فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️نوازش آفتاب
🌼صبح با تابش خورشید بیدار شوید
آسمان آبی آبی است.
☘همچون بوم نقاشی در نگاهت میماند.
❄️آفتاب دست نوازشگرش را بر برفها میتاباند.
برخیز و از آفتاب دم صبح لذت ببر
#استوری
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#تولیدی_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تربیت غیرمستقیم یعنی چه؟
[شهید بهشتی] اهمیت زیادی به نماز میداد. بسیار فروتن، حق پذیر، منظم و بردبار بود و دوست داشت فرزندانش هم این ویژگیها را کسب کنند؛ اما هیچ گاه مستقیما به آنها در این امور امر و نهی نمیکرد. حتی یک بار هم شنیده نشده بود در امر عبادت به بچهها دستور بدهد، بلکه با رفتار خود به بچهها درس می داد. مثلا هیچ گاه نمی گفت: پاشو برو نمازت را بخوان، بلکه رفتار خودش که همیشه اول وقت وضو میگرفت و نماز میخواند، برای همه افراد خانواده الگو شده بود. اگر گاهی هم می دید نمازشان را دیر میخوانند، تذکر می داد؛ ولی نه به صورت توبیخ و با لفظ «چرا نخواندی...»
📚ناگفتههایی از زندگی خانوادگی علما، ص۸۹
#سیره_علما
#شهید_بهشتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠آغوش پر مهر
✅ باید با کودک از همان ابتدا با اخلاق خوب برخورد کرد.
🔘برخی خانوادهها متأسفانه با این طرز تفکر که بچه شاید لوس شود، آغوش پر مهر خود را در مقابل کودک بسته نگه میدارند.
🔘در صورتی که در آغوش کشیدن و مهرورزی از همان ابتدای نوزادی سبب تشکیل اعتماد ریشهدار و عمیق در کودک میشود و خود عاملی برای موفقیتهای کودک در زمانهای آینده است.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️قرار
🍃فنجانهای چای را روی میز صبحانه گذاشت. تکههای نان تازه بربری را درون سبد قرار داد. فرناز نگاهی به میز انداخت. کره، مربا، پنیر و گردو با چهار تا تخم مرغ عسلی، چیزی کم نبود.
☘️_رضاجان! صبحونه حاضره، دسته گلهای خونه بیایید.
🌾علی دست خواهرش فاطمه را گرفت با هم به طرف آشپزخانه دویدند. صدای زنگ گوشی رضا بلند شد: «عزیز حالش بد شده. زود خودتو برسون.»
🌸رضا خداحافظی کرد و گوشی را توی جیب کتش گذاشت. فرناز نگاهی به رضا انداخت.
☘️_رضا صبحانه نمیخوری؟
🍃_دستت درد نکنه، میرم بیرون کار دارم.
🎋_روز جمعهای چه کاری داری؟
🔸_عزیزم بعد میگم.
🔘علی و فاطمه مشغول خوردن صبحانه بودند که پدرشان صورت آنها را بوسید.
🔹_بچهها وقتی برگشتم باهاتون بازی میکنم.
🍃رضا عزیز را به بیمارستان رساند. مادر رضا کنار تخت عزیز روی صندلی نشست. نگاهش به چهرهی مادر، زیر لب گفت: «خدایا شکرت.»
☘️صدای زنگ تلفن خانه بلند شد. علی و فاطمه به سمت میز تلفن دویدند. علی گوشی را برداشت:«مامان بیا، بابا کارت داره.»
🌸_بهت پیامک دادم، اما جواب ندادی.
🍃_مرموز شدی آقا.
🍀_پس برو پیامک رو بخون، فعلا خدا حافظ.
🌸فرناز به سمت گوشیاش رفت. پیام رضا را باز کرد:«بانو جان! حال مادربزرگم بد شده، رفتم خونهی مادرم.»
🌺فرناز یادش آمد که با رضا قرار گذاشته بودند.پیش بچهها همیشه رعایت کنند. هر حرفی، هر خبر بدی را نگویند تا در شرایط بهتر گفته شود. به سمت آشپزخانه رفت. نگاهی به پذیرایی انداخت، علی و فاطمه سرگرم بازی بودند.
🍃شماره رضا را گرفت و آهسته گفت:«حال عزیزجون چطوره؟»
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از : عاشق شهادت #کد۲۷ به :امام علی (ع)
سلام سرور شیعیان، سلام جانشین پیامبر گرامی اسلام، سلام آقا جان، بندهی سیه روی کجا و صحبت با آقای خوبیها کجا؟ آقا جان اکنون که در حال نوشتن نامه برای شما هستم دلم حسابی گرفته از نامردیها، از حق را ناحق کردن و به عبارتی پایمال کردن حق، از فامیلهایی که فقط نام فامیل را یدک میکشند، اما به حقیقت از دشمن و حتی غریبهها بدتر هستند. آه! گفتم غریبه! آقا جان هر اندازه که اطرافیانم را نگاه میکنم، میبینم غریبهها خیلی بهتر از آشنایان هستند. نمیدانم چرا اینطور شده؟ چرا اینقدر کینهای شدهایم؟چرا هیچ کس حواسش به دیگری نیست؟ آقا جان مگر این مردم، نشنیدهاند که پیامبر گرامی اسلاممون فرمودهاند: کسی که فریاد برادر مسلمانی را بشنود، ولی به یاری او نشتابد مسلمان نیست. پس چرا اینهمه بیرحم شدهایم؟چه زمانی اوضاعمان درست میشود؟ سر و سامان میگیریم. آقا جان راستش را بخواهی الان به همین درد و دلهایمان دلخوشیم، اما ظهور مولایمان را کم داریم آقا. مهدیمان را برسان.
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#مسابقه
#نامه_خاص
#امام_علی علیهالسلام
#مناجات_با_امام
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️دانههای برف
🌸وقتی چشمانت را باز میکنی از پشت پنجره ببین که چگونه زمین پر از برف شده است.
⛄️هوا سرد است. آنوقت خودت را به یک قهوه مهمان کن ☕️ و از پشت پنجره، ریزش برف صبحگاهی را به نظاره بنشین.
#استوری
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#تولیدی_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تا حالا دست والدینت را بوسیدی؟
پدر [شهید مطهری] همیشه دست پدربزرگ را میبوسیدند. یادم هست یک بار با مادر قهر کردم و غذا نخوردم. پدرم سر سفره نگاهی به من کردند و گفتند که آدم از حرف پدر و مادرش بدش نمیآید. از حرف هر کسی ناراحت شدی، حق با توست، ولی از حرف پدر و مادرت نباید ناراحت شوی؛ چون آن ها گوهرهای نفیسی هستند. آدمی که باعث ناراحتی پدر و مادرش شود، خیر نمیبیند. دعای پدر و مادر میتواند بسیار مثمر ثمر باشد. اگر دل مادر بشکند، در زندگی اثر سوء میگذارد. پدر میگفتند که کوچکترین بیاحترامی به پدر و مادرشان نکردهاند و یکی از عوامل پیشرفت ایشان، همین دعای خیر آنها بوده است.
📚استاد مطهری از نگاه خانواده، ص۱۳، به نقل از مجتبی مطهری، فرزند شهید مطهری
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 چشم های منتظر
✅ والدین حتّی بعد از ازدواج فرزندان، همواره به فکر آنان هستند.
🔘گاه و بیگاه احوال فرزند و همسرِ فرزندش را میپرسد. چه بسا دلشوره هم داشته باشند.
🔘فرزندان نه تنها خودشان باید در ارتباط با همسر خوشبین و مثبت نگر باشند. زیباییها و خوبیها را ببینند؛ بلکه برای والدین نیز از خوبیها بگویند تا آرامش را به قلب آنها هدیه کنند.
✅ چند روز بیشتر از زندگی حضرت فاطمه و علی علیهماالسلام نگذشته بود که پیامبرصلی الله علیه و آله به خانهشان رفت. از حضرت علی علیه السلام سؤال کرد: «علی جان!همسر تو چگونه است؟»
حضرت علی علیهالسلام عرض کردند:«او بهترین یار و یاور من در راه بندگی خداست»
بعد رو کرد به دخترشان: «دخترم! علی چگونه مردی است؟» و او در پاسخ عرض کردند: «او بهترین شوهر دنیاست»*
🔘حواسمان باشد ما چنین الگوهایی داریم که سبک زندگیشان حلقههای گمشده زندگی امروز ماست.
🔹* سَأَلَ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] عَلِيّا عليه السلام : كَيفَ وَجَدتَ أهلَكَ ؟ قالَ : نِعمَ العَونُ عَلى طاعَةِ اللّهِ . وسَأَلَ فاطِمَةَ عليهاالسلام فَقالَت : خَيرُ بَعلٍ.
📚بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۱۷، ح۲۴
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍رنج تنهایی
🍃صبح زود با صدای کوبیده شدن در اتاق، بنفشه از خواب بیدار شد. یکی از چشمهایش را به زور باز کرد. فورا بلند شد، نشست. به سمت در اتاق رفت و آن را باز کرد: «سلام، صبح بخیر، جانم! کاری داشتین؟»
☘معصومه گفت: «سلام، هنوز خوابی، پاشو دیگه! ... بیا صبحانه درست کن.»
🎋_چشم مادرجون.
🌾معصومه سماور را روشن کرده بود. صدای غلغل آب سماور بلند شد. بنفشه یک قاشق چای خشک، چند تا چوب دارچین توی قوری ریخت. شعله سماور را کم کرد. قوری را روی سماور گذاشت. به سمت یخچال رفت. کره را توی پیش دستی، مربا را در کاسه بلور، پنیر را چند برش داد با گردو و سیاه دانه تزیین کرد. نانها را در سبد مخصوص چید.
🍃_مادرجون صبحونه حاضره.
☘معصومه کنار بنفشه پشت میز نشست. با هم صبحانه خوردند.
🎋_بنفشه! زود باش کار داریم.
🌸 _مادرجون اسنپ گرفتم، الان میاد، آماده ای؟
🔹وقتی از ماشین پیاده شدند چند قدمی تا خانهی مادر شوهرش پیاده رفتند. معصومه تا در را باز کرد، اشک در چشمهایش جمع شد. یاد شوهر خدا بیامرزش افتاد. دلش گرفت. با بغض به عروسش گفت: «بنفشه! چادرت رو در بیار، به درختهای بیچاره، اون گلهای دور حوض آب بده.»
🔘بنفشه چادرش را روی بند حیاط انداخت. سریع کارهایی که مادر شوهرش گفت را انجام داد. وارد آشپزخانه شد. دستمال از کشوی کابینت برداشت، مشغول پاک کردن یخچال و کابینتها شد. بنفشه اتاقها و پذیرایی را جارو برقی کشید. مادر شوهرش گرد گیری کرد.
✨بنفشه برای نهار چند تا تخم مرغ و نان و سبزی با خود آورده بود. تخم مرغها را در ماهیتابه انداخت. سفره را پهن کرد سبزی خوردن و شیشه آب را روی سفره گذاشت. نیمرو را با هم خوردند.
🍃 بنفشه دوباره مشغول کار شد. تا غروب طول کشید. خانه حسابی مرتب و از تمیزی برق زد.
🌺معصومه از عروسش تشکر کرد و گفت: «استراحت کن، خیلی خسته شدی.»
✨بنفشه روی کاناپه دراز کشید. صدای پیامک بلند شد. بنفشه از روی میز گوشیاش را برداشت. صفحه آن را باز کرد. پیام علی لبخند روی لبان او آورد: «سلام، بنفشه جان! شام مهمون من. میدونم امروز خیلی خسته شدی.
فردا صبح خدمت سربازی رضا تموم میشه، مادرجون میره خونه خودش.بابت تمام کارهایی که برای مادرم کردی، ازت ممنونم.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: ولایی #کد۱۵
به: حضرت زهرا ام ابیها
به نام خالق کوثر
مادر سادات سلام
میدانم که علاوه بر سادات که فرزندان حقیقی شما هستند به ما نیز نگاه مادرانه دارید. چند روز دیگر میلاد شماست. روزی که بخاطر شما روز مادر نامگذاری شده. این چند روزه اکثر فرزندان در تکاپو برای تهیه بهترین هدیه برای مادر هستند، اما شما خودتان خوب از دل بیمادران آگاهی. چرا که در کودکی مادر عزیزتان، بانو خدیجه را از دست دادید.
غم بیمادری بسیار سخت است. انسان تا پیر شود هم دوست دارد در زیر چتر عاطفه و محبت مادر باشد.
آیا میشود بدون مادر، روز مادر داشت؟
تنها راه تسکین این غم، حضور بر مزار مادر است و هدیه چند سوره از قرآن توأم با عطر صلوات.
بانو شما هم از دریای کرمتان بینصیبمان نکنید و با شفاعت به آنها هدیهای معنوی بدهید.
با سلام و درود بر تمام مادران چه آنها که در کنارمان هستند و چه آنها که روح مهربانشان از دور مراقبمان است.
هدیه به همهی آنان.
«اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
#مسابقه
#نامه_خاص
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_معصومین
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
☀️طلوع آفتاب ظهور
✨لبخند طلوع آفتاب بر لبان صبح نقش میبندد، پنجره چشمانم به روی بهار گشوده میشود.
✨آنگاه شبنم احساس بر گوشهای از پلکهایم مینشیند. ندای امید از بیکرانهها گوشم را نوازش میدهد. تلألویی از باران عدالت، بند بند وجودم را به تسخیر خود میکشاند.
✨آب حیات بخش زندگی در رگهایم جریان مییابد. برگ، برگ دفتر انتظار، ورق میخورد. برقی از نور امید، کلبه قلبم را نور افشانی مینماید.
✨ندایی از ملکوت، شادی را به ارمغان میآورد که طلوع آفتاب ظهور نزدیک است.
#به_قلم_آلاله
#صبح_طلوع
#مهدوی
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از عنایتهای امام زمان علیهالسلام در جبهه خبر داری؟
قرار بود عملیات شهید چمران را انجام بدیم، فرماندهان در مقر لشکر ۱۶ زرهی قزوین در اهواز برای جمع بندی نهایی جمع شده بودند. برخی از فرماندهان با ادعای اینکه شناسایی کامل نیست، با اصل عملیات مخالفت می کردند. حاجی گوشهای آرام نشسته بود. علی ناصری بهش گفت: بچهها خیلی زحمت کشیدهاند و شناساییها کامل است. حاجی گفت: کاری نداشته باش. بگذار به موقعش.
وقتی همه صحبتها تمام شد، حاجی از جمع سه صلوات گرفت و شروع کرد به صحبت کردن.
«ما اینجا نیامدهایم که درباره انجام شدن یا نشدن عملیات صحبت کنیم. از نظر ما انجام عملیات قطعی است. ما برای انجام آخرین هماهنگیها گرد هم جمع شدهایم. اگر فرماندهانی آمادگی ندارند من خودم با نیروهایم عملیات را انجام میدهیم.»
و ادامه داد:«یکی از برادران مؤمن و مورد اعتماد، امام زمان (عج) را در خواب دیده است. ایشان فرموده اند که این عملیات باید انجام بگیرد و از شما بیش از یک نفر شهید نخواهد شد.»
با صحبتهای حاجی، جو عوض شد و فرماندهان با تکبیر موافقت خود را اعلام کردند. عملیات که انجام شد بسیار موفقیت آمیز بود و همان طور که حضرت فرموده بود، فقط “سید کریم مزرعه” به شهادت رسید.
📚 هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۷
#سیره_شهدا
#شهید_هاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte