eitaa logo
مسار
334 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
539 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙عجب ماهی بود، ماهِ تو! ✨خدایا 💫عجب ماهی بود، ماه تو! 🌺این روز و شب‌ها کنجِ دلم بیتوته کردم. حرم ساختم. گفتم فقط خودِ خودت بیا. حتی خودم را راه ندادم. حالا که بساطِ مهمانی در این ماه تمام شد، با این دلِ غم زده از دوری چه کنم؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
☺️عیدی می‌خواهم. 🌸حالا که بساطِ مهمانی در این ماه، جمع شد و به عید بندگی رسیده‌ام، حسرتِ لحظه‌هایی را که از دست دادم بر قلبم سنگینی می‌کند. 🌹ای نزدیک‌تر از رگ گردن به من، عیدیِ بندگی مرا این قرار بده که: نگذار حالِ خوبه این ماه از من جدا شود. ✨ عید سعید فطر بر همگان مبارک 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠چطور برای پدر و مادر فرزندان خوبی باشیم؟ ✅ برای اینکه فرزندان خوبی باشیم گاهی لازم است خودمان را در مقام پدر و مادرمان با همه‌ی مشکلاتشان، تصور کنیم. 🔘آن‌ها از پس مشکلات زیادی برآمده‌اند و شاید این برخورد ناراحت کننده با ما تأثیر یکی از مشکلات بر آن‌ها باشد. 🔘آن‌ها را راحت قضاوت نکنیم و درکشان کنیم. ✅ یادمان باشد آنها عامل زندگی بخش برای ما بوده‌اند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ پدر و مادرم دعایتان مستجاب شد. ☘پدر، فراموش نمی‌كنم وقتی كه آمديد پشت ميله‌های زندان قصر و گفتيد: خدايا من از اين فرزند راضی هستم، تو هم راضی باش و من چقدر آسوده شدم. 🌸اي مادرم، شما آن مادری هستيد كه در اولين برخورد هنگام ملاقات در زندان حماسه‌ای همچون حضرت زينب آفريديد. همان جا كه گفتيد: فرزندم ناراحت نباش تو سرباز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستی؛ درس‌هايت را بخوان و مرا از آن گرداب هولناك به ساحل اطمينان خاطر آورديد و اگر اين فرزند كوچك شما فاتحانه و پيروزمندانه با چهره سفيد از دنيا رفت، بدانيد همان دعای شماست كه در اولين سال عروسی خود جهت فرزندی صالح كرديد، مستجاب گشته و خدا اين فرزند صالح را از شما پذيرفته است. 📜فرازی از وصیت نامه عبدالله میثمی 📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۲۰۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟 سپاسگزاری از پدر و مادر ✨ عَنْ اَبى الْحَسَنِ الرِّضا عليه السلام قالَ: اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ اَمَرَ بِثَـلاثَةٍ مَقْرُونٌ بِها ثَـلاثَةٌ اُخْـرى: اَمَرَ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ، فَمَنْ صَلّى وَلَمْ يُزَكِّ لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ صَلاتُهُ وَاَمَرَ بِالشُّـكْرِلَهُ وَلِلْـوالِـدَيْنِ، فَمَـنْ لَمْ يَشْـكُرْ والِدَيْهِ لَمْ يَشْـكُرِ اللّهَ، وَاَمَرَ بِاِتّقـاءِ اللّهِ وَصِلَةِ الرَّحِـمِ، فَمَنْ لَمْ يَصِـلْ رَحِـمَهُ لَمْ يَـتَّقِ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ. 🌺امام رضا عليه السلام فرمودند: خداوندمتعال فرمان داده سه چيز همراه سه چيز ديگر انجام گيرد: ۱ ـ به نماز همراه زكات فرمان داده است، پس كسى كه نماز بخواند و زكات نپردازد نمازش نيز پذيرفته نمى شود. ۲ ـ به سپاسگزارى از خودش و پدر و مادر فرمان داده است، پس كسى كه از پدر و مادرش سپاسگزارى نكند، خدا را شكر نكرده است. ۳ ـ به تقواى الهى فرمان داده و به صله رحم، پس كسى كه صله رحم انجام ندهد تقواى الهى را هم بجا نياورده است. 📚بحار الانوار ج۷۴، ص ۷۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عروسی 🌺عروسی در راه بود و طبق معمول خانواده به او فشار می آوردند که حتما در عروسی شرکت کند هرچه هم بهانه می آورد ودلیل می چید انکار کمتر می‌فهمیدند. 🍃شب عروسی فرا رسید .لباسهایش را به تن کرد و منتظر شد تا خانواده هم اماده شوند. خنک کن شلوار آبی کمرنگش را پوشیده بود، هدفون در جیبش گذاشت و آماده بود تا گرمترین برخوردها را با فامیل داشته باشد. وارد سالن که شد، جمع دوستان واقوام، از دیدنش متعجب و خوشحال شدند. مادرش هم از خوشحالی آمدنش، در پوست خود نمی گنجید‌. با افتخار اورا به دوستانش نشان می‌داد ولی اینکه برخلاف تهمتها، عروسی هم می آید به پسرش افتخار کرد. 🌸بابک، نگاهی به مادر که در رخت ولباس عروسی، چندسالی جوانتر شده بود کرد و زیر لب گفت:«قربتا الی الله» 🍃همگی در بخش منحصر به خانومها واقایان، ازهم جدا شدند.وقتی خواننده در سالن آمد و شروع کرد به کم کم ، آهنگ آنچنانی پخش کردن، ترجمه دوستانش جداشد. از کنار هر کودکی که رد میشد، می‌گفت :«عمو بیا آنجا مهد کودک است» و اتاق پایان سالن را نشان می‌داد. 🌺کم کم حدود پانزده بچه در اتاق جمع شدند. پنج دقیقه با آنها بازی کرد.بعد از آنها خواست که بگویند نماز دوست دارند یا نه. ونظرشان راجع به روزه چیست واز آن چه می‌دانند. 🍃دوباره دفتری که باخودش آورده بود را بازکرد، ودسته ای مداد رنگی کنار بچه ها گذاشت واز آنها خواست هرچیز که دراتاق جالبتر است نقاشی بکشند. 🌸سر و کله زدن با بچه های معصومی که هنوز برای اتفاقات مجلس عروسی، خیلی پاک بودند، سرحالش کرده بود ومادر وپدرها هراز گاهی به کودکانشان سر می‌ زدند.ساعت خاموشی تالار نزدیک میشد.تازه متوجه زمان شام شد. و با خداحافظی نفری یک شکلات ومداد به بچه ها داد.برای او وبچه ها آن شب فراموش نشدنی بود‌. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌙پایان ماه رحمت ✨پروردگارا 🌸در پایان ماه رحمتت هر آنچه به خوبانت دادی به بنده حقیرت هم عطا کن. 🌼و تو ای کریم، رحمان، رحیم... 🌺مرا از شر نفسم نجات ده. 🌾به فریادم برس و در کارهایم گشایش ایجاد کن.🤲 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 🎊 وقتش شده ما هم نگرانی بکنیم 💯یک فکر جدید آسمانی بکنیم تا وا شود این کلاف سرگردانی 💯 باید صلوات را جهانی بکنیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🎊 🎉 🍃🌸 @tanha_rahe_narafte 🌸🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
🤔تو هم منتظر امام زمان هستی؟ ✨چند صباحی است بعد از شکرانه صبح، ایستاده بر خط مرزی سیاه و سفید آسمان، پنجره را باز می‌کنم. رو به چشم انداز بیابانی خانه، سلامت می دهم. 🌬نسیم سرد صبحگاهی که به صورتم می‌خورد، با خودم فکر می‌کنم دنیا برهوتی سرد است؛ وقتی خورشید وجودت با فاصله بر ما می‌تابد. ☀️آنگاه دلم حرارت تابشی می‌طلبد از عمودی‌ترین نقطه ظهور، یا صاحب الزمان. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔آدم خوب یا عبد خوب؟! 🌹 خیلی‌ها آدم خوب هستند، ولی عبد نیستند...! 💐 آدم خوب‌ها در عاشورا امام حسین علیه السلام را به شهادت رساندند ، چون عبدنبودند...! 🌸🍃باید عبد باشی نه اینکه خوب باشی! خوب بودن بدون انعطاف در مقابل خدا را عبد نمی‌گویند. 🌼🍂خداوند عبد بودن مردم را با ولایت آزمایش می‌کند ، ولی... ↙️ آدم خوب‌ها از آزمایش سربلند بیرون نمی‌آیند ، عمرسعد و شمر و... آدم خوبی بودند، ولی عبد نبودند. ✨💫امام زمان ارواحنافداه در غیبت است؛ چون ما آدم‌های خوبی هستیم، ولی عبد نیستیم! 🕊 کربلا دوباره در آخرالزمان تکرار خواهد شد ولی این دفعه امام حسین علیه السلام چقدر یار دارد؟! 💐 راز عبودیت در ولایت مشخص می‌شود. ارواحنافداه ╔══════••••••••••○○✿♥️╗ @tanha_rahe_narafte ╚♥️✿○○••••••••••══════╝
✅راهنمای عالم 🌺 امام حسین علیه السلام فرمودند: مهدی را می توان با آرامش و وقار و شناخت حلال حرام و نیاز همگان به او و بی نیازی او از دیگران شاخت. 📚 بحارالانوار، ج25، صفحه 156 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ حافظ مسجد 🌺حافظ با نگاه به ستاره‌های چشمک زن از پشت شیشه خوابش برد. نیمه‌های شب با احساس لرزش زمین از خواب پرید. دست روی زمین گذاشت. زمین آرام می‌لرزید. صدای ریزش سنگ و آهن، چهار دیواری اتاق را مثل پر کاهی تکان داد. صدای فریاد پدر رشید را شنید: «نامردا شب و روزمونو یکی کردین کی از دستتون خلاص میشیم؟» 🍃حافظ گوش‌هایش را گرفت و مثل جنین در خودش جمع شد. این صداها او را یاد ده سال پیش می‌انداخت. چشم‌هایش را به هم فشرد. با دهان بسته اصواتی را از گلویش ایجاد کرد تا تنها صدایی که می‌شنود، صدای هو هوی پیچیده در گلو و مغزش باشد. 🌸با تکان بدنش، چشم‌های را گشود. صورت مادرش نفس رفته را به سینه‌اش برگرداند. پچ پچ‌های محمد و آمنه با آمدن حافظ بر سر سفره قطع شد. خودش خواسته بود که خبرها را به او نگویند. نزدیک اذان ظهر، لباس پوشید و از خانه بیرون رفت. نگاهش را از سر کوچه باریک و سنگفرش شان دزدید؛ اما با رسیدن به سر کوچه نیم نگاهی به خانه ویران رشید و خانواده‌اش انداخت. نایستاد مثل باد گذشت. 🍃صدای اذان مسجد در کوچه پس کوچه های باریک محله پیچید. حافظ به سمت مسجد رفت. رشید، احمد، مهدی، ابراهیم و... چند نفر دیگر از دوستانش وسط صحن مسجد ایستاده بودند. به جمعشان پیوست. رشید نیم نگاهی به حافظ انداخت و حرفش را ادامه داد : « با بقیه هم هماهنگ کردم بعد نماز مغرب و عشاء می‌مونیم دیگه. » همه یا الله گویان حرفش را تأیید کردند. حافظ بی‌خبر از همه جا گفت:« چی کار می‌خواین بکنین؟» همه بچه‌ها به چشم‌های سیاه حافظ خیره شدند. رشید گفت:« می خوایم تحصن کنیم.» 🌺حافظ بدون اینکه حرفی بزند، به سمت مسجد راه افتاد. رشید گفت: « اومدن خونه هامون رو بی سروصدا از چنگمون دارن در میارن و... » حافظ ایستاد و نگذاشت حرفش را تمام کند، گفت: « کاریه که سالهاست دارن انجام می دن، چیز جدیدی نیست.» خانه‌ی ویران و دست‌های بیرون زده پدرش از زیر آوار مثل پرده سینما جلو چشمانش نقش بست. سرش را تکان داد و به راهش ادامه داد. 🍃رشید دوید و مقابلش ایستاد، گفت: « پس شب اصلا نیا مسجد که اوضاع بر وفق مراد جنابعالی نخواهد بود. » حافظ به همه بچه‌ها نگاه کرد. قامت کوتاه رشید را از بالا تا پایین نگاه کرد و گفت: « نمیام.» 🌸بعد نماز به خانه برگشت و با هیچکدام از دوستانش هم کلام نشد. خورشید، رنگ سرخ به آسمان پاشید و از جلو چشم‌ها محو شد. حافظ از پشت پنجره به گنبد سبز مسجد نگاه کرد. آسمان کبود شد و صدای اذان از مأذنه بلند شد. 🍃صدای محمد را شنید: « مامان من میرم مسجد.» حافظ از اتاق به هال دوید: « امشب نه.» محمد میان ابروهای کوتاهش گره انداخت و گفت: « تو نمیخوای، نرو ولی منم مثل بقیه اجازه نمیدم که مسجدو خراب کنن.» حافظ خشکش زد : «چرا چرت و پرت میگی؟» محمد در را باز کرد و گفت: «تو سرتو مثل کبک تو برف کردی از هیچ جا خبر نداری؛ ولی اگه یِ ذره فکر می‌کردی که برا چی به جون محله‌های دور مسجد افتادن، . داداش! یادت رفته برا رهایی از ظلم باید مقاومت کرد.» 🌺حافظ مات در بسته پشت سر محمد شد. به اتاقش برگشت. گنبد سبز مسجدالاقصی مثل نگین انگشتر در آسمان لاجوردی می‌درخشید‌. گذشته را مرور کرد، با بچه ها به سمت تانک‌ها سنگ پرتاب می‌کرد و پدرش در گروه جهادی صبح را شام می‌سازد. لباس‌هایش را پوشید و به سمت مسجد رفت. سربازان صهیونیستی در حال جمع شدن اطراف مسجد بودند. حافظ در سایه تاریک دیوار مسجد مخفی شد و خودش را به درون مسجد رساند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: یاس به: منجی عالم بشریت ✨سلام آقا جان ☘آن که تو را دارد چه کم دارد؟😍 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
هدایت شده از نامه خاص
📣📣 توجه توجه 📣📣 😇 مسابقه داریم، چه مسابقه‌ای؟!😍😍😍 📌 شرایط شرکت در مسابقه: ۱- به مدت یک هفته از ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ تا ۱۴۰۰/۰۲/۳۱ فرصت دارید به امام زمان ارواحنافداه نامه بنویسید. ۲- نامه‌ها حتی الامکان زیر صد کلمه باشد. ۳- اشکال نگارشی و ویرایشی نداشته باشد. ۴- محتوای مناسب و جذابی داشته باشد. ۵- نامه‌ها را مطابق نامه‌های داخل کانال پروانه‌های عاشق تنظیم نمایید. ۶- حتماً حتماً مثل نامه‌های داخل کانال در قسمت (از:) نام مستعار یا واقعی خود را بنویسید. ۷- نامه را همراه عکس مورد نظر خودتان که با محتوا مربوط باشد، ارسال نمایید. ( می‌توانید از عکس‌های نت استفاده کرده یا اگر خودتان می‌توانید با استفاده از بخش زیبایی از نامه‌تان عکس نوشته بسازید و همراه آن ارسال نمایید.) ۸- نامه‌های‌تان را برای کاربری @taghatoae ارسال نمایید. ✉️نامه‌ها بعد از زمان مقرر به مرور در کانال قرار خواهند گرفت. 🌼روز ۱۴۰۰/۰۳/۰۳ همزمان با فتح خرمشهر نتایج بررسی نامه‌ها اعلام خواهد شد. 🌸سعی می کنیم نامه‌های برتر را زودتر در کانال قرار دهیم تا مخاطبان کانال نیز به آنها امتیاز دهند. 🌺با توجه به رعایت شرایط و امتیاز دهی مخاطبان به پنج نفر از برگزیدگان جوایزی اهدا خواهد شد. 📝با نشر حداکثری این پیام دیگران را به شرکت در این رقابت دعوت بفرمایید. 😌منتظر مسابقات آتی ما باشید. 📢کانال پروانه‌های عاشق در ایتا: https://b2n.ir/t01623
🤔دوست داری طعم آرامش رو بچشی؟ 🌹 به خدا که وصل شوی، آرامش، وجودت را فرا می‌گیرد. نه به ‌راحتی می‌رنجی و نه به ‌آسانی می‌رنجانی. 💫 آرامش، سهم دل‌هایی‌ست که قبله‌شان خداست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠حسن معاشرت 🔘یکی از وظایف همسران در زندگی، احترام گذاشتن به یکدیگر است، از دیدگاه قرآن کریم اساسی ترین اصل در رفتار و تعامل زن و شوهر معاشرت به معروف است. در این میان معاشرت به معروف با زنان از اهمیت ویژه ای برخوردار است. (نساء/19) ⁉️امّا به چه معاشرتی معاشرت به معروف می گویند؟ 🌐نمونه هایی از معاشرت به معروف را می توان چنین بیان کرد: 🔆 خوش زبانی و خوش رفتاری 🔆 آراستگی و پیراستگی 🔆گشاده رویی و گذشتن از لغزش ها 🔆 پسندیدن آنچه را که برای خود می پسندی 🔆 تأمین نیازهای جسمی و روحی و روانی ✅بدرستیکه حسن معاشرت ، روان را آرام تر و زندگی را گواراتر و شیرین تر می کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مهریه ام قرآن و یک دوره کتاب های شهید مطهری! 🌺برش يك: يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت. شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سختش بسازم تا با هم ازدواج كنيم. شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد. 🌺برش دو: گفتم:من فقط دوست دارم مهريه ام يك جلد قرآن باشد.گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره كتاب هاي شهيد مطهري. 📚مثل مالك، ص۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
😉اوقات خودتان را تلخ نکنید. 🔹 هنگام صحبت با همسرتان، روی نقاط ضعف یا اشتباهات گذشته یکدیگر دست نگذارید و با وسط کشیدن گذشته، اوقات خود را تلخ نکنید..😊 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اشک بهار 🌺بهار میان خواب وبیداری به کنارش دست کشید. سردی تخت، چشمان خواب گرفته اش را گشود. سیاهی شب جای سعید را پر کرده بود. بهار موهای ژولیده اش را چنگ زد. نیامدن سعید به اتاق، اعصابش را خط خطی کرد. سعید از دیر آمدن به خانه به جای خواب جدا کردن رسیده بود. کورمال کورمال خودش را به در رساند. نور سالن از دالان اتاق ها توجه اش را جلب کرد. وارد سالن شد. 🍃سعید روی مبل یک وری افتاده بود. بهار خواست برگردد. اما رنگ سفید صورت او پایش را متوقف کرد. قدم به قدم به سعید نزدیک شد. دستش را روی شانه لاغر سعید گذاشت. سعید روی مبل افتاد. جیغ کشید و عقب رفت. قلب بهار محکم به دیوار سینه اش کوبید. بدنش به لرزه افتاد. دور و اطرافش را نگاه کرد، گوشی را پیدا نکرد. دوباره به اطرافش نگاه کرد. گوشه سالن تلفن را دید. به سمتش پرواز کرد. شماره اورژانس از ذهنش پریده بود. یک چشمش به سعید و رنگ پریده اش بود. چشم دیگرش به شماره های تلفن بود. به محض آزاد شدن بوق تند تند آدرس را به مأمورین اورژانس داد. 🌸چشم هایش سعید را تار می دید. با هق هق به سمت سعید رفت، مدام صدایی در ذهنش می گفت:" نکنه، نکنه... " دستش را روی نبض گردن سعید گذاشت، آرام و کند می زد. شبنم اشک هایش به باران بهاری تبدیل شد. میان گریه و هق هق رو به سعید گفت:" سعید تو رو خدا بلند شو، دیگه توجهتو نمی خوام فقط بلند شو. " 🌺بهار یاد اوایل زندگیشان افتاد. سعید مثل پروانه دورش می چرخید. گل و هدیه می خرید. مدام به بهار می گفت:" دوستت دارم. " اما بهار چشم های سیاه سعید را منتظر می گذاشت. هربار سعید می گفت:" چرا نمی گی دوستت دارم؟" بهار می گفت:" من از این لوس بازیا خوشم نمیاد. چیه دم به دقیقه بهم میگی دوست دارم و ازم می خوای بگم. " یواش یواش سعید با نشنیدن احساس بهار از گفتن احساسش دست برداشت. هدیه و گل نخرید. صبحها زود رفت و شب ها دیرتر به خانه برگشت. اوایل بهار برایش مهم نبود. اما روز به روز با کم شدن توجه سعید حس کرد چیزی در زندگی اش کم شده، به خرید و تفریح با دوستانش مشغول شد؛اما ته دلش احساس شادی و خوشحالی نمی کرد. روزی یکی از دوستانش گفت:" اینقدر از شنیدن دوست دارم شوهرم لذت می برم از هیچی لذت نمی برم تا چند روز انرژی دارم." از آن موقع برای شنیدن دوباره دوستت دارم از سعید به دنبال راه حل گشت. 🍃صدای زنگ در، بهار را از گذشته جدا کرد. مأموران اورژانس وارد شدند. با دیدن چهره و نبض سعید، رو به بهار گفتند:" چی خورده؟" 🌸چشم های کشیده بهار گرد و دنیا روی سرش خراب شد. کف دستش عرق کرد. با تته، پته گفت:" فق..ط کوکو... سبزی...خورده ." مأمور اورژانس در حال وصل سرم گفت:" ولی شوهرتون علائم مسمومیت داره و اگر ندونیم چی خورده ممکنه دیر بشه." 🍃بهار با شنیدن این جمله مثل برق از جایش پرید، به آشپزخانه رفت. پلاستیکی آورد و با دستان لرزان آن را به دست مأمور اورژانس داد، سر به زیر گفت:" اینو تو غذاش ریختم." 🌺ابروهای کلفت مأمور اورژانس درهم رفت، گفت:" خانم با این چیزا و کارها مشکلی حل نمیشه. " 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: باران به: منجی عالم بشریت ✨باران هیچ وقت تکراری نمی‌شود. فصلش که برسد همه چشم به راهش هستند. 🌸همه فصل‌هایمان فصل ظهور شده است، چشم انتظاریم، چشم انتظارمان نگذار. 🌺بیا تا آسمان و زمین طراوتی دیگر بگیرند. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
📣📣 توجه توجه 📣📣 😇 مسابقه داریم، چه مسابقه‌ای؟!😍😍😍 📌 شرایط شرکت در مسابقه: ۱- به مدت یک هفته از ۱۴۰۰/۰۲/۲۵ تا ۱۴۰۰/۰۲/۳۱ فرصت دارید به امام زمان ارواحنافداه نامه بنویسید. ۲- نامه‌ها حتی الامکان زیر صد کلمه باشد. ۳- اشکال نگارشی و ویرایشی نداشته باشد. ۴- محتوای مناسب و جذابی داشته باشد. ۵- نامه‌ها را مطابق نامه‌های داخل کانال پروانه‌های عاشق تنظیم نمایید. ۶- حتماً حتماً مثل نامه‌های داخل کانال در قسمت (از:) نام مستعار یا واقعی خود را بنویسید. ۷- نامه را همراه عکس مورد نظر خودتان که با محتوا مربوط باشد، ارسال نمایید. ( می‌توانید از عکس‌های نت استفاده کرده یا اگر خودتان می‌توانید با استفاده از بخش زیبایی از نامه‌تان عکس نوشته بسازید و همراه آن ارسال نمایید.) ۸- نامه‌های‌تان را برای کاربری @taghatoae ارسال نمایید. ✉️نامه‌ها بعد از زمان مقرر به مرور در کانال قرار خواهند گرفت. 🌼روز ۱۴۰۰/۰۳/۰۳ همزمان با فتح خرمشهر نتایج بررسی نامه‌ها اعلام خواهد شد. 🌸سعی می کنیم نامه‌های برتر را زودتر در کانال قرار دهیم تا مخاطبان کانال نیز به آنها امتیاز دهند. 🌺با توجه به رعایت شرایط و امتیاز دهی مخاطبان به پنج نفر از برگزیدگان جوایزی اهدا خواهد شد. 📝با نشر حداکثری این پیام دیگران را به شرکت در این رقابت دعوت بفرمایید. 😌منتظر مسابقات آتی ما باشید. 📢کانال پروانه‌های عاشق در ایتا: https://b2n.ir/t01623
⌚️قرارش را همین الان بگذار 💫باید روی پله های خشم، شهوت‌رانی، بداخلاقی، نامهربانی‌ها و... یک به یک پا گذاشت تا به ملاقات خداوند برسیم. 🌺برای رسیدن به آن بالاها باید عزمت را جزم کنی تو حتما می‌توانی قرارش را همین الان با خدایت بگذار. او همیشه آغوشش برای تو باز است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨محیط امن و آرام خانواده ☘محیط امن و آرام خانواده محیطی است که در آن رحمت، مهر و عطوفت والدین بر فرزندان جاری می‌گردد و وعده روزهای خوب را می‌دهد. 🌼لبخند مادر، شادی را در قلب اعضای خانواده مهمان می‌کند تا روح و جسم آنها تا دور دست‌ها سیر کند و در سرزمین دعا و نیایش آرام گیرد. 🌺استقامت پدر انسان را در مقابل طوفان حوادث و بالایا محکم نگه‌می‌دارد و او را به سمت تکیه گاهی محکم چون خدا می‌رساند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨انسان، خلیفه‌ی خدا پست و مقام‌های دنیوی ، اعتباری و مجازی است و با رأی مردم بدست می‌آید و فقط در مکان خاص و زمان خاصی اعتبار دارد ، اما خلیفة الهی مقامی است که تمام ملائکه در عرش و موجودات در فرش به آن غبطه می‌خورند ، مقامی که فرا زمانی است و فرامکانی. اگر انسان ، این تاج خلیفة الهی را بر سر خود می دید ، هرگز منت پست و مقام‌های دنیوی را نمی‌کشید و بواسطه‌ی آنها ، آخرت خود را تباه نمی‌ساخت. حیف انسان نیست که با اعتبار و مجاز معامله کند؟! 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠مقایسه ممنوع ✅ هیچ وقت نباید والدین فرزندانشان را با بقیه بچه ها ی هم سن مقایسه کنند. 🔘باید بدانند هیچ کدام از بچه ها شبیه هم نیستند، حتی دو فرزند از یک خانواده هم متفاوت هستند. 🔘مقایسه بی جا فقط باعث نگرانی بیهوده والدین، استرس و اضطراب زیاد به بچه ها می شود. 🔘اعتماد به نفس بچه ها را تا حد زیادی کاهش می دهد. ✅ باید حواسمان باشد که خداوند هر انسانی را با یک سری توانایی هایی خاص خودش آفریده است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ماجراهای امین و دوچرخه 🙋‍♂️🚲 ✍️دوستی امین:🙍‍♂️ خوش رکاب امروز از کدوم مسیر دوست داری بریم خونه؟ خوش رکاب: 🚲 من اون مسیری رو دوست دارم همش گُل و سبزه هست. همون خیابون رو میگم درختاش به هم رسیدن، انگار از یک دالان پُر از درخت رد میشی. امین:🙍‍♂️ آهان اون خیابون رو می گی که مسیرش طولانی تره؛ ولی باحال تر و قشنگ تره. پس بزن بریم. دوچرخه:🚲 راستی امین امروز محمود چش بود؟ بعد بهش چی گفتی آروم شد؟ امین: 🙍‍♂️ هیچی بابا همش فکر می کنه من باهاش دشمنم. از بس خیالاتی شده فکر می کنه من مانع توجه معلم به اون میشم چون نمرهام از او بهتره. دوچرخه: 🚲 خُب تو چی گفتی؟ به نظر میاد با حرف تو آروم شد؟ امین: 🙍‍♂️ چیز خاصی نگفتم راستش چند روز پیش در مورد دوستی کتابی می خوندم، توش حدیث قشنگی دیدم به اون حدیث عمل کردم. دوچرخه: 🚲 بگو ببینم چی بوده که محمود رو آروم کرد؟! امین: 🙍‍♂️ حضرت علی علیه السلام فرمودن: اگه دوستی تون رو به زبون بیاری همین سبب میشه یِ دوست جدید بگیری.(1)خُب منم به محمود گفتم که دوستش دارم و دوستش هستم، اگه خواست می تونه تو درس خوندن رو کمک من حساب کنه. دوچرخه: 🚲 آفرین امین خوشم اومد از کارت. امین: 🙍‍♂️ البته خوش رکاب همه اینارو مدیون مامان و بابام هستم. اونا کتابای خوب برام می خرن و سفارش می کنن زیاد مطالعه کنم. 🌸🌸🍀🍀🌸🌸🍀🍀 🌺(1)امام علی علیه السلام: بِالتَّوَدُّدِ تَكونُ المَحَبَّةُ 🍀امام على عليه‏السلام : با اظهار دوستى ، دوستى پديد می آيد. 📚 غرر الحكم : 4194 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: صدف🌸 به: یگانه هستی بخش🌺 ✨خدایا 🌹خودت می‌دانی ظلم را کی نابود کنی. اما قرار نیست ما برای نابودیش دعا نکنیم. ✨خدایا 🌱به حق بهترین ساعاتت که دعا در آن گیراست، ظلم را نابود کن. ظالم را بواسطه بندگان دادگرت بالاخص حضرت حجت علیه السلام سر جای خود بنشان. 🌷اگر همه مردم جهان به حق خود راضی می بودیم کی بی عدالتی رخ می نمود. ✨خدایا 🌟بواسطه ظهور امام زمان ارواحنافداه ما مردم جهان را به این فهم برسان که رضایت به حق خودمان برایمان بهترین است. پا از گلیم خویش درازتر ننماییم. 💐الهی آمین یا رب العالمین 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
❤️خدای مهربان 🌹 دوست دارم ساعت ها نشستن برایت را 🌷 دوست دارم آفریده هایت را 💫دوست دارم پرتویی از نور هستی ات باشم 🌷 دوست دارم با تو باشم ای خدای مهربان 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠مراقب نگران شدن پدر و مادرها باشیم ✅چقدر حواسمان به پدر و مادرهایمان هست؟ مثلاً: حواسمان هست دعواها و نزاع هایمان در مقابل آن ها نباشد؟ 🔘زن و شوهر امروز درگیری و نزاع دارن ؛ ولی فردا با هم صمیمی و مهربان هستند. 🔘حالا پدر و مادری را در نظر بگیرید شاهد نزاع و درگیری فرزندشان با همسرش بوده است. پس از آن دائماً نگران فرزندشان هستند که ممکن است همین لحظه هم با هم دعوا داشته باشند. 🔘اگر ما فرزندان به همین موارد به ظاهر پیش پا افتاده دقت کنیم و در رفتار خود جانب احتیاط را رعایت کنیم، موجب آزار، اذیت و نگرانی پدر و مادر نمی شویم. ✅ در نظر بگیرید که چقدر دردناک و اذیت کننده است این نگرانی ها برای پدر و مادرها 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨فقط یک نوع غذا 🌺 اگر مهمان با دعوت آمده بود، سفارش می کرد فقط یک نوع غذا درست کنم و اگر ناخوانده هم بود، می گفت هر چه که خودمان داریم، باهم می خوریم حتی اگر نان و ماست باشد. 🌸یک شب مهمان داشتیم رفت بیرون تا میوه بخرد. برگشتنی دیدم که سیب های کوچک و پلاسیده خریده بود. 🌷گفتم: عباس! این ها چیست که خریده ای؟ با چه رویی اینها را جلوی مهمان بگذاریم. 🌱می گفت: بالام جان! چه فرقی می کند، پوستش را بکنی همه شان شکل هم اند. 🌟دیده بود که پیرمردی بساط کرده و کسی سیب هایش را نمی خرد.. همه را خریده بود. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صص ۲۸-۲۷٫ 🆔 @tanha_rahe_narafte