eitaa logo
مسار
333 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
712 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍اولین دستمزد 🙇‍♂کیوان سرش را میان دستانش گرفت. باید فکری می‌کرد. پدر هم مخالف سرسخت این کار بود. نتوانست پدر را برای دادن پول قانع کند. در جواب او گفت‌: «همین مونده گاو پیشونی سفید‌ شم! بهم اشاره کنن و بگن پسرش کفتر باز ولگرده. » ✋وقتی چند روز پیش، کیوان از پیشنهاد دوستش پدرام استقبال کرد؛ اصلا تصور نمی‌کرد سد راهش شوند. 🕊پدرام با آب و تاب از کبوترهایش تعریف می‌کرد: «باورت نمیشه عجب کیفی داره کفترارو بپرونی! »کیوان اوج گرفتن آن‌ها را تصور کرد. 🍃_نمی‌دونی چقد عشقن کفترای پاپَری. یه عالمه بچه کفتر دارم. راستی کیوان می‌خوام پنج‌تاشون رو بفروشم تو نمی‌خوای؟! 🌀کیوان با خودش واگویه ‌کرد: «چه خوبه منم تو خونه، وقتهایی که تا بوق شب، پدر و مادر سرکارند، چندتایی کفتر داشتم تا وقتم پر شود و گذر زمان را نفهمم. » 💰حالا مانده بود پول را از چه راهی جور کند. یاد پیشنهادِ قدیمی پدر افتاد.کار کردن در کارخانه عمو. به فکر افتاد چند وقتی برود تا شاید بتواند کبوتر بخرد. 🍂اولین روزِ کاری، از بس که روی دو پایش ایستاد، پا درد و کمردرد گرفت. همان روز می‌خواست کار را رها کند؛ ولی یاد کفترای پاپَری دوباره انگیزه اش شد. 🌱یک‌ماه که تمام شد. عمو با آن صدای بَمش و نگاه تحسین‌ برانگیزش او را صدا زد. قربان صدقه‌اش رفت. کارش را تحسین کرد و گفت: «عموجون شماره حساب بده، حقوق این ماهتو علاوه بر تشوقی به حسابت واریز کنم. » 🌪همان لحظه درونش طوفانی از هیجان بر پا شد. 🍲به خانه رسید. مثل همیشه تنها بود. شکمش به قار و قور افتاد. درِ یخچال را باز کرد. مثل روز‌های قبل پر از خالی بود. سراغ فریزر رفت. دیگر از هر چیزِ فریز شده حالش بهم می‌خورد. نرسیده به فریزر پشیمان شد. بی‌خیال غذا خوردن، گوشی‌اش را چک کرد. پولی که عمو برایش واریز کرده بود، نه تنها برای خرید کبوتر کافی‌ بود؛ بلکه می‌توانست مقدار خوبی پس‌انداز کند. 🌳از پنجره اتاقش نگاهی به درختان بلند وسط باغچه کرد. به فکر فرو رفت. دو نیروی مخالف درونش درگیر شدند. یکی می‌گفت: «کفتر بخر بی‌خیال زحمات چند روزه‌ات. » آن یکی می‌گفت: «بهتر نیست پولهایت را ‌پس‌انداز کنی؟!» 🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم از: آلاله به: یگانه منجی نجات بشر سلام مولای من! ما در این روزهای وا نفسای عمر به کدامین سو در حرکتیم، روزهایمان را در پی جهالت و نادانی می گذرانیم، هر روز برای دریافت نسخه هایی که شاید حالمان را خوب کند یا شاید هم بدتر کند، از این سو به آن سو در حرکتیم، اما پزشکی که در همین نزدیکی ها است را فراموش کرده ایم. مولای من! یا ابن الحسن (ع) ما بیماران را نسخه کامل عطا فرما و دست عافیتت را بر سرمان بکش. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🎁هدیه‌ای برای والدین ☀️طلوع صبح، آغاز حیات است و امید. 💐دستهایت پر گل ☺️شادیت پاینده 🌱خنده ارزانی چشمان خانواده‌ات باشد. 🎁هدیه برای پدران و مادران آسمانی 🌹شاخه گل صلوات ✨اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🆔 @masare_ir
✨ارادت به حضرت معصومه سلام الله علیها ☘خواسته یا ناخواسته بین احمد و حضرت معصومه (س) پیوندی برقرار بود. مراسم عقد ازدواجش هم در حرم حضرت معصومه (س) برقرار شد. ⚡️هیئتی که می رفت مشکلات عقیدتی داشتند. روی فکر احمد هم تأثیرش را گذاشته بود. با آنکه هر شبهه ای که مطرح می کردند، او دنبال جوابش می‌رفت؛ اما کم کم نسبت به رهبر انقلاب بی میل شده بود. وقتی که قرار بود مقام معظم رهبری قم بیایند، می خواستیم برویم مراسم استقبال، هر چه من و مادرش اصرار کردیم، نیامد. 🔘خیلی ناراحت شدم. وقتی چشمم به گنبد حضرت معصومه (س) افتاد، گریه کردم و گفتم: «یا حضرت معصومه! من سلامت فکری و عقیدتی بچه ام را از شما می خواهم. کاری کنید که منحرف نشود». ✨وقتی از مراسم برگشتیم. احمد خانه نبود. وقتی آمد خیلی شاد و سرحال بود. با دوستانش رفته بودند مراسم استقبال. به حدی نزدیک شده بوند که آقا به ایشان سلام کرده بود. بعد از آن مراسم بود که دیدگاهش نسبت به رهبری تغییر کرد و از حامیان سر سخت رهبری شدند. 🌾 راوی: پدر و همسر شهید 📚کتاب سند گمنامی ؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان، تهیه و تدوین: گروه تحقیقاتی احیاء، ناشر: دفتر نشر معارف، نوبت چاپ: اول، ۱۳۹۶، صفحه ۳۴_۳۳ و ۷۲ 🆔 @masare_ir
💠 می‌دونی بزرگترین واجب چیه‌؟ ✅ شاید باورتان نشود؛ ولی حقیقت دارد نیکی‌کردن به پدر و مادر بزرگترین واجب است.* 🔘 درست شنیدید اول‌اینکه: واجب است. دوم‌این‌که: در نزد خدا بزرگترین آن‌هاست. 🔘 بعد از این‌که این‌ مطلب را دانستیم، درنگ جایز نیست. 🔘 خدمت به پدر و مادر، وزنه سنگینی در ترازوی اعمال‌مان می‌تواند باشد. 🔘 آثار مثبت این خدمت، هم در دنیا و هم در آخرت شامل حال‌مان خواهد شد. ✅ پس پیش به سوی بزرگترین واجب! 😉 🔹* امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): ...بِرُّ اَلْوَالِدَیْنِ أَکْبَرُ فَرِیضَةٍ 📚غرر الحکم و درر الکلم، ج۱، ص۳۱۲.  🆔 @masare_ir
✍ نشانی از محسن 🍃نگاهی به کتابخانه انداخت. از میان کتاب‌ها، نهج‌البلاغه را برداشت. صفحه‌ی علامت‌دار را باز کرد و خواند: «إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْيَاکَ، مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ. تنها از دنيا آن قدر مال تو خواهد بود که با آن سراى آخرتت را اصلاح کنى.»* ☘نگاه کاظم به زهرا افتاد که با سینی چای وارد پذیرایی شد. کاظم به سمت همسرش رفت. هر دو کنار هم روی مبل نشستند. کاظم نهج البلاغه را روی میز گذاشت. 🎋زهرا فنجان چای را به همسرش داد و گفت: «محسن یک جفت کفش تولید ایران، اسپرت طوسی که کف زیرش سفیده گرفته؛ اما برای عید نمی‌خواد بپوشه.» ☘همان لحظه محسن وارد پذیرایی شد. کاظم رو به او گفت: «چرا خریدی، وقتی نمی‌خوای بپوشی؟ _بابا! کفش رو خیلی هم دوس دارم؛ ولی با اجازه شما می‌خوام بدم به آرش، آخه پدرش سه ماه پیش بخاطر بیماری کرونا فوت کرد. 🌸زهرا در دلش محسن را تحسین کرد. نگاهی به چهره همسرش کاظم انداخت. کمی بعد زهرا از روی مبل بلند شد و دستش را روی شانه‌‌ی محسن گذاشت و گفت: «مادر! این کفشا مال خودته هر کاری دوست داری باهاشون بکن.» 🌺محسن چشم به دهان پدرش دوخت و با جان و دل گوش کرد. 🌾_فرزندم! هر کاری می‌‌کنی؛ ردی از خودت در مسیر زندگی‌ات می‌گذاری پس هوشیار باش. 🍃چهره محسن همچون غنچه گل سرخ شگفت؛ چشم‌هایش برقی زد و لبانش کش آمد. ☘صبح فردای آن روز محسن همان کفش اسپرت قهوه‌ای رنگش را پوشید. جعبه کفش نو را از روی جا کفشی برداشت. با لبخند از پدر و مادرش خداحافظی کرد و از خانه خارج شد. *نهج‌البلاغه، نامه ۳۱ 🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
از:میرآفتاب🌼 به:یگانه هستی بخش 🌸 ❤️خدایا اگر خواریم را می‌خواستی هرگز هدایتم نمی‌نمودی. ❤️و اگر رسواییم را خواسته بودی عافیتم نمی‌ بخشیدی . ✨مهربان پروردگارم مرا به خودم وامگذار و نور هدایتت را در قلوبمان بتابان 🌺 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺گُل سر سبد 🌸هر گُلی را می‌بینم، به یاد گُل سر سبد خلقت می‌اُفتم. گُل سرخ به من بگو بدانم، عطر خوشبویت را کی و کجا از او به عاریت گرفتی؟! ❤️او را ندیده‌ام، بویش را استشمام نکرده‌ام، صدایِ زیبایش را نشنیده‌ام؛ اما می‌دانم پسر فاطمه یوسف ‌‌اهل‌بیت‌علیهم‌السلام است. او که بیاید همه گل‌ها در مقابلش سر خَم می‌کنند. ⛅️گُل خوشبوی فاطمه (سلام‌الله‌علیها) بیا ☘🌼☘🌼 🆔 @masare_ir
✨تا حالا برای امام زمانت نامه نوشتی؟ 🍃هیئت گردان به نام «حضرت زهرا(س) » بود. روضه هایش همه را بی قرار می کرد و شهید سید احمد پلارک را بی قرارتر. 🌸سید احمد دست نوشته ای خطاب به امام زمان (عج) نوشته بود: «آقا جان! به جبهه رفتن ما به انتقام سیلی آن نامردان بر روی مادر شیعیان و برای انتقام آن بازوی ورم کرده است. ما برای انتقام آن سینه سوراخ شده می رویم. سخت است شنیدن این مصیبت ها.» راوی: همرزم شهید 📚خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی،خاطره ۱۸، ص ۸ 🆔 @masare_ir
✌️روز آزادگی 🌱امام خمینی (ره) با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ مردم را به همه‌پرسی دعوت کردند. مردم به آزادی و سربلندی ایران و ایرانی رأی «آری» دادند. 🌹مردم غیور ایران سرود آزادگی را بر بلندای مناره‌های عشق، هم‌صدا فریاد زدند. ⚖ امام (ره) درس بزرگی به ملت و جهان داد که فرمود: «میزان رأی ملت است.» ✊رأی «آری» ملت به جمهوری اسلامی، پاسخ بلند «نه» به نیرنگ استعمار جهانی است. 🌺۱۲ فروردین بهار انقلاب روز شکفتن گل جمهوری اسلامی بر شاخسار زمانه گرامی باد. 🆔 @masare_ir
✍ نخلستان‌‌ و حبیب 🍁توقع چنین جشن مفصلی را نداشتم .خیلی از حبیب خوشم آمد؛ بیشتر وقتی که فهمیدم برای شام سفارش داده از بیرون چلوکباب بیاورند آن زمان کمتر کسی از این کارها می‌کرد. بیشتر مهمان‌ها هم از قشر مستضعف و دوستان بسیجی‌اش بودند. 🌸بعدها از حبیب در مورد آن شب پرسیدم، لب‌هایش از هم کش آمد. سرخ و سفید شد. سرش را پایین انداخت. صدایی خفیف از ته گلویش شنیده شد: «راستش به نیت ظهور، جشن عروسی‌مان را گرفتیم. برای همین بهترین غذا را سفارش دادیم. ❤️دلم برای نگاه معصومانه‌اش و صدای محجوبانه‌اش تنگ شده است. بعدها فهمیدم حبیب، لحظه لحظه زندگی‌اش به یاد امام زمان (علیه‌السلام) بوده است. از همان اولش معلوم بود حبیب آسمانی‌ست. از جنس بشر خاکی نبود. ☘در حالی‌که در جمع دوستان شاد بود و همه از بودن در کنارش لذت می‌بردند، مناجات شبانه‌اش در کنار نخلستان‌های جنوب تماشایی بود. چقدر دلش می‌خواست مثل ارباب بی‌کفن لب تشنه شهید شود. همان هم شد. 💥وقتی چند روز در محاصره بودند و راههای ارتباطی‌شان با عقب قطع شد. افرادی که زنده ماندند از لب‌های خشکیده‌اش گفتند. با اینکه بارها به خط دشمن زده بود و آذوقه و آب آورد‌؛ ولی همه را به مجروحین و دیگران می‌داد. وقتی به هدف گلوله تانک دشمن رسید، در حالی‌که لب‌هایش به ذکر یاحسین تکان می‌خورد، سرش از تن جدا اُفتاد. 🆔 @masare_ir
هدایت شده از نامه خاص
💌شما به نام الله. ازمعصومه به رهروان راه خوبان شهدا. وچه زیبا شهیدبزرگواری فرمودند خدانکند گناه کردن دربین مردم عادی شود.آن زمان دیگرچیزی به نام نجابت،حیا،تعصب،غیرت،وعفت باقی نخواهدماند. همه نقش تماشگرداریم و هیچ کدام مان نسبت به رفتار ناهنجار واکنشی نشان نمی دهیم .سکوت بزرگترین خیانت نسبت به اسلام وقرآن است. شهدایک شبه شهیدنشدند.آنها سالهای سال باخواهش های نفسانی خودمبارزه کردند.تاتوفیق شهادت پیدا کردند . ازخداوند بخواهیم عاقبتمان ختم به خیرشود مانند شهدا. بی خیال وبی تفاوت نباشیم تلاش کنیم.🌹🙏 با امت مسلمان 🆔 @parvanehaye_ashegh