eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🌸👇👇🌸 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🌸👇👇🌸 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 قبل از آقای ، خوابی ديده و به ايشان هشدار داده بودند . نيمه شعبان بود كه می‌‌خواستيم برای ديدن آقا به اصفهان برويم . آن روز او به ديدن رفت . موقعی كه برگشت، ديدم خيلی ناراحت است. علت را پرسيدم ، گفت : فرموده اند به اين نرو و بيشتر مراقب خودت باش .» هر چه پرسيدم خواب چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او كه خانم به منزل ما آمدند و من در باره‌ی خواب سئوال كردم . ايشان گفتند خواب ديده بودند كه عبايشان سوخته است و به آقای گفته بودند : « شما من هستيد، مراقب خود باشيد .» راوی : شادی روح و 🌴 🌴🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🌸👇👇🌸 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🌸👇👇🌸 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🌸👇👇🌸 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🌸👇👇🌸 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🌸👇👇🌸 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🌸👇👇🌸 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🕊👇👇🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🕊👇👇🕊 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🕊👇👇🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🕊👇👇🕊 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسم‌های مختلف برای سخنرانی دعوت می‌شد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمی‌گردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرف‌ها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در می‌آید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمی‌دانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت می‌خواست جایی برود، می‌گفت : 🌹 🕊 🥀 🌹🕊
🕊🌴🥀🌷🥀🌴🕊 در این روز شاهد عزيزاني بود که پس از سال‌ها در مخوف ، قدم به خاک پاک خود مي‌گذاشتند. اين روز يکي از ‌انگيز‌ترين تاريخ انقلاب اسلامي است که حضور و مرداني بود که در راه و که با خدا بسته بودند، و ورزيدند و آنها توانستند در سال‌هاي و ، با وجود درد و ، روح و روان خود را حفظ کنند و و خود را نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنه‌هاي مختلف اجتماعي، و نمونه‌اي براي و مردان و زنان ايران اسلامي باشند. سالروز ورد به میهن اسلامی گرامی باد . 🌴🥀🕊
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🕊👇👇🕊 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🕊👇👇🕊 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم پس از گذشت سالها از پایان تحمیلی و دفاع جانانه ملت ، هر سال در نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند. اشتباه نشه ، دلم هوای نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای ها لبریز از ، همدلی ، و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط بود و . راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا و جوان بسیجی در منطقه سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر که بعدها در عملیات رمضان شد را روشن دیدم. گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره می خونه یا و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود. سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟ گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم که باید خودش را گرم می کرد خیس آب شده ، هرچه اصرار کردم برو بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را کنی. خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون ممکنه از بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر نشست. حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش بود و شیرینی، و و حرف اول و آخر را می زد. 🥀 🇮🇷🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، دیدگانش را مى‌خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک و زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ که 10 سال تمام، با همراه بوده است، فیزیک بود. یک که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام بر روى جلد کتاب نوشته بود. مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات و را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم یافت، را بخواند. شادی روح و بالاَخص دانش آموز 🌹 🥀🌴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🌸👇👇🌸 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🌸👇👇🌸 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان و عاشقان و با عرض خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم می گذارند . امید آن داریم که جهت شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید . ✅ ارسال ، و ... در مورد ✅ ارسال عزیزانی که به واسطه مسیر زندگیشان عوض شده ✅ ارسال اطلاعات مربوط به یا شامل ، ، ، ، و ... ، از یا جهت معرفی در کانال ✅ همکاری جهت آماده سازی و ویرایش مطالب مختلف جهت استفاده در کانال (به عنوان ادمین ) امید است در راه به ، ما را یاری رسانید . ✍️بی صبرانه منتظر زیبا ، و شما خوبان هستیم . خادم کانال ... 🆔 @M_w_e_u_d ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع بزرگ داشته باشیم . ✨ ان شاءالله✨ 🌺 کانال 🌷 قرارگاه شهدا 🌸👇👇🌸 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🌺لینک ناشناسمون↯ 🌺 🌸👇👇🌸 https://harfeto.timefriend.net/16819308103887 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌴💐🥀🌺🥀💐🌴 ماجرای حمله به پادگان سردار کریمی مشاور اسبق ریس بنیاد شهید که در تشکیل حزب الله لبنان نیز حضور داشته می گوید : جلسه مهمی با حضور و فرمانده هان حزب الله داشتیم ، ناگهان زبنورهای وحشی به پادگان حمله کردند و با ما کاری کردند که کل پادگان را تخلیه و برای خلاصی از دست آنها به سمت کوه فرار کردیم . وضع جوری شده بود که کسی جز به فرار فکر نمی کرد . مدتی بعد که از پادگان دور شدیم ناگهان پادگان توسط موشکهای اسرائیلی به طور کامل منهدم شد . ما مانده بودیم و بهت از این ، دیگر خبری از زنبور ها نبود . 🌹 🥀🌴
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 در شفاعت دست درازی دارند چهره شان را بنگر چهره دارند ما به یاد آوری ها محتاجیم ورنه آنان چه به من و تو دارند 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🥀🌴🌹
📚 یه نوجوان ۱۶ ساله بود از محله های پایین شهر تهران چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود، خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه سلام الله علیها زیر و رویش کرد بلند شد اومد جبهه، یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم علیه السلام نرفتم، می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم یک ۴۸ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ... ... اجازه گرفت و  رفت مشهد دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه ، توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر ، گریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود. شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده، دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...    ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 قبل از آقای ، خوابی ديده و به ايشان هشدار داده بودند . نيمه شعبان بود كه می‌‌خواستيم برای ديدن آقا به اصفهان برويم . آن روز او به ديدن رفت . موقعی كه برگشت، ديدم خيلی ناراحت است. علت را پرسيدم ، گفت : فرموده اند به اين نرو و بيشتر مراقب خودت باش .» هر چه پرسيدم خواب چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او كه خانم به منزل ما آمدند و من در باره‌ی خواب سئوال كردم . ايشان گفتند خواب ديده بودند كه عبايشان سوخته است و به آقای گفته بودند : « شما من هستيد، مراقب خود باشيد .» راوی : شادی روح و 🌴 🌴🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسم‌های مختلف برای سخنرانی دعوت می‌شد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمی‌گردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرف‌ها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در می‌آید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمی‌دانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت می‌خواست جایی برود، می‌گفت : 🌹 🕊 🥀 🌹🕊
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !! ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
عکس ارسالی از حاج حسن مرادی از حرم آقا امیرالمومنین (علیه‌السلام) یادش بخیر اولین سالی که با امیرمحسن کاروان راه انداختیم و با بچه‌های پایگاه رفتیم زیارت عتبات، مدیر کاروانمون حاج حسن بود... امیرمحسن برای تک تک بچه‌ها دل می‌سوزوند که بتونن بیان و راهکار میداد تا کربلایی بشن... اکثر بچه‌ها زیارت اولی بودن و حال و هوای قشنگی حکم فرما بود...
🚩چند سال پیش با جمعی از دوستان، رفتیم به یکی از روستاهای ییلاقی، اردو. داخل اردوگاه یک استخر عمیق برای ذخیره آب بود که اطرافش فنس‌کشی شده بود و روی یک تابلو نوشته بود: !!شنا ممنوع، خطر غرق شدن!! ولی چندتا از رفقا که شنا بلد بودند، شیرجه زدن توی استخر. پریدن آنها به داخل استخر آنقدر جذاب و هیجان انگیز بود که باعث شد منم به هیجان بیام و بپرم توی استخر!! همینکه وارد آب سرد و عمیق استخر شدم، تازه یادم اومد که من اصلا شنا بلد نیستم!!! 🚩 ترس تموم وجودم را گرفت؛ شروع کردم به دست و پا زدن اما بخاطر سردی آب دست و پام کرخت شد. هرچه بیشتر تقلا میکردم، پائین تر میرفتم. دستهایم را بعلامت کمک، بیرون از آب تکان میدادم اما هیچکس توجهی نمیکرد. نفسم بند اومده بود، آب داشت وارد دهانم میشد، سرم سنگین شده بود، کاملا ناامید شده بودم که ناگهان گرمای یک دست قوی را حس کردم که دور کمرم حلقه شد و من را کشید بالا و بعد از چند لحظه با هر زحمتی که بود، من را از آب بیرون آورد و از غرق شدن نجات داد. ناجی فداکاری که با دستان گرم و چهره با محبت و لبخند همیشگی اش، توی اون شرایط دستگیر من شده بود، کسی نبود جز خودمون، شهید حسن نژاد عزیز. 🚩وقتی در سحرگاه جمعه ماه مبارک رمضان، خبر شهادتش را شنیدم، بی اختیار این خاطره در ذهنم تداعی شد و ناخودآگاه آیه شریفه ۳۲ سوره مائده بر زبانم جاری شد در رثای کسی که برای نجات دیگران مدتها بود که جانش را به کف گرفته بود:«مَن أحیاها فکأنّما أحیاالناسَ جمیعاً»
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم پس از گذشت سالها از پایان تحمیلی و دفاع جانانه ملت ، هر سال در نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند. اشتباه نشه ، دلم هوای نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای ها لبریز از ، همدلی ، و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط بود و . راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا و جوان بسیجی در منطقه سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر که بعدها در عملیات رمضان شد را روشن دیدم. گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره می خونه یا و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود. سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟ گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم که باید خودش را گرم می کرد خیس آب شده ، هرچه اصرار کردم برو بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را کنی. خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون ممکنه از بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر نشست. حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش بود و شیرینی، و و حرف اول و آخر را می زد. 🥀🇮🇷🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، دیدگانش را مى‌خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک و زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ که 10 سال تمام، با همراه بوده است، فیزیک بود. یک که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام بر روى جلد کتاب نوشته بود. مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات و را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم یافت، را بخواند. شادی روح و بالاَخص دانش آموز 🌹 🥀🌴