eitaa logo
مسار
343 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
577 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ناراحتی بجا و رفتار نابجا 💠 ناراحت شدن زن و شوهر از دست یکدیگر می‌تواند طبیعی باشد. به هر حال ممکن است همسرمان دچار اشتباهی شود که ما را ناراحت کند. 💠 اما مهم آن است که در قبال کار اشتباه همسرمان رفتار نابجا از ما سر نزند. 💠 اولا عکس‌العمل ما باید متناسب با بزرگی یا کوچکی اشتباه همسرمان باشد. 💠 ثانیا طبق آموزه‌های دینی، بدی یا اشتباه همسرمان را با رفتار خوب از بین ببریم تا مصداق آیه ۲۲ سوره رعد باشیم: (وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ؛ خردمندان کسانی هستند که بدی را با نیکی از بین می‌برند.) 💠 قهر کردن، ناسزا گفتن، بددهانی کردن، داد و بیداد کردن، آبروی همسر را بردن و .... از مصادیق رفتار نابجا با وجود ناراحتی بجای ماست که عامل زیاد شدن بدی و اشتباه همسرمان می‌گردد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ خیابان خلوت 💥با خود واگویه میکرد: «عجب شهر درندشتی . هی محمد می‌گفت نرو صبر کن کارم تموم شه باهات بیام . تهرون رو با شهرمون یکی نبین. نمی‌تونی دست تنها. عجب غلطی کردم تنها اومدم.» سرگیجه و سردرد یک لحظه هم او را رها نمی‌کرد. ☘️ صدای ترمز ناگهانی دو ماشین آن هم کنار گوش او تپش قلبش را بالا برد و به شدت در حال کوبیدن بود. ☘️سرنشینان دو ماشین پیاده شدند و با قمه و چاقو به جان هم افتادند. ترس به جانش افتاد. پاهایش را تند کرد. پول کافی نداشت لااقل اسنپ بگیرد. وارد خیابانی شد که سر و ته نداشت. 🌸 خیابان خلوت بود انگار آنوقت ظهر همه به خواب رفته‌اند. پرنده هم پر نمی‌زد. همین دلهره و اضطراب بیشتری به دلش انداخت . به نظرش رسید یکی سایه به سایه در حال تعقیب اوست . جرأت نگاه به پشت سرش نداشت. یک لحظه به عقب برگشت مرد هیکلی سیبیلوی با خالکوبی ترسناک روی گونه‌اش به او خیره بود. چنان به او زُل زده بود که جای هیچ شکی نبود که به دنبال اوست و افکار شیطانی دارد. ❄️ مرد سیبیلو سرعتش را زیاد کرد و دستانش را روی دهان مریم گرفت تا کسی صدایش را نشنود. نفس مریم بریده شده بود. چشمانش از حدقه بیرون زده و هر آن ممکن بود سکته کند. 🍃یکدفعه دستان مرد شُل شد و به داخل کوچه سمت راست پیچید و پا به فرار گذاشت. مریم تا آمد به خود بیاید ماشین پلیس کنارش متوقف شد. 🌺 افسر پلیس با صدای آرامی رو به او کرد: « خانم اتفاقی اُفتاده؟ انگار حالتون خوب نیست؟» 🌱- یه یه یه مرددد مزاحمم شد پیچید تو اون کوچه. 🌾بعد از حرف مریم ماشین پلیس بدون معطلی وارد کوچه شد. ✨مریم هنوز هم تپش قلب داشت. گوشی رو برداشت دستش را بر روی صفحه نمایش کشید و شماره‌ای گرفت: « محمد من می‌ترسم. کاش به حرفت گوش می‌دادم.» ⚡️همانطور که اشک می‌ریخت با بغض برای همسرش ماجرا را تعریف کرد. 🌸- مریم خونسردیتو حفظ کن. خداروشکر پلیس به موقع رسید. منم سعی می‌کنم همین الان راه بیفتم بیام پیشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: معصومه به: یگانه منجی سلام آخرین ستاره پرفروغ آسمان امامت و ولایت آقا صاحب الزمان دعا کنید برایمان؛ چون بسیار گفتیم و شنیدیم و شعار دادیم، ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. باز هم ما اهل کوفه نیستیم، حسین تنها بماند و این بار شعار می‌دهیم؛ ما اهل کوفه نیستیم، مهدی تنها بماند. خدا کند نباشیم، اهل شعار. آقا جان دعا کن، مرد عمل باشیم در روز نبرد. در صحنه عمل مشخص می‌شود، هر کسی سرباز کدام لشکر است و چه کسی سیاهی لشکر خواهد بود. ای کاش ما همان هفتاد و دو نفر روز عاشورا می‌شدیم. به یقین هنوز نشدیم آقا که آمدن شما دیر شده. دعا کن آقا شیفته زر و زیور و تجملات و خوشی دنیا نشویم که دین‌مان را به دنیا بفروشیم. وقت آمدنت کر و کور و لال شویم و صدای آیا کسی هست مرا یاری کند را نشنویم و به جبهه کفر بپیوندیم. یک عمر عبادات و صواب را یک شبه نابود نکنیم. از ترس جان و مال و اولاد دست یاری به شما ندهیم. شما هم مثل جد غریب‌تان مظلوم هستید. آقا بازم دعا کن برای ما.😔🙏 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨روز نوگلان باغ زندگی فرا رسیده است. خودمان را برای میزبانی مهمانان مهیا کنیم؛ مهمانانی از جنس طلوع و لطافت. 🦋آمده‌اند شانه‌ای بر گیسوان ابریشمی‌مان بکشند و دست نوازشی بر سر پرستوهای مهاجر تا شاید بار سفر را زمین بگذارند و از رفتن دست بشویند. 🎁هدایایی دارند، جامی پر از آب گوارا تا مرحمی باشد بر گلوی سوسن و سبزه و سامانی برای سرمان. دستانی کوچک برای کاشتن بذر نشاط در باغ قلب‌مان. 🌱کودکان عزیزمان آمده‌اند و نسیم، خیر مقدم گویان به نوازش‌شان مشغول است. ✨روز کودک مبارک✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨رفتارت تو خونه، وقتی خسته‌ای چطوره؟ دکتر باهنر خوش رفتاری با اعضای خانواده را وظیفه خود می‌دانست و به عنوان نخستین مربی کودکانش، مراقب رفتار و کردار خود بود تا برای آنان الگوی خوب و مفیدی باشد. دکتر باهنر با وجود فعالیت‌های گسترده سیاسی و اجرایی که معمولا موجب خستگی اعصاب می شود، مایه آرامش در خانه بود. رفتارش در بین خانواده، گرم و صمیمی بود. او به مسائل درسی کودکان خود توجه داشت و برای دختر کوچکش دیکته می‌گفت و آن را تصحیح می‌نمود. 📚گلشن ابرار، ج۸، ص۳۱۱؛ در احوالات شهید دکتر محمدجواد باهنر 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 آیا می‌دونی چطور با فرزندت رابطه‌ات رو قوی‌تر کنی؟ ✅ فرزندانتان را به ورزش کردن تشویق کنید . 🔘آنها را همراه خود به کوه، پیاده روی و اسب سواری ببرید. 🔘فرزندان وقتی همراه شما هستند، انگیزه بیشتری برای ورزش پیدا می‌کنند و تشویق می‌شوند. شما را الگو خود می‌دانند، همه را می‌بینند و یاد می‌گیرند. 🔹حدیثی از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با این موضوع‌ است که بیان فرموده: « اِلهُوا والعَبوا ؛ فإنّي أكرَهُ أن يُرى في دِينِكُم غِلظَةٌ ؛ تفريح و بازى كنيد؛ زيرا من خوش ندارم كه در دين شما، سختى ديده شود.» 📚من لایحضره الفقیه ،ج ۳،ص ۴۹۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فرشته کوچک 🍃همکار احمد یک ماه پیش پدر شده بود، اما شوقی در چشمانش نبود. غم دردناکی روی قلبش سنگینی می‌کرد. احمد پرسید: « چرا تو خودتی؟ مگه پسردار نشدی؟! پس چرا خوشحال نیستی؟» ✨_ای کاش از خدا به جای پسر، فرزند سالم و صالح می‌خواستم. 🌱_چی میگی؟ 🍂_دست راستش ناقصه، مچ و انگشت دست نداره. 🌸سکوت، سایه سنگینی بین آن دو انداخت. احمد در افکارش غرق شد. ☘ احمد، کلید را در قفل چرخاند. بر خلاف هر روز آرام در را بست. پاورچین‌ پاورچین به اتاق نزدیک ‌شد. از لای در به چهره‌ دخترش نگاه ‌کرد. نتوانست صبر کند، به‌ آرامی وارد اتاق ‌شد. تخت چوبی سفید، صورتی به دیوار تکیه داشت. عروسک‌های آویخته شده از سقف را تابی ‌داد. به سمت پنجره رفت. پرده حریر سفید رنگ را با روبانی به حصار در‌آورده، روی گل میخ دیوار انداخت. چشمانش را به‌ صورت دختر دلربایش دوخت. دلش غنج رفت تا او را به آغوش بکشد و صورت لطیفش را ببوسد. 🌿توران وارد اتاق شد با دل نگرانی به همسرش نگاه کرد: «تازه خوابش برده.» 🌾احمد آهی کشید و با حسرت دستش را عقب برد. به چشم‌های نگران توران خیره شد. لبخندی بر لب نشاند: مثل فرشته‌هاست که لای گل‌ها خوابیده. ⚡️احمد عروسکی را که برای فاطمه خریده بود، کنار تخت او گذاشت. دست توران را ‌گرفت و از اتاق کودک بی‌سر و صدا خارج ‌شدند. 🌸بیرون اتاق، احمد با شرمندگی به توران گفت: «وقتی فهمیدم بچه‌مون دختر‌ه، خیلی ناراحت بودم. اما الان خوشحالم که دخترمون صحیح و سالمه.» 🔘اشک در چشمان توران حلقه زد و لبانش به خنده باز شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما بسم رب المهدی عج از:خادمه حضرت زهراس به:امام زمان عج 🌷سلام امام زمانم آقای من! پدر مهربانم شرمنده‌ایم که برای یک بیماری ساده فورا به درمان اقدام می‌کنیم، اما بیماری بدحجابی و... جامعه اسلامی‌مان را فراگرفته و هیچ اقدامی نمی‌کنیم. بخاطر بیماری پیدا شده(کرونا)بدون ماسک خدمات انجام نمی‌دهند. کاش و ای کاش برای بدحجابی هم همین بود که جامعه اسلامی ما که متعلق به شما اهلبیت علیهم‌السلام است، گلستان می‌شد و دل شما و مادرتان و امامان معصوم علیهم‌السلام و شهدا که جانشان را در این راه دادند شاد می‌شد و از ما راضی می‌شدید. 🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐دوست داری محتاج کی باشی؟ 🌸جاده زندگی پر هیاهوست. اگر در پیچ و خم هیاهوی زندگی به این باور برسیم؛ به غیر از خدا به هیچ کس امید نداشته باشیم. خدا ما را به غیر خودش محتاج نخواهد کرد. ✨هر صبحگاه با مدد خالق یکتا، روز خود را شروع می‌کنیم تا مسیر پر پیچ و خم زندگی با گل‌های پر طراوات عطرآگین شود. 🌺صبح همگی بخیر و شادی🌺 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سه شرط برای داماد ⚡️برای دخترها كه خواستگار می‌آمد، آقا [شهید آیت الله مدنی] سه تا نكته را دقّت می‌كردند: یكی تقوای داماد، دیگر اخلاق او و سوم این كه خسیس نباشد. تحقیق می‌كردند و با خانم مشورت می‌كردند و بعد با مهریه‌ای اندك، سنّت پیامبر را جاری می‌كردند. 🗞ماهنامه امتداد، ش۳۶، ص۱۰-۱۴، نكته هایی از زندگی حضرت آیت الله مدنی 🆔 @tanha_rahe_narafte
✅ نابینا کیست؟ 🌺همه چیز با چشم ساخته شده از پی، دیده نمی‌شود، اموری وجود دارند که با چشم عقل دیده می‌شوند؛ با ذهن و ضمیری روشن. ✨ بینا، کسب نیست که چشم سرش ببیند، همانطور که صاحبان چشم درشت، بینایی بهتری ندارند، بلکه بینا کسی است که نعمت‌ها، راه‌ها، چاره‌ها، چاه‌ها، دشمنی‌ها و دوستی‌ها را ببیند و تشخیص دهد. 🌸این شخص می‌تواند در زندگی والدین، مؤثر واقع گردد، حتی اگر زمانی آن‌ها راهی را اشتباه پیمودند، او با لطف و مهربانی همراه والدین شده تا به راه صحیح برگردند. 🍃به آن کس که چشم‌هایش نمی‌بیند، یک عصای سفید بدهید و به کسی که چشم قلبش نمی‌بینند، صد عصای سیاه بدهید. 🖊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ليسَ الأعمی مَن يَعْمی بَصرُهُ ،إنَّما الأعمی مَن تَعْمی بَصيرتُهُ؛ کور آن نیست که چشمش نابینا باشد، بلکه کور (واقعی)آن کسی است که دیده بصیرتش کور باشد. 📚کنزالعمال،ص۱۲۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍چشم انتظار 🍃مادر از صبح تا شب پشت دار قالی می‌نشست. تند تند گره می‌زد. زیر لب با صدای دلنشین نقشه می‌خواند. صنوبر سیزده ساله به مادر در بافتن قالی کمک می‌کرد. رج به رج هر گره حکایت گر رنج به دوش کشیدن سرپرستی فرزندانش بود. صدیقه تلخی و شیرینی‌های زندگی‌اش را ‌با تار و پودهای قالی گره زده بود. ☘چادر را محکم دور کمرش بست. نفس عمیقی کشید، یک نگاه به دار قالی انداخت. برای خودش چای ریخت. استکان چای را بالا برد. نگاهش به عکس‌های روی طاقچه دوخته شد. ⚡️صدیقه بی اختیار یاد آن روزی افتاد که دل شوره عجیبی داشت. صنوبر دیر کرده بود. ترنج را به زن همسایه سپرد و دوان دوان به سمت مدرسه راه افتاد. در دلش آشوب بود. زیر لب صلوات می فرستاد. از دور صدای آمبولانس را شنید: «خدایا اتفاقی نیفتاده باشه! بچه ام رو به تو سپردم.» 💥نزدیک مدرسه شد. صدای شیون و ناله مادرها بلند بود. بر سر خود زد، جیغ کشید و از هوش رفت. ✨با صدای پرستار از بلندگو بیمارستان چشم باز کرد. مدیر مدرسه بالای سرش بود، پرسید: «دخترم، صنوبر کجاست، حالش چطوره؟ » 🌱_حالش خوبه، تو اتاق کناریه. کمی صورتش ... 🌸 ناگهان از تخت پایین پرید و به سمت اتاق کناری دوید. به خاطر انفجار بخاری چند دختر معصوم دچار سوختگی شده بودند. سر صنوبر را بوسید. 🌾 دست بر روی قاب عکس‌ها کشید. زیر لب گفت: « دخترا که اختیارشون دست داماده، ان شاءالله تنشون سالم باشه. » 🌺دخترهای صدیقه از وقتی ازدواج کرده بودند، به مادرشان کمتر سر می‌زدند. صدای زنگ تلفن بلند شد. رشته افکارش پاره شد. به سمت میز رفت. گوشی را برداشت. صدای آن طرف تنهایی صدیقه را شکست. در یک آن شادی سرتاپایش را گرفت: « صنوبر جان، بیایید. شام آماده می‌کنم. ترنج هم میاد؟ ... منتظرتونم. خدا نگهدارتون.» 🆔 @tanha_rahe_narafte