✍️پارک
🍃روی اولین نیمکت زیر درخت توت مینشینم. نسیم خنکی از آب فواره وسط پارک به صورت داغم میخورد. چند پسربچه در حال سرسرهبازی هستن. آنطرفتر دختر بچه کوچکی که موهایش را خرگوشی بسته با بلوز و دامن و کفش صورتی در حال تاببازیست. مادرش کنار تاب سرش را در گوشی کرده و به چیزی گوش میکند. دختر خانم چادری روی نیمکت نشسته و با دو دستش تندتند تایپ میکند.
🎋چند پرنده با هم سر یک تیکه پفک دعوا و سروصدا راه انداختهاند. درختان دستان خود را رو به آسمان گرفتهاند. برگهای سبز آنها با وزش باد ملایمی به این سو و آنسو در حال حرکتند.
☘️مرد پاکبان جارو به دست، سطلی را به دنبال خود میکشد. روی زمین خم میشود پوست پفکی را که چند لحظه پیش پسربچهای انداخته بود برمیدارد. عرق روی پیشانی او نشسته است.
🍃با صدای مادر سرم را به پشتسر میچرخانم. حال خودم را نمیفهمم با عجله بلند میشوم پایِ چپم به پایه نیمکت گیر میکند. نزدیک است که زمین بخورم؛ ولی خودم را کنترل میکنم.
🌾اشک در چشمانم حلقه میزند. با پشت آستینم آن را پاک میکنم تا صورت مادرم را خوب ببینم. از آخرین باری که او را دیدهام دو سالی میگذرد.
🌸سر موضوع توجه بیشترش به خواهرم، از عید دو سال قبل قهر کرده بودم. لبهای مادر کش آمده است. آغوش باز میکند. نزدیک من میرسد. محکم مرا به سینهاش میچسباند.
صدایش گوشم را قلقلک میدهد: «محدثه مادر دلم برات یه ذره شده. »
🌾صدای هِقهِقِ گریهام بلند میشود. دست مادر را میگیرم. لبهای خشکیدهام را روی چین و چروکهای دستش میگذارم. بوسهای روی آنها مینشانم: « مادر منو ببخش! دختر بدی برات بودم. »
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام میزبان کریم ضیافت رمضان
از: عطش
به: آفتاب پشت ابر
ای عَلَم المنصوب
سلام و صلوات خدا بر تو ای عِلْم المصبوب
تو باید در زندگی من شاخص باشی یعنی اگر کسی با من نشست و برخاست داشته باشد، از دهان من، نام تو را بشنود و در رفتار من، مشیِ تو را ببیند و خلاصه پرچم تو بالا باشد«ایها العلم المنصوب»
امام شناسی یک امر درونی نیست که فقط در دل من باشد، بلکه باید در زندگیِ من، ظهور و بروز داشته باشد، اما وقتی که من به تو توجه ندارم و در حقت کوتاهی میکنم، زندگیم در مسیر گمراهی و جهالت قرار میگیرد و در آخر هم « مات میتة الجاهلیه» چون کُد مرگ همان کُد زندگیست یعنی هر جور زندگی کنیم همانطور هم میمیریم.
پدر بزرگوارم!
کمکم کن راحت طلبی را از خودم دور کنم تا شاخص زندگیم شوی.
بابا طاهر جواب مرا چه زیبا داده که:
« ته که ناخواندهای علم سماوات
ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات »
💌🌾💌🌾💌🌾
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️آیات و نشانه های خدا در عالم
☘️خاکهای باغچه را زیرورو میکند. با یک بیلچهای، حفره کمعمقی را میکَند.
نهال درختی را داخل حفره میگذارد و اطرافش را خاک میریزد.
آب کافی و به موقع به آن میدهد. بعد از مدتی به بار مینشیند.
🔺در هر فصلی به شکل خاصی درمیآید. پاییز برگهایش زرد میشود و میریزد. زمستانهاخشک میشود و به خواب میرود. بهار شکوفه میدهد. تابستان برگهایش سبز است و میوه میدهد.
دانهای را هم که در زمین کاشته است، قد کشیدنش را میبیند. لذّت خوردنش را میچشد.
🌸با دیدن اینهمه زیبایی و قدرت بر خلق اینچنینی، بر خالقش درود میفرستد. لبهایش به شکر نعمت تکان میخورد. با خود عهد میبندد، همیشه و همهجا، همهچیز را زیبا ببیند.
✨ وآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ؛
و زمين مرده كه ما آن را زنده كرديم و دانه اى از آن خارج ساختيم كه از آن مى خورند، براى آنان نشانه اى است.
📖سورهیس، آیه٣٣.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🦋تقدیرهای زیبا
✨فرشتهها دور تا دورت را در زمین گرفتهاند.
یکی هست که عاشقانه منتظر شنیدن صدایت هست. منتظر هست تا قدمی به سویش برداری؛ تا برایت تقدیرهای زیبا بنویسد. دیگر چه از این بهتر میخواهی؟
📿 سجادهات را پهن کن و نجواهای عاشقانهات را به گوش زمین و آسمانیان برسان . بگذار معبودت تو را نشان همه فرشتههای آسمانیاش بدهد و بخاطر داشتن تو به خود ببالد.
#مناسبتی
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🌜🍀🌜☘
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شب عقد
🍃مهریه ازدواج همسر ابراهیم یک جلد قرآن، یک جلد نهج البلاغه و ۲۷ تومان پول بود.
☘بعد از مراسم عقد آمدند خانه ما. چه آمدنی. داخل اتاق نشسته بودند. ساعت یازده شب بود. صدای گریه ابراهیم بلند شد.
طاقت نیاوردم رفتم از لای در نگاه کردم.
🌸رختخواب را جمع کرده بود و سجاده اش پهن بود. خانمش هم قرآن یا مفاتیحی دستش بود. تا ساعت پنج صبح ناله الهی العفوش بلند بود. صبح هم که آمدند صبحانه بخورند، چشمهایش قرمز و متورم بود. بعد از صبحانه رفتند زیارت مزار شهدای شهرضا. بعد از زیارت قم به پاوه بر گشتند.
راوی: مادر شهید
📚 برای خدا مخلص بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری ، صفحه ۳۳
#سیره_شهدا
#ابراهیم_همت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دلتنگیهایِغروبجمعه
☘آرام آرام کنار پنجره میروم و گریه میکنم ...
این عصر هم تمام شد .... و باز نیامدی ....
☀️آفتاب آرام آرام آسمان را که همچون صحنهی نمایش است با ناراحتی ترک میکند.
حالا من کنار پنجره نشستهام ...
🌷یابن الحسن
تو کجا نشستهای؟ .... و ناظر گناهانمان هستی
گناهانی که شاید همچون قطرهای باشند؛ اما میشوند مانعی برای آمدنت ....
☘باز عصر جمعه با دلتنگیهای همیشگیاش در قلبم جا خوش میکند.
شهر در غم و اندوه روز خود را عصر خود را سر میکند.
🌱و دنیا آوای اللهم عجل لولیک الفرج را زمزمه میکند.
همه منتظرت هستند .... بیا
#غروب_جمعه
#مهدوی
#به_قلم_صوفی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قرار همیشگی
🍃عشقش دعای ندبه بود و اشک هایی که از اعماق قلبش بر روی چادرش می ریخت. یاد امام زمان(عج) باعث میشد که در هر صورت به دعای ندبه برود.
☘ آن روز جمعه هم مثل جمعه هایی که در انتظار می گذشت، بهار آماده شد. کتابِ دعا و تسبیحش را در کیفش گذاشت، به همراه مادرش زهرا به سمت قرار همیشگی حرکت کردند.
🎋کوچه ها و خیابانها را یکی یکی پشت سر گذاشتند، تا به نزدیکی ورودی مسجد رسیدند. مسجد با در سبز رنگش و گلدسته های آبی رنگ از دور خودنمایی می کرد و شوق رسیدن را در بهار بیشتر می کرد؛ بهار قدمهایش را تند کرد تا سریع تر به داخل مسجد برود.
🍂ماشین سواری که چند جوان در داخل آن بودند و صدای آواز و آهنگ ضبط صوت ماشینشان آنان را از خود غافل و بی توجه کرده بود، به بهار زد و او به گوشهی جدول پرت شد و بدون ترمز کردن سریع محل را ترک کرد.
🍃زهرا با دیدن این صحنه ناله کنان امام زمان (عج) را صدا زد. از این سوی خیابان به آن سو می رفت تا ماشینی پیدا شود؛ اما کسی نبود.
🍁 بالای سر بهار برگشت و شروع به گریه کرد که:« بهارم بلند شو بدون تو خزان می شم بلند شو، دعا الآن شروع می شه. »
🍃 ناگهان تاکسی سبز رنگی در مقابل پای زهرا مادر بهار ایستاد. راننده تاکسی که آدم مُسن و خوش رویی بود با عجله به سمت آنها آمد و گفت: « بلندش کن، ببریش بیمارستان. »
☘اشک شوق در چشمان مادر بهار حلقه زد. سریع و به سختی بهار را در تاکسی گذاشتند و به سمت بیمارستان بردند. دکتر به بالای سر بهار آمد؛ او را معاینه کرد و چند عکس از سر بهار گرفت. ضربه باعث شده بود که بیهوش شود.
🍀چند دقیقهای گذشت، صدای دعای ندبه از تلویزیون بیمارستان پخش می شد، ناگهان به گوش بهار رسید و گویی که مولایش او را به سفری رویایی برده باشد ، در حالی که لبخندی بر لب داشت، چشمانش را باز کرد و اشک از گوشه چشمانش جاری شد.
#داستانک
#مهدویت
#به_قلم_آلاله
🆔 @tanha_rahe_narafte
📜غفارالذنوب
🚪تمام درهای رحمت و مغفرت به سوی تو باز هست. بهترین فرصتی هست که دور کنی از خودت هر آنچه تو را از معبودت دور می کند.
🎶 امشب بارزترین شبی است که خداوند عاشقانه فریاد می زند صدبار اگر توبه شکستی باز آی.
🤲 دست هایت را به سوی رحمتش دراز کن و از عمق وجودت الهی العفو بگو نگران چیزی نباش چرا که او غفارالذنوب هست.
#مناسبتی
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🌱🌺🌱🌺
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: ولایی
به: مولا علی
آقای خوبم سلام
بیرون منزل شما چه غوغاست یتیمان کوفه بیتابند و نگران، نگران حال شما هستند. آنها
با خود زمزمه میکنند:«خدایا، خدای مهربون به ما یتیمان نظری کن، از عمر ما بردار و به عمر پدرمون اضافه کن. ما دیگه طاقت نداریم.
طاقت یکبار دیگه از دست دادن پدر و دوباره یتیم شدن را.»
ولی آنها نمیدونند اون ضربه چقدر کاری بوده و پدر عزیزشون را به سختی مجروح کرده.
نمیدونند که شما در حال سفرید، سفری که برگشتی در آن نیست. آنها باید قبول کنند که دیگه شما شبها به دیدن آنها نخواهید رفت با آنها بازی نمیکنید و لقمه دردهانشان نمیگذارید.
دنیا چقدر بی وفاست و غم هجران شما چه سنگین.
شهادت امیرالمؤمنین به فرزند برومندشان مهدی فاطمه تسلیت.
آجرک الله یا ابالحسن
🥀🏴🥀🏴🥀🏴
#نامه_خاص
#امام_علی علیهالسلام
#مناجات_با_امام
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
💥دیگر شبیه پدر نبود!
🍁دلش میسوخت. حق داشت! او میوه دلش بود، هرچند ناخلف.
دوست داشت از آن منجلابی که خود را در آن گرفتار کرده، نجات دهد؛ ولی تا خرخره گیر کرده بود.
🔥عضو سازمان مجاهدین خلق شدن، کم چیزی نیست. سازمانی که فکر و ذهنش را، شستشو داده بود.
🌸باورش نمیشد! او همان پسر بچه معصومش باشد که دستان کوچکش را در دستان بزرگ و زِبر کارگریاش میگرفت و به مسجد میرفت.
💫خاطرات شیرین مکبر بودن فرزندش که زمانی مورد تشویق و تحسین اهل محل بود، اشکی را از گوشه چشمش به روی گونه چروکیدهاش روان کرد.
♨️با خود فکر کرد، چه شد که جگرگوشهاش به این راه کشیده شد؟؟
به یادش آمد از آن زمان که رفاقتش با دوستانی چون حامد و منوچهر شروع شد، دیگر شبیه او نبود.
✨وهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَي نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ؛
و كشتى آنها را از لابلاى امواجى همچون كوه پيش مى برد.
در اين هنگام نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت صدا زد وگفت: اى پسرم!ايمان بياور و با ما سوار شو و با كافران مباش.
📖سورههود، آیه۴۲.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌧گریه آسمان
⭐️ستارههای آسمان به کوفه نگریستند. ماه از شرم بین ابرها پنهان گردید. آسمان بغض کرد، زمین نالید. ابرها در پهنهی آسمان گریستند. شهر را وحشت گرفت.
کوفه سراسر سکوت شد.
خاک مرگ، روی چهرهی شهر پاشیده شد. از آسمان غم و ناله میبارید.
🍂نگرانی در عمق نگاههای فرزندان حیدر موج میزد. لحظههای سخت بیمادری کنار بستر پدر و دیدن سر مبارک خون آلود بر قلب فرزندان علی علیهالسلام چنگ انداخت.
🍁گوشهایی که ندای قُتِلَ امیرالمؤمنین را شنیدند، پای ایستادن نداشتند. مردم گیج و مبهوت خبر را زمزمه کردند.
▪️راستی! مگر علی علیهالسلام چه کرد؟ چه گفت که مستحق شمشیر زهرآگین شد؟
💫رسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله:«عَلِی مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِی وَ لَنْ یفْتَرِقَا حَتّی یرِدَا عَلَی الحَوْضِ یوْمِ القِیامَةِ. وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: عَلِی مَعَ القُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِی لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الحَوْضِ»؛ «علی با حق و حق با علی است و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر در قیامت بر من وارد شوند.»۱
📜با فرود آمدن شمشیر زهرآگین نه تنها امت یتیم شد، بلکه انسان سند افتخار خود را در برابر ابلیس از دست داد.
۱.تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۴۹
#مناسبتی_شهادت_امیرالمومنین علیهالسلام
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁سحرگاه غم
🦋سحرگاه صدای نفس مردی،
آرام از آن کوچه غم
آمد.
🍂غریب و تنها
در آن شهر،
با دلی خسته و پر از غم
دلش پر از روضهی حضرت زهرا سلام الله علیها.
به سوی مسجد کوفه،
گام برداشت،
به هر گام، دل زینب و امکلثوم لرزید.
🥀دیگر نه رمقی در پاهای مرد میدان و نه نفسی در بدن بود
🖤شهادت مولا امیرالمومنین علی علیهالسلام تسلیت باد.
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte