eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍تصادف 🍃هفته آخر سال تحصیلی بود. برنامه امتحانی همه کلاس‌ها را به دانش آموزان دادند. آخرین کلاس آنلاین دانش آموزان دبیرستانی به پایان رسید. سیاوش به سه تا از دوستان صمیمی‌اش پیامک داد:«صبح جمعه پیست دوچرخه سواری پارک جنگلی چیتگر، همه ساعت ۸ جلو خونه ما جمع شید.» ☘حامد عصر پنج شنبه به پدرش گفت: « بابا! با سیاوش و علی و دو تا از بچه‌های مدرسه برای دوچرخه سواری می‌خوایم به پارک جنگلی بریم. » 🎋_پسر جان تو که دوچرخه نداری. 🔹_غرفه‌ای تو پیست، دوچرخه کرایه میده. ▪️پدر حامد کمی فکر کرد و بعد اجازه داد: «پسرم، فقط مراقب خودت باش. اولین باریه که بدون من و مادرت با دوستات به تفریح میری.» 🔘_ پدرجان مواظبم، نگران نباش. ✨پدر به سمت کتش که روی جالباسی آویزان بود، رفت. از جیب بغل کتش کیف قهوه‌ای رنگی را در آورد. چند تا از اسکناس‌ها را شمرد و به حامد داد. او از پدرش تشکر کرد. ☘صبح جمعه مادر حامد مقداری خوراکی توی کوله‌پشتی‌ او گذاشت. حامد از پدر و مادرش خداحافظی کرد. کوله پشتی را بر شانه راستش انداخت. از خانه خارج شد. سیاوش به او زنگ زد و گفت: «سر کوچه‌مون بمون، تا بیام زودتر بریم.» 🍃حامد سر کوچه خانه‌ی سیاوش به درختی تکیه داد. سرش را به داخل کوچه چرخاند، با دیدن سیاوش پشت فرمان ماشین پدرش، اخم هایش را درهم کرد و رویش را برگرداند. به سمت خیابان قدم برداشت. سیاوش بوق زد و بعد کنار حامد راند: « چته پسر، چرا از اونوری میری؟» 🌾حامد بدون نگاه کردن به سیاوش گفت: « تصدیق نداری و فکرم نکنم بابات بهت ماشین رو داده باشه. دنبال شر نیستم، بر‌میگردم.» 🍁سیاوش قهقه زد و گفت: «بی‌خیال، بیا بالا.» 🍂حامد به راهش ادامه داد. سیاوش چند ثانیه خیره به حامد نگاه کرد. بعد پایش را روی گاز گذاشت و با سرعت از کنار حامد گذشت و فریاد زد: «بچه ننه.» ✨حامد با‌اخم سوار تاکسی شد. نرسیده به خانه گوشی‌اش به صدا در آمد: «تو راهه خونمونم. چی شده!؟» رنگ حامد پرید. گوشی را قطع کرد. 🍃 کلید را در قفل چرخاند. با صدای بسته شدن در خانه، پدر به سمت حیاط رفت:«حامد! زود برگشتی؟» ☘ یک دفعه چهره‌ی حامد دگرگون شد با بغض گفت:«سیاوش سوئیج ماشین پدرش رو بدون اجازه برداشته بود. من به خاطر حرف‌های شما باهاشون نرفتم. تو راه مثل اینکه تند می‌رفتن که زدن به یِ بچه‌ ...» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کادو 🍃روزهای عید نزدیک می شد، زهرا و مادرش آماده شدند و به سمت پاساژ رفتند، با شوق وارد اولین مغازه شدند، زهرا زیباترین روسری را برداشت و بر اندازش کرد، به چشمش زیبا آمد، به فروشنده برگرداند تا آن را کادو پیج کند. ☘مادر زهرا هزینه‌اش را پرداخت کرد و فروشنده آن را به سمت زهرا برگرداند، در همین هنگامی که زهرا دستش را دراز کرد تا آن را بگیرد. نگاهش به سمت ویترین کشیده شد. 🍂 سارا از پشت ویترین مغازه داشت، روسری‌ها را تماشا می‌کرد. رنگ و طرحش در چشمان سارا زیبایی خاصی داشت، دست در جیبش کرد؛ اما پولی برای خرید نداشت، ناراحت اخم‌هایش را در هم کرد و پشت ویترین ایستاد. 🌸 زهرا احساس کرد سارا هم دلش روسری را می‌خواهد. دوست داشت آن را به سارا هدیه دهد تا خوشحال شود. مادرِ زهرا اشاره به سارا کرد: «زهرا جان! دوست داری کادو رو به این دختر گل بدی، یکی دیگه برات بخرم.» ✨تبسم رویِ لب‌های زهرا نشست. دستان سفید و تپلش را دراز کرد و کادو را گرفت. نگاهی به سارا کرد. آن را به او داد.سارا از خوشحالی چشمانش برق زد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌼 بازجویی 🍃از فرزندتان بازجويی نكنيد چون برای نجات خودش از عكس العمل تند شما، به دروغگويی و پنهان كاری متوسل خواهد شد. ☘ کودک خطاکار و راستگو بهتراست از کودک بظاهر غیرخطاکار و دروغگو است. 🆔@tanha_rahe_narafte
✨فرزند سالاری نداریم 🍃درخانواده فرزند‌سالاری نداریم. کودک نباید برای زندگی تصمیم بگیرد باید مشارکت داده شوند، از آنها نظر پرسیده شود، ولی نظر آنها نباید محور قرار گیرد. 🌸🍂🍃🌸 🆔@tanha_rahe_narafte
✍جادوی بازی 🍃صدای زنگ خانه بلند شد. گلاره اشک‌هایش را با پشت دست پاک کرد. به سمت حیاط دوید، اعظم تا چشمش به گلاره افتاد: «دخترم! چرا گریه کردی؟ » ☘گلاره در حالی که بغض سنگینی گلویش را فشار می‌داد به آغوش مادربزرگ پناه برد. نسرین رو به اعظم گفت: «مامان لوسش نکن.» ⚡️_چی شده؟ 🎋_صد بار بهش گفتم من می‌خوابم، سرو صدا نکن. بی سر و صدا با خواهر کوچیکت بازی کن. همش با خواهر سه سالش تو جنگ و دعواست. 🌾_با هم صحبت می‌کنیم، برای بچه‌ها شیر کاکائو و بیسکویت گرفتم. 🍃نسرین سینی فنجان چای و لیوان‌های شیر کاکائو را روی میز گذاشت. اعظم بعد از این که بیسکویت و چایی خورد رو به گلاره گفت: «شیرکاکائوتو بخور تا با هم بازی کنیم. » 🍀چشمان نسرین گرد شد. گلاره با خوشحالی دست‌های خود را به هم کوبید. مادر بزرگ پرسید: «گلاره، درس و مشقت رو انجام دادی؟» 🌸_بله مادربزرگ. ✨مادربزرگ اسباب بازی‌ها رو یک به یک از سبدی بزرگ برداشت و به گلاره و ساناز داد. اعظم با لبخند به نوه‌هایش نگاه کرد. آن‌ها با خوشحالی سرگرم چیدن وسایل بازی بودند. 🍃گلاره به ساناز کمک کرد تا او هم سماور و استکان و نعلبکی‌های کوچک را در سینی بچیند. اعظم سرش را به سمت گلاره و ساناز چرخاند و گفت: «بچه‌ها میرم آشپزخونه، آروم بدون دعوا با هم خاله بازی کنید تا براتون خوراکی بیارم.» ✨گلاره و ساناز خنده‌کنان با هم گفتند: «چشم‌ مامان بزرگ.» اعظم به آشپزخانه رفت و سر حرف را با دخترش باز کرد: «عزیرم، اگه مرتب به بچه‌ها امر و نهی کنی، نتیجه عکس می‌گیری. » 🍃_مامان اصلا به حرفام گوش نمیدن. 🌾_اگه بعد از درس و مشقش وقت بذاری و باهاشون یه ساعتی بازی کنی، کم کم یاد می‌گیرن. با صبوری و بازی کردن با بچه‌هات، می‌تونی غیر مستقیم کنترل‌شون کنی. اونا بچه هستن، انتظار رفتار یه بزرگسال از گلاره نداشته باش، اون فقط هشت سالشه، این که توی بازی یادش بدی، باید حرف پدر و مادرشو گوش کنه یه هنر مادرانه‌ست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔆محبت عادلانه 🔘کودکان همیشه دوست دارند ترازویی برای سنجش میزان محبت والدین نسبت به خودشان در مقایسه با سایر اعضای خانواده داشته‌باشند و مدام از بزرگترها سوال می‌کنند که کدام‌یک از ما را بیشتر دوست داری؟؟!! ⭕️جواب این سوال به ظاهر ساده، به راحتی می‌تواند تکلیف روح و روان کودکان را مشخص کند و یا مسیر ارتباط صمیمانه با خواهر و برادرها را فراخ‌تر کند و یا این‌که بذر بی‌محبتی و کینه نسبت به همدیگر در دل آن‌ها بکارد... 🆔 @tanha_rahe_narafte
💡تداوم در محبت ⭕️کودکان محبت مداوم والدین خود را می‌طلبند. ❌والدین عزیزی که محبت خود را سهمیه‌بندی کرده و در زمان‌های مشخص نثار کودکشان می‌کنند و هروقت نیازدارند کودکشان کاری برایشان انجام دهد و یا مثلاً چیزی از جایی برایشان بیاورد، محبتی از خود بروز می‌دهند. ❌هرگز نمی‌توانند از آن‌ها انتظار داشته‌باشند که افرادی بزرگ‌منش بار بیایند؛ چرا که بزرگترها آیینه‌ی نگاه کودک به جهان هستند، ✅کودکان هرآنچه را که می‌بینند می‌آموزند، نه هر آنچه را که به عنوان مشق زندگی به زور به آن‌ها تعلیم داده می‌شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آغوش باز 🍃والدین در نقش والد‌گری باید کوه محبت برای فرزندانشان باشند. 🌸آغوش گرفتن کودک جزء نیازهای اساسی روحی و روانی اوست. 🌸همیشه با آغوش باز پذیرای فرزندتان باشید تا نقطه امن دنیایش باشید و بی هیچ هراسی در کنارتان آرامش گیرد. 🆔 @masare_ir
✨قلب نوجوان 🌼امام علی علیه السلام می فرمایند: قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذری که در آن پاشیده شود. 📚نهج البلاغه نامه ای ۳۱ صفحه ۳۸۳ 🆔 @masare_ir