eitaa logo
مسار
336 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
535 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨احترام به مادر 🌸مجید فوق العاده هوای مادرش را داشت. یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در خارج از کشور منصرف ساخت، رسیدگی به پدر و مادرش بود. وقتی مادرش را می دید، دست و پایش را می بوسید. موقع غذا خوردن، اول لقمه در دهان مادرش می گذاشت، سپس خودش غذا می خورد. 🌺سر کلاس درس، تنهاترین تماسی را که جواب می داد، تماس مادرش بود و خیلی راحت با او ترکی صحبت می کرد. مادرش دو سال مریض بود. اگر کار بیمارستان مادرش پیش می آمد، همه می دانستند که همه قرارهایش منحل می شود. روزی قرار بود با فرد مهمی دیداری داشته باشیم، به خاطر کار مادرش زنگ زد و عذرخواهی کرد. 📚شهید علم؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات،صفحه ۳۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✅ آیا من الگوی او هستم؟ 🌻فرزندان از والدین خود سرمشق می گیرند؛ سعی کنیم سرمشق خوبی برای آنها باشیم. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍️بغض مادر 👵مادربزرگ از وقتی همراه زندگیش را از دست داد خیلی تنها و دل نازک شده بود. دوست داشت همه به او توجه کنند. از ترس تنهایی هر چند وقت یک بار مجبور بود در خانه دختر و پسرهایش زندگی کند. مرتب غصه می‌خورد، فکر می کرد سربار دیگران شده است. روزی به خانه احمد، پسر بزرگش رفت. وقتی وارد خانه شد، احمد مشغول گوشی بازی بود . بدون اینکه سرش را بلند کند یا از جایش بلند شود، سلامی زورکی به مادرش داد. 😔 مادر با بغض نوه هایش را در آغوش کشید. مشغول بازی با بچه ها شد. وقت شام احمد داد زد:« ای بابا، مادر بیا سر سفره، نباید که هر دفعه بیام تعارفت کنم. چرا مثل بچه ها برخورد میکنی؟» همسرش لب گزید و گفت: «اینجوری حرف نزن، ناراحت می شه.» 😤احمد با پرخاش گفت:«مگه دروغ می گم؟!» 😕مادر سر سفره، چند لقمه از نان و کتلت را به زور قورت داد. بغض مثل سنگی راه گلویش را بسته بود. غذا از گلویش پایین نمی رفت. ☘️روز بعد احمد، همسر و فرزندانش را صدا زد تا برای رفتن به پارک آماده شوند؛ اما کلمه ای به مادر برای گردش رفتن حرفی نزد. مادر با چشم های پر از شبنم اشک به آماده شدن آنها نگاه کرد. احمد اصلا حواسش به مادر نبود. 🌿عروس بغض و اشک مادر را دید، گفت: «مادر با ما بیاین بریم گردش.» مادر قبول نکرد، گفت: «سرم درد میکنه، میخوام استراحت کنم. » 🌙ساعت ۱۰ شب، مادر به اتاقش رفت تا بخوابد؛ اما از سر و صدای بازی بچه ها با احمد خوابش نمی برد. 🍃مادر با آنکه قلبش شکسته بود؛ اما مثل هر شب دست به دعا برداشت و گفت:« خدایا همیشه کمکش کن و سلامتی بهش بده.» ☀️فردا صبح، مادر برخلاف همیشه برای نماز صبح بلند نشد. عروس بالای سر او رفت. تکانش داد. اما مادر حرکت نمی کرد. زهرا با ترس احمد را صدا زد. احمد با آرامش بالای سر او ایستاد. به زهرا گفت:«نترس، حتما میخواد جلب توجه کنه. داره بازی درمیاره.» 😢زهرا با ناراحتی مچ دست مادر شوهر را گرفت. گفت:« زودباش. زنگ بزن اورژانس. چی رو بازی در میاره؟ نبضش خیلی ضعیف میزنه. منتظری مادرت بمیره اونوقت قربون صدقه اش بری؟» 😒احمد با ناباوری صورتش را جلو برد. کند شدن تنفس مادر، قلبش را فشرد. سریع با اورژانس تماس گرفت. پرستار گفت:«خدا خیلی دوستتون داشته، اگه یکم دیرتر ما رسیده بودیم ... برید خدا رو شکر کنید. از این به بعد باید بیشتر حواستون بهشون باشه.» 😔احمد شرمنده سرش را پایین انداخت. زیر لب با خودش زمزمه کرد:«احمد، همش تقصیر توئه، تو بودی که قلب مادرت رو شکوندی.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
سلام امام زمانم🌺 🍃امشب حتما دلت شاد است؛ از یمن ولادت جد بزرگوارتان 🌷کاش امشب به ماهم عیدی بدهی تا دل ما هم شاد شود. ✨هرچند که میلاد است و دل همه شیعیان شاد است. 💐دست ما را هم بگیر عزیز دلم 🌹کی شود که با دادن مژده ظهورت دل شما و ما شاد و لب شما و ما خندان شود. ❤️دوستت دارم ✨✨✨✨✨✨✨✨ شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✅شما انتخاب می کنید. ☀️هر روزی که می آید ،این شمایید که انتخاب می کنید چگونه بگذرد. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨با هم حرف بزنید. 🍀اینکه می‌کنی تا بفهمد، شاید منجر به آرامش ظاهری شود؛ اما هنر نیست. 🌺هنر این است که در کلام با لحن زیبا و در موقع مناسب، سخن بگویی. 🌸باهم حرف بزنید. حرف زدن بین زن و شوهر، زندگی است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨امام باقر علیه السلام خودرا برای همسرش مرتب می‌نمود. 🍃مردی بنام حسن زیات گوید: من و دوستم نزد حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام رفتیم، حضرت را دیدیم که در اتاقی مرتب و زینت شده نشسته با لباسی زیبا و چشمها را سرمه کشیده و محاسن خویش را خوشبو نموده است، سؤالاتی داشتم پرسیدیم، وقتی خواستیم برویم حضرت به من فرمود: فردا تو و رفیقت بیائید پیش من، عرض کردم به چشم فدایت شوم، فردا که خدمت حضرت رسیدیم، دیدم که – برعکس دیروز- حضرت در اتاقی نشسته که جز حصیر در آن نیست، و لباس ضخیمی هم پوشیده است، حضرت به رفیق من فرمود: اي برادر اهل بصره، تو دیروز که نزد من آمدی، من در اتاق همسرم بودم، دیروز موعد او بود، اتاق هم اتاق او، اثاث همه ی اثاث او بود، او خودرا برای من زینت کرده بود، من هم بایست متقابلاً خودرا برایش زینت میکردم، سپس فرمود: در دلت چیزی «شبهه‌اي» نیاید. ☘رفیقم عرض کرد: فدایت شوم در دلم چیزی خطور کرد اما همین حالا بخدا هر چه بود بر طرف شد و دانستم که حق همان است که فرمودی. (یعنی مبادا کسانی بخاطر برداشت نابجا معنویت و زهد، از آراستن خود و لذّت جوئی حلال امتناع کنند.) 📚قاموس الرجال،ج 3، ص 239 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨زن باید همواره مرتب باشد. 🌹 زن باید برای شوهرش همیشه مظهر جمال و تمیزی باشد تا از نظر شوهر سقوط نکند و دیگران چشمان او را پر نکنند. 🌸امام باقر علیه السلام فرمود:لا يَنْبَغی لِلْمَرْأهِ اََنْ تُعَطِّلَ نَفْسَها وَ اِنْ تُعَلِّقْ فی عُنُقِها قَلادَهً؛ شایسته نیست زن خودرا رها کند و زینت نکند گر چه با یک گردنبند باشد. 📚الکافی،ج۶،ص۴۴۲،ح۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💴حساب 🍃انگشتانش روی دکمه های ماشین حساب، تندتند بالا و پایین رفت. عدد در آمده از ضرب و تقسیم دود از سرش بلند کرد. بزرگ آن را پایین صفحه نوشت. عدد قبلی را نگاه کرد. دندان هایش را به هم فشرد. خطی بزرگ بر روی حساب و کتابش کشید . برگه ها را پخش کرد و  سرش را به صندلی تکیه داد. برگه های حساب و کتابش  مثل لشگر شکست خورده هر کدام به گوشه ای از میزش فرار کردند. 4 ساعت تمام  سرش را مثل کبک داخل ماشین حساب فرو برده بود؛ اما هیچ کدام از حساب و کتاب هایش درست در نیامده بود. 🌸صدای زنگ گوشی اش بلند شد.  دکمه قطع ارتباط را زد. دوباره آهنگ گوشی در فضای مغازه پیچید. مسعود با دیدن شماره ی خانه، اخم کرد.  دکمه اتصال را زد:" بله، چه کار داری؟" 🍃صدایی از پشت گوشی نشنید به صفحه نگاه کرد و دوباره آن را روی گوشش گذاشت، خواست حرفی بزند که صدای  فاطمه را شنید:" سلام، خوبی؟" 🌸مسعود موهایش را چنگ زد و گفت:" نه خوب نیستم. کارت رو بگو." 🍃فاطمه گوشی را میان دستانش فشرد. فراموش کرد برای چه زنگ زده بود. اخم هایش درهم رفت.  بدون اینکه جواب مسعود را بدهد، گوشی را پایین آورد تا  قطع کند. یاد حرف مادرش افتاد:" مرد که عصبانی باشه، حرف نمی زنه. ازش سؤال نپرس و پاپیچش نشو؛ وقتی آروم شد، خودش میگه." فاطمه گوشی را به دهانش نزدیک کرد، آرام گفت:" کار خاصی نداشتم، اگه می تونی زودتر بیا خونه. موقع رانندگی هم به هیچی فکر نکن." 🌸مسعود به ساعتش نگاه کرد، از 10 گذشته بود. نچ کنان گفت:" حساب و کتابا باهم نمی خونه. اعصابم به هم ریخته." فاطمه آرام گفت:" پیش میاد." 🍃مسعود مثل کتری جوش آورد و با صدای بلند گفت:" پیش میاد. نزدیک صد میلیون پول این وسط غیب شده. یِ قرون، دو زار نیست که ." 🌸صدای بلند مسعود، رشته افکار فاطمه را پاره کرد. نمی دانست چه بگوید. چند بار خواست زبانش را به تندی باز کند؛ اما لبش را گاز گرفت تا چیزی نگوید. نفس عمیقی کشید. گفت:" الان هر چی حساب و کتاب کنی چون ذهنت درگیره فایده نداره، بیا خونه تا فردا دوباره حساب کنی." 🍃مسعود به ارقام روی برگه ها خیره بود. اعداد مدام در ذهنش می چرخیدند. گوشی را با گفتن خداحافظ روی میز گذاشت. فاطمه با اخم به گوشی نگاه کرد،گفت:" آروم باش، اون الان عصبانیه و ناراحت، تو اضافه نشو." گوشی را آرام روی تلفن گذاشت. 🌸مسعود شقیقه هایش را مالید، مغزش در حال سوت کشیدن بود. کاغذ سفیدی مقابلش گذاشت. تمام برگه های فراری را جمع کرد. خودکار دست گرفت تا حساب کند. حرف فاطمه در سرش پیچید:" ذهنت درگیره نمی تونی حساب و کتاب کنی." خودکار را روی برگه ها گذاشت. کشوی میز را باز کرد تا برگه ها را در آن بگذارد. با دیدن چند برگه فاکتور دستش متوقف شد. لبخند روی لب هایش نشست. برگه ها را برداشت تا دوباره حساب و کتاب کند. برق شیشه ساعت چشمانش را به سمت عقربه های ساعت کشاند. همه برگه ها را درون کشو ریخت، گوشی اش را برداشت و به خانه زنگ زد:" سلام فاطمه خانم گل، خدا رو شکر فکر کنم مشکل حساب و کتابا حل شد، شام مهمون منی، آماده شو." لبخند بر روی لبان فاطمه نشست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
🌸سلام آقاجان و مولاجان 🕒ما را ببخشید که وقت های مان را بدون شما پر می کنیم. 🍃به فکر همه چیز هستیم جز شما. 🌺برای هرکاری می دویم جز رسیدن به شما. ☘برای هر هدفی برنامه می‌ریزیم جز اهداف شما. 🌹ببخشید که کم می گذاریم. کم همت می کنیم. کم تلاش می کنیم. کم اخلاص داریم و کم به فکر غربت چندین ساله تان هستیم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨تو تکیه گاهی هستی که با بیانِ مبین📖 مونسِ تمامِ خلوت‌هایم شدی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💫بسم الله الرحمن الرحیم 🍀امان از وقتی که با خودمان فکر می‌کنیم چون عصبانی هستیم، هر طور و با هر ادبیاتی که بخواهیم می‌توانیم با همه و به‌ خصوص‌ کودکان مان حرف بزنیم. 🌸بعضی پدر و مادرها، حتی پا را از این هم فراتر گذاشته، و فکر می‌کنند به حکم پدر یا مادر بودن، می‌توانند هر گونه رفتاری داشته باشند. غافلند از اینکه فرزندان حتی وقتی خودشان، همین نقش‌ها را برعهده می‌گیرند، دارای حس تلافی، انتقام و یا حداقل شکست می‌شوند که به خاطر رفتارهای نسنجیده آنها بوده است. 🌼از به کاربردن الفاظ زیبا و مهرآمیز، و ارتباط چشمی قوی با کودک و نوجوان مان ، دریغ نکنیم. این محبت‌ها، بهترین سرمایه‌‌ی آینده‌ی فرزندانمان خواهد بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ ایجاد صمیمیت با فرزندان 🌺 بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود. 🍃یک روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت ۴۵ دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم. 🌿چهل و پنج دقیقه اش عجیب نبود. در طی این مدت به برنامه ریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود. گفتم: درباره چه موضوعی؟ گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد. صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا سوره عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم. 🌼 در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود. 🌸این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد. چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم. 🌹راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید 📚 خدا می خواست زنده بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی، فاطمه غفاری، صفحه ۷۰-۷۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🚫 تهدید الکی ممنوع 🔸یکی از دروغ‌هایی که اگر به کودک گفته شود، برای تربیتش خطرناک است و باعث دروغگو شدنش می شود، تهدید کردن بدون قصد انجام است.سعی کنید کودک را تهدید نکنید مگر اینکه واقعا قصد تنبیه‌ش را داشته باشید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کاشکی خاله مامانم بود 🍀از مبل قهوه ای دو نفره روی مبل یک نفره پرید. جیغ کشید. با مجری تلویزیون با صدای بلند شروع به شعر خواندن کرد. روی مبل بالا و پایین پرید. صدای فنرهای مبل بلند شد. مادر اخم هایش را درهم کرد:"بپر پایین بچه." مینا بالا و پایین پرید. صدای مادر را نشنید. مادر بازوی لاغر مینا را گرفت. او را از مبل پایین آورد. با صدای بلند گفت:" می شینی سرجات و کارتون می بینی." 🌺مینا بغض کرد. با گریه گفت:" حوصلم سل میله، من تنهام." مادر بدون اینکه به حرف های مینا گوش کند به آشپزخانه رفت. مینا با چشم های غرق در اشک به دامن مادرش نگاه کرد که با هم زدن خورشت تکان می خورد. دست هایش را روی زانوهایش گذاشت. سرش را روی آنها قرار داد. به تلویزیون خیره شد. خاله بهار با ببعی حرف می زد و می خندید. مادر پشت سرش روی مبل نشست. مینا گفت:" کاشکی خاله بهار مامانم بود. " 🌸مادر از حرف مینا یکه خورد. فکر کرد اشتباه شنیده، از مینا پرسید :" چی گفتی؟" مینا سرش را به سمت مادر چرخاند و گفت:" چلا باهام بازی نمی کنی ، خاله با ببعی بازی می کنه ولی تو همش میگی،حوصله ندالم. من می خوام بلم پیش خاله." 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
✨خدایا امشب ازت میخوام به حق مولود عزیز این ماه 🌸مولام، سرورم،دینم،عشقم،بزرگ ترین لذت زندگیم امیر المومنین علی علیه السلام ☘تقرب به خودت رو 🌱تقرب به اهل بیت پیامبرت و اینکه دُرُستم کنی اون طوری که خودت می پسندی 🌿یا الله ،یا احب من کل حبیب بهترین دوستم که بهتر از تو دوستی نخواهم داشت . 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
ما همه جیره خوار خان توایم یا ❤️ چه آن نشسته بر جوی🕊 چه ما که به ظاهر در نشسته ایم.👨‍💻 علیه السلام بر همگان مبارک 🎉🎉🎉 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آنچه فرزندان باید بدانند. 🌺پدر و مادر ریشه و اصل وجودی هر انسانی هستند. در بین اعضای خانواده هیچ کس از پدر و مادر به انسان نزدیک تر نیست. هیچ کس هم مهربان تر نیست. بنابراین احترام و خدمت به آن ها دارای ارزش و اهمیت فوق العاده ای در نزد خداست. پس به خاطر همین ارزشمند بودن و جایگاه ویژه آن ها در نزد خدا یک رابطه دوستانه و صمیمی نسبت به آن ها باید داشته باشیم. 🍀فرزندان برای ایجاد رابطه ای پاک و دوستانه با والدین باید نکاتی را مد نظر داشته باشند از آن جمله: 🌸1- ارتباط صحیح با والدین ارتباط صحیح با پدر و مادر از چنان اهمیتی برخوردار است که سلامت روح و روان فرزند را به دنبال دارد. همچنین برای فرزندان محیطی را فراهم می آورد تا مهارت های ارتباطی را بیاموزند و نحوه برخورد با چالش های مختلف را در زندگی یاد بگیرند. 🌼2- چگونگی ارتباط صحیح بعضی رفتارها و نکات به ظاهر کوچک از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است که رعایت آن می تواند خشنودی پدر و مادر و فرزندان را به دنبال داشته باشد. بعضی از آن موارد به شرح زیر است: 🍀الف) وقت شناس بودن هرگاه برای فرزندان مشکلی به وجود آمد در ابتدا باید جوانب کار را بسنجند. زمان مناسب گفت وگو با پدر و مادر را در نظر بگیرند تا با واکنش منفی آن ها روبه رو نگردند. مثلاً: بعضی وقت ها که پدر و مادر خسته هستند. یا تحت فشارهای کاری و خانوادگی هستند. آن زمان، وقت مناسبی برای طرح مشکلات نیست؛ بلکه باید زمانی را در نظر بگیرید که از نظر روانی آرامش داشته باشند. 🍀ب) ارتباط متقابل هرگز نباید این توقع برای فرزندان باشد که فقط پدر و مادر وظایفی در قبال فرزندان خود دارند و باید به آن ها خدمت کنند؛ بلکه خود پدر و مادر هم نیازهایی دارند که فرزندان باید به آن ها توجه کنند. مثلاً: گاهی پدر و مادر نیاز به حرف زدن و درددل با فرزند خود را دارند. فرزند در این شرایط باید همچون گوشی شنوا برای والدین باشد. 🍀ج)کنترل خشم ارتباط صحیح با پدر و مادر زمانی حاصل می شود که این ارتباط علاوه بر صمیمیت همراه با احترام باشد. این نوع برخورد حاصل نمی شود مگر با کنترل خشم و عصبانیت. 🍀د) گاهی خود را به جای والدین گذاشتن شاید گاهی وقت ها از مراقبت ها و امر و نهی های مداوم پدر و مادر ناراحت و کلافه شده باشید. در این مواقع اگر ناراحتی آن ها را درک کنید راحت تر می توانید این امر و نهی ها را بپذیرید؛ پس بهتر است ساعاتی خود را به جای والدینتان بگذارید و ببینید چه چیز موجب آزار و اذیت شما می شود و در آن وقت نحوه برخوردتان چگونه است؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🎶 بهترین صدای دنیا 🔑صدای کلید انداختن به دره🏠 وقتی بابا میاد.🚶‍♂ دوستت دارم بابا جون❤️ بر تمامی پدران مبارک🌹 علیه السلام🌹 🆔 @tanha_rahe_narafte
👇دلیل ملقب شدن به امّ‌ابیها 🌺شما ببینید حضرت فاطمه(سلام‌اللَّه‌علیها) چگونه زندگی کرده است! تا قبل از ازدواج که دخترکی بود، با آن پدرِ به این عظمت کاری کرد که کنیه‌اش را امّ‌ابیها گذاشتند. ✨در آن زمان، پیامبر رحمت و نور، پدیدآورنده‌ی دنیای نو و رهبر و فرمانده‌ی عظیم آن انقلاب جهانی - انقلابی که باید تا ابد بماند - در حال برافراشتن پرچم اسلام بود. 🌼 بی‌خود که نمی‌گویند امّ‌ابیها! نامیدن آن حضرت به این کنیه، به دلیل خدمت و کار و مجاهدت و تلاش اوست. آن حضرت چه در دوران مکّه، چه در دوران شعب‌ابی‌طالب - با آن‌همه سختیهاکه داشت - و چه آن هنگام که مادرش خدیجه از دنیا رفت و پیغمبر را تنها گذاشت، در کنار و غمخوارِ پدر بود. 💔دلِ پیغمبر در مدّت کوتاهی با دو حادثه‌ی وفات خدیجه و وفات ابی‌طالب شکست. به فاصله‌ی کمی این دو شخصیّت از دست پیغمبر رفتند و پیغمبر احساس تنهایی کرد. فاطمه‌ی زهرا سلام‌اللَّه‌علیها در آن روزها قدبرافراشت و با دستهای کوچک خود غبار محنت را از چهره‌ی پیغمبر زدود. امّ‌ابیها؛ تسلّی بخش پیغمبر. این کُنیت از آن ایام نشأت گرفت. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از مداحان،۱۳۷۳/۰۹/۰۳ سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸امام صادق(علیه السلام) فرمودند: كسی كه از روی نفرت به پدر و مادرش كه به او ستم كرده اند نگاه كند، نمازش در درگاه الهی پذیرفته نمی شود. 📚اصول كافی، ج ۴، ص ۵۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤕 از کجا آب می خورد - دوباره که این یه مشت کاغذ رو برداشتی و راه افتادی! خسته نشدی ازین مطب به اون بیمارستان؟ آسمانِ چشمانش، نم باران گرفت. با بغض غریبی گفت: چه کار کنم احمدآقا؟ بچم یه هفته اس نتونسته چیزی بخوره. حرف نمی زنه. زبونش زخمه. می ترسم... حالا دیگر نم نم نبود، ناودانی از باران روی گونه های سمانه خانم جاری شد. نگذاشت حرفش تمام شود. همینطور که چادرش را جلوی آینه مرتب می کرد و اشک های چشمانش را پاک، ادامه داد: میگن این دکتر خیلی باسواده. هفته ای یه بار میاد اینجا. توکل بر خدا إن شاءالله جواب بگیریم. قبل ازین که برم دکتر، یه سر می رم امامزاده. نذر می کنم پسرمون خوب شد، یه گوسفند قربونی و بین فقرا تقسیم کنیم. این را گفت و در را بست. امامزاده مثل همه صبح ها، خلوت بود و روح انگیز. چند نفر بیشتر نبودند. سمانه خانم آرام و متین قدم برمی داشت. همان جا در صحن امامزاده روی فرش نزدیک حوض نشست. تو حال و هوای خودش بود که صدایی خلوتش را بهم زد:سلام حاج خانم. - ای وای! سلام حاج آقا. ببخشید، متوجه نشدم. - حسابی با امامزاده خلوت کرده بودید. ببخشید، بچه ها می خوان حیاط رو آب و جارو کنن. لطفا اگه ممکنه برین داخل. - چشم حاج آقا. ببخشید همین الان. - خدا خیرتون بده. راستی احمدآقا خوبن إن شاءالله؟ -احمدآقا که خوبن. اما چی بگم حاج آقا. یه هفته ایه پسرم زبونش زخم شده. نه می تونه درست حرف بزنه، نه می تونه چیزی بخوره. خیلی دکتر دوا کردیم. فایده نداره. الانم دارم میرم این آزمایشا رو نشون یه دکتر دیگه بدم. گفتم قبلش بیام یه توسلی هم به این آقا بکنم. إن شاءالله جواب بگیریم. حاج آقا نگاهش را به فواره وسط حوض دوخته بود. با تسبیحش آرام ذکر می گفت. بعد از تمام شدن حرف های سمانه خانم گفت: عجب! همین آقا حمید خودمون دیگه درسته؟!! سمانه خانم درحالی که با گوشه چادرش چشمان خیسش را خشک می کرد جواب داد: بله حاج آقا. حمید. - نمی دونم شما و احمدآقا به این دسته گلی چرا این پسر یه کم جاده خاکی می ره. حیفه واقعا! سمانه خانم سرش را انداخت پایین و با مهربانی مادرانه اش گفت: نه حاج آقا. جوونن دیگه. بچم دلش پاکه. حالا یه وقتایی صداش رو بلند می کنه و حرف نامربوط می زنه ولی... حاج آقا اجازه نداد حرفش تمام شود. گفت: امان از شما مادرا. یه سؤال می کنم حقیقتش رو بگین. تو این مدت از دستش ناراحت نشده بودید؟ حرفی نزد شما ناراحت بشین! سمانه خانم که انگار دلش نمی خواست چیزی بگوید، چادرش را باز کرد و دوباره محکم تر گرفت و گفت: جوونن دیگه حاج آقا. حالا یه چیزی گفت. منم راستشو بخواین دلم شکست. ولی خوب چکار کنم پاره تنمه .... کمی مِن مِن کرد و ادامه داد: اون هفته اومد خونه خیلی عصبانی بود، گفتم برو نون بگیر، چندتا حرف نامربوط بهم زد. منم خیلی دلم شکست و گفتم: إن شاءالله مار زبونت رو بزنه که اینقدر قلبم رو خنجر نزنی!! حاجی که سرش را تکان تکان می داد ، گفت: حاج خانم نمی خواد بری دکتر. بی خود خودت رو اسیر این دکتر اون دکتر نکن. بگو توبه کنه و دل شما رو به دست بیاره. خدا خودش شفا می ده. بی احترامی به پدر و مادر و شکستن دلشون کم جرمی نیست. سمانه خانم انگار سطل آب سردی ریخته باشند روی تنش. بی اختیار نشست. تازه فهمیده بود درد پسرش از کجا آب می خورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌 شما از: گمنام☘️ به: منجی عالم بشریت🌷 ✨السلام علیک وعد الله الذی ضمنه 🌸سلام مهدی جان 🌼آقا جان محتاج یک نگاهتم از اون نگاه ها که امام حسین به حر بن یزید ریاحی کرد. 🔹نگاهی که من رو از سپاه شیاطین جدا و پا به قرص مهدوی کنه،یعنی میشه؟! 🌟آقا جان سلام ما رو خدمت جد بزرگوارتان برسونید امشب 💐خدایا به حرمت مهمان ویژه شب های جمعه ی کربلا،فرج امام ما را هر چه سریع تر برسان. 🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨ شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. 🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨ ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌥صبح انتظار سحر جمعه، نجوای ستارگان با خورشید شنیدنی است. آیا خورشید، خبر طلوع آفتاب از کنار کعبه را به گوش ستارگان می رساند؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔 چه مقدار برای امام زمان صلوات بفرستیم؟ 🌸 در دعاي عهد مي خوانيم که: «وَ زِنَةَ عَرْشِ اللَّه وَ مِدَادَ کَلِمَاتِه» به مقدار و به مقدار ، «وَ مُنْتَهَى رِضَاه» به اندازه او، «وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ کِتَابُهُ» به عدد آنچه کتاب شمارش کرده، «وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُه» به عدد . ❣️ یعنی مهدی جان! ای امام زمان(عج)، سلام بر تو به عدد وزن عرش، به عدد هرچه که نوشته شده، به عدد هر چه خدا بر آن علم دارد... به تو می‌فرستم. 🆔 @tanha_rahe_narafte