eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
577 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بازی کودکان 🌺امام صادق «علیه السلام» می فرمایند: «فرزندت را هفت سال رها کن تا بازی کند.» 📝 متأسفانه بعضی والدین در مورد غریزه بازی در کودک بی اطلاع هستند که اگر بچه‌ای اهل بازی کردن باشد او را بی‌ادب می‌دانند؛ اما اگر کودک گوشه‌ای ساکت بنشیند، تشویقش می‌کنند و او را مؤدب می‌خوانند. 📝 این در حالی است که دین اسلام، غریزه بازی کردن را یکی از غریزه‌های بسیار مهم در دوران کودکی انسان می‌داند و در عین حال دانشمندان علم روان‌شناسی هم به این نتیجه رسیده‌اند که به هیچ عنوان نباید بزرگ‌ترها مانع از بازی کردن کودک شوند. وقتی کودکی بازی نکند دچار ضعف بدنی یا روانی می شود. 📚وسائل الشیعه ،ج۲۱،ص ۴۳۷ 🆔@tanha_rahe_narafte
✍قالی لاکی 🍃فاطمه سفره افطار را جمع کرد، همانجا روی قالی لاکی کنار سفره دراز کشید؛ اما با سر و صدای بچه ها نمی‌شد. 🎋نشست و سراغ مفاتیح رفت. صدای دعوای راضیه و مرضیه، حواسش را پرت کرد که بر سر یک خرس صورتی دعوا می‌کردند. ☘محسن هنوز نیامده بود و او در پایان یک روز، زبان روزه از امورات بچه ها خسته و کلافه می‌شد. خرس را از میان دستهای کوچک راضیه کشید. فریادی برسرشان کشید و آن را پنهان کرد. راضیه و مرضیه از ترس فریاد مادر، در خودشان مچاله شدند و به گوشه‌ای خزیدند. ⚡️بازهم مثل همیشه، بیش از بچه ها، خودش بود که پشیمان می‌شد. می‌دانست نبودن محسن و دلتنگی برای اوست که اینقدر تابش را کم کرده؛ اما گناه این دو فرشته کوچک چه بود؟ 💫از روی مبل برخاست، دو شکلات از کمد برداشت.سراغ دو فرشته ی کوچکش رفت. آنها را آرام لای دستهاشان گذاشت.بعد آغوشش را باز کرد: «کی میاد بغل مامانی؟ » 🍃راضیه و مرضیه چشمهای ریز ولی براق‌شان را به هم دوختند و مسابقه تا بغل مادر آغاز شد. اشکهایش از گوشه‌ی چشم سرخورد. لبهایش را روی گونه هاشان گذاشت: «مامانو ببخشید خوشگلای من. » وصورتشان غرق بوسه شد. 🌾صدای زنگ به گوش رسید: «آخ جون بابا محسن اومد. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما بسم الله الرحمن الرحیم از: ولایی به: ولی عصر آقای مهربانم سلام شب قدر در پیش است. شبی که شما تقدیر ما را که خودمان آن را رقم می‌زنیم، امضا می‌کنید. افرادی آنقدر در عالم دنیا فرو رفته‌اند که به آن فکر نمی‌کنند و عده‌ای فقط امور ناچیز را می‌طلبند، ولی مؤمن زرنگ چیزی می‌خواهد که ابدی باشد و تا قیامت به کارش بیاید، ولی افسوس ما نمی‌دانیم آن چیست. آقا جان خودتان بهترین‌ها را برایمان تأیید کن. تقدیری که نه فقط ما که نسل ما هم از آن به سعادت برسند. ما محتاج کرم هستیم، یا ولی عصر کرمی. آمین یا رب العالمین 💌🌺💌🌺💌🌺 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
👀 مراقب 🍁با پشت آستینش عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. نگاهی به پشت سر خود نمود. با دیدن وسایل لوکس چوبی که ساخته بود، لبخندی روی لب‌هایش نشست. چند ماه پیش، خیلی این در و آن در زده بود تا چوب درجه سه و ارزان قیمت پیدا کند، حالا با رنگ و لعاب و ترفندهای خودش می‌توانست مثل دفعات قبل به عنوان جنس مرغوب به مشتری بفروشد و پول خوبی نصیبش شود. و با فروش آن‌ها دلِ خانواده‌اش را شاد کند. 💳 بخشی از پول را برای پسرش پیمان، ماشین شاسی بلند می‌خرد تا جلوی دوستانش کم نیاورد! مقداری هم برای هزینه دانشگاه دخترش پرستو کنار می‌گذارد. تعطیلات تابستان بلیط ترکیه می‌گیرد. خانواده را به مسافرت می‌برد. برای راحتی آن‌ها سنگ تمام می‌گذارد. ♨️دخترش به تازگی با پسری دوست شده است. نشست و برخاست می‌کند؛ اما برای او اهمیتی ندارد و می‌گوید: «اشکال نداره بذار براش عُقده نشه، از بقیه عقب نمونه.» 🚫 پسرش به پارتی‌های شبانه می‌رود او می‌داند و جلویش را نمی‌گیرد. 🔥همسرش به تازگی تا دم‌دمای صبح سریال ترکیه‌ای از شبکه‌های ماهواره می‌بیند، رفتارش نسبت به گذشته تغییر کرده است. می‌گوید: «همه می‌بینن بذار اونم ببینه! » ✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ... ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردمان گنهكار و سنگ ها هستند، حفظ كنيد. 📖سوره‌تحریم، آیه۶. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🖤فزت و رب الکعبه 🕌محرابِ مسجدِ کوفه، چگونه طاقت آوردی؟! صدای مولا را بشنوی که می‌گفت: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة؛ به خدای کعبه رستگار شدم. کاش جلوی آن ملعون را گرفته‌بودی! 🔥کاش دستش می‌شکست و فَرق مولایم علی نمی‌شکست. کاش شمشیر زهرآگین نباشد. زخم سر کاری نباشد. کاش مرغابی‌ها کمربند مولا را رها نمی‌کردند. کاش کُلوُن در، پیراهن مولا را محکم می‌گرفت. 🌴چگونه کوچه‌های تنگ و تاریک کوفه دوری مولا را تاب بیاورند؟! نخلستان‌های کوفه ماتم سرا‌ شده‌‌اند. سرهای نخل‌ها بر دوش‌شان خم شده‌ است. ☄️چاه که مونس علی‌ست، از وقت شنیدن خبر، بی‌طاقت و خشک شده است. کیسه‌های نان که هر شب بر دوش مولا بودند، دل‌تنگ او شده‌اند. یتیمان کوفه نگرانِ دوباره یتیم شدنشان هستند. 🏴آجرک‌الله‌یا‌صاحب‌الزمان🏴 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ معجزه‌ی آیات قرآن 🍃محرم سال ۱۳۵۱ در قم ساکن بودیم. پدر و مادرم را که خانه ما را بلد بودند، دستگیر کرده بودند و آنها بالاجبار خانه ما را معرفی کرده بودند. ساعت ۱۲ شب بود که دل آقا درد گرفت. همان موقع درمانگاه رفت . ☘زنگ خانه زدند، رفتم دم در. دیدم خانه تحت نظر است. ساعتی بعد آقا با همان لباس طلبگی به خانه آمدند. خیلی تعجب کردم. گفتم: «مگر خانه تحت نظر نبود؟ » 🌸گفت: «وقتی که می آمدم مأموران جلوی در خانه بودند. آیه وجعلنا «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (سوره یس آیه ۹) را خواندم. آنها مرا نمی دیدند و وارد خانه شدم. » غروب روز بعد وسایل خانه را جمع کردیم و رفتیم. راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید 📚سه شهید؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، صفحه ۷۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠چگونه با پدر و مادر خود رفتار کنیم؟ ✅یکی از رفتار‌های مهم در برخورد با والدین، حرف‌شنوی از پدر و مادر است. 🔘والدین خوشبختي فرزندان‌شان را مي‌خواهند. گاهی اوقات فكر مي‌كنند كاری به صلاح فرزند است و دستور به انجامش می‌دهند؛ البته در برخي موارد احتمال دارد تشخيص آن‌ها اشتباه باشد. 🔘بهتر است در مواردی كه ما يقين داريم كاری یا تصميمی، پيامد منفي برای ما دارد؛ سریع مخالفت نكنيم بلکه احترام والدین خود را حفظ کرده و مؤدبانه با استدلال و منطق براي آن‌ها توضيح دهیم. 🔘مقابل‌شان موضع‌گيري نکرده با حوصله حرف‌هایشان را گوش کرده، تصمیم و پیشنهادشان را با ملایمت نقد کنیم؛ زیرا شخصيت آن‌ها، غير از تصميم و تشخيص‌شان است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پارک 🍃روی اولین نیمکت زیر درخت توت می‌نشینم. نسیم خنکی از آب فواره وسط پارک به صورت داغم می‌خورد. چند پسربچه در حال سرسره‌بازی هستن. آن‌طرف‌تر دختر بچه کوچکی که موهایش را خرگوشی بسته با بلوز و دامن و کفش صورتی در حال تاب‌بازی‌ست. مادرش کنار تاب سرش را در گوشی کرده و به چیزی گوش می‌کند. دختر خانم چادری روی نیمکت نشسته و با دو دستش تندتند تایپ می‌کند. 🎋چند پرنده با هم سر یک تیکه پفک دعوا و سروصدا راه انداخته‌اند. درختان دستان خود را رو به آسمان گرفته‌اند. برگ‌های سبز آن‌ها با وزش باد ملایمی به این سو و آن‌سو در حال حرکتند. ☘️مرد پاکبان جارو به دست، سطلی را به دنبال خود می‌کشد. روی زمین خم می‌شود پوست پفکی را که چند لحظه پیش پسربچه‌ای انداخته بود برمی‌دارد. عرق روی پیشانی او نشسته است. 🍃با صدای مادر سرم را به پشت‌سر می‌چرخانم. حال خودم را نمی‌فهمم با عجله بلند می‌شوم پایِ چپم به پایه نیمکت گیر می‌کند. نزدیک است که زمین بخورم؛ ولی خودم را کنترل می‌کنم. 🌾اشک در چشمانم حلقه می‌زند. با پشت آستینم آن را پاک می‌کنم تا صورت مادرم را خوب ببینم. از آخرین باری که او را دیده‌ام دو سالی می‌گذرد. 🌸سر موضوع توجه بیشترش به خواهرم، از عید دو سال قبل قهر کرده بودم. لب‌های مادر کش آمده است. آغوش باز می‌کند. نزدیک من می‌رسد. محکم مرا به سینه‌اش می‌چسباند. صدایش گوشم را قلقلک می‌دهد: «محدثه مادر دلم برات یه ذره شده. » 🌾صدای هِق‌هِقِ گریه‌ام بلند می‌شود. دست مادر را می‌گیرم. لب‌های خشکیده‌ام را روی چین و چروک‌های دستش می‌گذارم. بوسه‌ای روی آن‌ها می‌نشانم: « مادر منو ببخش! دختر بدی برات بودم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما به نام میزبان کریم ضیافت رمضان از: عطش به: آفتاب پشت ابر ای عَلَم المنصوب سلام و صلوات خدا بر تو ای عِلْم المصبوب تو باید در زندگی من شاخص باشی یعنی اگر کسی با من نشست و برخاست داشته باشد، از دهان من، نام تو را بشنود و در رفتار من، مشیِ تو را ببیند و خلاصه پرچم تو بالا باشد«ایها العلم المنصوب» امام شناسی یک امر درونی نیست که فقط در دل من باشد، بلکه باید در زندگیِ من، ظهور و بروز داشته باشد، اما وقتی که من به تو توجه ندارم و در حقت کوتاهی می‌کنم، زندگیم در مسیر گمراهی و جهالت قرار می‌گیرد و در آخر هم « مات میتة الجاهلیه» چون کُد مرگ همان کُد زندگیست یعنی هر جور زندگی کنیم همانطور هم می‌میریم. پدر بزرگوارم! کمکم کن راحت طلبی را از خودم دور کنم تا شاخص زندگیم شوی. بابا طاهر جواب مرا چه زیبا داده که: « ته که ناخوانده‌ای علم سماوات ته که نابرده‌ای ره در خرابات ته که سود و زیان خود ندانی بیاران کی رسی هیهات هیهات » 💌🌾💌🌾💌🌾 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️آیات و نشانه های خدا در عالم ☘️خاک‌های باغچه را زیرورو می‌کند. با یک بیلچه‌ای، حفره کم‌عمقی را می‌کَند. نهال درختی را داخل حفره می‌گذارد و اطرافش را خاک می‌ریزد. آب کافی و به موقع به آن‌ می‌دهد. بعد از مدتی به بار می‌نشیند. 🔺در هر فصلی به شکل خاصی درمی‌آید. پاییز برگ‌هایش زرد می‌شود و می‌ریزد. زمستان‌هاخشک می‌شود و به خواب می‌رود. بهار شکوفه می‌دهد. تابستان برگ‌هایش سبز است و میوه می‌دهد. دانه‌ای را هم که در زمین کاشته است، قد کشیدنش را می‌بیند. لذّت خوردنش را می‌چشد. 🌸با دیدن این‌همه زیبایی و قدرت بر خلق این‌چنینی، بر خالقش درود می‌فرستد. لب‌هایش به شکر نعمت تکان می‌خورد. با خود عهد می‌بندد، همیشه و همه‌جا، همه‌چیز را زیبا ببیند. ✨ وآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ؛ و زمين مرده كه ما آن را زنده كرديم و دانه اى از آن خارج ساختيم كه از آن مى خورند، براى آنان نشانه اى است. 📖سوره‌یس، آیه٣٣. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🦋تقدیرهای زیبا ✨فرشته‌ها دور تا دورت را در زمین گرفته‌اند. یکی هست که عاشقانه منتظر شنیدن صدایت هست. منتظر هست تا قدمی به سویش برداری؛ تا برایت تقدیرهای زیبا بنویسد. دیگر چه از این بهتر می‌خواهی؟ 📿 سجاده‌ات را پهن کن و نجواهای عاشقانه‌ات را به گوش زمین و آسمانیان برسان . بگذار معبودت تو را نشان همه فرشته‌های آسمانی‌اش بدهد و بخاطر داشتن تو به خود ببالد. 🌜🍀🌜☘ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شب عقد 🍃مهریه ازدواج همسر ابراهیم یک جلد قرآن، یک جلد نهج البلاغه و ۲۷ تومان پول بود. ☘بعد از مراسم عقد آمدند خانه ما. چه آمدنی. داخل اتاق نشسته بودند. ساعت یازده شب بود. صدای گریه ابراهیم بلند شد. طاقت نیاوردم رفتم از لای در نگاه کردم. 🌸رختخواب را جمع کرده بود و سجاده اش پهن بود. خانمش هم قرآن یا مفاتیحی دستش بود. تا ساعت پنج صبح ناله الهی العفوش بلند بود. صبح هم که آمدند صبحانه بخورند، چشم‌هایش قرمز و متورم بود. بعد از صبحانه رفتند زیارت مزار شهدای شهرضا. بعد از زیارت قم به پاوه بر گشتند. راوی: مادر شهید 📚 برای خدا مخلص بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری ، صفحه ۳۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte