🥀لالهی داغ دار
💫وقتی کاروان باغ نبوت
به شام و آن خرابهی ویران رسید،
هنگامهای به پا خاست.
🍂چه سرگذشت غریبی!
آیا منزلگاه گلهای بوستان علوی
خرابهای ویرانست؟!
منزلگاه، میزبان قلبهای هجران و داغ دیدهی گلزار دشت پر بلا بود.
قلبهایی همچون شقایق.
🍁ناگاه دختری سه ساله ناله زد: «بابا ... بابا ...»
از چهرههای کبود زیر آسمان، صدای ناله و آه به گوش رسید.
نانجیبی با طبقی سر پوشیده
نزدیک نازدانه سه ساله رفت.
🔅وزید صدایی شبیه لالایی؛
گویا دخترک با دستهای کوچکش
خورشید را بغل گرفته،
عجیب مهمانیست!
🏚هنگامهی وصال دختر و پدر ،
عمه زینب خمیدهتر گشت و خرابه، از داغ رقیه، خرابتر.
🏴شهادت جانسوز حضرت رقیه سلامالله علیها تسلیت باد.
#مناسبتی
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ساحل
🍃کنار ساحل بودم. به امواج دریا که به سمت کودکانم میآمد نگاه میکردم. موجها به کنار مهدی میرسید، تا جایی که پاهایش تر میشد؛ ولی او بیاعتنا به بازی ادامه میداد؛ اما دخترم فاطمهحسنا حواسش به آب دریا هم بود. هر بار به نزدیک او میرسید خود را به عقب میکشید.
🌾در حال ساختن قلعهای با شنهای ساحل بودند. در همین هنگام مردی با موهای جوگندمی به همراه پسرش که حدودا چهار ساله بود به ما رسید. به پسرش اشاره کرد و گفت: «میشه پسرم مهدیار با بچههاتون بازی کنه؟ »
☘چهرهام از هم باز شد و گفتم: «چرا که نه! خیلی هم عالیه. » پسرش کنار فرزندان من مشغول به بازی شد. چند لحظه که گذشت، آن مرد دستی به موهایش کشید و گفت: «شرمنده میشه حواستون به پسر منم باشه، یه کاری دارم برمیگردم. »
✨به طرف پراید سفید رنگی رفت. روی صندلی نشست و مشغول کاری شد. بچهها خیلیزود با هم اُنس گرفتند. حرفمیزدند. میخندیدند. مهدیار در حال خنده سرش را بالا گرفت. پدرش را کنار من ندید. خنده از لبهایش دور شد. چهره در هم کشید. اشک در چشمانش حلقه زد. صدای گریهاش با صدای موج دریا درهمآمیخت.
🍃با دست به سمت ماشین اشاره کردم. پدرش را دید؛ ولی آرام نشد. ماسههای توی دستش را به زمین ریخت و به سمت ماشین شروع به دویدن کرد. پدرش سرش را بالا گرفت، با دیدن حال کودک از ماشین پیاده شد. به سمتش دوید. او را در آغوش گرفت و نوازش کرد.
رفتار و حرکت کودک مرا تحتتأثیر قرار داد. ذهنم را درگیر کرد.
🌾با خود واگویه کردم: «چه زود غیبت و نبود پدرش را فهمید. چه مشتاقانه به سمت او رفت تا در آغوش پدر جای بگیرد. » چیزی در دلم فرو ریخت. چطور سرگرم بازیهای دنیا شدم. چرا پدرم را فراموش کردم؛ ولی حتم دارم او چشم از من برنمیدارد وگرنه مشکلات مرا از پا درمیآورد.
💫پاهایم سست شد. خود را روی شنهای ساحل رها کردم. بغض گلویم را فشار داد. دلم ذکر یامهدی گرفت. لبهایم را ندای العجل تکان داد.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سیراب شدن
✨صحنههای بینظیری از نهضت عاشورا در تاریخ جاودانه مانده است. از جمله جوانمردی را که در برخورد امام و یارانش با دیگران در جایجای کربلا میتوان یافت.
🌱نمونهی قشنگ و زیبای این رفتار، در برخورد امامحسینعلیهالسلام با حُر و لشکریانش است. حری که در منطقهی "شراف" جلوی کاروان حضرت را گرفت و جان او و اصحابش را تهدید کرد.
☀️وقتی هوای گرم و سوزان، تشنگی را به جان حُر و لشکریانش انداخت؛ امامحسین علیهالسلام با بزرگواری و جوانمردی همهی آنها را سیراب کرد.
حتی حضرت با دست مبارک خود مشکآب را به دهان بعضی از آن لشکریان حُر رساند. و جواب بدی را با خوبی داد.
📚ارشاد مفید، ج۲، ص۷۸
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بیابان
💡السلام علیک یا اباعبدلله یعنی مولای من!
خیالت راحت! تلاش میکنم از من آسیبی به تو نرسد.
قطعا که زن و بچهات را در میان بیابان توسط من آواره نخواهید دید...
💢اما..
آیا مولای من! از گناهان من! به بیابانها نخواهد گریخت و گریه نخواهد کرد؟
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#سازور
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حل و فصل گلهگزاریهای خانوادگی
🌾عباس وقتی منطقه بود، مدت ها نمیدیدیمش. وقتی میدیدم زن و شوهرهایی که دست در دست یکدیگر در خیابان میروند، حرصم میگرفت.
💫وقتی میآمد کلی نق میزدم. میگفتم: «زن، شوهر میخواهد که بالای سرش باشد. تو که قرار بود نباشی اصلا چرا زن گرفتی؟! »
🍃می گفت: «پس ما باید بی زن میماندیم. »
می گفتم: «اگر سر تو نق نزنم، پس سر که بزنم؟ »
🌸می گفت: «اشکالی ندارد. اما مواظب باش اجر زحمت هایت را زائل نکنی. » اصلا پشت پرده همه کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکم میکند. تا لبخند به روی لبانم نمیآورد، کوتاه نمیآمد.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحات ۳۱
#سیره_شهدا
#شهید_بابایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قدردان زحمات
💡آقایان باید بدانند انجام کارهای داخل خانه دارای اهمیت خاصی میباشد و توان و انرژی زیادی از خانم خانه میگیرد.
💢متاسفانه گاهی زمان که برخی زنان میگویند: «از صبح برای انجام کارهای خانه خسته شده ام. »
مرد پاسخ می دهد: «مگر چکار کردهای؟ » و میخواهند کار خانه را آسان و بی ارزش جلوه بدهند.
🌿در چنین مواقعی مرد حداقل باید بگوید: «خداقوت خانم بیا بنشین استراحت کن.»
چه بسا گفتن همین جمله خستگی را از تن زن بیرون آورد و او خواهد دانست که مردش قدردان زحماتش هست؛ در نتیجه با انرژی بیشتری کارهایش را انجام می دهد.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔@tanha_rahe_narafte
✍روز آخر
زمستان نفسهای آخرش را میکشید که حسین آمد. دم نزدم و از کمبودها و سختی زندگی، گلایه نکردم. گفت: «پروانهجان، ساکت رو ببند، بچهها رو حاضر کن، بریم یه خونهی دیگه. »
☘_ از دربهدری و خونه بهدوشی خسته شدم. همین امسال اومدیم توی این خونه، کجا بریم؟
🍁_شرمندهتم صابخونه کرایه بیشتری میخواد!
🌾دلم نیامد بیشتر از این عرق شرم روی پیشانی او بنشیند. رفتم وسایل مختصری که داشتیم را جمع کردم. علی و محمد با اینکه پسر بچه و بازیگوش بودند؛ ولی به کمکم آمدند. لباس فاطمه و زینب را پوشیدم. غروب که حسین برگشت همهچیز آماده بود.
✨رفتیم منطقهی پایین شهر. محلهی قدیمی با خانههای کلنگی. وارد کوچه تنگ و باریکی شدیم. درب آهنی سبزی را نشانم داد و گفت: «همینجاست. خونهی دوستم رضا. واسهی کارش رفتن شهرستان. »
💫وارد حیاط کوچکی شدیم. خانهی نقلی و سنتیساز. دیوارهای کاهگلی و پنجرههای چوبی با شیشههای رنگی. وسایل را با عجله چید. لباسهای بچهها را که فرصت نکرده بودم بشویم، داخل تشت آب که مقداری پودر لباسشویی هم داخلش بود، ریخت. پاچههای شلوارش را بالا برد و شروع کرد با پاهایش لگد کردن.
🍃 آشپزخانه رفتم و مقداری عدس و برنج پاک کردم. صدای بازی کردن او با بچهها فضای خانه را پُر کرده بود. بچهها بعد از مدتها خندههایی از ته دل میکردند. ناهار که خوردیم. بچهها از بس بدوبدو کرده بودند، هر کدام گوشهای نقش زمین شدند. روی تکتک آنها را پوشید. پیشانی آنها را بوسید.
🎋همین که خواستم بگویم شما هم بیا استراحت کن، دیدم به طرف ساکش که از قبل آماده کرده بود رفت. ساک به دست به طرفم آمد. بغض گلویم را فشرد. فکر نمیکردم به این زودی برود. قطرات اشک امان ندادند. از روی گونههایم میغلتیدند روی زمین میریختند.
حال مرا که دید، شروع به شوخی کردن کرد، تا خنده روی لبهایم ننشست رهایم نکرد.
☘پیشانیم را بوسید. موهای بلند و مشکیام را نوازش کرد. آمد دستم را ببوسد نگذاشتم. گفت: «پروانهجان منو ببخش. باید برم. بچهشیعههای سوری مدتهاست در محاصرهاند. چشم امیدشون به حاجقاسم و یاراشه! »
✨برخلاف همیشه اجازه داد بند پوتین هایش را ببندم. آن روز حسین عجیب نورانی بود. به یکماه نکشید خبر آزادی نبل و الزهراء و شهادت حسین را همزمان برایم آوردند.
هنوز هم حسش میکنم. کنارم هست با اینکه نمیبینمش. دلم برایش تنگ شده است.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اسوهی صبر
💫حضرت زینب سلاماللهعلیها آن زمانی که یزید افکار باطل خود را با اشعار کفر آمیز بیان کرد خطبه خواند.
🌱حضرت فرمود: «الحمد للّه ربّ العالمین و صلّیاللّه علی محمّد و آله اجمعین»
«حمد و سپاس، مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیامبر صلّیاللّه علیهوآله و همه اهل بیت او.»
💡دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام در اوج مصائب، بندهای شاکر و صابرست، اول کلامش، حمد خدای متعال است.
✉️پیام ایشان با حمد الهی در همه حال؛ نشانهی این است که در مقابل هر بلا و گرفتاری باید شکیبا بود.
حضرت این گونه به عاشقان مکتب امام حسین علیهالسلام صبوری و شکیبایی یاد میدهد.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عزیز حسین علیهالسلام
🌱"وجیها باالحسین" یعنی، کاری بکنم که عزیز حسین علیهالسلام و امام زمانم شوم و نزد ایشان رو سفید و سربلند باشم ؛یعنی عمل به هر چه خوبی و پاکی و دوری کردن از هرچه پلیدی و گناه...
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_قاصدک
🆔 @tanha_rahe_narafte
1292709_715.mp3
3.65M
🌺 شروع روز جدیدت در پناه سیدالشهداء
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#سلحشوری
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ سبک مدیریت شهید عباس بابایی
🍃عباس جدای از مسئولیتهای نظامیاش، سنگ صبور همه خلبانان و کارمندان بود. اگر کسی از بیرون می آمد، نمی توانست تشخیص دهد که او فرمانده پایگاه است.
☘برای اینکه از شرایط پایگاه سر در بیاورد میرفت و جای سربازها نگهبانی میداد.
سرباز هم میگفت: «به کسی نگویی که این کار را کردی، اگر فرمانده بفهمد، بدبختم.»
نمی دانست که این خودش فرمانده است.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحه ۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_بابایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte