✍تصمیم مینا
🌺مینا روی مبل کنار شومینه نشسته بود. در دنیای افکارش کاملا غرق شده بود. دنبال کشتی نجاتی بود بتواند سوار آن بشود و خودش را از این مشکل نجات دهد.
🍃چند ماهی بود که با اکبر زندگی مشترکش را شروع کرده بود. در کل از زندگیش راضی بود. اکبر مرد زحمت کش و مسئولیت پذیری بود. مینا را خیلی دوست داشت. اما گاهی بدجور از کوره در می رفت. حتی برای یک چیز کوچک خیلی زود عصبانی می شد. شعله های آتش خشمش تا چند متر می توانست همه چیز را بسوزاند. مینا اشک گوشه چشمش را با روسریش پاک کرد. مانده بود چکار کند تا مشکلش حل شود. با خودش گفت: «زنگ میزنم به دوستم بهار همه چیز را برایش تعریف می کنم، شاید راه چارهای داشته باشد.»
🌸شماره بهار روی گوشی به نمایش درآمده بود اما انگشتان مینا مردد بودند که دکمه تماس را فشار دهند. مینا گوشی را زمین گذاشت. بلند بلند شروع به گریه کرد. هاج و واج در میان یک دنیا افکار ضد و نقیض مانده بود. فکر رفتن پیش خانواده اش و جریان را به آن ها گفتن در نظرش موجه تر آمد.
🍃لحظه ای بعد با خودش گفت: «این طور که خانواده ام نسبت به اکبر بدبین می شوند. اکبر هم جلوی آن ها خجالت زده می شود. با خودش کلنجار می رفت. صدای جیرنگ آویزان ها توجه اش را به طرف در جلب کرد. اکبر با پلاستیکی میوه به دست در چهار چوب در ظاهر شد. مینا آب گلویش را قورت داد. خواست آرامشش را حفظ کند. لبخندی بر روی لب هایش نقش بست. گفت: «سلام اکبر آقا، خسته نباشی عزیزم.»
🌺- سلام مینا جون سلامت باشی
مینا پلاستیک میوه را گرفت و به سمت آشپزخانه رفت. تصمیم نهایی اش راگرفت. با خودش صحبت می کنم و از او می خواهم که زود برای هر چیز الکی عصبانی نشود. او من را خیلی دوست دارد شاید متوجه نمی شود از این رفتارش من چقدر اذیت می شوم اگر بداند حتما چاره ای می اندیشد.
🍃بعد از شام خوردن، مینا احساس کرد اکبر خستگیش کمتر شده است. با استکان چایی کنارش نشست. بعد از کمی صحبت کردن درباره کارهای روزمره گفت: «اکبر جون مگه تو منو دوست نداری؟»
🌸چشم های اکبر تعجب زده باز ماندند. به نشانه خنده دار بودن سوال مینا پوزخندی زد. گفت:« این چه سوالی هس میپرسی؟ مگه چی شده؟»
🍃- خوب حالا من اگه از توچیزی بخوام برام انجام میدی؟
🌺- اگه در توانم باشه معلومه که انجام میدم.
🍃- اگه در توانت باشه اما باید برای رسیدن بهش تمرین و تلاش کنی چی؟
🌸اکبر که از سوال های مینا هاج و واج تر شده بود دستی بر روی موهایش کشید گفت: « بازم انجام میدم. مگه چی میخوای؟»
🍃- اکبر جون توخیلی خوبی من خداروشاکرم همیشه بخاطر داشتن تو، اما گاهی سر موضوع های الکی خیلی عصبانی می شی این رفتارت من را خیلی اذیت می کنه بخاطر منم شده اگر بخوای می تونی عصبانیتت روکنترل کنی. اولش شاید سخت باشه اما با تمرین میشه منم کمکت میکنم.
🌺اکبر سرش را پایین انداخت. نمی خواست شرمش را مینا در چشمانش ببیند. گفت: «من خودم هم بعدش خیلی زود پشیمون می شم اما چه کنم کهدر موقعیت که قرار می گیرم نمی تونم خودم را کنترل کنم. مدت هاست دارم به این موضوع فکر میکنم ناراحتی تو هم یک تلنگر شد که زودتر اقدام کنم .»
🍃به خاطر رضایت مینا از تصمیم او، لبخندی عمیق بر لبانش نقش بست.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
از: سوری
به: منجی عالم بشریت
✨سلام مهربانم!
🌸این روزها که شرایط اضطرار را میگذرانیم چقدر دلتنگتان هستیم.
🌺چقدر جهان به آمدنتان نیاز دارد.
🌟دلمان به یک سبد عدل از دستان پرمهرتان نیازمند است.
🔸یک دنیا مهربانی،آرامش،آسایش....
چقدر دعای قشنگی است که گاه گاهی میگوییم در سایه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)باشی.
💐سایه سرم ب ی ت ا ب ش م ا ه س ت ی م
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌙ماه بندگی
🌸هر کجای ماه پر برکت رمضان را نگاه کنیم جز اثری
از بندگی و معنویت و نورانیت چیزی نمیبینیم....
🌙ماه تزکیه نفس، ماه خلوص، ماه تقرب به درگاه احدیت، ماه غفران و آمرزش
🤲 شکر خدایی را که خود رحمن و رحیم است و خود مهربانتر از هر کسی بر بندهاش!
#صبح_طلوع
#به_قلم_مقداد
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠فرصتهای مغتنم
✅پدر و مادرهای عزیز از این فرصت های مغتنمِ ماه رمضان استفاده کرده و نه تنها برای عاقبت بخیری، بلکه سلامتی، خوشبختی، تحصیل و همهی خواستههای فرزندانتان دعا کنید.
🔘بخصوص که طبق تعلیمات دینی دعایِ پدر بی واسطه مستجاب است.
🔘این حس خوب را به فرزندانتان انتقال دهید و با دعا در مقابل آنها و شرح کوتاه کودکانهای از عظمت این ایام، آنها را با این ایام عزیز، پیوند داده و خوشههای اجابت بچینید.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نبرد با آمریکا
🌸آمریکا به معنای کلمه نسبت به حاجی کینه ای بود. او به حیثیت آمریکا ضربه زده بود.
☘برش اول:
وقتی حکومت صدام کارایی خودش را از دست داده بود، آمریکایی ها آمدند تا به طور کامل حذفش کنند. وقتی آمریکایی ها وارد عراق شده بودند، عده ای مجاهدان عراقی برای مشورت آمدند پیش حاجی. می خواستند با آمریکا همکاری کنند در کشتن صدام.
حاجی خیلی نطق کوبنده ای کرد. می گفت: «دشمنی ما با صدام معنایش این نیست که با آمریکایی ها دوست هستیم و برویم دست توی دستش بگذاریم و بلرای نابودی صدام با اونا همکاری کنیم».
☘برش دوم:
آمریکایی ها ریخته بودند توی نجف و شایعه شده بود که می خواهند بیایند سراغ حرم. خیلی از مجاهدان حتی مردم عادی عراق هم آمده بود برای دفاع از حرم. مقرمان نزدیک حرم حضرت علی (ع) بود. همان روزها حاجی با یک دشداشه عربی آمد مقر. پرسیدم: چطور خودت را رسوندی اینجا.چطورش را نگفت؛ ولی گفت: «اومدم تا آمریکایی ها رو از نجف بندام بیرون».
🍃با مدیریتش خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و گروه های مقاومت را آورد پای کار و شر آمریکایی ها را برای همیشه از سر مردم عراق کم کرد.
راوی: حجج اسلام سعادت نژاد و سید حمید حسینی
📚سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی، نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی، صفحه ۴۴-۴۵
#سیره_شهدا
#شهید_قاسم_سلیمانی
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از چه سنّی کودکان را به نماز امر کنیم؟
🌺امام صادق علیه السلام فرمودند:«إِنَّا نَأْمُرُ صِبْیانَنَا بِالصَّلَاةِ إِذَا کانُوا بَنِی خَمْسِ سِنِینَ فَمُرُوا صِبْیانَکمْ بِالصَّلَاةِ إِذَا کانُوا بَنِی سَبْعِ سِنِینَ..
🌸ما أهل بیت هنگامی که اطفال مان به پنج سالگی رسیدند، دستور می دهیم نماز بخوانند، پس شما کودکان خود را از هفت سالگی امر به نماز کنید...»
📚الکافی، ج۳، ص۴۰۹
#حدیث
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشتهحسنا
#به_انتخاب_تو
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روسری
🌺- دختر گلم هیچ میدونی وقتی ما چادر میپوشیم چه قدر حضرت زهرا خوشحال میشه؟چه قدر برامون دعا میکنه؟ اصلن میدونی چه زحمت هایی برای اسلام کشیده؟میدونی چه قدر اذیتش کردن؟ میدونی الان که به سن تکلیف رسیدی باید موهاتو از نامحرما بپوشونی که حضرت زهرا خوش حال بشه؟ تا منم بگم چه دختر خوبی دارم.
🍃- مامان چرا اسما که به سن تکلیف رسیده هنوز موهاشو نمی پوشونه ؟تازه با بلوز وشلوار هم میاد بیرون؟
🌸-خوب گلم شاید بهش کسی چیزی در مورد حجاب و حضرت زهرا و سختی هاش نگفته. تازه موقع به سن تکلیف رسیدن اسما هم مدرسه بسته شد، جشن تکلیف نگرفتن که عمو روحانی بهشون بگه.
🍃- وای مامان چه قدر خوبه که شما به من یاد دادید. میشه فردا بر م خونه اسما بهش منم یاد بدم؟ حرف های شما رو بهش بگم ؟ حیفه حضرت زهرا ازش ناراحت باشه.
🌺- آفرین دخترم. فکر خوبیه ، فردا اجازه داری بری . ولی صبر کن یه روسری هم به عنوان هدیه براش بگیریم که شما براش ببری و از حجاب بهش بگی، چه طوره دخترم؟
🍃- وای مامان جونم از این بهتر نمیشه.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#بهقلمخادمالمهدی
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: خادم المهدی
به: صاحب الزمان
سلام آقایم
مولای من ق مثل قدس
قدس مثل قاسم
این رمز امسال راهپیمایی ما بود.
ملت استکبار بداند، خونخواهی حاج قاسم هنوز پا برجاست و هیچ یک از ما حاج قاسم عزیز را فراموش نکرده ایم و منتظر انتقام سخت در روز فتح و پیروزی قدس باشند.
لبیک یا صاحب الزمان...
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸زیباترین کلام
🌺بالاترین کتاب زندگیام هستی.
🌼با بازشدنت نور میخواهم که به قلبم بتابانی.
❤️حکمت را میخواهم که به قلبم راه دهی.
🌹دوست دارم زیباترین لحظههای زندگیام با تو رقم خورد.
🍀دوستت دارم، ای زیباترین کلام هستی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠مادری مثل بقیه مادرها
⁉️خانمها حواستان هست، مادرشوهر هم مادری است مثل بقیه مادرها؟
✅ خانوم عزیز! یادت باشد، مادر شوهرت را در مقابل خود ندانی.
🔘او هم مثل تو مادری است.
🔘حرفها و کارهایش را اگر از روی بدجنسی ندانی، دلخوری ایجاد نمیشود.
🔘همواره با او به مخالفت نپرداز، گاهی هم باقلبش راه بیا.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸 زمانه پر از گرگ و حیلهگر شده...❗️
🔹خودی از غیرخودی سخت شناخته میشود.
🔸زمانه، زمان غربالگریست.
🔹زمانی که منافق از صادق و انقلابی به سختی قابل تفکیک است.
🔰 باید بصیر باشی تا قدرت تشخیص داشته باشی.
🔵 اما در همین زمانهی بیوفا مردانی بودند و هستند از جنس ولایت و ایثار که همه جهان لب به حمد و ثنای آنها میگشاید مگر دشمن و کینهتوز داخلی و خارجی.
#مسائل_روز
#سردار_دلها
#به_قلم_مقداد
#عکس_نوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸 محبوبترین کار نزد خدا چیست؟
✨ عَنْ اِبْنِ مَسْعُودٍ قالَ: سَئلْتُ رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله: اَىُّ الاَْعْمالِ اَحَبُّ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؟ قالَ: اَلصَّلاةُ لِوَقْتِها، قُلْتُ ثُمَّ اَىُّ شَيْى ءٍ؟
🌺قالَ: بِرُّالْوالِدَيْنِ، قُلْتُ: ثُمَّ اَىُّ شَيْى ءٍ؟ قالَ: اَلْجِهادُ فِى سَبيلِ اللّهِ.
🌱ابن مسعود مى گويد: از پيامبر گرامى صلي الله عليه و آله سؤال كردم محبوبترين كار پيش خدا كدام است؟ فرمود: نماز در وقت، گفتم: بعد از آن چه چيز؟ فرمود: نيكى به پدر و مادر، گفتم: بعد از آن چه چيز، فرمود: جهاد در راه خدا.
📚 بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۷۰
#حدیث
#ارتباط_با_والدین
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍راهی کربلا
🌸راهی بود راهی کربلا ، اصلاً باورش نمیشد هزینه راهش رسید. با خودش میگفت:« من که هزینه راهمو نمی تونم، جور کنم؛ ولی بزار زبونی بگم میرم. خدا رو چه دیدی؟ شاید آقا طلبید و ما هم راهی شدیم.»
🍃آنقدر گفت و گفت که هزینه راه با وام حوزه جور شد. خوشحال بود که بالاخره اربعین میتواند پیاده زائر کربلا باشد.
🌺چمدان را بست و رفت برای خداحافظی از اقوام. مریم سختی زیادی کشیده بود. سختی تمام زندگی روی دوشش بود. حالا به استراحت روحی نیاز داشت.
🍃همین که پدر شوهرش از سرکار آمد با شوخی دستش را بوسید و گفت: «ما که رفتیم. شما هم ما رو حلال کنید.»
🌸هنوز لبخند بر لب داشت که پدر شوهرش او را سرزنش وار نگاه انداخت و گفت: «کجا به سلامتی؟ می رم، می رم، همیشه خدا تو سفری ، فکر هزینههای زندگیتون نیستی؟! همش آماده رفتنی.»
🍃بغض گلوی مریم را گرفت؛ ولی چیزی نگفت. به پدر شوهر نگاه کرد، در دلش گفت: «خدایا جای پدر خودمه نباید جوابش رو بدم.» هیچ نگفت و رفت؛ ولی دلش شکست.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#بهقلمخادمالمهدی
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: معراج
به: منجی عالم بشریت
✨سلام غایب همیشه حاضر من!
🌺دلم بهانهگیر که میشود، با یاد تو آرامش میکنم.
🌼در دنیایی که همه چیز بوی غربت میدهد، یاد یار سفر کرده، آشنای ثانیههای دلتنگی است.
🌟کاش مژده آمدنت را به چشمان منتظران هدیه میکردی، شاید دریای مواج انتظار به ساحل حضورت برسد.
🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨محبت خدا
🌸بالاترین محبتها، محبت خداست.
☘ محبت خدا در سایه سایر محبتهاست.
🌼محبت در خانواده تلاشی است، برای رسیدن به این قله.
✨محبت را خدای محبت آفرین، هبه خواهد کرد، پس هر چه خداییتر باشی، قسمتت از محبت بیشتر است.
#صبح_طلوع
#بهقلم_افراگل
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠بیکار نبودن
✅ زن احساس ناراحتی میکند، وقتی که میبیند همسرش بیکار است و برای تأمین مخارج زندگی خود تلاشی نمیکند.
🔘بیکار بودن مرد، بدین معناست که او در قبال خانوادهاش احساس وظیفه نمیکند.
🔘همچنین بیکاری مرد، سبب ایجاد تنش و درگیری و از دست رفتن محبوبیتش در خانه است.
✅ حواسمان باشد تلاش مرد، برای بیکار نبودن و تأمین هزینههای زندگی؛ حتّی اگر به نتیجه نرسد، به زن نشاط و انرژی میدهد و او را در درک همسرش یاری میکند.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حمایت از کالای ایرانی
وقتی تاریخ مراسم عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباسشویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم میکرد تا بخریم.
🌺در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفتهاند از کالای ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم.
هر فروشگاهی که میرفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی.
📚 یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ص۱۱۸
#سیره_شهدا
#شهیدسیاهکالی
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅چطور زندگی شیرین می شود؟
✨ با الهام گرفتن از زندگی بزرگان و الگو قرار دادن آنها، زندگیها شیرین میشود و اختلافات کاهش پیدا میکند. جملات زیبا و عاشقانه داشتن برای همسر کانون زندگی را گرم و پر از مهر و وفا خواهد کرد.
🖊امامخمینی رحمة الله علیه در نامه ای خطاب به همسرشان میفرمودند:
💞تصدقت شوم، الهی قربانت بروم....
#اخلاقی
#همسرداری
#عکس_نوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍قورمه سبزی، عدس پلو یا املت
🌸رضا هر چی به ساعت نگاه می کرد عقربه ها از جایشان تکان نمی خوردند. خسته شده بود.چهار ساعت چیدن پرونده ها روی هم صدای استخوان های کمر و عرق پیشانیش را درآورد. صدای قاروقور شکمش از دو متری هم شنیده می شد.
🍃 ساعت ۲ شد. با عجله گوشیش را برداشت و داخل جیبش گذاشت. جلوی آینه کنار در دستی به موهایش کشید. سریع از شرکت خارج شد. فرمان ماشین به فرمان او به چپ و راست می چرخید. رضا قورمه سبزی خوش رنگ ومزه مریم در ذهنش نقش بست. یک دقیقه بعد عدس پلو و سالاد شیرازی جای قورمه سبزی را گرفتند.صدای شکمش با تصور غذاها بیشتر شد. با چرخاندن کلید وارد خانه شد. صدایی نشنید. خبری از مریم در آشپزخانه نبود. صدایش را کلفت کرد و دوتا اهم اهم کرد. انگار خانه با اسباب بازی های بچه ها مین گذاری شده بود. رضا از این وضع خانه تعجب کرده بود. نگران مریم را صدا کرد.
🌺-مریم مریم خانم کجایی؟
🍃حسین و علی با نقابی گربه ای جلوی پدر پریدند. سعی کردند خودشان را شبیه به گربه ای عصبانی نشان دهند.
🌸- سلام بابا جون خسته نباشی.
🍃- سلام بر گل پسرای بابا، مامانتون کجاست؟
🌺مریم با صورتی برافروخته از اتاق وارد سالن شد. دست هایش را کنار دیوار گذاشت و به سختی قدمهایش را بر داشت. با سرفه ای سعی کرد صدایش را صاف کند:«سلام خسته نباشی رضا جون، کی اومدی اصلا نفهمیدم.»
🍃رضا که رنگ پریده مریم را دید سریع دستش را گرفت او را روی مبل نشاند.
🌸- سلام مریم جون چی شده، چرا رنگت پریده؟ زنگ می زدی بیام ببرمت دکتر.
🍃-از صبح تب و لرز کردم دیگه جون توبدنم نمونده دلم نیومد سرکار نگرانت کنم. خواستم زنگ بزنم تو راه غذا بگیری، که خوابم برد، نتونستم غذایی درست کنم.
🌺با شنیدن اسم غذا سروصدای شکم رضا بلندشد. خواست بگوید اشکالی ندارد که تصویر قورمه سبزی در ذهنش نقش بست. چرا اشکالی نداره؟از صبح تا حالا کار کردی، خسته و کوفته اومدی خونه و از غذا خبری نیست.
دوباره خواست بگوید اشکال ندارد که عدس پلو پیش چشمانش جان گرفت. صدای درونش بلندتر گفت: هر چقدرم حالش بد بوده یعنی نمیتونسته غذایی برای تودرست کنه؟!
🍃رضا با صدای سرفه مریم به خودش آمد. بعد از مبارزه با درونش گفت: اشکال نداره عزیزم هر روز که قرار نیست برنج باشه، سلامتی تو مهمتره، الان املت درست میکنم با هم بخوریم. بعدش آماده شو تا دکتر ببرمت.
🌸مریم بر لب های بیجانش لبخندی ملیح نشست. به سمت اتاقش رفت تا آماده شود.
رضا دوتا سبد اسباب بازی به بچه ها داد. گفت:« تا من ناهار آمده میکنم، ببینم کی زودتر سبدش را پر می کند. مگر نمی بینید مامانتون حالش بده به نیروی کمکی نیاز داره.»
🍃املت را که خورد صدای قاروقور شکمش آرام شد. شکمش میخواست چیزی درونش را پر کند حالا املت یا قورمه سبزی یا عدس پلو در آن شرایط فرقی می کرد؟
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: شاهد
به: منجی عالم بشریت
✨خوشا چشمی! که رخسار تو بیند
✨خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
🌟سلام مولاجان.. سلام آقای دو عالم، جانم بفدایتان
🌷امروز بر لبانم این شعر جاری بود و دوست دارم هر بار ملتمسانه و مضطرانه از خدای منان بخواهم که امام مان را زودتر به ما برساند و دوران طلایی حکومتش را دریابیم.
🤲اللهم عجل لولیک فرج🤲
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺نورچشمانم
🍀شادیات را دوست دارم؛ ای گُلِ گُلخانهام.
🌸صدایت را دوست دارم؛ ای نور چشمانم.
🌼قرآن که میخوانی ای نفسهای زندگیام؛ نور است که میبارد بر قلب بیتابم.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠نگاه معصومانه
🔘وقت هایی که کلافه و خسته می شوید یا احساس می کنید، نمی شود فرزندتان را مدیریت کرد و یا فکر می کنید، هیچ روشی از روش های تربیت فرزند روی او اثری ندارد برای لحظاتی، هیچ کاری انجام ندهید. کمی صبر کنید و تفکر نمائید، که این صبر گره گشای بزرگی برایتان خواهد شد.
🔘زمان هایی که از دست فرزندتان عصبانی هستید به عمق چشمان معصومش نگاه کنید، نگاه معصومانه اش آرامتان می کند.
🔘یادتان باشد هیچ کدام از رفتارهای او از روی عمد و برای اذیت کردن شما نیست.
✅فرزندان برای رشد و تکامل به محبت و مهربانی و صبر و کودک درون ما نیاز دارند. محرومشان نکنیم.
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ کاندیدای اصلح کیه؟
🌼شهید چمران یکی از ملاک های شناخت کاندیدای اصلح را بررسی سابقه می دانست.
☘بنی صدر کاندیدای ریاست جمهوری شده بود و اکثریت مردم طرفدار او بودند. همه شعار می دادند: «بنی صدر ۱۰۰ درصد».
🍃رفتم پیش شهید چمران و نظرش را درباره رأی به بنی صدر پرسیدم. نظرش منفی بود.
🌸می گفت: «بنی صدر را از زمان حضور در اروپا می شناسمش. در آنجا هم مخالف بچه های انجمن اسلامی بود و فقط خودش را تبلیغ می کرد. به هر قیمتی که شده می خواست رئیس باشد. این چنین آدمی خطرناک است».
🌺راوی: احمد کاویانی
📚 چمران مظلوم بود ؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری،صفحه ۳۵
#سیره_شهدا
#شهید_مصطفی_چمران
#عکسنوشتهحسنا
#به_انتخاب_تو
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ نفرین فرزند بر زندگی والدین چه اثری دارد؟
🌼قال امام صادق عليه السلام : أيُّما رَجُلٍ دَعا عَلى وَلَدِهِ أورَثَهُ اللّه ُ الفَقرَ.
🌸امام صادق عليه السلام فرمود : هر كس فرزندش را نفرين كند ، خداوند او را فقير نمايد.
📚 بحار الأنوار، ج۱۰۴، ص۹۹، ح۷۷
#حدیث
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍امان از بدبختی
🌺با صدای طفل دوساله و نیمهاش از خواب پرید. حالا که در خواب به او دارو میداد، به خاطر خستگی، کلافه بود و تندی میکرد:«بخور دیگه، اه، کوفتت کن.» دخترک مقاومت میکرد و نمیخواست فرو دهد. آخرش هم بالا آورد. صبر مهین تمام شد:«ای خدا! هرچه بد بختیه سر من ریخته. چقدر من بدبختم. خستهام. خوابم میاد. اینهام که نیمه شبم خواب نمیذارن برام. بدبختیم حدی داره.»
🍃همسرش از خواب بیدار شد:«چی شده خانوم؟»
🌸_هیچی. شما بخواب. همهی بدبختیا برا ما زنای بیچاره است.
🍃_خانومی این ثوابی که شما میبری مگه با کل کارای ما قابل مقایسه است؟یاد همسایه باش که آرزو میکنه یه شب بخاطر بچه بد خواب شه. حسرت همین شبای تو رو میبره.
🌺مهین به فکر فرو رفت. زن همسایه، همه جور دوا دکتری کرده بود و حالا دیگر تنها به خرید بچه فکر میکرد. همیشه با حسرت، بر سر کودکان او بوسه میزد.
🍃در همین فکرها بود که صدای اذان صبح بلندشد. کورمال کورمال به سمت آشپزخانه رفت. وضو گرفت و خودش را به سجاده رساند.
🌸بعد از نماز، انگار صدایی در گوشش زنگ زد:«خستگیهات رو به خدا هدیه کن، اما شاکی نباش. بهشت زیر پای توست، بابت همین زحمتات. والا بهشت رو به بهانه نمیدهن. این قدر ناشکیبی نکن. به سلامتی خودت و فرزندانت فکر کن و این مشکلات رو برای خدا تحمل کن. ایمان اینجا ظاهر میشه.»
🍃مهین به سجده رفت، بابت بداخلاقی با فرزندش و غرزدنهایش استغفار کرد. برخاست. لامپ را روشن کرد تا طلوع صبح، کمی قرآن بخواند.
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte