eitaa logo
مسار
332 دنبال‌کننده
5هزار عکس
546 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍همدلی ✨ کربلا سرزمین نور است و نورانیت؛ عشق است و معنویت؛ خواهش است و تمنا. 🌱 از دوست برای دوست به پاخیز و وجودت را از آلودگی‌ها پاک ساز. چون در حضور یار هستی برای خواستن، اما خواهشی آمیخته با نفرت. "اَللّهُمَّ العَن اَوَّلَ ظالِمِِ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ" ❌ستم و زور گویی از هر کسی و در هر لباسی ناشایست و منفور است. اعلام انزجار از قوم ظالم، دل را آرام می‌سازد و روح را سبک. 🤲دستان را به درگاه معشوق بلند کن و بخواه آن چیزی را که خواستنش ارادت را به بهترینِ آفریدگان خلقت، به مرحله‌ی بروز و ظهور می‌رساند و یقین بدان تمنایی‌ست دلنشین و پذیرفتنی. ✊معبودا بپذیر و لعنت کن تمام بدکاران و ستم‌جویان تاریخ بشریّت را. 🆔@tanha_rahe_narafte
✨مراقبت در برخورد با نامحرم 🍃در فضای انقلابی دانشگاه رسم شده بود که دختران محجبه با پسران یک جا جمع می‌شدند و با هم تبادل نظر می‌کردند. بعدها معلوم شد اکثرشان سازمان مجاهدینی بودند. ☘وحید این وضعیت را نمی‌پسندید. خدمت آیت‌الله خامنه‌ای رسید. پیشنهادش این بود که دخترها برای فعالیت بیمارستان را انتخاب کنند و پسرها کوه را. اگر دخترها هم قصد کوه دارند جدا و مراقبت دورادور مردان بروند. آیت الله خامنه ای این نظر را پسندید. 📚دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۳۴-۳۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✊حماسه‌ها ✨بسیجیان مخلص، سلاح به دست و قرآن به جیب، آماده‌ی پیکار با لشکریان جهل و گمراهی هستند. 📖قرآن... قرآنی که نقشه‌ی راه این خدمتگزاران انقلاب است. ⛰با قدم‌های آهنین، چون کوه مقاومند و این مقاومت حاصل سربند یازهراست که بر پیشانی دارند. 🌹با کوله باری از تجربه، تجربه‌ی هشت‌ سال دفاع مقدس در برابر دشمنان تا دندان مسلح، از مرزهای آبی، خاکی و معنوی دفاع خواهند کرد. 💢دفاع در مقابل شمر ادامه دارد. شمر کودک‌کش صهیونیست. اگر دیروز حضرت اباالفضل (علیه‌السلام)و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) از این میدان و عرصه دفاع نمودند و گوش به فرمان ولی و مولای خود بودند، امروز نیز بسیجیان گوش به فرمان رهبر خود هستند. اگر دیروز، افرادی چون شهید همت و شهید باکری در این عرصه قدم گذاشتند، امروز نیز نسل جدیدی از بسیجیان وارد این عرصه شده‌اند. آنان همانند شهیدان عزیز دفاع مقدس هستند؛ هیچ تغییری ایجاد نشده. 🌱بسیجیان انقلابی خدمتگزار، آماده‌ و لبیک گویان به ندای رهبر، قدم در این راه نهاده‌اند. آنان بر بالهای ملائک به پرواز درآمده‌اند و به سرزمین آلاله‌های بی قرار سفر نموده‌اند . همان‌گونه که در دفاع مقدس حماسه‌ها خلق شد، آن‌ها نیز در عرصه‌های دینی، علمی و نظامی حماسه ‌آفریده‌اند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍می میرد. 🍃به مرگ فکر کردم. به محدود شدن. به وقتی که مادرم را در خاک محصور کردم، به پشه هایی که در خاک محصور بودند؛ اما وقتی بیرون می آمدند، به خاطر زیر و رو شدن خاک، دلم می‌خواست سراغ چشمهای مکعب شان بروم و ببینم در قبر چه دیده اند؟ مثلا همان نوری که من دیدم رو دیده اند؟ نکیر و منکر را دیده‌اند یا چشمهای آنها هم با وجود مکعب بودنشان، کور است؟ ☘مادر در خاک محصورشده بود یا قبرش باغ دلگشا شده بود؟ مثل همان خوابی که دیده بود.با ذوق بیدار شده بود و می‌گفت: «خواب دیده‌ام خانه مان را عوض کردیم‌ به یک خانه‌ی بزرگ و پر از گل رفته‌ام‌. هر در را باز می‌کنم، یک اتاق دلکش و بزرگ می‌بینم.» 💫کاش همان موقع صدقه داده بودیم‌. چرا نفهمیدم؟! دلم برای نوازشهای مادرم، برای حرف زدنهایش، درد دلهایش، نشستنش روی مبل حتی گلایه کردنش، تنگ شده‌. دلم می‌خواهد بدوم و به هرکس مادر دارد بگویم: «نمیدانی چه نعمتی داری! نمی‌دانی چه قدر بی مادر یتیم می‌شوی؟» 🌾می‌خواهم به ناخوشی‌هایش، بخندم و مضحکه‌اش کنم و بگویم کسی که مادر دارد، غصه ندارد برعکس کسی که مادر ندارد که انگار هیچ خوشی ای برایش خوشی نمی‌شود. 🍀کاش کسی یا من را یا مادرم را از حصر در بیاورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️تکرار نشدن عاشورا 🔅در زیارت عاشورا می‌خوانیم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، سلام بر تو که به دلیل بی وفایی مردم، تنها ماندی. 💢اگر مردم در یک جامعه، امام را یاری نکنند، تنها می‌ماند. دشمن طمع می‌کند و او را به شهادت می‌رساند. درست است که امام نیازی به یاری ما ندارد؛ ولی سنت‌الهی این است که کارها از طریق عادی پیش برود. انسان‌ها امتحان شوند و غربال گردند و ایمان‌ها سنجیده شود. 💡عبرت گرفتن از واقعه‌ی عظیم کربلاست که ما را بر آن می‌دارد در ادامه زیارت عاشورا، بگوییم: اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ؛یعنی ما می‌خواهیم امام زمان را یاری کنیم تا او تنها نماند و واقعه عاشورا تکرار نشود. 🆔 @masare_ir
✨روش برخورد با نامحرم 🍃نوجوانی عبدالحمید هم با نوجوانان دیگر فرق داشت. تماشای تلویزیون شاهنشاهی را در خانه تحریم کرده بود. تلویزیون مبله بود. درش را قفل می کرد. ☘️در یک مهمانی خانوادگی، یکی از خانم ها دستش را به سمت دراز کرد تا دست دهد. وحید بی‌تفاوت ایستاده بود. خانم با تعجب پرسید: «پسرم سرما خوردی؟» عبدالحمید با هیبتی مردانه پاسخ داد: «نه! با نامحرم دست نمی دهم.» 📚 دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۲۴ 🆔 @masare_ir
✍️باور کن 🔅در تعریف ما، پدر و مادرهایی خوب هستند که در هیچ شرایطی دست از حمایت و تربیت فرزند خود برندارند. حتی اگر کودکشان با پاشنه‌ی پاهای کوچکش به زمین می‌کوبد و زیر بار چیزی نمی‌رود که برای او لازم است؛ متوسل به هزار ترفند می‌شوند تا فرزند دلبندشان خوب رشد کند. 💥بداخلاقی‌ها و داد و قال‌ها، هیچ وقت پدر و مادر خوب را از میدان به در نمی‌کند؛ بلکه به دنبال راهی می‌گردند تا فرزند را کمک کنند. ❗️باورت می‌شود پدرعالم که از مادر دلسوزتر است، تو را رها کند و دست از تربیت تو بردارد؟!! 😔چند بار قهر کرده‌ای، داد و هوار کرده‌ای، فرار کرده‌ای، دستت را از دستش بیرون کشیده‌ای؟؟ و او چقدر غصه‌ات را خورده؛ دست محبت به سرت کشیده؛ نگران ایستاده و نگاهت کرده و در فکر راهی‌بوده تا به ترفندی تو را به راه بازگرداند؟؟ ☀️امام زمانت را باور کن! 🆔 @masare_ir
✍️درد آوارگی 🍃جنگ بود و درد و آوارگی. حسین با چشمانی خسته و دستانی خاکی و لباسهای پاره شده‌اش کوچه پس کوچه‌های شهر را طی می‌کرد و به دنبال خانواده‌اش می گشت؛ هیچ جایی سالم نمانده بود. 🌾 آهی از ته قلبش کشید چشمانش تر شد. همین طور که می‌رفت؛ به یک کتابخانه رسید که البته اتاق کوچکی در گوشه ی نزدیک پارک بود. کمی نزدیک شد، با خود گفت: «چقدر کتاب! حیف کتاب‌ها که پاره شدند، حیف که بچه‌ای نیست تا اونها را بخونه.» ✨اشک از چشمانش سرازیر شد. به داخل رفت، بر روی چهارپایه گوشه‌ی اتاق نشست، با گوشه‌ی آستینش اشک هایش را پاک کرد. دستان استخوانی و ضعیفش را به سمت کتابی برد که تقریباً آخرهای جانش و پاره شده بود. همین طور که برگه های آن کتاب را ورق می زد؛ به فصلی رسید که در آن در مورد ویژگی‌های دولت امام زمان (عج) و زندگی در دولت امام زمان(عج) گفته بود. ☘️اشک هایش سرازیر شد و هق هق گریه‌هایش شانه‌هایش را به لرزه انداخت. همین طور که گریه می‌کرد نگاهی به آسمان کرد و آرزو کرد: «ای کاش! امام زمان(عج) زودتر ظهور می‌کرد و مدینه فاضله امام زمان (عج) را می دیدیم.» 🆔 @masare_ir
✍️جوانمردی ✋سلام بر ساقی تشنه لب کربلا و تمام عاشورائیان 💢یکی از حسّاس‌ترین تاریخ بشریت، عاشوراست که درس‌های زندگی را، به زمینیان و ملکوتیان آموخت. از یاران بی‌نظیر عاشورا، حضرت عبّاس است که از برادر بزرگوارش، سالار مردان، حمایت جانانه‌ای را به یادگار گذاشت. پرچم حق و حقیقیت را تا آخرین جرعه‌ی وجودش برافراشت، متعهّد ماند به ادای وظایف انسانیت و به جا آورد پیمان جوانمردی را. 🌱روایت شده: «در روز عاشورا عباس"ع" با برادرش حضرت حسین"ع" ملاقات نمود. امام فرمودند نزد خانواده‌‌ات برو و با آنان وداع کن، وداعی که بازگشتی نیست. حضرت عباس به خیمه آمد همسر و فرزندانش را به خدا سپرد و با آنان وداع کرد. کسانی که سخت تشنه بودند از عباس آب خواستند و ابراز داشتند که تشنگی بر ما غالب گشته، قول آب داد بر تشنگان، اما در این هنگام صدای برادرش حضرت حسین "ع" را شنید اهل خانه‌اش را ترک گفت و به یاری برادر شتافت لشکر دشمن را در حال هجوم به خیمه‌ها دید وارد نبرد شد و جنگیدن آغاز کرد.»(۱) 💡 وجود پرچمدار کربلا، محدود به زمان و مکان خاصی نیست و درس مردانگی‌اش درس عشق است و بندگی. 📚(۱)حمیدی، ابوالقاسم، امید حَرَم، مسجد مقدس جمکران، صفحات ۷۸،۷۹ 🆔 @masare_ir
✨ راهکار کسب فیض شهادت 🌷 شهید محمد هادی ذوالفقاری 🌾محمد هادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه در زمانی که نوجوان بود و در فلافل فروشی جوادین کار می‌کرد و چه در زمانی که مهاجرت به نجف کرد و برای لوله کشی به خانه برخی از اهل نجف می رفت، مراقب چشمش بود. 🍃برش اول: در آن اواخر اقامت در ایران که در حوزه علمیه حاج ابوالفتح خان درس می‌خواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد باهم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بد حجاب را دید، با صدای بلند گفت که خواهرم حجابت را حفظ کن. در مسیر گفت: «دیگر از اینجا خسته شده ام. این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) نمی دهد. بعد از سفر کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست می دهد. چشم گناهکار لایق شهادت نمی شود.» ☘️برش دوم: این اواخر وقتی می‌آمد ایران، در خیابان‌ها احساس راحتی نمی‌کرد و چفیه‌اش را روی صورتش می‌انداخت. می گفت: «از وضعیت حجاب خانم‌ها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمی‌توانم سرم را بالا بگیرم.» معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند، از لحاظ معنوی خیلی عقب می‌افتد و راه شهادت بسته می شود. 📚 پسرک فلافل فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری؛ صفحات: ۱۹، ۵۴، ۶۰-۶۱، ۶۹، ۸۹، ۱۳ 🆔 @masare_ir
✍️شعله‌ی تغافل 🔅میگن یکی از نشونه‌های پخته شدن اینه که دیگه به هر حرف و عملی، واکنش نشون نمیدین! 🔘یه تمرین خیلی خوب برای اینکه صبوری رو یاد بگیرید، تغافل و تجاهله. این یعنی که علی‌رغم اینکه متوجه خطای طرف مقابلتون می‌شید ولی به اصطلاح خودتون رو به کوچه قلی چپ می‌زنید! چرا؟؟ چون فکر کردید و متوجه شدید که اگه خودتون رو به غفلت بزنید، اون شخص خودش رو اصلاح میکنه. مثلا اگه همسرتون امروز خرید خوبی نداشته، زمین و زمان و کائنات رو بهم ندوزید! ✨امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند که نصف شخصیت مؤمن تغافل و نصف دیگه‌اش تجاهله. 🌱البته این ترفند همه‌جا کاربرد داره و باعث پخته شدن شخصیتتون میشه.😉 🆔 @masare_ir
✍️تولّدی دوباره مثل بقیه‌ی دختر خانمها دوست داشتم صاحب زندگی و بچه و خانه شوم، دختری پرجنب و جوش و شاد بودم، زیاد اهل ریخت و پاش و زندگی آن چنانی نبودم. ☘️بالاخره یک روز پسری با خانواده‌اش به خواستگاری‌ام آمد، پسری مودّب و از خانواده‌ای مقیّد و مذهبی بود. از شما چه پنهان؟! خیلی ذوق کردم و قند تو دلم آب شد. بعد از کلّی ماجرای شب خواستگاری، در اتاقی با هم، دقایقی حرف زدیم و در نهایت رضایت خود را برای تشکیل زندگی اعلام نمودیم. ⚡️ مدّتی برای آشنایی، نامزد ماندیم تا همدیگر را بشناسیم دورانی شیرین و پر از خاطرات دلنشین را با هم می‌گذراندیم. حواسمان بود برای تفریح و خوشگذرانی، مبادا هیچ جایی از یادمان برود و همه جا را با قدوم خود متبرک کنیم! اسم نامزدم جواد بود در روز ولادت امام جواد به دنیا آمده بود. خانواده‌اش به خاطر عشق به ائمه، این اسم را برایش انتخاب کرده بودند، خلاصه نامزدیمان، یک سال طول کشید ولی جواد را جز پسری مهربان و مردی صادق نیافتم،رسید روزی که باید قرار زیر یک سقف رفتن را می‌گذاشتیم. 💫مراسم عروسی به خوبی و خوشی برگزار گردید و ما هم زندگی خود را شروع کردیم، اول روزهای ازدواج‌مان تصمیم گرفتیم در کلِّ کارها، همدل باشیم و همدیگر را بیشتر درک کنیم.شغل جواد، رانندگی بود و من خانه‌داری می‌کردم. 🌾روزی متوجّه شدم که حامله‌ام و قرار است فردی به اعضای خانواده‌ام اضافه شود خدا را شکر کردم به خاطر هدیه‌‌ی گرانبهایش و برای آمدنش روزشماری می‌کردم نه ماه گذشت و پسرمان علی به دنیا آمد شوهرم را شادتر از روزهای قبل می دیدم و پر کارتر و فعّال‌تر از همیشه. 🍃علی بزرگ می‌شد و خرج خانواده بیشتر، شروع کردم به خیّاطی، سفارش می‌گرفتم و لباس می‌دوختم تا با خانواده‌ام به راحتی زندگی کنیم، با پسرم، منتظر جواد می‌نشستم ولی یک روز، جواد در آمدن به خانه تأخیر داشت، نگران و مضطرب،گوشی تلفن را برداشتم، به شوهرم زنگ زدم، جواد جان کجایی؟» 🍁جواب تلفنش را یک صدای ناشناس داد. گفت: «که شوهرتان در بیمارستان بستری هستند.» در اثر تصادف در جادّه به کما رفته بود، هر روز کارم شده بود حاضر شدن بر بالین شوهرم در بیمارستان. 🍃 با او حرف می‌زدم و دعا می‌کردم دکترها می‌گفتند هر چقدر می‌توانی با او حرف بزن تا قوت قلب بگیرد و به هوش آید، اینقدر حرف زدم تا اینکه بعد از چند ماه بیهوشی و بستری در تخت بیمارستان، به هوش آمد و اسم مرا بر زبان آورد: «نازنین،نازنین.» بهترین لحظه‌ی عمرم را تجربه کردم خدایا شکرت که دوباره می‌توانیم درکنار هم زندگی خود را ادامه دهیم. 🆔 @masare_ir