✍️نیاز
🍃نور خورشید تیر ماه از پشت پرده حریر شکلاتی رنگ به داخل اتاق می تابید. باد ملایم پنکه دامن پرده را به رقص در آورده بود. صدای زنگ خانه بلند شد. نسترن در را باز کرد. زهرا وارد پذیرایی شد.کیفش را کنار پایهی مبل گذاشت. چادر مشکی اش را روی دسته آن انداخت. علی سه ساله پسر جاریاش به سمت او رفت. اما زهرا او را به آغوش نکشید و حتی نبوسید.
✨_چای بریزم؟ زهراجان، چرا ناراحتی؟
🍃_ باشه، بهت میگم.
🌸بعد از این که سفره ناهار را جمع کردند و ساعتی گذشت. نسترن بالش آورد. پسرش را که مشغول بازی با اسباب بازیهایش بود، صدا زد. علی بر روی پاهای مادر دراز کشید. وقتی خوابش سنگین شد. نسترن آرام او را روی تشک خواباند.
☘️_زهرا! چی شده؟
🌱بغض گلوی زهرا را فشار میداد که بی اختیار قطرات اشک مانند مروارید برگونه هایش غلتید. نسترن آب آورد.
💥_گریه نکن!
🍃_ مسعود رفتارش عوض شده، با هر چیزی سریع از کوره در میره. میگه پاشو برو خونه بابات تا تکلیف تو روشن کنم.
🌺_ آروم و قوی باش!
💫_ببین! ما سال ۵۹ ازدواج کردیم. تو سه سال بعد از ما ازدواج کردی، یه پسر داری. من چی؟ دوا و دکتر هم کردم ولی بچه دار نشدم.
🌿_غصه نخور، دوا و دکتر به کنار، نذر کن! ان شاءالله دامنت سبز بشه.
🌾نسترن دست زهرا را گرفت: «بلند شو ... عصر سه شنبهست ... بیا دعای توسل بخونیم.»
🌟به سمت آشپزخانه رفتند، وضو گرفتند. سجاده پهن کردند و نماز امام زمان (عج) خواندند. به حضرت حجت ابن الحسن (صلواتالله علیه) متوسل شدند. در حالی که اشک می ریختند با دلهای مضطرشان ناله میزدند؛ یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج).
🌺زهرا بعد از سالها حسرت مادر شدن؛ اولین ماه بهار (۱۳۷۵) همراه مسعود راهی بیمارستان شد. زهرا در دلش غرق راز و نیاز با خدای سبحان بود.
#مهدوی
#داستانک
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: گدای مهدی
به: امام زمان
کاش برسد لحظه دیدار یار. کاش لحظه دیدار کنارت باشیم، جزء یارانت باشیم. کاش آنقدر دست و دلمان را به گناه آلوده نکرده باشیم تا بتوانیم یاریت کنیم. کاش جانمان یاری کند تا لحظه دیدار. کاش ای کاشهایمان تمام میشد.
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
شما هم میتوانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهمالسلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیطهای مجازیتان منتشر کنید. با نشر نامههایتان در ثواب ارتباطگیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
👊دست انتقام
🥀دلها از داغ ۷۲ گل باغ ولایت خون بود و تو دست به شمشیر بردی تا دل ناآرام اهل بیت را آرام کنی.
⚡️تو دست خدا بودی مختار
✨خدا توسط تو از قاتلین حسین عليهالسلام سخت انتقام گرفت. تو دست انتقام بودی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨در حالت عصبانیت هیچ نگو
🌱یکی از دختران ایشان [حضرت امام خمینی] نقل میکنند:
در ابتدای ازدواج، خدمت حضرت آقا رسیدم که توصیهای بفرمایند. ایشان به بنده فرمودند: «اگر شوهرتان ناراحتی داشت، به هر دلیل به شما چیزی گفت و بدسلوکی کرد، شما همان وقت هیچ نگویی؛ گرچه حق با شما باشد. بگذارید آن حالت عصبانیت که فروکش کرد، حرف خود را بزنید.» عین همین توصیه را به شوهرم نیز کرد.
🌱بنده وقتی این حرف را شنیدم، در ابتدا خیلی به آن اهمیت ندادم؛ بعدها که فکر کردم دیدم انصافا ریشه بسیاری از اختلافات خانوادگی به همین جا برمیگردد و لذا از آن به بعد، هر وقت کسی از من توصیهای درباره مسایل خانوادگی خواسته است، همین سفارش حضرت امام را گفتهام.
📚مجله حوزه، ش۵۵، ص۵۸، به نقل از آیت الله سیدحسن مرتضوی لنگرودی
#سیره_علما
#آیتالله_خمینی رحمة الله علیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 ناراحتی بجا و رفتار نابجا
💠 ناراحت شدن زن و شوهر از دست یکدیگر میتواند طبیعی باشد. به هر حال ممکن است همسرمان دچار اشتباهی شود که ما را ناراحت کند.
💠 اما مهم آن است که در قبال کار اشتباه همسرمان رفتار نابجا از ما سر نزند.
💠 اولا عکسالعمل ما باید متناسب با بزرگی یا کوچکی اشتباه همسرمان باشد.
💠 ثانیا طبق آموزههای دینی، بدی یا اشتباه همسرمان را با رفتار خوب از بین ببریم تا مصداق آیه ۲۲ سوره رعد باشیم: (وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ؛ خردمندان کسانی هستند که بدی را با نیکی از بین میبرند.)
💠 قهر کردن، ناسزا گفتن، بددهانی کردن، داد و بیداد کردن، آبروی همسر را بردن و .... از مصادیق رفتار نابجا با وجود ناراحتی بجای ماست که عامل زیاد شدن بدی و اشتباه همسرمان میگردد.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ خیابان خلوت
💥با خود واگویه میکرد: «عجب شهر درندشتی . هی محمد میگفت نرو صبر کن کارم تموم شه باهات بیام . تهرون رو با شهرمون یکی نبین. نمیتونی دست تنها. عجب غلطی کردم تنها اومدم.»
سرگیجه و سردرد یک لحظه هم او را رها نمیکرد.
☘️ صدای ترمز ناگهانی دو ماشین آن هم کنار گوش او تپش قلبش را بالا برد و به شدت در حال کوبیدن بود.
☘️سرنشینان دو ماشین پیاده شدند و با قمه و چاقو به جان هم افتادند. ترس به جانش افتاد. پاهایش را تند کرد. پول کافی نداشت لااقل اسنپ بگیرد. وارد خیابانی شد که سر و ته نداشت.
🌸 خیابان خلوت بود انگار آنوقت ظهر همه به خواب رفتهاند. پرنده هم پر نمیزد. همین دلهره و اضطراب بیشتری به دلش انداخت . به نظرش رسید یکی سایه به سایه در حال تعقیب اوست . جرأت نگاه به پشت سرش نداشت. یک لحظه به عقب برگشت مرد هیکلی سیبیلوی با خالکوبی ترسناک روی گونهاش به او خیره بود. چنان به او زُل زده بود که جای هیچ شکی نبود که به دنبال اوست و افکار شیطانی دارد.
❄️ مرد سیبیلو سرعتش را زیاد کرد و دستانش را روی دهان مریم گرفت تا کسی صدایش را نشنود. نفس مریم بریده شده بود. چشمانش از حدقه بیرون زده و هر آن ممکن بود سکته کند.
🍃یکدفعه دستان مرد شُل شد و به داخل کوچه سمت راست پیچید و پا به فرار گذاشت. مریم تا آمد به خود بیاید ماشین پلیس کنارش متوقف شد.
🌺 افسر پلیس با صدای آرامی رو به او کرد: « خانم اتفاقی اُفتاده؟ انگار حالتون خوب نیست؟»
🌱- یه یه یه مرددد مزاحمم شد پیچید تو اون کوچه.
🌾بعد از حرف مریم ماشین پلیس بدون معطلی وارد کوچه شد.
✨مریم هنوز هم تپش قلب داشت. گوشی رو برداشت دستش را بر روی صفحه نمایش کشید و شمارهای گرفت: « محمد من میترسم. کاش به حرفت گوش میدادم.»
⚡️همانطور که اشک میریخت با بغض برای همسرش ماجرا را تعریف کرد.
🌸- مریم خونسردیتو حفظ کن. خداروشکر پلیس به موقع رسید. منم سعی میکنم همین الان راه بیفتم بیام پیشت.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: معصومه
به: یگانه منجی
سلام آخرین ستاره پرفروغ آسمان امامت و ولایت
آقا صاحب الزمان دعا کنید برایمان؛ چون بسیار گفتیم و شنیدیم و شعار دادیم، ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. باز هم ما اهل کوفه نیستیم، حسین تنها بماند و این بار شعار میدهیم؛ ما اهل کوفه نیستیم، مهدی تنها بماند. خدا کند نباشیم، اهل شعار. آقا جان دعا کن، مرد عمل باشیم در روز نبرد. در صحنه عمل مشخص میشود، هر کسی سرباز کدام لشکر است و چه کسی سیاهی لشکر خواهد بود. ای کاش ما همان هفتاد و دو نفر روز عاشورا میشدیم. به یقین هنوز نشدیم آقا که آمدن شما دیر شده. دعا کن آقا شیفته زر و زیور و تجملات و خوشی دنیا نشویم که دینمان را به دنیا بفروشیم. وقت آمدنت کر و کور و لال شویم و صدای آیا کسی هست مرا یاری کند را نشنویم و به جبهه کفر بپیوندیم. یک عمر عبادات و صواب را یک شبه نابود نکنیم. از ترس جان و مال و اولاد دست یاری به شما ندهیم. شما هم مثل جد غریبتان مظلوم هستید. آقا بازم دعا کن برای ما.😔🙏
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨روز نوگلان باغ زندگی فرا رسیده است. خودمان را برای میزبانی مهمانان مهیا کنیم؛ مهمانانی از جنس طلوع و لطافت.
🦋آمدهاند شانهای بر گیسوان ابریشمیمان بکشند و دست نوازشی بر سر پرستوهای مهاجر تا شاید بار سفر را زمین بگذارند و از رفتن دست بشویند.
🎁هدایایی دارند، جامی پر از آب گوارا تا مرحمی باشد بر گلوی سوسن و سبزه و سامانی برای سرمان. دستانی کوچک برای کاشتن بذر نشاط در باغ قلبمان.
🌱کودکان عزیزمان آمدهاند و نسیم، خیر مقدم گویان به نوازششان مشغول است.
✨روز کودک مبارک✨
#صبح_طلوع
#به_قلم_ریحانه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨رفتارت تو خونه، وقتی خستهای چطوره؟
دکتر باهنر خوش رفتاری با اعضای خانواده را وظیفه خود میدانست و به عنوان نخستین مربی کودکانش، مراقب رفتار و کردار خود بود تا برای آنان الگوی خوب و مفیدی باشد.
دکتر باهنر با وجود فعالیتهای گسترده سیاسی و اجرایی که معمولا موجب خستگی اعصاب می شود، مایه آرامش در خانه بود. رفتارش در بین خانواده، گرم و صمیمی بود. او به مسائل درسی کودکان خود توجه داشت و برای دختر کوچکش دیکته میگفت و آن را تصحیح مینمود.
📚گلشن ابرار، ج۸، ص۳۱۱؛ در احوالات شهید دکتر محمدجواد باهنر
#سیره_شهدا
#شهید_باهنر
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 آیا میدونی چطور با فرزندت رابطهات رو قویتر کنی؟
✅ فرزندانتان را به ورزش کردن تشویق کنید .
🔘آنها را همراه خود به کوه، پیاده روی و اسب سواری ببرید.
🔘فرزندان وقتی همراه شما هستند، انگیزه بیشتری برای ورزش پیدا میکنند و تشویق میشوند.
شما را الگو خود میدانند، همه را میبینند و یاد میگیرند.
🔹حدیثی از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با این موضوع است که بیان فرموده:
« اِلهُوا والعَبوا ؛ فإنّي أكرَهُ أن يُرى في دِينِكُم غِلظَةٌ ؛ تفريح و بازى كنيد؛ زيرا من خوش ندارم كه در دين شما، سختى ديده شود.»
📚من لایحضره الفقیه ،ج ۳،ص ۴۹۳
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فرشته کوچک
🍃همکار احمد یک ماه پیش پدر شده بود، اما شوقی در چشمانش نبود. غم دردناکی روی قلبش سنگینی میکرد. احمد پرسید: « چرا تو خودتی؟ مگه پسردار نشدی؟! پس چرا خوشحال نیستی؟»
✨_ای کاش از خدا به جای پسر، فرزند سالم و صالح میخواستم.
🌱_چی میگی؟
🍂_دست راستش ناقصه، مچ و انگشت دست نداره.
🌸سکوت، سایه سنگینی بین آن دو انداخت. احمد در افکارش غرق شد.
☘ احمد، کلید را در قفل چرخاند. بر خلاف هر روز آرام در را بست. پاورچین پاورچین به اتاق نزدیک شد. از لای در به چهره دخترش نگاه کرد. نتوانست صبر کند، به آرامی وارد اتاق شد. تخت چوبی سفید، صورتی به دیوار تکیه داشت. عروسکهای آویخته شده از سقف را تابی داد. به سمت پنجره رفت. پرده حریر سفید رنگ را با روبانی به حصار درآورده، روی گل میخ دیوار انداخت. چشمانش را به صورت دختر دلربایش دوخت. دلش غنج رفت تا او را به آغوش بکشد و صورت لطیفش را ببوسد.
🌿توران وارد اتاق شد با دل نگرانی به همسرش نگاه کرد: «تازه خوابش برده.»
🌾احمد آهی کشید و با حسرت دستش را عقب برد. به چشمهای نگران توران خیره شد. لبخندی بر لب نشاند: مثل فرشتههاست که لای گلها خوابیده.
⚡️احمد عروسکی را که برای فاطمه خریده بود، کنار تخت او گذاشت. دست توران را گرفت و از اتاق کودک بیسر و صدا خارج شدند.
🌸بیرون اتاق، احمد با شرمندگی به توران گفت: «وقتی فهمیدم بچهمون دختره، خیلی ناراحت بودم. اما الان خوشحالم که دخترمون صحیح و سالمه.»
🔘اشک در چشمان توران حلقه زد و لبانش به خنده باز شد.
#داستانک
#مناسبتی_کودک
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم رب المهدی عج
از:خادمه حضرت زهراس
به:امام زمان عج
🌷سلام امام زمانم
آقای من! پدر مهربانم شرمندهایم که برای یک بیماری ساده فورا به درمان اقدام میکنیم، اما بیماری بدحجابی و... جامعه اسلامیمان را فراگرفته و هیچ اقدامی نمیکنیم. بخاطر بیماری پیدا شده(کرونا)بدون ماسک خدمات انجام نمیدهند. کاش و ای کاش برای بدحجابی هم همین بود که جامعه اسلامی ما که متعلق به شما اهلبیت علیهمالسلام است، گلستان میشد و دل شما و مادرتان و امامان معصوم علیهمالسلام و شهدا که جانشان را در این راه دادند شاد میشد و از ما راضی میشدید.
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐دوست داری محتاج کی باشی؟
🌸جاده زندگی پر هیاهوست. اگر در پیچ و خم هیاهوی زندگی به این باور برسیم؛ به غیر از خدا به هیچ کس امید نداشته باشیم. خدا ما را به غیر خودش محتاج نخواهد کرد.
✨هر صبحگاه با مدد خالق یکتا، روز خود را شروع میکنیم تا مسیر پر پیچ و خم زندگی با گلهای پر طراوات عطرآگین شود.
🌺صبح همگی بخیر و شادی🌺
#طلوع_صبح
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سه شرط برای داماد
⚡️برای دخترها كه خواستگار میآمد، آقا [شهید آیت الله مدنی] سه تا نكته را دقّت میكردند: یكی تقوای داماد، دیگر اخلاق او و سوم این كه خسیس نباشد. تحقیق میكردند و با خانم مشورت میكردند و بعد با مهریهای اندك، سنّت پیامبر را جاری میكردند.
🗞ماهنامه امتداد، ش۳۶، ص۱۰-۱۴، نكته هایی از زندگی حضرت آیت الله مدنی
#سیره_علما
#آیتالله_مدنی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅ نابینا کیست؟
🌺همه چیز با چشم ساخته شده از پی، دیده نمیشود، اموری وجود دارند که با چشم عقل دیده میشوند؛ با ذهن و ضمیری روشن.
✨ بینا، کسب نیست که چشم سرش ببیند، همانطور که صاحبان چشم درشت، بینایی بهتری ندارند، بلکه بینا کسی است که نعمتها، راهها، چارهها، چاهها، دشمنیها و دوستیها را ببیند و تشخیص دهد.
🌸این شخص میتواند در زندگی والدین، مؤثر واقع گردد، حتی اگر زمانی آنها راهی را اشتباه پیمودند، او با لطف و مهربانی همراه والدین شده تا به راه صحیح برگردند.
🍃به آن کس که چشمهایش نمیبیند، یک عصای سفید بدهید و به کسی که چشم قلبش نمیبینند، صد عصای سیاه بدهید.
🖊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ليسَ الأعمی مَن يَعْمی بَصرُهُ ،إنَّما الأعمی مَن تَعْمی بَصيرتُهُ؛ کور آن نیست که چشمش نابینا باشد، بلکه کور (واقعی)آن کسی است که دیده بصیرتش کور باشد.
📚کنزالعمال،ص۱۲۲۰
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍چشم انتظار
🍃مادر از صبح تا شب پشت دار قالی مینشست. تند تند گره میزد. زیر لب با صدای دلنشین نقشه میخواند. صنوبر سیزده ساله به مادر در بافتن قالی کمک میکرد. رج به رج هر گره حکایت گر رنج به دوش کشیدن سرپرستی فرزندانش بود. صدیقه تلخی و شیرینیهای زندگیاش را با تار و پودهای قالی گره زده بود.
☘چادر را محکم دور کمرش بست. نفس عمیقی کشید، یک نگاه به دار قالی انداخت. برای خودش چای ریخت. استکان چای را بالا برد. نگاهش به عکسهای روی طاقچه دوخته شد.
⚡️صدیقه بی اختیار یاد آن روزی افتاد که دل شوره عجیبی داشت. صنوبر دیر کرده بود. ترنج را به زن همسایه سپرد و دوان دوان به سمت مدرسه راه افتاد. در دلش آشوب بود. زیر لب صلوات می فرستاد. از دور صدای آمبولانس را شنید: «خدایا اتفاقی نیفتاده باشه! بچه ام رو به تو سپردم.»
💥نزدیک مدرسه شد. صدای شیون و ناله مادرها بلند بود. بر سر خود زد، جیغ کشید و از هوش رفت.
✨با صدای پرستار از بلندگو بیمارستان چشم باز کرد. مدیر مدرسه بالای سرش بود، پرسید: «دخترم، صنوبر کجاست، حالش چطوره؟ »
🌱_حالش خوبه، تو اتاق کناریه. کمی صورتش ...
🌸 ناگهان از تخت پایین پرید و به سمت اتاق کناری دوید. به خاطر انفجار بخاری چند دختر معصوم دچار سوختگی شده بودند. سر صنوبر را بوسید.
🌾 دست بر روی قاب عکسها کشید. زیر لب گفت: « دخترا که اختیارشون دست داماده، ان شاءالله تنشون سالم باشه. »
🌺دخترهای صدیقه از وقتی ازدواج کرده بودند، به مادرشان کمتر سر میزدند. صدای زنگ تلفن بلند شد. رشته افکارش پاره شد. به سمت میز رفت. گوشی را برداشت. صدای آن طرف تنهایی صدیقه را شکست. در یک آن شادی سرتاپایش را گرفت: « صنوبر جان، بیایید. شام آماده میکنم. ترنج هم میاد؟ ... منتظرتونم. خدا نگهدارتون.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: معصومه
به: مولای صبورم
سلام مولای صبورم
با قلب شکسته صدایت میکنم آقا. نمیدانم چه بگویم و بنویسم. به خداقسم، قلم شرم دارد از نوشتن و زبان حیا میکند از گفتن. مولای مهربانم همه چیز را نظاره میکنی و میشنوی. چه بگویم که قابل گفتن باشد؟ آخر چرا باید کشوری شیعی و مسلمان در طول چند سال با این سرعت رنگ بیحیایی و بیغیرتی به خود بگیرد؟ در کشوری که تمام کوچهها و خیابانهایش با نام شهیدی مزین شده و خود آن شهید شاهد و ناظر بر احوال ظاهر و باطن است، چرا گناه آنقدر عادی شده و همه راحت و آسوده از کنار اینهمه گناه میگذرند؟
آقای صبورم فقط با دستان مهربانت بار دیگر بر قامت زنان کشورم رنگ نجابت، حیا، عفت، دیده خواهد شد و بر قلب مردان کشورم بذر غیرت، ایمان و وجدان کاشته خواهد شد. بیا که بتهای گناه تنها با دستان مهربانت شکسته خواهد شد. ابراهیم زمان، آقا یا صاحب الزمان😔🙏
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁صبح دلانگیز پاییزی
🍂وارد ماه سوم پاییز شدیم.
🌬وقتی هوا سردتر میشود،
❤️دلتان گرم وجود همدیگر باشد.
🌱به دومین روز آذر ماه خوش آمدید.
🌞روزی سرشار از نشاط داشته باشید.
✨لبخند خدا مثل همیشه روزیتان باد
🌺🌺🌹🌹
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چطور مایه آرامش شوهرم باشم؟
[آیت الله سیدمحمدحسن الهی، برادر علامه طباطبائی] همین که از در خانه وارد میشدند، نگاه میکردند؛ اگر میدیدند من از پنجره دارم نگاه میکنم، با خوشحالی میآمدند و میگفتند: همین که تو بلند میشوی و از پنجره نگاه میکنی، همه چیز یادم میرود؛ تمام غم و غصهها میماند دم در. داخل خانه هم خیلی خوب بودند. ما حتی یک اما و لمّا با هم نداشتیم.
📚الهیه، ص۶۴، به نقل از همسر آیتالله الهی
#سیره_علما
#آیتالله_الهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🚦وقتی پشت چراغ قرمز هستید، چکار میکنید؟
🚥وقتی پشت چراغ قرمز هستید، به همسرتان لبخند بزنید.😊
💠 بگویید: خدا چراغ قرمزها رو سر راه من گذاشته تا فرصتی بشه حال عزیزمو بپرسم.
💠 اینگونه ابتکارات برای خانمتان بسیار شیرین و به یاد ماندنی است و با تصور آنها مدتهای طولانی به آرامش میرسد.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_سوری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ساعت دیواری
☀️آفتاب نیمهجان پاییز، چمن پارک را به آغوش کشیده بود. باد ملایم برگهای طلایی و نارنجی را به نوبت بر روی زمین میرقصاند. عصر دلانگیز پاییزی در پارک خود نمایی میکرد. سکوت پارک، او را غرق در خاطراتش کرد. تیک و تاک ساعت در ذهنش پیچید.
🕰پدر ساعت دیواری خریده بود. تابلو روی دیوار را برداشت و جای آن، ساعت را گذاشت.
🍃_ بابا ساعت رو کج زدی.
🍂پدر به حرف او اهمیت نداد. اما راحله دوباره به پدرش گفت: «بابا ساعت رو کج زدی! »
🌱پدر با بی حوصلگی گفت: «تو از کجا میدونی؟ »
🌺_ از صدای تیک تیک ساعت میفهمم.
❄️پدرش عصبانی شد: « من که چشمم میبینه کجی اونو تشخیص نمیدم، اون وقت تو ...! »
🍁بقیه حرفش را ادامه نداد. بغض راه گلوی راحله را بست و دیگر چیزی نگفت.
💥پدر راحله به حرف دخترش هیچ اعتنایی نکرد. اما مادر مثل همیشه به کمک دخترش آمد: «راست میگه خودت بیا ازدور نگاه کن. »
🌸پدر ساعت را صاف کرد. اشکهای راحله مثل باران روی صورتش بارید.
🍀مادر سر او را روی سینهاش گذاشت. گوشهای راحله را نوازش کرد: « به این گوشهای تو افتخار میکنم. »
🍃پدر راحله از وقتی او به دنیا آمده بود، بیشتر ماموریت میرفت. هرچند ماه یکبار به آنها سر میزد. او از اینکه دخترش نابینا بود، رنج میبرد. وقتی پدر فهمید راحله با گوشهایش تشخیص میدهد در اطرافش چه میگذرد، دستی به سر او کشید و گفت: «چقدر بزرگ شدی! »
🌾بعد از آن ماجرا راحله به مادرش گفت: « پدرم راست میگه تا کی میتونم به شما تکیه کنم. مرا با عصای سفیدم رها کن.»
#داستانک
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: مهجوردلتنگ
به: محبوب مقدس
دورت بگـــــردم
ای ماه تابان در این شبهای سرد و تاریک
پاییز، دلم را با دعایت گرم کن.
روزگارم را به هجران محض راضی نباش.
دورت بگردم، طاقت این همه فراق را ندارد، این تن خسته و دل بیقرار.
دورت بگردم، تو ماه منی و شب برایت معنا ندارد. من زمینیام و زمینگیر، شببخیرهایم زمینی است.
تو خورشید عالم تابی و همه وجودت نور است.
موسی از فیض چشمه نور تو، کلیم الله شد
و عیسی از نفس مسیحایی تو روح الله شد.
من محدودم به شب و روز.
من کوچک و بیمقدارم.
ای حجت خدا و ای ذخیره الهی
تو که شب را به بیداری و یاد خدا میگذرانی، وقتی مروارید چشمانت بر پهنای دشت سبز سجادهات آرام میگیرند، از فیض دعای سبزت پر کن این سبوی خالی ما را.
دعایمان کن، دورت بگردم.
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
💐سلام گلها
✨خورشید که طلوع میکند، گلها سلام میدهند.
✨تو نیز برخیز و به زیباییها سلام بده
#عکسنوشته_میرآفتاب
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨رفتار شما تو این مواقع چطوره؟
🌹در ایام قحطی، پس از جنگ جهانی دوم، خداوند به ما دختری عنایت فرمود. من برای او لباسی از جنس ناشور و پارچهای شبیه به کرباس تهیه کردم. به خاطر زبری پارچه، بدن بچه زخم شد. هرچه به آقا [آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری] اصرار کردم که یک متر پارچه نرمتری بخریم و زیر آن لباس به بچه بپوشانم، قبول نکرد و اظهار داشت: «فرزند من عزیزتر از فرزند فقرا نیست.» او زیر بار خرید یک متر پارچه نرم نرفت؛ در حالی که امکان تهیه آن برای ما بسیار آسان بود.
📚گلشن ابرار، ج۶، ص۱۴۹؛ به نقل از همسر آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری
#سیره_علما
#آیتالله_موسوی_لاری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅تربیت فرزند
👼کودکانی که اسباب بازی کمتری دارند
یاد میگیرند خلاقتر باشند.
آنها با اشیاء اطرافشان، حتی یک تکه چوب یا مقوا، میتوانند خیالپردازی کرده، بازی کنند و باهوشتر شوند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh