🕊🌹قَالَ علیه السلام کَفَاکَ أَدَباً لِنَفسِکَ اجتِنَابُ مَا تَکرَهُهُ مِن غَیرِکَ
🍃🌹همین قدر در ادب و آراستگی تو بس که از آنچه برای دیگران بد می دانی، دوری کنی.) مقصود امام، از آنچه از دیگران بد می داند، همان خصلتهای پستی است که از هر کسی، چه از دیگران، و چه از خود او، وقتی که ناروا بودن آن قطعی باشد، ناپسند است، و به همین دلیل وقتی که آن را به او نسبت دهند، برخورد می کند، جز این که پاره ای از خصلتهای ناروا بر دارندگان آنها پوشیده است، در نتیجه زشتی آنها را برای خود، نمی فهمند و یا این که می فهمند اما انگیزه ی دیگری از قبیل شهوت و یا خشم آن را بر آنان تحمیل می کند. و چون دوری جستن از صفات ناپسند، باعث آن است که در هر چیزی در حد اعتدال انسان توقف کند، ناگزیر، دوری از آنها برای ادب و آراستگی دوری کننده اش کافی است.
📙شرح#حکمت_412
حکمت های نهج البلاغه ( همراه با 25 ترجمه و شرح )/ ص416 شرح ابن میثم
🍀امام صادق عليهالسلام:
☘️ثَلاثٌ يَحجُزنَ المرءَ عَن طَلَبِ المَعالي : قِصَرُ الهِمَّةِ ، و قِلَّةُ الحِيلَةِ، و ضَعفُ الرّأيِ
🌱سه چيز انسان را از رفتن در پى مقامات عاليه و اهداف بلند باز مىدارد:
كوتاهى همّت، چاره انديش نبودن، و سستى انديشه.
📚 تحف العقول، ص٣١٨
#تنبلی
#کوتاه_همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید «حبيب اللّه رحيمى خواه» جانشین فرمانده گردان جنداللّه بود که سیزدهم مرداد 1367 به شهادت رسید. در آستانه سی امین سالگرد شهادت، زندگی نامه این شهید را مرور می کنیم.
شهید حبيباللّه رحيمى خواه در تاريخ دهم مرداد ماه 1344 در روستاى نوده انقلاب از توابع شهرستان سبزوار - متولد شد.
مادرش مى گويد: «به زيارت سيّدالشهدا(ع) در كربلا رفته بوديم. قبل از ورود به زيارتگاه امام حسين(ع) بايد حبيب بن مظاهر را زيارت مى كرديم. در حين زيارت حبيب بن مظاهر از او خواستم فرزند پسرى به من بدهد تا نام او را حبيب بگذارم.»
در كودكى به پدرش (حسن) يارى مى رساند و كمتر بازى مى كرد. دوره ابتدايى را در مدرسه ابوالمعالى روستاى محل سكونت خود گذراند.
حبيب به خاطر دور بودن مدرسه راهنمايى از روستا، نتوانست به تحصيل ادامه بدهد و پس از آن در سال 1356 به صنايع دستى روى آورد و قالىباف شد. مدّت دو سال به عنوان شاگرد قالى بافى مشغول كار بود، پس از آن استاد كار شد و شاگردانى تربيت كرد.
او قبل از انقلاب اعلاميه هاى امام خمينى(ره) را به مساجد مىبرد و در آنجا نصب مى كرد.
برادرش مى گويد: «قبل از انقلاب اعلاميه هايى كه ما از تهران مى آورديم، حبيب از من مى گرفت و شبانه در روستاهاى اطراف پخش مىكرد. حبيب رابط بين ما و اهل روستا در زمينه تكثير اعلاميه ها بود. هميشه با ما به سبزوار مى آمد و در تظاهرات شركت مى كرد.»
در هفده سالگى با دختر خاله خود - خانم بتول نودهى - ازدواج كرد و حاصل هفت سال زندگى مشترك آنها سه فرزند به نام هاى: جعفر (متولد 5 فروردين 1362)، محمّدجواد (متولد 1 شهريور 1364) و حبيبه (متولد 22 فروردين 1368) است.
همسرش در مورد خصوصيّات اخلاقى او مى گويد: «اخلاق و رفتارش خيلى نيكو و حسنه بود. در كارهاى خانه به من كمك مى كرد. اكثر اوقات بچّه ها را نگهدارى مى كرد و رفتارش عالى بود. او ساده زيست بود و مى گفت: بايد راه انبيا را ادامه دهيم و نبايد ماديّات را در نظر بگيريم. هميشه سفارش مى كرد كه حجابتان خوب باشد و امر به معروف كنيد.»
حبيب در كارها فعّال و انسانى اجتماعى و معاشرتى بود. نماز شب را تا آنجاكه برايش مقدور بود به جا مى آورد و هميشه با وضو بود.
برادرش مى گويد: «حبيب سعى مىكرد مشكلات را مرتفع سازد و به ما هميشه مى گفت: به خدا توكلّ كنيد و از خدا طلب كنيد تا مشكلاتتان رفع شود.»
او اغلب به كوهنوردى مى رفت، به خانواده اش كمك مى كرد و گاهى اوقات به شكار مى پرداخت.
حبيب در سال 1360 وارد بسيج شد. پدرش مى گويد: «زمانى كه وارد بسيج شده بود، در گرفتن سربازهاى فرارى مشاركت فعّال داشت و افرادى كه مى خواستند به سربازى نروند، با آنها مقابله مى كرد و آنها به خاطر همين كارهاى حبيب به ما بدبين بودند.»
حبيب در 27 آبان 1361 به استخدام سپاه درآمد. در همان سال به بيرجند اعزام شد و مدّت يك سال در بيرجند با اشار مبارزه مى كرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و در واحد مخابرات - قسمت بىسيم گردان - لشكر 21 امام رضا(عليه السلام) به كار مشغول شد. مدّتى مسئول مخابرات گردان بود، پس از آن به عنوان معاون گردان لشكر 5 نصر منصوب شد.
حبيب در كربلاى 4 و 5، بيتالمقدس 2 و 3 و كربلاى 10 شركت داشت.
علاقه شديدى به امام(ره) داشت و هميشه تا لحظه شهادت گوش به فرمان امام(ره) بود.
مهدى نعمتى - همرزم حبيب - مى گويد: «احترام كسانى را كه زير پوشش او كار مى كردند، داشت. خودش را مسئول ما نمى دانست، خودش را همكار ما مى دانست.»
همچنين مى گويد: «شهيد مى گفت: هر كارى را كه مى خواهيد بكنيد. غرور به شما دست ندهد و خودتان را نگيريد.»
عباسعلى سراجه - همرزم حبيب - مى گويد: «روابط ايشان با تمام دوستان و افراد ديگر بسيار مهربان و عارفانه بود. افراد را بيشتر اوقات با اسم صدا مى زد و در آخر اسم آنها هميشه آقا اضافه مى كرد. با طبقه كارگر و افراد مستضعف انس بيشترى داشت. چون خودش از اين طبقه بود، درد و رنج آنها را كاملاً احساس مى كرد. به نماز جماعت بسيار اهميّت مى داد. در موقع نماز اگر در جايى نماز جماعت برگزار مى شد، سعى مىكرد حتماً در آن شركت كند. زيارت عاشورا را هر روز صبح بعداز نماز مى خواندند.»
از مهمترين خصوصيّات حبيب، شجاعت او بود.
مادرش مى گويد: «حبيب وقتى به مرخصّى مى آمد، براى جبهه نيرو تدارك مى ديد. سربازهاى فرارى را به جبهه دعوت مى كرد و به آنها توصيه مى كرد كه اين جنگ به ما تحميل شده، بايد آنها را از خاك خودمان بيرون كنيم.»
محمّد ملكوتىمقدّم - يكى از همرزمان شهيد - مى گويد: «دسته جمعى در تنگه رقابيّه بوديم. از من خواست كه اگر مى خواهى اينجا بمانى، بايد نگهبان باشى. بنده قبول كردم و در موقع نگهبانى مجروح شدم. هوا خيلى سرد بود و هر نفر يك پتو بيشتر نداشتيم. پتوى ايشان در دست من بود. شهيد پست نگهبانى را از من گرفت، ولى پتو را نگرفت. با همان هواى سرد مدارا كرد و چون من مجروح بودم، پتو را روى من انداخت تا محفوظ باشم و خودش بدون پتو نگهبانى را ادامه داد تا موقعى كه تداركات به ما رسيد.»
حبيب يكبار در جبهه دچار موج گرفتگى شد.
پدرش مىگويد: «چند روز قبل از شهادتش به من گفت: بيا برويم كارهايت را انجام دهيم كه اگر من به شهادت رسيدم، نگويى كارهايم مانده است. بعد از اينكه كارها را انجام داد، به جبهه رفت وبعد از 9 روز خبر شهادتش به ما رسيد.»
مادر شهيد مى گويد: «در اين مدّت كه به جبهه مىرفت، تنها فقط در همان سفر آخر از زير قرآن ردش كرديم و قرآن را بوسيد.»
برادر شهيد مى گويد: «در راستاى مأموريت هايى كه حبيب داشت، در 6 مرداد 1367 وقتى مىخواست به آخرين مأموريت برود، به منزل ما در تهران آمد. در آن زمان زمزمه اين بود كه قطعنامه دارد پذيرفته مىشود و چيزى از جنگ باقى نمانده است. من به سيماى حبيب كه نگاه كردم، اشك در چشمهايش حلقه زده بود و ناراحت شده بود. علّت ناراحتى را از او سؤال كردم، گفت: چند سالى زحمت كشيديم، خودمان را شب و روز در خدمت جنگ و انقلاب قرار داديم، ولى به آن هدف حقيقىمان دست پيدا نكرديم.»
همرزم او از آخرين ديدارش با حبيب مى نويسد: «در شب 13/5/1367 - چهارده روز به آتشبس جنگ تحميلى - به گردان جنداللّه اطّلاع دادند، آماده باشيد خطّ حسينيّه را تحويل بگيريد. شهيد رحيمى خواه به عنوان جانشين فرمانده گردان از مأموريّت كاملاً اطلاع داشت. در پادگان شهيد چراغچى مستقر بوديم و بچّه ها خوابيده بودند. ديدم شهيد رحيمى خواه نمى خوابد. به ايشان گفتم: استراحت كن كه صبح زود مأموريّت داريم. ديدم ايشان كاغذ و قلم به دست گرفته و چيزى مى نويسد. گفتم: چه مىنويسى؟ گفت: مى خواهم وصيّتنامه بنويسم. به شوخى گفتم: بعد از هشت سال، حالا كه آتش بس اعلام شده در جواب گفتند: خدا را چه ديدهاى، يك وقت ديدى مزد ما را خداوند همين آخر جنگ پرداخت كند. من خوابيدم و ساعت 30/3 بامداد كه از خواب بلند شدم و براى سركشى نگهبانها رفتم، ديدم شهيد رحيمى خواه در اتاق نيستند. بيرون رفتم. يك نفر كنار پادگان در تاريكى ديده مىشد. نزديك كه رفتم ديدم خودش است كه با يك بانكه بيست ليترى - كه پايين آن را تعدادى سوراخ ايجاد كرده بود. - در حال دوش گرفتن است. برگشتم و پس از چند دقيقه كه آمدند، سؤال كردم؛ كجا بودى؟ گفت: رفتم غسل شهادت كنم.
گفتم: مثل اينكه خبرى در مورد شهادت شما رسيده است. بعد از آن مشغول نماز شب شد. صبح در حالى كه به طرف خطّ حسينيّه در حركت بوديم، گلوله خمپاره كنار ماشين ما فرود آمد و تمام اطراف ما گرد و غبار شد. به هر طورى بود ماشين را كنترل و متوّقف كردم. پايين رفتم، ديدم همه بچّه ها مجروح روى زمين افتادهاند و شهيد رحيمى خواه به صورت سجده و رو به قبله قرار گرفته بود. با انتقال او به بيمارستان و چند ساعت انتظار، خبر شهادت ايشان را به ما اعلام كردند.»
مادر شهيد در مورد نحوه شهادت حبيب مى گويد: «با ماشين جيپ فرمانده لشكر به همراه پنج تن ديگر از همرزمانش به منطقه رفته بود كه خمپاره به بغل ماشين مىخورد و شهيد مى شود.»
او در 13 مرداد 1367 در جبهه شلمچه بر اثر اصابت تركش به ناحيه سر و دست به شهادت رسيد. پيكر مطهّر او در 20 مرداد 1367 تشييع و در گلزار شهداى نوده - روستاى نوده سبزوار - به خاك سپرده شد.
حبيباللّه رحيمى خواه، دوّمين شهيد خانواده بود و برادر او عليرضا رحيمىخواه، قبل از او - در یکم فروردين 1366 - به شهادت رسيده بود.
خاطرات
مادرشهيد:
به زيادت سيد الشهدا در کربلا رفته بوديم. قبل از ورود به زيارتگاه امام حسين (ع) بايد حبيب بن مظاهر را زيارت مي کرديم. در حين زيارت حبيب بن مظاهر از او خواستم فرزندي پسر به من بدهد تا نام او را حبيب گذارم.
برادرشهيد:
قبل از انقلاب اعلاميه هايي که ما از تهران مي آورديم، حبيب از من مي گرفت و شبانه در روستاهاي اطراف پخش مي کرد حبيب رابط بين من و اهل روستا در زمينه تکثير اعلاميه ها بود. هميشه با ما سبزوار مي آمد و در تظاهرات شرکت مي کرد.
همسرشهيد:
اخلاق و رفتارش خيلي نيکو و حسنه بود و رفتارش عالي بود. او ساده زيست بود و مي گفت: بايد راه انبيا را ادامه دهيم و نبايد ماديات را در نظر بگيريم. هميشه سفارش مي کرد که حجابتان خوب باشد و امر به معروف کنيد.
حبيب در کارها فعال و انساني و اجتماعي و معاشرتي بود. نماز شب را تا آنجا که برتايش مقدور بود به جا مي آورد و هميشه با وضو بود.
برادرشهيد:
حبيب سعي داشت مشکلات را مرتفع سازد و به ما هميشه مي گفت: به خدا توکل کنيد و از خدا طلب کنيد تا مشکلاتتان رفع شود. او اغلب به کوهنوردي مي رفت، به خانواده اش کمک مي کرد و گاهي اوقات به شکار مي پرداخت. حبيب در سال 1360 وارد بسيج شد.
پدرشهيد:
زماني که وارد بسيج شده بود، در گرفتن سربازهاي فراري مشارکت فعال داشت و افرادي که مي خواستند به سربازي نروند با آنها مقابله مي کرد و آنها به خاطر همين کارهاي حبيب به ما بدبين بودند.
مهدي نعمتي :
احترام کساني را که زير پوشش او کار مي کردند، داشت. خودش را مسئول ما نمي دانست، خودش را همکار ما مي دانست.
شهيد مي گفت: هر کاري را که مي خواهيد انجام دهيد غرور به شما دست نزند و خودتان را نگيريد.
عباسعلي سراجه:
روابط ايشان با تمام دوستان و افراد ديگر بسيار مهربان و عارفانه بود. افراد را بيشتر اوقات با اسم صدا مي زد. در آخر اسم آنها هميشه آقا اضافه مي کرد. با طبقه کارگر و افراد مستضعف انس بيشتري داشت. چون خودش از اين طبقه بود، درد و رنج آنها را کاملا احساس مي کرد. به نماز جماعت بسيار اهميت مي داد. در موقع نماز اگر در جايي نماز جماعت برگزار مي شد، سعي مي کرد حتما در آن شرکت کند. زيارت عاشورا را هر روز صبح بعد از نماز صبح مي خواندند.
مادرشهيد:
حبيب وقتي به مرخصي مي آمد، براي جبهه نيرو تدارک مي ديد. سربازهاي فراري را به جبهه دعوت مي کرد و به آنها توصيه مي کرد که اين جنگ به ما تحميل شده، بايد آنها را از خاک خود بيرون کنيم.
محمد ملکوتي مقدم :
دسته جمعي در تنگه رقابيه بوديم. از من خواست اگه مي خواهي اينجا بماني، بايد نگهبان باشي. بنده قبول کردم و موقع نگهباني مجروح شدم. هوا خيلي سرد بود و هر نفر يک پتو بيشتر نداشتيم. پتوي ايشان در دست من بود. شهيد پست نگهباني را از من گرفت، ولي پتو را نگرفت. با همان هواي سرد مدارا کرد و چون من مجروح بودم، پتو را روي من انداخت تا محفوظ باشم و خودش بدون پتو نگهباني را ادامه داد تا موقعي که تدارکات به ما رسيد.
پدرشهيد:
چند روز قبل از شهادتش به من گفت: بيا برويم کارهايت را انجام دهيم که اگر من به شهادت رسيدم، نگويي کارهايم مانده است. بعد از اين که کارها را انجام داد، به جبهه رفت و بعد از 9 روز خبر شهادتش به ما رسيد.
مادر شهيد مي گويد: در اين مدت که به جبهه مي رفت، تنها فقط در همان سفر آخر از زير قرآن ردش کرديم و قرآن را بوسيد.
برادر شهيد :
در راستاي ماموريت هايي که حبيب داشت، در 6 مرداد 1367 وقتي مي خواست به آخرين ماموريت برود، به منزل ما در تهران آمد. در اين زمان زمزمه اي بود که قطعنامه دارد پذيرفته مي شود و چيزي از جنگ باقي نمانده است. من به سيماي حبيب که نگاه کردم، اشک در چشمانش حلقه زده بود و ناراحت شده بود. علت ناراحتي را از او سوال کردم، گفت: چند سالي زحمت کشيديم، خودمان را شب و روز در خدمت جنگ و انقلاب قرار داديم، ولي به آن هدف حقيقي مان دست نيافتيم.
مادر شهيد:
با ماشين حبيب فرمانده لشگر به همراه پنج تن ديگر از همرزمانش به منطقه رفته بود که خمپاره به بغل ماشين مي خورد و شهيد مي شود.
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#سیره_شهدا
#شهید_والامقام
#حبیب_اله_رحیمی_خواه
رزمنده با اخلاصی که در حالـــــت #سجـــــده و رو به قبله #شهیـــد شد
ساعت ۳:۳۰ بامداد از خواب بلند شدم و برای سرکشی نگهبانها رفتم، دیدم #شهید_رحیمی_خواه در اتاق نیستند.
بیرون رفتم. یک نفر کنار پادگان در تاریکی دیده میشد. نزدیک که رفتم دیدم خودش است که با یک بیست لیتری "که پایین آن را تعدادی سوراخ ایجاد کرده بود" در حال دوش گرفتن است.
برگشتم و پس از چند دقیقه که آمدند، سوال کردم کجا بودی؟ گفت رفتم #غسل_شهادت کنم. گفتم: مثل اینکه خبری در مورد #شهادت شما رسیده است.
بعد از آن مشغول نماز شب شد. صبح در حالی که به طرف خط حسینیه در حرکت بودیم، #گلوله_خمپاره کنار ماشین ما فرود آمد و تمام اطراف ما گرد و غبار شد. به هر طوری بود ماشین را کنترل و متوقف کردم.
پایین رفتم دیدم همه بچهها مجروح روی زمین افتادهاند و #شهید_رحیمی_خواه به صورت سجده و #رو_به_قبله قرار گرفته بود و به #شهادت رسیده بود.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🕊
مؤلف:
منیژه نصراللهی
ناشر: ستاره ها وابسته به کنگره سرداران شهید استان خراسان
زبان: فارسی
ردهبندی دیویی: 955.0843092
سال چاپ: 1388
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 3000 نسخه
تعداد صفحات: 84
قطع و نوع جلد: رقعی (شومیز)
شابک: 9786005146615
کد کتاب در گیسوم: 1627036
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_حبیب _الله_رحیمی _خواه
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
مؤلف: منیژه نصراللهی ناشر: ستاره ها وابسته به کنگره سرداران شهید استان خراسان زبان: فارسی
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••