🌳خانما تا حالا کشت و کار گل و گیاه داشتید؟
اینا سیبزمینیهای کشت خودمه(حسنا خانوم) که بزرگ شدن. یکیش رو هم برداشت کردم و دادم به آشناهامون.😍
از دختر کشاورز نباید کمتر از این توقع داشت.😌
یه باغچه بهش بدی ازش نهایت استفاده رو میبره. اینم یه جور کمک به اقتصاد خانواده میشه. بچههام همراه مامانشون خاک بازی میکنن و روح و روان همه شاد میشه.😉
از کثیفی بعدشم نمیترسیم، چون خدا برامون آب و مایع و حمام رو قرار داده تا پاک و تمیز به محیط خانواده برگردیم.😇
#خانواده
#روزمرگی_حسنا
🆔 @masare_ir
مسار
✍شیر دل پاوه قسمت دوم 🧔♂پدر همیشه به ما سفارش میکرد که : «راه خدا را بروید، با خدا باشید و به
✍شیردل پاوه
قسمت سوم
🧔♂پدر همیشه فوزیه را تشویق میکرد. برایش کادو 🎁 هر چه دوست داشت میخرید؛ چون فوزیه درسهایش خیلی خوب بود.
😇پدر که علاقهی زیادی به فوزیه داشت و دلش میخواست تحصیلاتش را ادامه داده و به بهترین جایگاه علمی برسد،🎓 ته دلش راضی به کارکردن او در بیمارستان نبود.
برای همین از او خواست که فعلاً حیف است درسش را ادامه بدهد.
⚡️فوزیه در جواب پدرش گفت:
«درسم را هم ادامه میدهم، الآن میخواهم بهیاری 👩⚕شوم تا بهتر به مردم خدمت کنم.»
🌱فوزیه در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت، در همان سازمانی که امتحان استخدام میگرفتند، «شیر خورشید» امتحان داد. معدل فوزیه خوب بود و آن زمان معدل روی استخدام نیرو تأثیر زیادی داشت.
📕او علوم و ریاضیاش خیلی خوب بود. پدرم هر زمان که میخواست حساب کتابی 🧮انجام دهد، از فوزیه کمک میخواست.
💡فوزیه قبول شد. بعد از امتحان،
دورههایی را در بیمارستان🏨 دویست تخت خوابی که در حال حاضر بیمارستان طالقانی نام دارد، گذراند.
ادامه دارد...
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir
✍مهمترین نیاز روزانه!
📝خدایا بر لوح وجودم مینویسم،
کسی که تو را ندارد فقیرترین است؛ حتی اگر ثروتی بیپایان داشتهباشد.
خیری که تو بر ما نازل میکنی عین صلاح و نیاز ماست، حتی اگر از آن راضی نباشیم.🌿
🤲پروردگارا! به آنچه از خیر بر ما نازل می کنی، محتاجیم. خیرت را از نیازمندانت دریغ نکن.
✨«رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ »
📖آیهی 24 سورهی قصص
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
🤓 اولین گیاهی که تو باغچه میکارید چیه؟
آفرین👏
وقتی یه باغچه بیفته زیر دست یه خانوم، اولین چیزی که توش میکاره بوته گله🌸
بوته گل ما هر روز گل داد و با بوی خوش حیاط خونه رو معطر کرد و کل خانواده ازش لذت بردیم تا رسید به آخرین گلش🥺
یادم رفت از زمان پر گلیاش براتون عکس بگیرم. وقتی یادم افتاد که آخرین گل به بوتهاش نشست.😕
منم از همون آخری عکس گرفتم تا شمام ببینید و از زیباییاش لذت ببرید.😍
کاش میشد بوی خوشش رو هم باهاتون به اشتراک بذارم.🥰
#خانواده
#روزمرگی_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ زمان ظلم ستیزی
🍃در مأموریت منطقه سمیرم و پادنا، مرتب بین مردم میرفت و به درد دلشان گوش میکرد و به مسئولین منتقل میکرد.
شبی پیرزنی بیوه آمد که سگ همسایه جوجههایم را دریده و وقتی اعتراض کردم، پسرانش مرا کتک زدهاند و ترس جانم را دارم.
🌾 همان شب با توجه به خطر کمین ضد انقلاب، حرکت میکند و خسارت زن را از آنان می گیرد و تأمینش می کند.
می گفت: «کار شب و روز ندارد. مهم این است که برای حفظ کیان اسلام و انقلاب تلاش کرد و همین مسائل به ظاهر ناچیز اهمیت فراوانی دارند.»
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۸۰-۷۹
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍والدین عاملی برای دینگریزی
👨✈️شده تا حالا توی خیابون بچهت برای خریدن شکلات بهونه بیاره و از قضا از کنار آقا پلیسه رد بشید و به بچه بگید اگه به کارت ادامه بدی آقا پلیسه تو رو میبره؟👀
یا توی خونه به بازیگوشیش ادامه بده و بگید اگه بازم ادامه بدی میبرم دکتر آمپولت بزنه؟💉
اینجا باعث میشه که اون بچه از دکتر و پلیس، بترسه و جایگاه خوبی توی ذهنش نداشته باشن.😰
حالا فرض کنید از دست بچهتون کلافه میشید و میگید اگه تمومش نکنی خدا تو رو میبره جهنم!🙄
اینجا خدا میشه کسی که دنبال بهونهس تا آدما جیز بشن.😁
توی ذهن بچه این تصور باقی میمونه و موعظههای بیشتری نیاز هست تا این تصویر بعدا از ذهن بچه پاک بشه.🧨
💡با دیدن هر طرز فکر اشتباه بچه، به طرز تربیت خودتون رجوع کنید.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✍️سجیلهای قرن
🚁صدای بالهای دو هلیکوپتر بهم میخورد و خبر سقوط هلیکوپترهای سالم مانده را فریاد میزد.
تعدادی از هلیکوپترها هم از قبل در شعلههای آتش🔥 میسوختند.
عدهای سرباز با جیغ و فریاد به این سو و آن سوی بیابان میدویدند و آتش لباسهایشان شعلهورتر میشد.
🚌 مسافرین اتوبوس، همان زائران امام رضا☀️علیهالسلام که به گروگان گرفته شده بودند؛ هاج واج به ماجرا نگاه 👀میکردند و انگشت به دهان مانده بودند.
🧕فاطمهبانو به زنان زائری که دقایقی پیش، کنار هم از سرنوشت نامعلومشان میگفتند، خیره شد و تکرار میکرد: «جلالخالق جلالخالق، قربون قدرت خدا برم!»
👵بیبیسکینه از اتوبوس بیرون میرود، چشمانش را ریز میکند و به روبرو خیره میشود: «عه ببین تموم هوا پر از شنه! باد💨 از کجا پیداش شد؟!»
👮مأمورین نگهبان، زائران به گروگان گرفته را رها کرده و برای نجات جان خود به این طرف و آن طرف میدویدند.🏃♂️
خلبان از ترس و وحشت هلیکوپتر را از زمین بلند کرد در حالی که سربازی به آن آویزان بود.
🗣صدای جیغ و داد سربازان سکوت بیابان را شکسته و تاریکی شب🌌بر وحشت آنان میافزود.
🕊مأموران خدا اینبار به جای ابابیل و سنگریزههای پرتاپ شده از منقارشان، خود شنها شده بودند.
شنهایی که هر کدام بر دیگری برای اجرای فرمان خالقِ خود، پیشی میگرفتند تا مدال افتخار🎖مأمورین خدا را در تاریخ به اسم خود ثبت کنند.
👮♀️سربازان، فرماندهان و کماندوهای ابرقدرت جهان، آمریکای قُلدر با اتکا به قدرت پوشالی خود، در صدد ساقط کردن حکومت تازه تشکیل شده و نوپای ایران 🇮🇷بودند.
شنهای ریز بیابان طبس، قدرت خدا را به نمایش گذاشتند.
اُبهت خودساختهی قدرت نظامی آمریکا🇺🇸 شکسته شد.
🌃مردم ایران آن شب آرامترین شب عمر خود را پشتسر گذاشتند.
طلوع آفتاب آن روز دیدنی بود.
پیر جماران💫بعد از شنیدن آن خبر لبخند به لب جملهی تاریخی خود را به گوش جهانیان رساند: «شنها مأمور خدا ✨بودند.»
با شنیدن این سخن شنهای طبس در آغوش یکدیگر به رقص و پایکوپی مشغول شدند.
#داستانک
#طبس
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
✍یک پیشنهاد همهچی تموم
❌به جای اینکه دربه در به دنبال گوشی برای شنیدن دردهات بگردی و بعد از پیداکردن هم مدام دلت بلرزه که حرفهات رو جایی جار نزنه📣که آبروت به خطر بیفته،
⚡️سکوتت رو تو خلوتت بشکن، درست وقتی که فقط خودتی و خدای خودت.
اینطوری هم عزتت حفظ شده، هم از همصحبتی با خدا لذت بردی، و هم آروم شدی. 🌿
به حرف قرآن عمل کن:
✨«إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ ؛ من نالهی آشكار و حزن پنهان خود را فقط به خدا شكايت مىبرم»
📖آیهی ۸۶ سورهی یوسف
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨رعایت نظم در سیره شهید بهشتی
🍃شهید بهشتی در حجره کاغذی به دیوار زده بود و برنامه روزانه خود را روی آن کاغذ نوشته بود؛ ساعت ورود به حجره، وقت صرف صبحانه، ساعت مطالعه، ساعت مباحثه، ساعت گپ زدن با دوستان تا ظهر را معین و ثبت کرده بود.
🌾ربع ساعت را برای گپ زدن و صحبت با دوستان که نزد ایشان میآمدند معین کرده بود. وقتی این ساعت تمام میشد به آنها میگفت: «آقایان وقتم تمام شد و حالا باید برای کار دیگری بروم. اگر شما میخواهید در حجره بمانید این کلید خدمت شما باشد. بنشینید و بعد که خواستید بروید در حجره را قفل کنید و تشریف ببرید.»
راوی: حجت الاسلام مهدی اژه ای، برادر داماد
📚کتاب عبای سوخته، نویسنده: غلامعلی رجائی، ناشر: خیزش نو، چاپ اول، بهمن ماه ۱۳۹۵؛ صفحه ۱
📚کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه ۱۳
#سیره_شهدا
#شهید_بهشتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍با اشتیاق بشنوید
👨👩👧👦والدین نقش مهمی در رغبت فرزندان و گرایششان به دین دارند؛ به گونهای که اگر محیط خانه محیطی باشد که در آن صدای قران و نماز شنیده شود، انگیزه برای دین داری مضاعف می شود؛ بر خلافِ زمانی که در آن صدای دعوا و یا موسیقیهای مختلف شنیده شود.⚡️
💡همچنین هنگامی که فرزندان از یک مسئله دینی با شوق تعریف می کنند، خود را مشتاق😍 شنیدن نشان دهید؛ چرا که عدم اشتیاق و استقبال والدین حس اهمیت مسئله و رغبت به دین رادر فرزندان از بین می برد.❌
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✍زندگی من
قسمت اول
🎧هندزفری به گوش، بدون توجه به اطراف، با گوشی تایپ میکند.
همانطوری که روی تختش نشسته و پاهایش را تکان میدهد، به اتفاقهای چند ساعت پیش فکر میکند.🤔
مامان و بابا بدون اینکه مشخص بشود مسئلهشان سر چه بوده به راحتی بحث ناامیدکنندهای را گذراندهاند...
👀 در ذهنش نگاهی به خانه میاندازد. ظرفهای نشسته ناهار توی سینک ظرفشویی و قبضهای پرداخت نشده روی کابینت و لیوان شکسته توی سطل آشغال دعوای سنگین😖 را داد میزند. خانهشان مریض شده بود و باید درمان میشد.
👩🦰مامان در را باز میکند و نگاهش میکند: «توی این ساعت روی تخت خوابیدی که منو دق بدی؟ کِی دیگه هندزفری رو در میاری؟؟ »
نگاهش حرف میزند به جای زبان، چشمانش میگویند: «در نمیارم تا وقتی که جای داد و بحث، صدای مهربونتون💕رو بشنوم! »
انگاری که لج کرده با خودش با مامان بابایش.
👨🦰بابا چند ساعت بعد از بحث به خانه مریض برمیگردد و با نگاه زیر چشمی به مامان، میپرسد: «شام چی داریم؟»(یعنی ببخش بیا تموم کنیم)
مامان که داشت ظرفها🍽 را میشست نگاه معنا داری به جلویش انداخت و گفت: «ماکارانی... »(باشه)
📌ظاهرا زخم روی زندگیشان پانسمان شده بود؛ اما او هنوز گوشی به دست و هندزفری به گوش در اتاقش نشسته و سکوت کرده بود...
ادامه دارد...
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_صوفی
🆔 @masare_ir
✍خود کرده
💢وقتی بچه رو برای ساکت کردن بهش گوشی📱 میدی نمیشه بعدا انتظار داشت از گوشی به راحتی دل بکنه و بیاد سرسفره!🥘
چون اولین کسی که عادتش داد خودت بودی.😏
#تلنگر
#به_قلم_صوفی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir