eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
574 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه خاص
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💌 شما از:گمنام به: منجی عالم بشریت 🌸سلام بر بقیه الله 🌼سلام و دور خدا بر کسی که به خاطر بی معرفتی و های من و امثال من سالهای طولانی آواره بیابان ها و دور از وطن با قلبی مجروح از و چشم های گریان روزگار می گذراند... 🌷سلام بر شما آقای و غریبی که انتقام خون پدرتان را نگرفته و در عزای او هرصبح شام گریه می کنید. 🍃آقا جان خودت برای ما بفرما که غربتت را درک کنیم و شما را بشناسیم و با جاهلی از دنیا نرویم. ✨اللهم عجل لولیک فرج و العافیة و النصر 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
شبیه 📿 تسبیح می مانند به نسبت ها کمتر می کنند. 🌻 هیچ تسبیحی نشود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸هر انسانی در ادای حقوق و بزرگداشت مقام پدر و مادر نباید کوتاهی کند. 💐باید سعی کند با آنها نیکو سخن بگوید. 🌼 اگر آنها را ناراحت کرده است، بکوشد تا به هر طریقی خوشحال شان کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺دعای امام سجاد علیه السلام در حق پدر و مادرشان🌺 🤲 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ ، وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ ، وَ اخْصُصْهُمْ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ بَرَكَاتِكَ وَ سَلَامِكَ . «خدایا! بر محمّد بنده و فرستاده‌ات و بر اهل بیت پاکش درود فرست و آنان را به برترین درودها و رحمت و برکات و سلام خود، مخصوص گردان.» علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺حضرت علی علیه‌السلام می فرمایند: «فحق الوالد على الولذ ان یطیعه فى کل شىء الا فى معصیه الله سبحانه؛ 🌺 حق پدر بر فرزند آنست که پدر را در هر چیز اطاعت و پیروى نماید مگر در نافرمانى از خداوند سبحان که در نافرمانى خدا طاعت پدر واجب نیست.» 📚نهج البلاغه، حکمت ۳۹۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم ✍ سکوت 🍀یه وقتایی تو زندگی آدما اتفاقایی می فته که همه چیز رو از این رو به اون رو می کنه. هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که مسیرِ زندگیم عوض بشه. حالا دیگه من از یه دخترِ بی حجاب تبدیل شدم به یه خانم محجبه و اهل نماز و عبادت. اون اوایل شل کن و سفت کن داشت، ولی آروم آروم همه چیز تو من به ثبوت رسید. 🌺 فقط این وسط یه مشکلی بود. کلی رفتارا و بازخوردای همراه با تمسخر اطرافیان و خانواده ام رو باید تحمل می کردم. یادمه یه بار بابام گفت: حالا حتما نباید چادر سر کنی، میتونی مانتوی بلندتر بپوشی و یا روسری و شال بلند. 🌸البته پدرم با چادر سر کردن و نماز و روزه مشکلی نداشتن، ولی اینکه بخوام هیئت ، مسجد و پایگاه برم رو نمی پذیرفتن. هر بار به بهانه ها و ترفندهای مختلف از پدرم برای رفتن به اینجور جاها اجازه می گرفتم. هیچ وقت رو حرفشون حرف نمی زدم ولی با زبون چرب و نرمم راضیشون می کردم. پدرم همیشه برا رفتن به مراسم احیاء، مشکل اجازه می داد. کم کم یاد گرفتم با سکوت و آرامش می تونم هم رضایت پدرم رو جلب کنم و هم با خوش رفتاریم بیشتر بهم اعتماد می کنن. با گذشتِ سالها و با سکوت ها و احترام گذاشتن به نظرات پدرم ، اعتمادشون بهم جلب شد. تا جایی که حتی از برادرم که یه پسره ، تو رفت و اومدا آزادتر هستم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨به نام خدایی که محبت را به ما آموخت 🌿مولای یا مولای انت العظیم و انا الحقیر و هل یرحم الحقیر الا العظیم🍁 🍂مولای من، تویی خدای بزرگ و من بنده حقیر و ناچیز، آیا در حق بنده ناچیز به جز خدای بزرگ که ترحم خواهد کرد. 🍃 من، هر کاری را که به تو می سپارم چه آن را به پایان می رسانی. 🍃پروردگار من، هر کاری را که با نام تو می کنم چه خوب به نتیجه می رسانی. 🍃خدای من، هر کاری را برای تو انجام می دهم چه می گردانی. 🍁مولای من دعا می کنم تمام کارهایم به عهده تو، به نام تو و برای تو باشد. دعایم را بپذیر . 🆔 @parvanehaye_ashegh
☀️صبحی دیگر است و من پنجره ی ذهنم را به سوی بهترین و زیباترین ها می گشایم. 😍بهترین هایی که هر روز بدون منت روزی ام می گردانی و من در ذره ذره ی آنها لطف و عشق بی نهایت تو را احساس می کنم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💫✨💫✨💫✨💫 💠 وقتی مرد، خسته از بیرون می‌آید به آرامش نیاز دارد. او ممکن است برای فراموش کردن مشکلات، اخبار گوش کند یا روزنامه بخواند و با خود خلوت کند‌. 💠 این‌کار را بی‌اعتنایی به خود تلقی نکنید! به تفاوت‌های روانشناختی یکدیگر احترام بگذارید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
📄 برنامه خود سازی 📜 هفته ی دوم یه کاغذ آورد و چسبوند به اتاق دیوار، برنامه خود سازی بود که امام سفارش می کردند مهدی می گفت از همین امروز شروع میکنیم: 1. یکی از توصیه ها ورزش بود ، صبح ها زود بیدار می شدیم مهدی پنجره ها را باز می کرد و دور اتاق می دویدیم و ورزش می کردیم. 2.هر هفته دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفتیم. 3.خرج خونه را حساب کردیم ، از دو هزار و هشتصد تومن حقوق دویست تومن موند. مهدی چون مدتی شهردار بود خانواده های نیازمند رو می شناخت براشون مایحتاج خرید. 4.برنامه ی بعدی آموزش رانندگی بود . مهدی تأکید داشت حتماً یاد بگیرم. 5.خوندن کتاب های شهید مطهری رو شروع کردیم. به خواهرش گفته بود باهم بخونیم. به نقل از همسر شهید مهدی باکری 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔅رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرچه ایمان انسان کامل تر باشد، به همسرش بیشتر اظهار محبت می‌کند. 📚 بحارالانوار،ج103،ص228 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️عقربه های ساعت 🍀 حسن و حسین پسران دوقلویش بهانه گیر شده بودند، و گریه می کردند. آهنگ دلخراش صدای گریه شان روح و جان مادر را می آزرد. حسن هم با شنیدن صدای حسین شروع به گریه کرد. گریه همزمان آن ها آرامش خانه را به هم زده بود و با هیچ ترفندی آرام نمی شدند. فاطمه دخترش هم امتحان ریاضی در شبکه اجتماعی شاد داشت و حسابی از سر و صداهای بچه ها کلافه شده بود. هم دلش برای مادر می سوخت که نمی تواند او را کمک کند. هم حواسش برای امتحان جمع نمی شد. رضا پسر بزرگش هم طبق معمول به پایگاه بسیج مسجد محله رفته بود. 🌸مریم دست تنها بود و با این بی قراری دوقلوهایش نمی دانست چه کار کند. کدامشان را در آغوش بگیرد. هر دو را همزمان بغل کرد و از این طرف اتاق به آن طرف می رفت. ما شاءالله هر دو هم تپل و سنگین بودند به کمرش فشار آورده می شد. همان طور که قربان صدقه شان می رفت، شروع کرد زیر لب ذکر خواندن و از خدا کمک گرفتن. 🌺 هرازگاهی به ساعت دیواری خانه شان که گوشه اتاق روی دیوار نصب شده بود نگاه می کرد و با دقت عقربه های آن را زیر نظر داشت. با خود می گفت: انگار این ساعت هم دلش به حال من نمی سوزد که با این سرعت درحال حرکت است. چیزی به آمدن همسرش نمانده بود. بالاخره بعد از تلاش های فراوان توانست بچه ها را آرام کند؛ ولی از کنار آن ها نمی توانست تکان بخورد. چند بار یواشکی خواست آن ها را با اسباب بازی هایشان تنها بگذارد و خودش برای آماده کردن ناهار به آشپزخانه برود؛ اما آن ها با کوچکترین حرکت مادر شروع به گریه می کردند. دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. 🌸هر لحظه ممکن بود همسرش به خانه بیاید. بعد از یک روز کاری، خسته و گرسنه درحالی که نه غذایی درست کرده بود و نه پسرانش او را رها می کردند تا غذایی فوری آماده کند. صدای زنگ خانه که بلند شد، حسن و حسین با چشمان عسلی و درشت شان به در نگاه کردند و برق شادی در چشمشان درخشید. با خوشحالی با همان صدای بچه گانه شان می گفتند: بابا بابا و با دستِ خود به در اشاره کردند. 🍀 مریم به ساعت نگاه کرد درست همان ساعتی بود که هر روز همسرش به خانه می آمد. برای استقبال از او دوباره پسرانش را همزمان بغل کرد و به در خانه رفت. همسرش با دیدن او بلافاصله میوه هایی که خریده بود روی زمین گذاشت و بچه ها را از او گرفت و گفت: سلام مریم جان چرا هر دو را با هم بغل کردی نمی گویی کمرت آسیب ببیند؟! - سلام احمد جان. خدا قوت. ان شاءالله که چیزی نمی شود هر کدام را بغل می کردم آن یکی گریه می کرد. علی بوسه ای بر لپ های گوشتی پسرانش زد و گفت: ای شیطون بلاها نبینم همسر نازنینم را اذیت کنید. بلافاصله بر پیشانی همسر خود نیز بوسه ای کاشت و گفت: ممنون عزیزم شما را که می بینم تمام خستگیم به یکباره از بین می رود. خدا به شما قوت دهد با این وروجک های بابا. 🌺مریم که با دیدن همسرش و شنیدن صدای گرم و دلنشینش به وجد آمده بود گفت: احمد جان تا شما آماده شوید من هم غذای فوری آماده می کنم. فقط لطفا مواظب پسرها باشید نمی گذارند آشپزی کنم. علی با تعجب گفت: مریم جان مگر غذا نداریم؟ 🌸 مریم سرش را با شرمندگی پایین انداخت و گفت: نه متاسفانه امروز حسن و حسین حسابی گل کاشتند. بهانه گیر شدند و گریه می کردند. همین الان کمی آرام شدند. در همین حین فاطمه با ناز و ادای دخترانه اش و با صدای دلبرانه اش به سمت پدر آمد و گفت: سلام بابایی مامان راست می گوید تازه نگذاشتند من هم امتحان بدهم 🌺پدر با دیدن دخترش و شنیدن صدای دلبرانه اش گفت: سلام دخترم عشق بابایی. فدای آن صدای نازنینت بشوم. بعد رو به همسرش کرد و گفت: مریم جان شما امروز از من هم خسته تری، خودم می روم از کبابی سر خیابان غذایی تهیه می کنم. 🌸فاطمه بالا و پایین پرید. کف زد و گفت: آخ جون کباب! ممنون بابایی خیلی دوستت دارم. 🆔 @tanha_rahe_narafte