eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨آیا حرف و حدیث مردم، مهم است؟ برای مراسم عروسی یک لباس عروس سه هزار تومانی خریده بودیم. ساده آستین بلند و یقه کیپ. مادر آقا ولی تا دید، گفت: چرا اینقدر ساده؟! آقا ولی هم یک شلوار قهوه‌ای پوشیده بود و کتی که مادرش به زور تنش کرده بود. 🌟وقتی آمد، ناراحتی را از نگاهش خواندم. او نه این لباس را ساده می‌دید و نه از لباس‌های تنش راضی بود. او در لباس سبز و شلوار منطقه اش راحت بود. 🌺وقتی هم مادرم به هر زور و زحمتی بود، جهیزیه را فراهم کرده بود و برای اتاق مان پرده خریده بود، آقا ولی ناراحت شد. 🌿گفته بود: این کارها چیست؟ مامان گفته بود: همه این کارها برای این است که فامیل ها درباره جهیزیه حرف و حدیث درست نکنند. 🌱ولی الله گفت: حساب آن ها با من. 📚نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اولین کادوی همسر 🍃دی ماه ۶۱ بود. از بعد از جاری کردن خطبه عقد توسط امام خمینی (ره) به مشهد برگشتیم. 🌸شام مهمان خانه ولی‌الله بودیم. وقتی نشستیم، مادر همسرم با یک روسری برگشت و سرم کرد و گفت: «حالا قشنگ تر شدی. » ☘آقا ولی‌الله نگاهی کرد و خندید، گفت: «شما همین طوری هم برای من زیبائید! » بلند شد رفت طرف کتاب خانه اش و یک کتاب آورد و گفت: «این هدیه من به شما. » این اولین هدیه من بود. راوی: همسر شهید 📚نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۱۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ارتباط کلامی با همسر 🍃برای اولین بار رفتیم حرم و بعد بهشت رضا (ع) برای زیارت شهدا. وقتی بر می گشتیم، آقا ولی گفت: «مثل این که رسم است داماد حلقه را به دست عروس می کند. خندیدم. » ☘گفت: «حلقه را به من بدهید. ظاهرا مادرم اشتباهی دست شما کرده. حلقه را گرفت و دوباره دستم کرد. » 📚نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۱۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨انس با کتاب 🍃ولی الله با اینکه با شروع درگیری های اول انقلاب، درس و مشق و دانشگاه را گذاشت کنار؛ اما کتاب خانه بزرگی داشت پر از کتاب. همه شان را خوانده بود. از جبهه هم که می آمد، برای همسرش تهمینه کتاب می خرید. ☘️همسرش درس هم که می خواند، می نشست کنارش و کتاب هایش را زیر و رو می کرد و همه را می خواند. 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۲ 🆔 @masare_ir
✨جایگاه همسر در خانواده 🌾ولی الله اخلاق خاصی داشت. نامه که نمی‌نوشت. خیلی کم تلفن می‌کرد. آدرسش را هم نمی‌داد تا برایش نامه بنویسم. می‌گفتم: «تلفن که نمی زنی، نامه هم که نمی‌دهی، پس اقلا مرا هم با خودت ببر.» ☘️می‌گفت: «می توانم ببرمت؛ اما اینجا خیالم راحت است. اگر ببرمت دل مشغولی برایم می‌آورد و نگران می‌شوم. نامه هم که بدهی نه وقت جواب دادنش را دارم و ذهنم هم درگیر می‌شود.» 🌺دستش را برای احترام روی چشمش گذاشت و گفت: «اینجا که هستم، دوست دارم خدمت شما باشم. جبهه هم که می ‌روم خدمت بسیجی‌ها، مثل خودشان، مثل یک بسیجی. یکی از عکس‌هایم را برداشت و گفت: «عکست را گذاشتم داخل عکس‌هایم و هر وقت دلم تنگت شد، نگاهش می کنم.» راوی: همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۳ 🆔 @masare_ir
خمس فرزندان پدر ولی الله چهار تا پسرانش جبهه بودند. هر وقت نگاهش می کردم، غمی پنهان در چهره اش می دیدم. یک بار گله کرد. گفت: لا اقل یکی یکی جبهه بروید که خانه این قدر سوت و کور نباشد. ولی الله گفت: پدر جان! پنج پسر داری بالاخره باید خمس شان را بدهی یا نه؟! هر کدام را که خدا خواست. ولی الله می خندید؛ اما پدر فقط نگاه می کرد. می دانستم در دلش چه خبر است. راوی: همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۱ 🆔 @masare_ir
✨شهادت طلبی 🌸ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد. هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت: تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روز ی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند. 🌷می گفت: می خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه ام. بعد دستی به بازوهایش می زد و می گفت: اما تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند. گریه می کردم و نمی خواستم معنای حرف هایش را بفهمم. 🍃وقتی خبر آوردند که در بخش آی سی یوی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران . وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود. وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم خیز کرده و محکم به پشتش می زدند، دنیا روی سرم خراب می شد. داشتند ریه هایش را شست و شو می دادند. آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این ها آب نشود، خدا قبولم نمی کند.» کم کم داشت باورم می شد که خدا دارد قبولش می کند. راوی: همسر شهید 📚مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۴ و ۲۸ 🆔 @masare_ir
✨تسلیم تسلیم 🔻بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد واله وسلم تسلیما. درود خدا بر تمامی تلاشگران حق علیه باطل و بر امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت به پاک کردن زنگار منیّت­ ها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم و بر شهدا رحمت خدا باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را. 💠مسلّم تسلیم هستم و شهادت می ­دهم خدای حیّ لایموت، رحمن ورحیم… و محمد (ص)بهترین برگزیده از ۱۲۴هزار رسولش و علی(ع) وصی بر حقش و یازده فرزند علی(ع) از فاطمه (س) بر حق ­اند. و اما تنها حجت خدا مهدی(عج) است که به انتظار فرمان ظهورش، نگران از انسانیت نشسته است. 🌾و اعتقادم بر این است که امام خمینی روحی فداه به حق نماینده بر حق امام زمان (عج) و حجت خدا مهدی زهراست و فرمانها و دستوراتش همه از خداست، به این لحاظ تسلیم تسلیمم و همه را مخصوصاً نزدیکان را به این عقیده دعوت می­ کنم به شدت… اما می ­دانم نتوانستم تکالیفم را در مورد پدر و مادرم و نیز هم… همسرم و برادران و خواهرانم و دوستان و خویشاوندانم انجام دهم. از همه شما می خواهم برایم طلب مغفرت کنید که بسیار گنه کار و دستم کوتاه است. 🔹تمام زندگی: اِن یَمسسکُم قرحٌ فقد مسّ القوم قرحٌ مثلهُ وتلک الایامُ نُداولها بین الناس ولیعلم الذین آمنوا ویتّخذ منکم شهداء واللّه لا یحبُّ الظالمین ولیُمحصَّ اللّه الذین آمنوا ویمحص الکافرین (سوره آل عمران آیات ۱۴۰-۱۴۱) قال الحسین (ع): انَّ الحیاة عقیدهٌ و الجهاد. عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masare_ir