eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
577 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍نه به امام هشتم یک آمریکایی اسیر ایرانی‌ها می‌شود. وقتی آزاد می‌شود فرمانده‌اش می‌پرسد: « من شنیدم ایرانیا کاری میکنن که اسرا دنباله رو عقایدشون بشن درسته؟! » سربازه می‌گوید: «نه به امام هشتم! »😂 🌳🍄🌳🍄 💡یکی از ترفند‌هایی که می‌شود با فردی که با او لج هستید یا احیاناً خدای نکرده دشمن هستید رابطه‌تان بهتر بشود این است که به او خوبی کنین‌. کادو بگیر‌. خوب حرف بزن. از محبت خارها گل می‌شوند!🌹 ✨وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ؛ و هرگز نیکی و بدی در جهان یکسان نیست، همیشه بدی (خلق) را به بهترین شیوه (که خیر و نیکی است پاداش ده و) دور کن تا همان کس که گویی با تو بر سر دشمنی است دوست و خویش تو گردد. 📖سوره‌فصلت، آیه۳۴. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آیا در ذهن تان من آدم خوبی هستم؟ 🍃حاج قاسم قیامت را با گوشت و پوست خود باور داشت و برای آن برنامه ریزی کرده بود. یکی از کارهایی که انجام داد این بود از خوبان شهادت و اقرار می گرفت؛ چنان که برای برخی از دوستان شهیدش هم از مردم اقرار گرفته بود. 🌸حاج قاسم در جمع فرماندهان و نیروهای سپاه سخنرانی می کرد. گفت شما همه مؤمنید و در جمع تان افراد مخلصی وجود دارند. اقراری که از شما می خواهم این است که «آیا در ذهن تان من آدم خوبی هستم؟» ☘نگذاشت تعارفات حضار سر بگیرد. گفت: «من یک اقرار شرعی می خواهم وگرنه هر جا می روم به من قاب و هدیه زیاد می دهند و گذارم گوشه ای.» 🍃وقتی همه یکصدا بله گفتند. ادامه داد: «امیدوارم خداوند این شهادت شما را بپذیرد و امیدوارم روزی همراه با دیگران کنار جنازه ام هم این شهادت را بدهید. » 📚سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی، صفحات ۱۶۵-۱۶۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠خدمت به والدین ✅یکی از موارد نیکی به والدین کمک کردن در کارهای خانه است. 🔘بهترین فرزندان چه دختر و چه پسر، کسانی هستند که در کارهای خانه، خرید مایحتاج و نظافت و ... به والدین خود کمک کنند. حتی اگر فرزندان ازدواج کردن و دیگر با والدین خود زندگی نمی‌کنند. 🔘یاری و همراهی کردن، راهکار ساده‌ای برای نشان دادن احترام و احسان به والدین است. 🔘فرزندان ممکن است در بزرگسالی به والدین خود احتیاج نداشته باشند.اما پدر و مادر سالخورده به محبت فرزندان خود می‌اندیشند. ✅وقتی کودک بودید والدین از شما مراقبت کردند. در زمان پیری پدر و مادر، نوبت شما فرزندانست که مراقب آن‌ها باشید. 🔹«وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً ...»؛ «و ما به آدمی سفارش کردیم که در حق پدر و مادر خود نیکی کند ...» 📖سوره عنکبوت، آیه ۸. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دل‌شکسته 🍃دستش را روی بوق گذاشت. شیشه‌ی ماشین را پایین کشید، کمی سرش را بیرون آورد: «راه برو دیگه! » 🎋هر چه عصبانیت داشت روی پدال گاز خالی کرد و به سرعت از کنار ماشین جلویی عبور کرد. ناگهان ماشین روی سرعت گیر پرید و صدایی داد: «ای بابا، داغون شد ... » 🌾گوشی‌اش زنگ خورد، ازصدای زنگ مداوم همراه عصبانی‌تر شد. چند لحظه به صفحه‌ی گوشی خیره ماند؛ اما پاسخ نداد. دوباره همراهش زنگ خورد، این‌بار بعد از زنگ دوم جواب داد: «سینا کجایی!؟ وقتی جواب نمیدی مادرت دل‌ نگران میشه. » ☘هنگامی که سینا از محل کارش خارج شد به شدت ناراحت و عصبی بود. گوشی را برداشت و یکسره حرف زد و فرصت گفتن حتی جمله‌ای را به پیمان نداد بعد گوشی را قطع کرد. 🍂وقتی سینا ماشین را پارک کرد، وارد خانه شد سلامی داد و یک راست به سمت اتاقش رفت. نازنین ضربه‌ای به در زد و گفت: « عزیزم، نمی‌خوای شام بخوری؟ دیر وقته.» 🍃_نگفتم کاری به من نداشته باش. 🍂مادرش سکوت کرد و به سمت پذیرایی برگشت. 🍀فردای آن شب، صبح زود سینا از خانه بیرون رفت. او در محل کارش کلافه بود، ساعتی بعد پیامک‌های سینا شروع شد. پیمان گوشی را برداشت و نگاهی به آن‌ها انداخت: «بابا! الان یک ساعته که کارم گره خورده، شما واسطه بشین از مامان بخواین منو ببخشه. بهش زنگ زدم، پیامک دادم ولی جوابمو نمیده. لطفا دلشو صاف کنه و رضایت بده تا گره‌ی کارم باز بشه. » 🌸سیامک علاقه‌اش به سینا بیشتر از آن بود که بتواند گرفتار شدنش را تحمل کند. گوشی را برداشت و به پسر همسرش زنگ زد: «پسر بابا! ان‌شاءالله گره‌ی کارت باز میشه؛ اما وقتی اومدی خونه از مادرت عذرخواهی کن. » 🎋_چشم، ممنونم بابا. 🍃پیمان خداحافظی کرد و همسرش را صدا زد. وقتی چشمش به چهره‌ی غمگین نازنین افتاد: «برایش دعا کن! سینا متوجه اثر دل شکستن تو شده، الان موفقیتشو در رضایت تو اعتقاد داره. همه مخلوقات از هم اثر و انرژی می‌گیرن. قانون طبیعته و در مورد مادر پررنگ‌تر. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡️مسافر ♨️بی‌قراری می‌کرد. مسافری داشت که منتظر آمدنش بود. دیگران او را درک نمی‌کردند. تعجب می‌کردند در نبود فرزندش چرا این‌گونه بی‌تاب است. روز به روز لاغرتر می‌شد. رنگ‌پریده و ناتوان می‌شد.انگار بیماری فراق به سراغش آمده است. گویی فرزندش، یوسفش فرسنگ‌ها از او دور است و او یعقوب‌وار چشم به راه انتظار می‌کشد. 🔺الان به این درک رسیده بود که انتظار به چه معناست. فراق کُشنده است. تازگی‌ها در خلوت خود با خدا اشک شرمندگی می‌ریخت. چرا بی‌قرار یوسف فاطمه نیست؟ با خود می‌گفت: «آن كه يوسف را مى شناسد، سوزى دارد كه افراد عادّى آن را درك نمى‌كنند. » ✨قالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ؛ (فرزندان يعقوب به پدرشان) گفتند: به خدا سوگند تو پيوسته يوسف را ياد مى كنى تا آنكه بيمار و لاغر شوى و (يا مشرف به مرگ و) از بين بروى. سوره‌یوسف، آیه ٨۵. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تبلیغ برای نماز اول وقت 🍃حاج حسن انس عجیبی با نماز داشت و این روحیه را به نیروهای تحت امرش تسری می داد. 🌸قرار بود تستی موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت. به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد. » او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد. » ☘اتفاقا نتیجه تست مثبت شد. بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می‌گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر. بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛ اما مطلب دیگری گفت: «بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول دهیم نمازمان را اول وقت بخوانیم.» برای ما می گفت گرنه نماز او همیشه اول وقت بود. 📚با دست های خالی؛ خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم؛ نویسنده مهدی بختیاری،ص ۹۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 توصیه امام زمان(عج) جهت حاجت روایی با خاصیتی از سوره یس 🔵 شخصی از بندگان خدا در شهر یزد گرفتاری سختی داشت خدمت حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه مشرف می شود ولی آن بزرگوار را نمی شناسد. حضرت به او فرموده بودند: «سوره یس را بخوان چون به کلمه مبین که در شش مورد آمده رسیدی حاجت خود را نیت کن و پس از قرائت سوره نیز حاجت خود را درخواست کن تا خداوند دعای تو را مستجاب نماید. » 🔺 او گفت: «چون در سوره یس نگاه کردم دیدم کلمه مبین در هفت مورد ذکر شده تعجب کردم. اما با تامل دقت کردم فهمیدم در شش مورد بدون الف و لام است ( مبین ) و در یک مورد همراه با آن می باشد ( المبین ) سپس گفت سوره را همان طوری که حضرت فرموده بود خواندم و خداوند نیز دعایم را مستجاب کرد. »   📚 صحیفه مهدیه بخش ششم صفحه ۵۸۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ صاحب گنبد فیروزه‌ای 🌾دستهایم را بالا بردم و از عمق وجودم دعا کردم. هنوز سرم را برنگردانده بودم که خانومی روی شانه ام زد. 🍂با حال گرفته جوابش را دادم. زن یک بسته شکلات جلوی دستم گرفته بود تا برای پدرش فاتحه بفرستم. 🍃«ای بابا، خدا بیامرزتش؛ اما خواهر وسط دعا ومناجات. » دلم نیامد این حرفها را بلند بگویم. توی چهره‌اش، غم و نگرانی با معصومیت خاصی در هم آمیخته بود. بی آنکه بخواهم، گفتم که چی شده؟ 🌸همین یک جمله کافی بود تا مثل یک ساختمان بلند فرو بریزد. نشست و از کودک مریضش گفت. از اینکه دکترها جوابش کرده‌اند و حالا او مانده و دنیایی نا‌امیدی از خلق و روزن امیدی بسته به صاحب همین گنبد فیروزه ای. 🍃آنقدر اشک و معصومیتش تاثیر گذار بود که وقتی رفت، نمازم را دوباره خواندم. این بار نیت کردم نماز حاجت را نه برای کسب وکار و روزی خودم که برای شفای کودک بیمار زن بخوانم. 🆔 @tanha_rahenarafte
✍روح خدا به خدا پیوست ❤️او فرشته نجات مردم ایران و امیدبخش برای تمام مظلومان جهان است. کشتی نجات از دست نامردمان روزگارست که در حق مردم جفاها کردند. ☀️مردی الهی و آسمانی که خیلی‌ها را عاشق خود کرد. از زالوصفتان شرق و غرب نمی‌ترسید با قدرت جلوی آن‌ها ایستاد. چهره فریبکار و نقاب زده آمریکا و صهیونیست جهانی را برای همه آشکار کرد. 🌓آخرین شبی که در میان ما بود، دست‌های کوچک و بزرگ بالا رفتند، لب‌ها می‌لرزید. اشک‌ها جاری بود ذکر ‌" امّن‌یجیب" از گوشه گوشه ایران به آسمان بلند شد. شفای رهبر خدایی خود را از خدا می‌خواستند. ▪️افسوس که روح خدا، باغبان انقلاب، بعد از عمری مجاهدت به ملکوت اعلی پیوست. خیل فرشتگان الهی، صف کشیدند به استقبال سلاله پاک زهرا که زمینه‌ساز فرج شده است. 🏴انالله‌وانا‌الیه‌الراجعون🏴 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دست به خیری 🍃محمد برادر بزرگ میرزا دو سال بود بود که نامزد کرده بود. آقا فتاح پدر خانمش، خیلی عصبانی بود و اصرار می کرد یا عروسی یا طلاق. میرزا شب که آمد خانه دید مادرش حال و روز خوشی ندارد. شنید که آقا فتاح آمده و خط و نشان کشیده است. ☘مانده بود چه کند. مدت ها بود که شبانه روز در خیاطی آقا پیکر یهودی مشغول کار بود و می خواست برای خودش کارگاهی داشته باشد. اکنون که همه چیز برای زدن کارگاه آماده بود، قضیه برادرش مشغولش کرده بود. تا صبح خواب به چشمش نیامد؛ اما صبح که می خواست برود سر کار، خیال مادرش را آسوده کرد که “همه چیز را بگذار به عهده من“. با آقا فتاح هم برنامه عروسی را ریخت بدون اینکه برادرش متوجه شود. 🌸جمعه که شد کت و شلوار عروسی برادر را هم خریده بود. آمد در کارگاه. گفت: «بچه ها آماده شوید همه دعوتیم عروسی. » همه هرچه داشتند پوشیدند. محمد بهانه لباس نداشتن را آورد، کت و شلوار را گذاشتند روی میزش. حمامش هم بردند. وقتی تاکسی جلوی در خانه آقا فتاح نگه داشت، شنید که می گویند داماد آمد. 📚 غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۴-۱۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠محبت میان زن و شوهر ✅زن و شوهر هر یک نقش مهمی در آرامش خانواده دارند. 🔘یکی از راهکارهای خوشبختی، محبت زن و شوهر به همدیگر است. 🔘هر کدام از آن‌ها دوست دارند مورد محبت دیگری واقع شوند؛ البته زن موجودی عاطفی‌ست و بیش از مردان نیاز به محبت دارد. 🔘با رفتار محبت آمیز، نیاز عاطفی هر یک برطرف می‌شود. ✅ابراز عشق و علاقه ظاهری و قلبی همسران نسبت به یکدیگر؛ نشان از خیرخواهی‌ست و سبب مودت می‌شود. 🔹رسول خدا صلی‌الله علیه وآله: «قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ إِنِّی‏ أُحِبُّکِ‏ لَا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِهَا أَبَداً ؛ مردی که به همسرش بگوید دوستت دارم، چنان در قلبش می‌نشیند که هیچ‌گاه از بین نمی‌رود.»* 📚*کافی، ج ۵، ص ۵۶۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خسته 🍃خسته و کوفته، بچه را به پشت بسته بود و با دست دیگرش خانه را جارو میزد، ساعت را نگاه کرد؛ عقربه ها دوازده را نشان می‌دادند. ☘ ساعتی بعد همسرش از در می‌آمد و بی توجه به او و کارهاش و بچه، صدای گشنمه گشنمه، سر می‌داد و آن وقت او می‌ماند و هزار کار نکرده و غری که باید می شنید. ✨ عاقبت فکری به سرش زد. ساعت را برداشت. باطری را در آورد. بعدبچه را از روی پشتش برداشت و چند دقیقه به گریه‌هایش بی توجهی کرد. 💫سرش را پایین انداخت و از فکر پلو وخورش بیرون آمد. ماکارانی ها را از کابینت در آورد گوشت چرخ کرده، پیاز، مقدار زیادی هویج و سویا را برداشت و شروع کرد به پختن. 🍃محسن، پسرش حالا با اسباب بازی هاش بازی می‌کرد عقربه ها هنوز روی دوازده مانده بودند، غذا کاملا پخته بود. به جای سالاد، سراغ ظرف ماست رفت و دقایقی بعد حمید وارد خانه شد. 🌾 در حالیکه همه کارها انجام شده بود. نگاهی به صورت خسته‌ی فاطمه کرد و گفت: «سلام عزیزم خدا قوت. چه زود کاراتو کردی. چقدر کار داری تو تا دوازده! » بعد در حالی که چیزی را از پشت سرش جلو میآورد، نشست و آن را تقدیم فاطمه کرد: «امروز آقای حبیبی همه‌مون رو مهمون کرد ناهار برای تو هم آوردم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte