eitaa logo
مسار
330 دنبال‌کننده
5هزار عکس
553 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حل و فصل گله‌گزاری‌های خانوادگی 🌾عباس وقتی منطقه بود، مدت ها نمی‌دیدیمش. وقتی می‌دیدم زن و شوهر‌هایی که دست در دست یکدیگر در خیابان می‌روند، حرصم می‌گرفت. 💫وقتی می‌آمد کلی نق می‌زدم. می‌گفتم: «زن، شوهر می‌خواهد که بالای سرش باشد. تو که قرار بود نباشی اصلا چرا زن گرفتی؟! » 🍃می گفت: «پس ما باید بی زن می‌ماندیم. » می گفتم: «اگر سر تو نق نزنم، پس سر که بزنم؟ » 🌸می گفت: «اشکالی ندارد. اما مواظب باش اجر زحمت ‌هایت را زائل نکنی. » اصلا پشت پرده همه کارهای من، بودن توست که قدم‌هایم را محکم می‌کند. تا لبخند به روی لبانم نمی‌آورد، کوتاه نمی‌آمد. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحات ۳۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قدردان زحمات 💡آقایان باید بدانند انجام کارهای داخل خانه دارای اهمیت خاصی می‌باشد و توان و انرژی زیادی از خانم خانه می‌گیرد. 💢متاسفانه گاهی زمان که برخی زنان می‌گویند: «از صبح برای انجام کارهای خانه خسته شده ام. » مرد پاسخ می دهد: «مگر چکار کرده‌ای؟ » و می‌خواهند کار خانه را آسان و بی ارزش جلوه بدهند. 🌿در چنین مواقعی مرد حداقل باید بگوید: «خداقوت خانم بیا بنشین استراحت کن.» چه بسا گفتن همین جمله خستگی را از تن زن بیرون آورد و او خواهد دانست که مردش قدردان زحماتش هست؛ در نتیجه با انرژی بیشتری کارهایش را انجام می دهد. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍روز آخر زمستان نفس‌های آخرش را می‌کشید که حسین آمد. دم نزدم و از کمبودها و سختی زندگی، گلایه نکردم. گفت: «پروانه‌جان، ساکت رو ببند، بچه‌ها رو حاضر کن، بریم یه خونه‌ی دیگه. » ☘_ از دربه‌دری و خونه به‌دوشی خسته ‌شدم. همین امسال اومدیم توی این خونه، کجا بریم؟ 🍁_شرمنده‌تم صابخونه کرایه بیشتری می‌خواد! 🌾دلم نیامد بیشتر از این عرق شرم روی پیشانی او بنشیند. رفتم وسایل مختصری که داشتیم را جمع کردم. علی و محمد با اینکه پسر بچه و بازیگوش بودند؛ ولی به کمکم آمدند. لباس فاطمه و زینب را پوشیدم. غروب که حسین برگشت همه‌چیز آماده بود. ✨رفتیم منطقه‌ی پایین شهر. محله‌ی قدیمی با خانه‌های کلنگی. وارد کوچه تنگ و باریکی شدیم. درب آهنی سبزی را نشانم داد و گفت: «همین‌جاست. خونه‌ی دوستم رضا. واسه‌ی کارش رفتن شهرستان. » 💫وارد حیاط کوچکی شدیم. خانه‌‌ی نقلی و سنتی‌ساز. دیوارهای کاهگلی و پنجره‌های‌ چوبی با شیشه‌های رنگی. وسایل را با عجله چید. لباس‌های بچه‌ها را که فرصت نکرده بودم بشویم، داخل تشت آب که مقداری پودر لباسشویی هم داخلش بود، ریخت. پاچه‌های شلوارش را بالا برد و شروع کرد با پاهایش لگد کردن. 🍃 آشپزخانه رفتم و مقداری عدس و برنج پاک کردم. صدای بازی کردن او با بچه‌ها فضای خانه را پُر کرده بود. بچه‌ها بعد از مدت‌ها خنده‌هایی از ته دل می‌کردند. ناهار که خوردیم. بچه‌ها از بس بدوبدو کرده بودند، هر کدام گوشه‌ای نقش زمین شدند. روی تک‌تک آن‌ها را پوشید. پیشانی آن‌ها را بوسید. 🎋همین که خواستم بگویم شما هم بیا استراحت کن، دیدم به طرف ساکش که از قبل آماده کرده بود رفت. ساک به دست به طرفم آمد. بغض گلویم را فشرد. فکر نمی‌کردم به این زودی برود. قطرات اشک امان ندادند. از روی گونه‌هایم می‌غلتیدند روی زمین می‌ریختند. حال مرا که دید، شروع به شوخی کردن کرد، تا خنده روی لب‌هایم ننشست رهایم نکرد. ☘پیشانیم را بوسید. موهای بلند و مشکی‌ام را نوازش کرد. آمد دستم را ببوسد نگذاشتم. گفت: «پروانه‌جان منو ببخش. باید برم. بچه‌شیعه‌های سوری مدت‌هاست در محاصره‌اند. چشم امیدشون به حاج‌قاسم و یاراشه! » ✨برخلاف همیشه اجازه داد بند پوتین هایش را ببندم. آن روز حسین عجیب نورانی بود. به یک‌ماه نکشید خبر آزادی نبل و الزهراء و شهادت حسین را همزمان برایم آوردند. هنوز هم حسش می‌کنم. کنارم هست با اینکه نمی‌بینمش. دلم برایش تنگ شده است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اسوه‌ی صبر 💫حضرت زینب سلام‌الله‌علیها آن زمانی که یزید افکار باطل خود را با اشعار کفر آمیز بیان کرد خطبه خواند. 🌱حضرت فرمود: «الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی‌اللّه علی محمّد و آله اجمعین» «حمد و سپاس، مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیامبر صلّی‌اللّه علیه‌و‌آله و همه اهل بیت او.» 💡دختر امیرالمؤمنین علیه‌السلام در اوج مصائب، بنده‌ای شاکر و صابرست، اول کلامش، حمد خدای متعال است. ✉️پیام ایشان با حمد الهی در همه حال؛ نشانه‌ی این است که در مقابل هر بلا و گرفتاری باید شکیبا بود. حضرت این گونه به عاشقان مکتب امام حسین علیه‌السلام صبوری و شکیبایی یاد می‌دهد.  🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عزیز حسین علیه‌السلام 🌱"وجیها باالحسین" یعنی، کاری بکنم که عزیز حسین علیه‌السلام و امام زمانم شوم و نزد ایشان رو سفید و سربلند باشم ؛یعنی عمل به هر چه خوبی و پاکی و دوری کردن از هرچه پلیدی و گناه... 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
1292709_715.mp3
3.65M
🌺 شروع روز جدیدت در پناه سیدالشهداء 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ سبک مدیریت شهید عباس بابایی 🍃عباس جدای از مسئولیت‌های نظامی‌اش، سنگ صبور همه خلبانان و کارمندان بود. اگر کسی از بیرون می آمد، نمی توانست تشخیص دهد که او فرمانده پایگاه است. ☘برای اینکه از شرایط پایگاه سر در بیاورد می‌رفت و جای سربازها نگهبانی می‌داد. سرباز هم می‌گفت: «به کسی نگویی که این کار را کردی، اگر فرمانده بفهمد، بدبختم.» نمی دانست که این خودش فرمانده است. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحه ۲۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍واضربوهن 💡خرده‌ای که بعضی افراد به اسلام می‌گیرند؛ مربوط به زنان و حقوق آن‌هاست. بیشتر استناد این افراد به آیه‌ی زیر است: ...وَاضْرِبُوهُنَّ ۖ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا ...آنان را به زدن تنبیه کنید، چنانچه اطاعت کردند دیگر راهی بر آنها مجویید، که همانا خدا بزرگوار و عظیم الشأن است. ✨علاوه‌ بر تمام تفاسیری که از این آیه وجود دارد؛ ما می‌توانیم جواب ذهن افراد حقیقت‌طلب را با این پرسش بدهیم. 💢مگر نه اینکه ائمه‌ی معصوم ما از آینده خبر داشته‌اند؟ چرا امام حسن علیه‌السلام با اینکه می‌دانستند قرار است به دست جعده، همسر خود مسموم و شهید شوند؛ هیچوقت در حق همسر خود جفا نکردند؟! 🌱برای داشتن زندگی بهتر و کامل‌تر نیاز است که سیره‌ی ائمه، این قرآن‌های ناطق را موشکافانه بخوانیم. برای درک بهتر معنی این آیه اینجا کلیک کنید. 🏴شهادت امام حسن علیه‌السلام تسلیت‌باد. 📖سوره نساء، آیه۳۴ علیه‌السلام
💠 آیا ترس کودک من نیاز به درمان دارد؟ ✅ اگر این ترس اختلالی در فعالیت‌های روزمره کودک به وجود نمی‌آورد و مرتبط با سِن اوست و بیشتر از دوسال به طول نیانجامیده نیازی به نگرانی نیست. 🔘 ولی اگر باعث می‌شود کودک رفتارهای غیر عادی از خود نشان دهد لطفا موضوع را جدی بگیرید. 🔘 باور کنیم فرزندمان از چیزی می‌ترسد و این ترس روح و جسم او را می‌آزارد، با باور این نکته می‌توانیم به راحتی مشکل را ریشه یابی و حل کنیم. 🔘 از پند و نصیحت بپرهیزیم، مشکل کودک با پند و نصیحت، ایراد گرفتن از او، بی اهمیت جلوه دادن مساله به بهانه برطرف شدن تدریجی موضوع و… رفع نمی‌شود. ✅ انتقاد تند همراه با مقایسه کودک با همسالانش نیز روش مناسبی نیست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زمستان آن‌سال 🍃کنار جاده خاکی روستای چهار باغ ایستاد. کمی استراحت کرد. دوباره راه افتاد. فانوسی در دست داشت. وقتی وارد حیاط بزرگ خانه شد؛ همسرش در را باز کرد: «چه خبر؟» 🌾ابراهیم لبش را گزید و حرفی نزد. ماه‌گل نگران دوباره پرسید: «خوب، چی شد؟ » ☘_به نظرم جوابشون، نه باشه! ✨حدس ابراهیم درست از آب در آمد. پدر فخری راضی به ازدواج دخترش با خسرو نبود. دو ماه بعد ابراهیم به خاطر دل خسرو؛ دوباره فخری را از پدرش خواستگاری کرد. رفت و آمدهای ابراهیم بالاخره جواب داد. حشمت پدر فخری راضی شد. آن دو با هم ازدواج کردند. 💫هوا روز به روز سردتر می‌شد. نفت هم خیلی کم بود. چوب‌های داخل انباری هم نم کشیده بودند و به سختی آتش می‌گرفتند. 🎋چشم‌های خسرو از شدت خشم قرمز شده بودند. جلوی در خانه‌ی مباشر ارباب ایستاد. صدایش را بلند کرد: «چرا نفت نمیدی!؟ تو این برف و بارون باید سرما بشینه تو استخون مردم. » 🍂_صداتو بالا نبر، برات گرون تموم میشه. 🍃پیرمردی از سرما دست‌هایش را بهم مالید و گفت: «خسرو بیا بریم! یه چیزی می‌خوام بهت بگم، ارباب نفتا رو به ده بالا گرون‌تر می‌فروشه.» 🍁نزدیک غروب بود. چند تا از نوکرهای ارباب با چوب و چماق به در خانه‌ی ابراهیم آمدند. مباشر داد زد: «خسرو باید به ارباب جریمه بدی، اونم دو تا گوسفند. » ⚡️_خسرو گفت: «مگه سر گردنه‌ست؟» 💫یک مرتبه نوکرهای ارباب به سمت خسرو حمله ور شدند؛ او را کتک زدند. آن‌ها به سمت طویله‌ رفتند، با خودشان دو تا گوسفند بردند. 🍂مادر خسرو کمک می‌خواست؛ اما اهالی از پشت پنجره‌ی خانه‌هایشان، فقط تماشا می‌کردند. 🎋وقتی ابراهیم به خانه برگشت؛ ماجرا را فهمید، به خسرو گفت: «آفرین به جونمردی‌ات! حرف حق زدی. اهالی روستا از شر نوکرهای ارباب نیومدن کمکت کنن، یه مدت برین روستای چنار پیش عمه بتول.» ☘زمستان نفس‌های آخرش را می‌کشید که خسرو وارد خانه شد. فخری از کمبودها دم نزد، از سختی‌ها گلایه نکرد. خسرو گفت: «فخری جان! ساکت رو ببند، باید بریم.» 🍃_خسرو! چیزی شده، کجا بریم؟ ✨_برمی‌گردیم روستای چهارباغ، خونه‌ی خودمون. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حفظ حریم عفاف و حجاب 💢لشکریان عمربن‌سعد آن‌قدر بی‌شرم بودند که قبل از آتش‌زدن خیمه‌ها همه چیز حتی پوشش بانوان را به غارت بردند. 💡وقتی دختر خردسال امام‌حسین علیه‌السلام به هوش آمدند و سر خود را در دامان عمه‌شان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها دیدند، نگفت: عمه‌ تشنه‌ا‌م یا گرسنه‌ا‌م‌؛بلکه گفت: عمه یه تیکه پارچه داری تا باهاش خودمو بپوشونم؟ 🔸زنان قهرمان کربلا، برای حفظ حریم عفاف و حجاب به خوبی نقش ایفا کردند. 🔘وقتی که مردم گرد آمده بود که اسرای اهل بیت را تماشا کنند، ام کلثوم خطاب به آنها فرمود: «ای مردم! آیا شرم نمی کنید برای تماشای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که پوشش مناسبی ندارند جمع شده اید؟»* 🔘حضرت زینب علیهاالسلام در کاخ یزید خطاب به او می فرمایند: «یَابنَ الطُلَقاءِ، آیا این کار تو که زنان و کنیزانت را در جای امن و دور از چشم مردم قرار داده ای و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را با پوشش نامناسب در شهرها می گردانی، که همه به آن ها نگاه کنند عادلانه است؟!» 📚*نقش زنان در حماسه عاشورا، مزینانی، ص ٢١١. 🆔 @tanha_rahe_narafte