این میدان به واسطه شهدا ثبت شده یاعلی✨ لینک رو لمس کن و بیا خودت ببین یه آرامش خاصی حاکمه که به لطف شهداست👇 🛣میدان صراط مستقیم🛣 ✨@maidan_sarat_mostageem
🕊'بســم‌الرب‌شهدای‌مدافع‌حرم' 🕊 ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿ مدافع حرم دعوتت کردن بیا و ببین از چه چیزهایی گذشتن و با تکفیر جنگیدن تا من وشما آسایش داشته باشیم تا من وشما کنار خانوادمون با آرامش زندگی کنیم واما خانواده خودشون؟؟!! 😔 از همه دلخوشیاشون گذشتن تا حجاب فاطمی از سر نوامیس ایران کشیده نشه😔 از همه چیزشون گذشتن تا من و شما بدون ترس و دلهره شب سر بر بالین بذاریم اما خانواده خودشون؟؟!! 😔 بیا و خودت ببین مدافعین حرم چجور از جگر گوشه هاشون دل کندن و رفتن😔 بیا و خودت ببین........ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ﴾֣↬ @Zainabione313 ↫﴿
💢✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨💢 💢دوستان عزیزوبزرگوار یه مژده دارم براتون 💢اینایی که میخام بگم عین حقیقته وتا به الان هیچ کانال و گروهی نگفتم و تبلیغ نکردم 💢حدود سه سال پیش از طریق 💢براساس یه اتفاق جالب شهدایی بهم امر شد که واتساپ یه گروه ختم شهدایی تاسیس کنم منم اطاعت امر کردم و تاسیس کردم 💢شبی که عضو گیری انجام شد و قرار بر این شد از فرداش ختم رو شروع کنیم 💢شبش یه خواب زیبای شهدایی دیدم و رویای صادقه بود و ✨تایید گروهم بود و تایید اینکه شهدا ناظر بر این ختمها هستند 💢اسم گروه رو گذاشتم 💢روز اول گذشت و روز دوم وشد شب سوم باز خواب دیدم و رویای صادقه 💢 چندتا رزمنده با لباس رزم تو یه باغ زیبایی در حال رفت وآمد بودند انگار منو نمی‌دیدند 💢در این هنگام رزمنده ای با لباس رزم به طرفم اومد و یه برگه سفید که تا خورده بود بهم داد و گفت اسم گروهتو عوض کن واین رو بذار 💢وقتی برگه رو باز کردم در عالم خواب مو به تنم سیخ شد ولرزه بر بدنم و میدونستم تو خوابم برگه رو محکم تو دستم گرفتم و در عالم خواب اسمی رو که بهم داده بودند ومرتب تکرار میکردم تا بعد بیدار شدن یادم نره 💢 بیدار شدم رب ساعت تا اذان صبح بود و دفترمو برداشتم و فوری اسم رو یادداشت کردم 💢فرداش تو گروه نظر سنجی کردم برای تعویض اسم گروه 💢همه تایید کردند و گفتند چه اسم با مسایی و پرمعنایی وبر همین اساس اعضا رفتند بالا و کلی حاجت های غیر محالشون رو از این گروه از شهدا گرفتند و کلی شفای بیماران رو 💢تا اینکه وانساپ فیلتر شد و گروه از هم پاشید و ایتا تاسیس شد و تعداد اندکی رو تونستم پیدا کنم تا دوباره عضو بشن 💢💢تا به حال هیچ گاه از این کانال تبلیغ نکردم و سپردم به شهدا خودشون نمیدونم چی شد که الان تو میدان ازش تبلیغ کردم شاید لطف شهداست نمیدونم 💢واین اسم با مسما وپرمعنا👇👇 ✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨ @darolshfaeshohade 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✨✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨✨ 💢دوست داشتین عضو بشین و خنم شهدا رو شرکت کنید ✨یاعلی ✨✨✨✨🕊🕊🕊✨✨✨✨ 💢💢💢💢💢💢💢💢 نکته مهمتر اینکه لطف کنید هرکس خواست عضو بشه در راس نیاتتون رو قرار بدین ✨یاعلی ✨التماس دعای فرج 💢✨✨🕊🕊🌸🕊🕊✨✨💢
یکی از این شهدای عزیز، شهید علی پیرونظر هستن‌. برای دونستن بخش هایی از زندگی این شهید بزرگوار، میتونید به کانالی که توسط همسر بزرگوارشون اداره میشه سر بزنید. شهید علی پیرونظر دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ https://eitaa.com/sharikerah
🌸سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم سلام ای که به نامت، سرشته آب و گلم امام خوب زمانم، آرام جانم هر کجا که هستید با هزاران عشق و ارادت سلام😊
اصحاب مهدی (عج) ، مانند شیرهایی هستند که از جنگل بیرون آمده‌اند، قلب‌های آن‌ها تکه‌های آهن است ، اگر بخواهند کوهی را از جا درآورند از جا درخواهند آورد . روش و لباس یکسانی دارند، مثل اینکه همه از یک پدر هستند . 📚معجم احادیث الامام المهدی،جلد 3 ، صفحه 94
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 برای تعجيل در فرج امام زمان (عج) و سلامتی آنحضرت دعا كنيد . مسجد ها را خالي نگذاريد که از اين كار شما دشمن قوي شده و سوء استفاده می كند . نماز جماعتها و جمعه ها را هر چه با شكوه تر بر قرار كنيد و دعاها را هم به همين ترتيب با شكوه تر برقرار كرده كه ما براي همين ها مي جنگيم و شهيد و مجروح مي دهيم ، پس هميشه در صحنه انقلاب حاضر شده و نگذاريد ابرجنايتكارها در شماها نفوذ كنند و شماها را گمراه كنند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊🌹🌴
🌺🍀🎋🌸🎋🍀🌺 قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود، شب جمعه برادران درخواست کردند که برای خواندن دعای پر فیض کمیل در مسجد پادگان جمع شویم. یکی از دوستان نابینا بود و جایی را نمی‌دید. قبل از اعزام، هرچه تلاش کردند تا مانع از آمدنش به جبهه شوند موفق نشدند. می‌گفت: «می‌توانم لااقل آب برای رزمندگان بریزم». آن شب در اواسط دعا بلند شد. مدام صدا می‌زد: «یابن‌الحسن (عج)، مهدی جان کجا می‌روی؟ من نابینا هستم. من نابینای چشم بسته را از این گرفتاری و فلاکت نجات بده». در حال گریه به راه افتاد و 20 متری جلو رفت و فریاد زد: «خدا را شکر، خدا را شکر، چشمانش باز شد، بچه‌ها دورش حلقه زدند و او را غرق بوسه کردند. آن شب همگی خدا را شکر کردیم که امام زمان (عج) به مجلس‌مان عنایت نمودند.». : جلال فلاحتی : ماهنامه سبز سرخ 💐 💐🌺
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 من از این دنیـا ... با همه زیبایی‌هایش می‌روم و همه آرزوهایم را رها می‌کنم، اما به ولایت و حقانیت علی‌ ابن‌ ابیطالب (؏) و خداوندی خدا یقه‌تان را می‌گیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید . خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنه‌ای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه‌تکه شدن در راه تو ابایی ندارم. شادی روح و 🌹 🕊🌹
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 قبل از آقای ، خوابی ديده و به ايشان هشدار داده بودند . نيمه شعبان بود كه می‌‌خواستيم برای ديدن آقا به اصفهان برويم . آن روز او به ديدن رفت . موقعی كه برگشت، ديدم خيلی ناراحت است. علت را پرسيدم ، گفت : فرموده اند به اين نرو و بيشتر مراقب خودت باش .» هر چه پرسيدم خواب چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او كه خانم به منزل ما آمدند و من در باره‌ی خواب سئوال كردم . ايشان گفتند خواب ديده بودند كه عبايشان سوخته است و به آقای گفته بودند : « شما من هستيد، مراقب خود باشيد .» راوی : شادی روح و 🌴 🌴🌹
🌺🍀🌼🍀🌼🍀🌺 🍀 🍀 💐 آرام جانم خوشبخت ترین سال، آن ای است که به آمدن شما مزین شود. آن روزی که خاک قدوم شما سرمه چشم آمدنت می شود، آن ساعتی که پنجره قلب های سرد ما با دلربای شما گرم می شود تا آن زمان که خود را در دل شما جا کنم، شب ها و روزها با عمل به گفته سیر می کنم. سلامتی و تعجیل در فرج 💐 🍀🌺