eitaa logo
مسار
330 دنبال‌کننده
5هزار عکس
553 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍تندی ممنوع ❌هیچ‌گاه در میان جمع خانوادگی یا دوستانه با همسرتان، با لحن تند صحبت نکنید. 🔸حتی اگر افرادی که در کنارشان هستید امین‌ باشند این رفتار شما اجازه‌ی دخالت‌ و تعبیرهای ناگوار ازخودتان به آن‌ها می‌دهد. 🔸 مراقب باشید خانواده یا دوستانتان از جر و بحث شما آگاه نشوند؛ زیرا شما به خاطر عشق به یکدیگر آن را فراموش می‌کنید ولی درگیری لفظی شما را، آن‌ها فراموش نخواهند کرد و احتمال بازگویی برای سایرین نیز هست. 🌱 هرگز جایگاه همسر یا خودتان را در جمع اعضای خانواده یا دوستان، پایین نیاورید. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍آتش زیر خاکستر 🍃پژو ۲۰۶ سفید رنگ توقف کرد. شهاب زودتر از همه پیاده شد. در بزرگ طوسی رنگ باغ را باز کرد. ماشین‌ وارد باغ شد. ☘بهار نگاه کلی به باغ انداخت. خانه‌ای در ضلع شمالی با پنجره‌های بزرگ سفید رنگ، سقف شیروانی که اطراف آن گل‌های شب‌بو پیچ خورده بود. نرگس، مادر شهاب در ورودی خانه را کلید انداخت و گشود. نرگس تعارف کرد تا مهمان‌ها داخل خانه بروند. بعد از بزرگترها، بهار همراه هانیه داخل رفتند. ✨مهمان‌ها کیف و بقیه وسایل‌هایشان را داخل یکی از اتاق خواب‌ها گذاشتند. بهار به خواهر شهاب گفت: «بریم تو باغ قدم بزنیم؟» ☘_بهار جان! بذار ببینم مامان کاری نداره، کمک نمی‌خواهد، بعد میریم. ⚡️بهار منتظر هانیه خواهر شوهرش نشد و به سمت شهاب رفت. هانیه شانه‌ای بالا انداخت و برای کمک به مادرش وارد آشپزخانه‌ شد. 💫پدر شهاب به عروسش گفت: «اگه چیزی دلت خواست بچین، ته باغ درخت‌های گیلاس و هلو ... هست با یه جوی آب که خیلی خنکه!» 🌾همه‌ی حواس شهاب پیش پدر و مادرش بود؛ اما بهار از این موضوع خوشش نیامد. بالاخره هر دو شانه به شانه‌ی هم به آخر باغ رسیدند. 🍃بهار کنار جوی آب نشست. او ذوق زده دستش را داخل جوی آب برد؛ اما شهاب گفت: «بهار بهتر بود به مادرم کمک می‌کردی.» 🎋_وااا ... مادرت خودش گفت کاری نیست. ☘_خب، ما باید رعایت می‌کردیم. 🍂بهار با لحن تندی شروع کرد: « فکرشم نمی‌کردم تو به این زودی ازم ایراد بگیری ... من اصلا علاقه‌ای به رفت و آمد با اقوام نزدیک تو ندارم. » ☘_چرا قبل از ازدواج به من نگفتی؟ 🌾بهار از کنار جوی آب بلند شد، چشم غره‌ای به او رفت. یک ساعتی گذشت که گوشی شهاب زنگ خورد. پدرش به آن‌ها خبر داد نهار آماده است. ⚡️شهاب به طرف بهار رفت و گفت: «پشت کردن به شوهر و حرف نزدن با اون، مثل داد و بیداد کردن زشته؛ الان چیزی که مهمه اینه، کسی متوجه جر و بحث ما نشه. بهار! بریم نهار بخوریم، تو خونه مفصل با هم صحبت می‌کنیم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شیرین‌تر از عسل ❌بنی‌امیه جامعه را به جایی کشانده بود که در آن ارزش‌های اسلامی به فراموشی سپرده شده بود. 🌱حضرت امام‌حسین علیه‌السلام واژه ارزشمند شهادت را احیاء کرد. شب عاشورا به اصحاب و فرزندان فرمود: 🥀فردا همه شما کشته خواهید شد. قاسم‌بن‌الحسن، نوجوان بودند از حضرت سؤال کردند: حتی من هم؟ امام حسین علیه‌السلام فرمودند: مرگ را چگونه می‌بینی‌؟ قاسم علیه‌السلام همان جمله تاریخی خود را عرضه داشت: 🌹 مرگ در ذائقه من شیرین تر از عسل است.* 📚* الهدایة الکبری، ص ۲۰۴. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ثبات‌قدم ‌ 🤲در زیارت عاشورا از خداوند متعال درخواست می‌کنیم: «وَ اَن يُثَبِتَ لي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ في الدُّنيا وَالأخرةِ». يعني خدا به من ثبات قدم بدهد تا از محضر شما کنار نروم. 💕ثابت قدم بودن در محضر معصوم (عليه السلام)، مقام بزرگی است. همیشه و در همه حال خود را در کنار امام‌زمان ارواحناله‌الفداء حس کردن. هم‌قدم با او شدن و از حضرت فاصله نگرفتن است. 💢 شيطان در تلاش است انسان را از اين ثبات قدم بيرون بياورد تا يک قدم هم با شيطان باشد؛ مثلا اگر شب با امام معصوم(عليه‌السلام) است، روز با شيطان باشد و ما از خدا شبیه‌ و همراه امام بودن را می‌طلبیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پیاده روی اربعین 🍃انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه‌مان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می‌خواند همه را می‌گریاند. ☘وسط راه بچه‌ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه‌ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین.» 🌾نزدیک کربلا از یکی از موکب‌ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می‌کرد و می‌گفت: «این‌ها خاک قدم‌های زائر‌های کربلاست. بردارید برای قبرهایتان.» راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید 📚 دیدار پس از غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم ۱)؛ نوشته منصوره قنادیان، ناشر، صفحه ۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 هماهنگی والدین در رفتار با فرزند ✅ والدین در تربیت فرزند بهتر است با یکدیگر هماهنگ باشند. زیرا از اختلاف نظر والدین، فرزندان آسیب می‌بینند. 🔘 درباره مسائل تربیتی فرزندان لازم است؛ والدین احادیث و کتاب های خوب و مناسب را مطالعه نمایند. 🔘 والدین زمان‌هایی را اختصاص به مسائل تربیت فرزند داده، با یگدیگر گفتگو کنند تا به رفتار صحیح با فرزندشان به توافق برسند. ✅ اگر در موقعیتی سردرگم شدند، با شخص سومی که در این گونه مسائل اطلاعات کافی دارد، مشورت کنند. 🔹رسول الله (صَلَّي‌اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه) : اَكْرِمُوا اَوْلادَكُمْ وَ اَحْسِنُوا آدابَكُمْ. 🔸رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: به فرزندان خود احترام كنيد و با آداب و روش پسنديده با آن‌ها معاشرت نماييد. ۱ 📚۱.بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۱۱۴. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قصه ترسناک 🍃صدای گریه‌ی دختر کوچکش را شنید. جروبحث را تمام کرد. به سمت اتاق مائده رفت. نور کمی داخل اتاق بود؛ اما لامپ را روشن کرد. مائده نشسته بود و با پشت دست، اشک‌هایش را پاک می‌کرد. ☘نازنین دختر کوچکش را به آغوش کشید. موهای قهوه‌ای مائده را پشت گوشش داد. صورت او را بوسید. 🍂_مامان! خیلی ترسیدم، چرا بابا داد می‌زد؟ 🌾نازنین سکوت کرده بود؛ فقط او را نوازش می‌کرد و مرتب سرش را می‌بوسید. ⚡️_خوابم میاد، مامان جون. 🍃سعید میان چهار چوب در ایستاده بود. او خیره به آن‌ها نگاهی کرد. صورتش سرخ شده بود. صدایش را بلند کرد: «مائده! بخواب دیگه ... » 💫 چشم‌های نازنین براق شد. مائده بغض خود را فرو داد. سرش را روی بالشت صورتی با گل‌های قرمز رنگ گذاشت. ✨نازنین نفس عمیقی کشید. پتو ژله‌ای قرمز رنگ را روی مائده انداخت. چراغ خواب کوچک کم نور را روشن گذاشت و از اتاق خارج شد. 🍀مائده به آشپزخانه رفت. پشت میز نهارخوری نشست. آرام آرام اشک می‌ریخت. سعید با اخم روبرویش ایستاد. مائده بعد از مکثی کوتاه، سرش را بلند کرد و گفت: «بچه‌ از صدای دعوامون بیدار شد، طفلکی خیلی ترسیده بود.» 🍁سعید همانطور که نازنین را نگاه می‌کرد، یک دفعه گفت: «بسه دیگه، تو نمی‌خواد به من یاد بدی.» 🎋_سعید! مائده تازه خوابش برده، بهتره بحثو تموم کنیم. 🍃سعید لیوانی از آب‌چکان برداشت. از بطری آب یخچال، لیوان را پر کرد. به سمت حیاط رفت. چند جرعه آب خنک نوشید. لیوان را کنار لبه‌ی حوض گذاشت. شیر آب حوض را باز کرد. چند مشت آب به صورت خود زد تا عصبانیتش فروکش کند. بی اختیار یاد صبح افتاد که مائده تا حیاط دنبالش دوید و صدا زد: «بابا! خیلی دوست دارم. امشب زود میایی تا برام قصه بخونی؟ » 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شجاعت و دلاوری ☀️امام‌حسین‌علیه‌السلام هیچ ترسی در راه رسیدن به هدف به دل راه نداد. هیچ سد و مانعی او را از جنگ با دشمن ناامید نکرد. 💥در میدان نبرد کسی توان مقابله با او را نداشت و لشکریانِ تا بُن مسلح از ترس او پا به فرار می‌گذاشتند. 💢رجزهایی که می‌خواند، به دشمن اعلام می‌کرد: «هرگز سر تسلیم در برابر خواسته های شما فرود نمی‌آورم و به خدا قسم با شما دست بیعت نخواهم داد و هرگز از جنگ با شما نمی گریزم».* و تا زمانی که جان در بدن داشت، کسی جرأت نزدیک شدن به خیمه‌ها را نداشت. 📚* ناسخ التواريخ، ج 2، ص 234. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍رفیق دلها ☀️می‌خواهم چهل روز با امام عزیز همراه باشم و دلم را از تمام غصّه‌های روزگار خالی کنم. محبوب دلهای‌شکسته یاریمان کن و دستان خالی‌ ما را بگیر تا پرتو درخشان خورشید معنویت را در آغوش بگیریم. 🌹چه زیباست که دل به دل عاشقانت می‌دهی و از بیابان سرگشتگی به سر منزل جانان هدایت می‌کنی. 🌸سرورم شبنم عشق خدایی را از گلزار باصفایتان می‌چینم و دست در دستان معبود بی‌همتا، تا اوج سفر می‌کنم؛ باشد که معشوق ابدی و ازلی پذیرایمان گردد. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و با ادب و تواضع سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
🤔امروزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اخلاق مهمان داری 🍃یک روز ناهار لوبیا پلو داشتیم. وقتی علی آمد خانه، مهمانی هم با خودش آورده بود. یکی از همکاران هندی اش در سازمان بود. او را از مقابل آشپزخانه رد کرد و برد داخل اتاق. کشیدمش گوشه ای و اعتراض کردم که «چرا بدون هماهنگی مهمان آورده ای؟ » ☘فکر می کردم ابرو ریزی شده و باید غذای بهتری جلوی مهمان می گذاشتیم. همان لبخند همیشگی اش را نثارم کرد. می گفت: «اسلام هم همین را گفته. حالا اگر سفره ساده باشد اسمش مهمانی نیست؟! » راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید 📚رسول مولتان؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، صفحه ۳۳ و ۳۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte