eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍اشک حسرت   🌼در حال مرتب کردن اتاقم بودم که صدای زنگ گوشی مرا به سوی خود کشاند. صدای گرم زهرا دوست صمیمی ام موسیقی گوشم شد. 🌸-سلام، زهرا جون خوبی عزیزم؟ ☘_سلام ممنون مینا جون، اگه خونه هستی خواستم یک چند ساعت هانیه رو بیارم پیشت.آخه وقت دکتر دارم باباشم تا شب سرکاره. 🌺_باشه عزیزم حتما بیارش، تو راهیمون چطوره؟ 🌸_اونم خوبه خدا را شکر، کاری نداری عزیزم فعلا خداحافظ.  ☘یک ساعت نگذشته بود که صدای زنگ آیفون مرا ذوق زده به در خانه رساند. 🌼زهرا دختر نازش را به من سپرد و با عجله رفت. هانیه با آن چشمهای درشت و موهای بور و زبان شیرینش خودش را در بغل من انداخت و مدام می گفت: خاله مینا دلم خیلی برات تنگ شده بود. 🌸 من هم او را محکم در آغوش کشیدم. همینطور که دستانش در دست هایم بود، انگار مرا سوار ماشین زمان کردند و به گذشته ها بردند. ☘من و زهرا هر دو خواستگار داشتیم. فکر این که زهرا می خواست با فرهاد که مردی کارگر بود، نه خانه داشت و نه  ماشین ازدواج کند، برایم قابل قبول نبود. حتی نمی خواست همسرش چیزی بابت جشن عروسی هزینه کند. می خواستند با رفتن به ماه عسل زندگی مشترکشان را آغاز کنند. مگر میشه آدم عروسی نگیره؟ مگر میشه سرویس طلا نخره؟! مگر میشه با یک‌مرد کارگر زندگی کرد؟! هزاران مگر مگر دیگر بود که آن روزها حسابی ذهنم را درگیر خودش کرده بود. هرچه به زهرا می گفتم که فرهاد تو را خوشبخت نمی کند، گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. می گفت: «مهم عشق  و علاقه هس که ما به هم داریم مابقی را خداوند جور میکنه.» 🌺از همان دوران دانشگاه قرار گذاشته بودیم که روز عروسی مان یک روز باشد. اما او خیلی زود به فرهاد جواب مثبت داد و الان واقعا خوشبخت هست. اما من در گیرو دار تجملات زندگی، یکی پس از دیگری خواستگار هایم را رد می کردم. حالا هم که دیگر کسی برایم تره خورد نمی کند. 🌸_خاله مینا خاله مینا من آب می خوام. ☘ به خودم آمدم هانیه را محکم در آغوش کشیدم اشکهای حسرت و اشتباه گذشته از چشمانم مثل باران بر شیشه پنجره دل شکسته ام می ریخت. اگر آن روزها من هم اینقدر سختگیری نکرده بودم حالا دختر خودم را در آغوش می کشیدم.   🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : افراگل به : منجی عالم بشریت سلام و صلوات بر تو ای نور عالمین🌼 آقا جان 🌸 چقدر لذت بخش است گوش به فرمان شما بودن. چقدر خوب است سخنانتان را خواندن و بر اساس آن عمل کردن. در میان سخنان نورانی تان مولاجان می خوانیم که چنین فرموده اید: «و امّا در مورد رخدادهاي جديد، به راويان حديث ما [فقهاء] رجوع کنيد که ايشان حجّت من بر شما و من حجت خدا بر ایشان هستم.»۱ مهدی جان 🌺 همانگونه که فرموده اید: در دوران غیبت، از ولي فقيه پيروي کنید، ما هم گوش به فرمان او خواهیم بود. همانگونه که بارها از مردم خواسته اند، در انتخابات شرکت می کنیم و از میان نامزدهای انتخاباتی به کسی رأی می دهیم که امتیازش از همه بالاتر باشد به قولی اصلح باشد. آقاجان در این برهه حساس به یاریتان بیش از پیش نیاز داریم. 📚 کمال‌الدين، ج۲، ص۴۸۴ 🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
❤️مهربانی همیشگی 🌺همیشه مهربان باش و به همه مهربانی بورز. منتظر نباش تا دیگران به تو خوبی کنند، بلکه تو ‌پیشقدم باش. 💫وقتی خداوند تو را مشتاق خوبی کردن ببیند، خوبی‌ها را به سویت سرازیر خواهد نمود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عشق و ارادت شهید عبد الحمید دیالمه به امام خمینی ☘وحید اعتقاد زائد الوصفی به امام خمینی (ره) داشت. می گفت: «تمام آرمان های ۱۴۰۰ ساله اسلام را در حرکت امام خیمنی می بینم». 🌟از همان سال های دانشجویی در دانشکده داروسازی مشهد، به تبیین مبانی ولایت فقیه و امام خمینی می پرداخت. معتقد بود که این انقلاب شتر صالح (علیه السلام) و امام خمینی مثل حضرت صالح است و اگر از دستاورد امام محافظت نکنیم، عذاب خدا نازل خواهد شد. 🌷امام در یک سخنرانی گفته بود که بروید جواب این افرادی که در دانشگاه ها حرف می زنند را بدهید. فردای آن روز، دکتر زر افشان یکی‌ازاساتیدسوسیالیست دانشگاه جلسه ای تشکیل داده بود. وحید با دوستانش به جلسه او می روند و می گویند باید جواب سؤالات ما را بدهی. ✨دکتر می گوید: این طوری دموکراتیک نیست. 🌺وحید می گوید: الان دیگر مرجع ما دستور داده و ما هم مقلدیم و دموکراتیک و غیر دموکراتیک سرمان نمی شود. خلاصه، بحث ها به زد و خورد می انجامد. 🌺آن قدر به امام خمینی علاقه داشت که می گفت: «اگر امام خمینی از دنیا برود، من تا آخر عمر لباس مشکی را ازتنم بیرون نخواهم آورد». خواست خدا هم این بود که وحید داغ امام را نبیند. 📚دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده؛ صفحه ۸۳-۸۲٫ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠تربیت آسان است ✅فرزند بیشتر به معنای تربیت چندگانه نیست، بلکه اگر تربیت به درستی انجام شود، با تربیت صحیح فرزند بزرگتر، سایر فرزندان نیز تربیت می‌شوند. 🔘بنابراین فرزندآوری بیشتر منجر به تربیت چندگانه وسختی بیشتر تربیت نخواهد بود. 🔘یادمان باشد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به زیادی امتش، افتخار خواهد کرد. ☘رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « اکثروا الولد، أکاثر بکم الأمم غداً» 🌺فرزندان خود را زیاد کنید تا فردا به واسطه (کثرت) شما بر دیگر امم افتخار نمایم. 📚کلینی باب۱۴۸. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠تربیت آسان است ✅فرزند بیشتر به معنای تربیت چندگانه نیست، بلکه اگر تربیت به درستی انجام شود، با تربیت صحیح فرزند بزرگتر، سایر فرزندان نیز تربیت می‌شوند. 🔘بنابراین فرزندآوری بیشتر منجر به تربیت چندگانه وسختی بیشتر تربیت نخواهد بود. 🔘یادمان باشد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به زیادی امتش، افتخار خواهد کرد. ☘رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « اکثروا الولد، أکاثر بکم الأمم غداً» 🌺فرزندان خود را زیاد کنید تا فردا به واسطه (کثرت) شما بر دیگر امم افتخار نمایم. 📚کلینی باب۱۴۸. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کوهی مقاوم   🌺زینب از شدت سر و صدا مثل کلاف در هم پیچیده شده بود، دلش می خواست یک جای دنج و خلوت پیدا کند و مثل ابربهار، های های گریه کند.  🌸از وضع موجود خسته شده بود، از وقتی به خانه احمد آمده بود، همین آش بود و همین کاسه.  صدای شکستن بشقاب و لیوان ها آهنگ هر روز خانه شان شده بود. کبودی بدنش را زیر لباس های کلفتش پنهان کرده بود. مادر بیچاره صبر کردن را سرلوحه ی زندگیش قرار داده بود . تصمیمش را گرفته بود دیگر بعد از یک عمر زندگی بخاطر دخترش لیلا نمی خواست همه چیز را خراب کند. زینب مثل کوهی مقاوم ایستاده بود تا لیلا در زیر سایه ی او رشد و پرواز کند.   ☘احمد تا نمی توانست اجاق منقلش را روشن کند آتش خشمش را بر روی زن و بچه روشن می کرد. ذره ذره آب شدن زینب را درست مثل یخ بیرون از یخچال، می شد دید؛ اما او تصمیمش را گرفته بود خودش را فدای لیلا و آبرویش کرده بود. هر چند بدنش کبود شده بود اما او ایستاده بود تا آینده لیلا سیاه و کبود نشود. 🌺او دست هایش را وقف گره زدن بر روی قالی کرده بود تا شرمنده تهیه امکانات لیلا نشود. زینب مقاوم مثل کوه ایستاده بود مثل کوهی که هیچ چیز به این راحتی نمی توانست در او ‌نفوذ کند.    🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌹 به: خدای مهربان🌺 ✨ سلام بر پروردگاری که همیشه امیدم به اوست. 🌱خدای خوبم،این روزها همه‌ی نگاه ها معطوف به ایران است. 🌿چه نگاه دوست و چه نگاه دشمن ☘ دشمنانی که هیچ وقت تاب موفقیت و سربلندی ایران را ندارند. 🌱خودت در جاهای مختلف قرآن درباره آنها هشدار داده ای. 🌷بله،منافقان بدتر از کفار را می گویم. 🌻کسانی که هیچ گاه برای یک کشور آرامش نمی گزارند. منافق تنها یک نفر نیست ،بلکه ممکن است یک گروه و یا یک سازمان نیز منافق باشد و در بُعدی وسیع تر حتّی ممکن است حکومت یک کشور نیز منافق باشد. 🌿بعضی از کشورهای مدّعی اسلام که به ظاهر سنگ اسلام را به سینه می زنند و در محافل و مجالس و کنفرانس های اسلامی شرکت می کنند، دیده ایم که چگونه رسوای خاصّ و عام شده اند؛ چرا که همدستی آنها با یکی از بزرگترین دشمنان اسلام و مسلمانان؛ یعنی اسرائیل غاصب آشکار شده و عهد و پیمانهای پیدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنی آتش ادعایشان به خاموشی گراییده و دورویی و ریاکاریشان به اثبات رسیده است. 🌟آری! این است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا یا اُوْلِی الاَْبْصارِ 🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼 ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
😍رابطه من و محبت 🌺محبت را دوست دارم، محبت به فرزند را محبت به همسر را محبت به اهل بیت علیهم السلام را دوست دارم. ❤️محبت را از خدا گدایی می کنم، چون خدا محبت را دوست دارد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ولایت مداری 🌹تازه بچه‌دار شده بود، گفتم: حاج یونس دلت برای بچه‌ات تنگ نشده؟ جبهه و جنگ بس نيست.  ☺️لبخند زد و گفت : اگر صد تا بچه داشته باشم و روزی صد مرتبه هم خبر بياورند، بچه‌ات را از تو گرفته‌اند، من دست از خمينی برنمی‌دارم و جبهه و جنگ را بر همه چيز ترجيح می‌دهم.  📚مثل مالك، صفحه ۴۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✅انتخابات سرنوشت ساز 🔴🔴در میان شخصیت‌های مطرح شده برای نامزدی ریاست جمهوری، برخی در آرزوی کرسی نرم ریاست جمهوری هستند و البته اهدافی دارند که نفع جامعه نیست و به هر ترفندی سعی می‌کنند تا در چشم مردم جلوه پیدا کنند، اما برخی دیگر همین تریبون‌های رسانه‌ای و گفتگو با رسانه‌های مختلف برایشان کافی است و اهدافی الهی دارند و با صداقت و آرامش نظرات و ایده‌هایشان را به مردم می‌رسانند. 🎤امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمودند: 🔹حق و باطل با میزان قدر و منزلت افراد شناخته نمی‌شود، بلکه حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی. 📚بحارالانوار، ج۶، ص ١٧٩ 🆔 @tanha_rahe_narafteh
💠والدین ناصالح ✅ از جمله حقوقی که بر ذمه فرزندان است تا آن را رعایت کنند، احسان و نیکی به والدین است. حتی اگر والدین آنان ناصالح و یا کافر باشند. 🔘در چنین صورتی احترام به آنان واجب است؛ ولی پیروی از آنان جایز نیست. 🔘در بسیاری از آیات و روایات به این امر توجه بسزایی شده است. امام ششم علیه السلام در رابطه با پدر و مادر ناصالح که برخورد تند و خشونت آمیزی در پیش می‌گیرند و فرزندان خود را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند، میفرمایند: حتی از گفتن کوچک‌ترین کلمه نامناسب(یعنی اُف) خودداری کن و بر سر آنان فریاد مزن، بلکه با برخورد بزرگوارانه از خداوند برای آنان طلب مغفرت و آمرزش کن. 📚روضةالمتقین، ج۱۳، ص۱۹۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️می خواهم گمنام بمانم ☁️ابرهای انبوه و تیره بوی باران می دادند. باران که شروع شد، در زیرِ آن قدم می زد و با لذت به صدای آن گوش می داد، با خود به نعمت بی منت خدا که بر همه به طور یکسان بخشیده است، فکر می کرد و در دل خدا را شکر می نمود. در همین افکار بود که با صدای زنگ موبایل رشته افکارش پاره شد. دوستش محسن بود. - سلام محسن. جانم کاری داشتی؟ نه محسن همون که گفتم دوست ندارم اسمم باشه. تو چه کار داری همونی که می گم انجام بده! فعلاً یاعلی. این بچه چقدر سمجه! 🌼روز افتتاح نمایشگاه رسید. بهترین اختراع از آنِ محمد بود؛ ولی کسی نمی دانست؛ بلکه به اسم گروه در نمایشگاه شرکت داده شده بود. اساتید همگی متعجب بودند که این گروه کوچک و بدون امکانات پیشرفته چه چیزی موجب شده است که اینگونه درخشیدند؟ 🌸جایزه برترین اختراع به گروه آن ها تعلق گرفت. محسن با سایر دوستانش در گروه، تصمیم گرفتند جایزه را به محمد تقدیم کنند. محمد به یاد پدر و تلاش خالصانه اش افتاد، درخواست دوستانش را نپذیرفت و پیشنهاد داد با پولِ آن جایزه، برای گروه امکانات پیشرفته ای خریداری کنند. 🌺این روحیه را محمد از پدرش به ارث برده بود. پدر محمد، در زیرزمین خانه شان گمنام و دور از چشم دیگران برای هم صنف های خود وسایلی را اختراع و یا تعمیر می کرد؛ ولی بدون کمترین چشم داشتی به آن ها هدیه می داد.(۱) ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ (۱)قال الامام علی عليه السلام: َ ثمَرَةُ العِلمِ إخلاصُ العَمَلِ امام على عليه السلام فرمود: ثمره دانش ، اخلاص در عمل است. 📚 غرر الحكم ، ح۴۶۴۲ ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص۲۰۹ ح۴۲۰۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌹 به:مردم عزیز ایران🌺 ✨ سلام مردم قهرمان سرزمینم ایران 🌟این روزها امتحان بزرگی پیش رو داریم، انتخابی بزرگ که می‌تواند سرنوشت کشورمان را خوب یا بد رقم بزند. 🌷هم اکنون اوضاع کشور عزیزمان بسیار حساس و حیاتی است. 🌱تمام جهان چشم به انتخابات کشور ما دوخته اند، دوستان و دشمنان. 🌻حرف‌های زیادی بین کاندیداها رد و بدل می‌شود و هر کدام با قصد و نیتی وارد صحنه شده‌اند. 🌿 باید ببینیم کدام یک برنامه‌ی بهتری برای بهبود اوضاع کشور عزیزمان ایران دارد. 🌟به وعده‌های تو خالی و بدون برنامه‌ی بعضی کاندیداها گوش نکنید. 🌟فقط کسی که با ایمان و اراده و اعتقاد صحیح وارد میدان شده و دلش برای وطن می‌تپد را انتخاب کنید. 🔸چرا که در این بین بعضی هم به طمع غنائم و هدف‌های شوم آمده‌اند. هوشیار باشیم. 🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼 ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨خوشبوتر از گل نرگس گلی نیست. 🌼بسیار گل‌ها دیده‌ام، هر کدام از دیگری زیباتر و خوشبوتر. اما.... گلی به زیبایی و خوشبویی تو ندیده‌ام عزیز زهرا 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ما نزدیکیم ✨ امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌فرماید: اگر دلتان می‌خواهد که با ما صحبت کنید وقتی به ما توسل می‌جویید، آن را به زبان آورید. ما نزدیکیم و می‌شنویم. 📚بحارالانوار، جلد ۵۳،صفحه۱۷۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠چرا نشستید؟ نمی‌خواهید حرکت کنید؟ 📕در کتابِ "شاهرگی برای حریم" که در موردِ زندگیِ شهید حمیدرضا اسداللهی است، می‌خواندم که شهید تنها دعایش این بود؛ " بهترین سرباز برای امام زمانم باشم" . 🔘هر کاری در هر جا از دستش بر می‌آمد برای‌‌ِ این دعا انجام میداد. حتی در میدانِ جنگ دست از کارفرهنگی برنمی‌داشت. 🔘سربازِ امام زمان بودن فقط نشستن و دعا کردن نیست، بلکه باید برایِ رسیدن به ظهور و مقبولِ امان زمان شدن حرکت کرد و آسوده نبود. همانگونه که شیخ صدوق این عالم جلیل القدر در کتاب خود چنین فرموده است. 🔹شیخ صدوق می‌فرمایند: 🍀"انتظار شیرین آن است که انسان از جا برخیزد و به کار پردازد، زمینه حصول مقصود را آماده سازد و بداند هر چه آمادگی بیشتر شود، مقصود زودتر حاصل می‌شود. بنابراین انتظار سازنده، انتظار راستینی است که در روایات از آن با عنوان بافضیلت‌ترین عبادت یاد شده است."* 📚*کمال الدین، ج۲، ح۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ کیسه زر 🌺غرغرهایش از پشت دیوارهای کاهگلی عبور کرد و به گوش عمران رسید. اخم هایش را درهم کرد:« باز شروع شد.» 🌸خش خش پای حمیرا روی حصیر را شنید. به تیغه دیوار تکیه داد:« آخه تو چیت کمتره از رحمانه؟ » عمران از جایش بلند شد و اتاق را ترک کرد. ☘حمیرا در پناه سایه ایوان ایستاد با صدای بلند گفت:« چرا به اون اتاق سر نمی زنی، از چی فرار می کنی؟ بیا ببین.» 🌺 عمران عبایش را روی شانه هایش صاف کرد. حمیرا دستش را کشید و به سمت اتاق برد:« ببین این اوضاع پسرمونه، مثل ی ِتیکه گوشت اینجا افتاده، برو لوشون بده و با پولش بچه را از این فلاکت نجات بده .» 🌸 عمران به پاهای لاغر و استخوانی پسرش نگاه کرد. چشم دزدید. دستش را از قفل انگشتان حمیرا بیرون کشید و با قدم های تند از در چوبی خانه خارج شد. ☘میان بازار پر سر و صدا خودش را به پرسیدن قیمت اجناس سرگرم کرد. ذهنش را به دیدن رنگ های خوش رنگ پارچه ها دعوت می کرد تا از نقش بستن تصویر آزاردهنده دو سال اخیرش فرار کند. از کوچه ای به کوچه دیگر رفت. جلوی عمارت ایستاد. چند قدم به سمت عمارت پیش رفت. جرینگ، جرینگ سکه ها در گوشش صدا کرد. قدم های بعدی را محکم برداشت. آب گلویش را قورت داد. با دستان خیس از عرق عبایش را صاف کرد. سنگینی عبایش پاهایش را لرزاند . با خودش گفت:« چه می کنی، خیانت؟» 🌺 نگهبان دم عمارت با چشمان سیاهش به او زل زده بود و دسته شمشیرش را می فشرد. عمران آرام چرخید، از کوچه های باریک مثل باد گذشت. چند بار مسیرش را عوض کرد تا مطمئن شود کسی تعقیبش نمی کند. خیره به پیچ کوچه در را کوبید. به محض باز شدن در به دورن خانه پرید. نامه ها را از جیب عبایش بیرون آورد و به مرد سپیدموی مقابلش گفت:«این نامه های مردم را به دست امام برسانید.» 🌸مرد، نامه ها را گرفت. عمران خیره به صورت پر نور مرد لحظه دستگیری‌اش را تجسم کرد. مرد با گفتن لقمه نانی مهمان من باشید، عمران را به خود آورد. عمران سر به زیر انداخت، باید می رفت. دعوت مرد را نپذیرفت، خواست بگوید که لیاقت این کار را ندارد. هنوز دهان باز نکرده، مرد کیسه ای به دست عمران داد و گفت:« این کیسه را به دستم رساندند و گفتند که امام این را برای تو داده اند و گفتند به کارت ادامه بده.» ☘ بدنش لرزید. با دستانی بی جان کیسه را گرفت و درش را باز کرد، برق سکه های زر در چشمانش نمایان شد. لبخند بر لبش نشکفته، خشکید. او می خواست ، یاران امام را لو دهد. میان گفتن و نگفتن ، پذیرفتن و نپذیرفتن مانده بود که مرد دست بر روی شانه اش گذاشت و گفت:« برو، امام به همه چیز آگاهه.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم از: صدف به: منجی عالم بشریت سلام آقا جانم این روزها به زمان امام علی علیه‌السلام زیاد فکر می‌کنم. درون تاریخ غرق می ‌شوم و آرزو می‌کنم تاریخ تکرار نشود. آقا جانم یقین دارم تا شما نیایی اوضاع دنیا گل و بلبل نمی‌شود. اما ما خواستار تغییریم؛ تغییری مثبت. مدتی است دارم تلاش می‌کنم به سمت خیر و صلاح پیش روم. تلاش می‌کنم در راستای فرمایش رهبرم* پیش بروم تا خدا هم حوادث مثبت را برایمان رقم بزند. آقا جانم فقط خواستم بگویم، من و مردم کشورم سعی می‌کنیم دین را برای دنیای‌مان نخواهیم که خدایی نکرده به زمره قاسطین و مارقین و ناکثین نپیوندیم. *«وقتی که شما تغییرات مثبت در خودتان ایجاد کردید، خدای متعال هم برای شما حوادث مثبت و واقعیّت‌های مثبت را به وجود می‌آورد.» سخنرانی به مناسبت سی‌ویکمین سالگرد رحلت امام خمینی (ره) 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
🤔اول هفته را با چه شروع می‌کنی؟ 💫قرآن که می‌خوانم آرام می‌شوم. به یقین این آرامش برای این است که سخنرانِ این آیات خدایی است که خود آفریننده‌ی کلمات است. 🌸و خالق همیشه بهترین‌ها را در خود دارد که توانسته اندکی از آن را به قدرِ فهمِ مخاطبش به نمایش بگذارد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌷مردمی بودن نمایندگان مجلس 🌺وزیر وقت مسکن آمده بود خدمت شهید رجایی. می گفت: در حال آماده کردن لایحه ای هستیم که اگر تأیید کنید بفرستیم مجلس برای تصویب. پرسید: چه لایحه ای؟ 🌷گفت: لایحه ساخت منازل مسکونی برای نمایندگان مجلس پشت مدرسه سپهسالار. ☘ایشان برآشفت و گفت: من نمی گذارم چنین طرحی به مجلس ارسال شود. اصلا چه لزومی دارد؟ می گفت: اگر نماینده با خیال راحت از شهرستان بیاید و در منازل مسکونی بنشیند، هیچ وقت نخواهد فهمید که مردم از لحاظ مسکن چقدر مشکل دارند و با چه مشکلاتی دست به گریبان اند. راوی: سید هادی محدث 📚 بادیه فروش ؛ برگ هایی از زندگی شهید رجایی؛ نوشته غلام علی رجایی، صفحه ۴۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت اول: ✅ زن و شوهر از دو دنیای متفاوت هستند و برای رسیدن به آرامش، باید مدارا با تفاوت‌های هم را پیشه خود سازند. 🔘مدارا با اضطراب همسر، 🔘مدارا با کج خلقی‌های همسر، 🔘مدارا با عقاید و سلیقه‌‌های همسر، 🔘مدارا با اختلاف سلیقه‌های همسر، 🔘و احتمالاً مدارا با سلیقه‌ای که دوستش نداریم. ✅البته این مدارا جاده‌ای دو طرفه است و وظیفه زن و شوهر است که هر دو، مداراگر باشند و آرامش‌گری برای همسر داشته باشند. 🔹حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمایند: فدارها علی کل حال واحسن الصحبة لها فیصفو عیشک 🔸همیشه با همسرت مدارا کن، و با او به نیکی همنشینی کن تا زندگیت باصفا شود. 📚مکارم الاخلاق، ص ۲۱۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بهار 🌺نسیم، نگاهش را به بهار دوخت.بهار دخترکی بود که در خانواده مذهبی بزرگ شده بود وحالا در خیابان کنار نسیم که باهم آشنا شده بودند با چهره ای بی آلایش وآرایش راه می‌رفت.شاد بود.چهره‌ی ساده‌اش به نظر نسیم، بی کلاس می آمد.اما از گفتن هر حرفی ابا داشت. ☘️موقع خداحافظی، بهار او را به خانه‌اش دعوت کرده و حالا نسیم مشغول رنگ و رو بخشیدن به خودش است.در آخرین لحظات که بیرون می‌رود، دستی به روسری زرد و توسی اش کشیده وآن راعقب تر می‌دهد و رژ قرمزش را برای بار چندم روی لبش می‌کشد.و به راه می افتد. 🌼زنگ خانه را که میزند، چیزی نمی‌گذرد که بهار با چادر رنگی در آستانه ی در ظاهر می‌شود، مهمان فقط نسیم است وهمسرش در اتاق نشسته اما آن دو را در نشیمن تنها می‌گذارد. 🌺دهان نسیم پر می‌شود از اینکه بگوید:« بازهم چادر صورت بی آرایش»، که زیبایی چشمهای بهار، نظرش را جلب میکند.آرایش ملایمی که عجیب روی چهره‌ی بهار نشسته.بالاخره طاقت نمی آورد؛:«چه عجب خانوم خانوما، یه رخی نشون دادین و دستی به سر وصورتتون کشیدین!» ☘️بهار که توقع چنین حرفی داشت، بالبخندی گفت:«بله خب شما فکر می‌کنی ما کلا اهلش نیستیم. ما تو خونه ومهمونی بی نامحرم، آرایش می‌کنیم، خوبم تیپ می‌زنیم، اما تو خیابون ولی برای نامحرم دلیلی برای خود نمایی نمی‌بینیم». 🌸نسیم که گیج شده بود گفت :«عجب، خب حالامگه تو این دوره زمونه با یه دونه رژ میشه نظر تا محرم جلب کرد؟مردم دیگه با یه ذره دو ذره آرایش نظرتون جلب نمیشه» 🌺بهار که دیگه نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد گفت:«وا عزیزم چه حرفیه، حرام خرامه دیکه، بلاخره که اضافه تر از طبیعتت، خودتو زیبا کردی تازه الان که این رنگ رژها خیلی جلب توجه می‌کنه ربطی هم به سطح حجاب بقیه نداره» ☘️_واقعا؟ من فکر کردم چون اوضاع جامعه اینطور شده، دیگه قضیه فرق می‌کنه و همینطور که به بهار وزیباییش خیره شده بود، به نگاه های خیره‌ی مردان خیابان به چهره اش فکر می‌کرد.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:کوثر به:پروردگار مهربان سلام خدای بی همتا 🌺خدایا شکرت که امروز هم به امید خودت زندگی را گذراندم و با یادت به آرامش رسیدم.شکر برای سلامتی خودم و اطرافیانم که نعمت بزرگی است. 🌹خداوندا من در سپری کردن لحظه‌های سخت زندگیم بدون وجود تو ناتوان هستم از تو می‌خواهم در تمام لحظه‌های زندگیم یاورم باشی. 🌸خدایا من دلخوشم به بودنت، به آرامشی که از تو می‌گیرم و به بخشش بی‌نهایت تو. 😍 نمی‌دانی چه لذتی دار، خدایی داشته باشی که اینقدر مهربان و کریم است که نگاه مهربانش را هیچ‌وقت از بنده گناهکارش نمی‌گیرد. ❤️❤️خدایا شکرت ❤️❤️ 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🤔چطور حالم را خوب کنم؟ 💫لحظه ای چشم هایت را آرام ببند، نفس عمیقی بکش، و دور کن از خودت هر چیزی را که می خواهد حال خوبت را خراب کند. 🌺نگذار حال قشنگت بازیچه افکار منفیت شود. 🌱برای خوب بودن و خوب ماندن افکار مثبتت را رشد بده. 🆔 @tanha_rahe_narafte