eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
😍زنده شدن در پرتو عدل 🍀حضرت کاظم علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» فرمودند: «این زنده کردن به این نیست که با باران زمین را زنده کند، بلکه خداوند مردانی را (حضرت مهدی(عج) و یاران او) برمی‌انگیزد تا اصول عدالت را زنده کنند؛ پس زمین در پرتو عدل، زنده می‌شود و اجرای عدل و حدود الهی در زمین مفیدتر از چهل روز بارندگی است.» 📚میکال المکارم، ج۱ ،ص۱۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔶🔸انتظار حرکت است، سکون نیست 🔵 انتظار فرج، انتظار دست قاهر قدرتمند الهی ملکوتی است که باید بیاید و با کمک همین انسانها سیطره‌ی ظلم را از بین ببرد و حق را غالب کند و را در زندگی مردم حاکم کند و پرچم توحید را بلند کند؛ 🔹 انسانها را بنده‌ی واقعی بکند. باید برای این کار آماده بود... معنایش این است. 🔹 حرکت است؛ سکون نیست؛ 🔹 رها کردن و نشستن برای اینکه کار به خودی خود صورت بگیرد، نیست. حرکت است. انتظار آمادگی است... . 🔹 فرج یعنی کمر بسته بودن، آماده بودن، خود را از همه جهت برای آن هدفی که امام زمان (علیه الصلاة والسلام) برای آن هدف قیام خواهد کرد، آماده کردن. آن انقلاب بزرگ تاریخی برای آن هدف انجام خواهد گرفت. و او عبارت است از ایجاد عدل و داد، زندگی انسانی، زندگی الهی، عبودیت خدا؛ این معنای فرج است. 📚بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اقشار مختلف مردم، ۱۳۸۷/۰۵/۲۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 رژیم رو به اضمحلال 💥 برخلاف آرزوی احمقانه‌ی اقتدار و استحکامی که سیاست‌بازان خبیث برای رژیم صهیونیستی در سر می پروراندند، این رژیم روزبه‌روز به اضمحلال و نابودی نزدیک‌تر شده است. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری مدظله العالی،۱۳۹۳/۰۷/۰۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️كابوس سامي 🌸کابوس شب‌های کودکی سامی مقابل چشمانش بود. چشم های كارمل ضد گلوله پوش هیچوقت از خاطرش نرفت. سامي و دوستانش ده ساله بودند. جهاد چشم هایش را به روي خورشيد بسته بود و خورشيد با خيال راحت صورتش را نوازش مي كرد. حسان، محمد، سامی و یحیی روی دستان کوچکشان تابوت جهاد را حمل می‌کردند. با صدای بلند « لا اله الا الله» می گفتند. مادر جهاد اشک در چشمانش جمع شد و گفت:« بچه‌ها دیگه بسه.» 🍃جهاد روی تابوت نشست و گفت: « مامان! حالا که نوبت شهید شدن من شده میگی بازیو تموم کنیم، بذار بازی کنیم.» مادر جهاد بغضش را فرو داد، با لبخند گفت:« باشه شهید کوچولو.» 🌺صدای گنجشک ها بین صدای زنجیر چرخ تانکهای اسرائیلی گم شد. مادرها وسط کوچه دویدند، دست بچه هایشان را گرفتند و به خانه بردند. مادر جهاد داد زد: « جهاد بیا.» جهاد از روی تابوت بلند شد و دنبال سنگ به خرابه‌های خانه ناصر دوید. حسان، یحیی و محمد مثل جهاد قلوه سنگ به دست از میان خرابه بیرون آمدند. 🍃سامی می‌لرزید. خیره به سنگ‌های میان مشت‌های کوچک دوستانش شد. کنار دیوار ایستاد. سربازان کنار تانک و بلدوزر وارد محله شدن. جهاد گفت: « ایندفعه اومدن کجارو خراب کنن؟» بچه ها به سمتشان دویدند و سنگ‌ها را به سویشان پرتاب کردند. سنگ‌ها به تانک خوردند و روی زمین غلتیدند. صدای شلیک گلوله با صدای نه همراه شد. چشم‌های سامی گرد شد. از میان بچه‌ها جهاد روی زمین افتاد. صدای جیغ مادران، سامی را تکان داد. لرزان به سمت جهاد افتاده در وسط کوچه رفت. تانک‌ها بدون توجه به آنها جلو و جلوتر می آمدند. سامی خیره به مرد تیرانداز، زیر بغل جهاد را گرفت و کشید. تانک ها نزدیک تر شدند. دستان سامی دیگر نمی توانستند جهاد را با خود بکشند؛ اما اگر جهاد را رها می کرد، تانک از رویش رد می‌شد. دستانش سبک شد. حسان و محمد به کمکش آمده بودند. 🌸سامی نفس زنان به دیوار خانه ي‌ ویرانه ناصر تكيه داد. جهاد را در بغلش گرفت. گرد وغبار با عبور سربازها و تانک‌ها محو شد. سامی دست خونینش را از روی بدن جهاد برداشت. سنگی کوچک کنارش افتاده بود . آن را میان مشتش گرفت وبه سمت قامت پوشیده شده در ضد گلوله آن مرد پرتاب کرد. سنگ پشت پایش روی زمین افتاد. 🍃كارمل، كابوس هر شب سامي مدام از یک طرف میز به سمت دیگر میز می رفت. موهايش در گذر سال ها سفيد شده بود. ايستاد و با صدای فریادگونه گفت: « شما عرضه ندارین جلو ی مشت کارتن خواب و بیکارو بگیری. همه دنیا دارن بهمون می خندن، امشب با فرماند‌ه ها جلسه دارم و باید جواب بی عرضگی شما رو من بدم. به سربازاتون حالی کنین که باید سر و صداها رو خفه کنن» صدایی از هیچکس بلند نشد. جلسه با توپ و تشرهای کارمل تمام شد. 🌺با رفتن کارمل صدای پچ، پچ ها بلند شد: « خودشون و کله گنده‌ها دارند پولهارو میچاپند، میگند جلو مردم بیچاره رو بگیریم.» سامی پوزخند زد و پشت سر کارمل راه افتاد. مدام بدن خونی و صورت سفید شده جهاد جلو چشمانش جان می‌گرفت. گوشی‌اش را برداشت و تماس گرفت: « امشب قرار سرجاشه، منتظرم.» 🍃سامی پشت سربازها و روبه مردم ایستاده بود. مردم فریاد می زدند:« دوره تون به پایان رسیده، نتانیاهو ي فاسد باید محاکمه گردد.» لبخند بر لبان سامی نشست. سربازان به سمت مردم یورش بردند. صدا و موج انفجاری از گوشه شهر همه را براي لحظه اي بر سرجایشان میخکوب کرد. صدای انفجار بعدي سربازان را قبل از مردم فرار داد. چهره کارمل برای همیشه از جلوی چشمان سامی محو شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌸 به:خدای مهربان🌺 ✨ سلام بر پرودگار عالمیان 🌹خدایا شب های قدر هم گذشت و نمی دانم از این شب ها چقدر توانستم استفاده کنم و مورد لطف تو قرار گیرم و چه تقدیری برایم رقم زدی ☘خدایا اگر در تقدیرمن سختی نوشته ای خودت دستم را بگیر تا از این گردنه های فتنه انگیز زمان به سلامت بگذرم 🌱نه فقط خودم بلکه تمام عزیزان و دوستان و مردم سرزمینم 💐امین یا رب العالمین 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨ماه عشق ورزی 🍀چه ماه رمضان، ماه نزول برکاتت 🌺چه زیباست ماه خدا، ماه ورزی به بندگانت چه زیباست ماه ، ماه پذیرایی از مهمانانت 🌸چه زیباست ماه صیام، ماه ریزش پیاپی 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠احترام به خانواده همسر ✅هر زن و شوهری باید احترام به خانواده همسر را، مانند خانواده خود نگه دارند. 🔘وقتی کسی به خانواده همسرش احترام می گذارد، در واقع احترام همسر خود را نگه داشته است. 🔘احترام به خانواده همسر سبب ایجاد الفت و صمیمت بیشتر در بین زوجین می شود. 🔘 همچنین احترام به خانواده همسر سبب احترام متقابل به خانواده خود می شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شهیدی که ۹۹ درصد کارهای خانه را انجام می داد. 🌸زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت. ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود. هیچ وقت نشد زنگ در خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد. 🌼تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. 🌹آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم. تا از راه می رسید حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می زد. 🌟خودش شیر بچه ها را آماده می کرد، جای شان را عوض می کرد. با من لباس ها را می شست و می برد پهن شان می کرد و خودش جمع شان می کرد. خودش سفره را پهن می کرد و خودش جمع می کرد. 🌻می گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟» می گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل های معصوم را ادا کنم.» 🌿می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.» می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.» راوی: ژیلا بدیهیان؛ همسر شهید 📚به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب همت. نوشته فرهاد خضری، صفحه ۵۱-۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞 تقویت رابطه عاشقانه 💠 مردها بدانند کمک به همسر در امور خانه و نگهداری از بچه‌ها باعث می‌شود که زن فرصت و حوصله کافی برای روابط عاشقانه و محبت‌آمیز با شما را داشته باشد. 💠 کارهای سنگین و زیاد در خانه زن را از لحاظ روحی و جسمی خسته می‌کند و ناخودآگاه نشاط و توان ایجاد رابطه عاطفی قوی‌تر و مستمر با همسر‌ را از دست می‌دهد. 💠 برای زن خیلی شیرین است که گاهی شوهرش، متواضعانه در خانه خدمت کند. اینکار لذت رابطه‌ی شما در خلوت را نیز زیاد می‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تصمیم مینا 🌺مینا روی مبل کنار شومینه نشسته بود. در دنیای افکارش کاملا غرق شده بود. دنبال کشتی نجاتی بود بتواند سوار آن بشود و خودش را از این مشکل نجات دهد. 🍃چند ماهی بود که با اکبر زندگی مشترکش را شروع کرده بود. در کل از زندگیش راضی بود. اکبر مرد زحمت کش و مسئولیت پذیری بود. مینا را خیلی دوست داشت. اما گاهی بدجور از کوره در می رفت. حتی برای یک چیز کوچک خیلی زود عصبانی می شد. شعله های آتش خشمش تا چند متر می توانست همه چیز را بسوزاند. مینا اشک گوشه چشمش را با روسریش پاک کرد. مانده بود چکار کند تا مشکلش حل شود. با خودش گفت: «زنگ میزنم به دوستم بهار همه چیز را برایش تعریف می کنم، شاید راه چاره‌ای داشته باشد.» 🌸شماره بهار روی گوشی به نمایش درآمده بود اما انگشتان مینا مردد بودند که دکمه تماس را فشار دهند. مینا گوشی را‌ زمین گذاشت. بلند بلند شروع به گریه کرد. هاج و واج در میان یک دنیا افکار ضد و نقیض مانده بود. فکر رفتن پیش خانواده اش و جریان را به آن ها گفتن در نظرش موجه تر آمد. 🍃لحظه ای بعد با خودش گفت: «این طور که خانواده ام نسبت به اکبر بدبین می شوند. اکبر هم جلوی آن ها خجالت زده می شود. با خودش کلنجار می رفت. صدای جیرنگ آویزان ها توجه اش را به طرف در جلب کرد. اکبر با پلاستیکی میوه به دست در چهار چوب در ظاهر شد. مینا آب گلویش را قورت داد. خواست آرامشش را حفظ کند. لبخندی بر روی لب هایش نقش بست. گفت: «سلام اکبر آقا، خسته نباشی عزیزم.» 🌺- سلام مینا جون سلامت باشی مینا پلاستیک میوه را گرفت و به سمت آشپزخانه رفت. تصمیم نهایی اش راگرفت. با خودش صحبت می کنم و از او می خواهم که زود برای هر چیز الکی عصبانی نشود. او من را خیلی دوست دارد شاید متوجه نمی شود از این رفتارش من چقدر اذیت می شوم اگر بداند حتما چاره ای می اندیشد. 🍃بعد از شام خوردن، مینا احساس کرد اکبر خستگیش کمتر شده است. با استکان چایی کنارش نشست. بعد از کمی صحبت کردن درباره کارهای روزمره گفت: «اکبر جون مگه تو‌ منو دوست نداری؟» 🌸چشم های اکبر تعجب زده باز ماندند. به نشانه خنده دار بودن سوال مینا پوزخندی زد. گفت:« این چه سوالی هس میپرسی؟ مگه چی شده؟» 🍃- خوب حالا من اگه از تو‌چیزی بخوام برام انجام میدی؟ 🌺- اگه در توانم باشه معلومه که انجام میدم. 🍃- اگه در توانت باشه اما باید برای رسیدن بهش تمرین و تلاش کنی چی؟ 🌸اکبر که از سوال های مینا هاج و واج تر شده بود دستی بر روی موهایش کشید گفت: « بازم انجام میدم. مگه چی میخوای؟» 🍃- اکبر جون تو‌خیلی خوبی من خداروشاکرم همیشه بخاطر داشتن تو، اما گاهی سر موضوع های الکی خیلی عصبانی می شی این رفتارت من را خیلی اذیت می کنه بخاطر منم شده اگر بخوای می تونی عصبانیتت رو‌کنترل کنی. اولش شاید سخت باشه اما با تمرین میشه منم کمکت میکنم. 🌺اکبر سرش را پایین انداخت. نمی خواست شرمش را مینا در چشمانش ببیند. گفت: «من خودم هم بعدش خیلی زود پشیمون می شم اما چه کنم که‌در موقعیت که قرار می گیرم نمی تونم خودم را کنترل کنم. مدت هاست دارم به این موضوع فکر میکنم ناراحتی تو هم یک تلنگر شد که زودتر اقدام کنم .» 🍃به خاطر رضایت مینا از تصمیم او، لبخندی عمیق بر لبانش نقش بست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
از: سوری به: منجی عالم بشریت ✨سلام مهربانم! 🌸این روزها که شرایط اضطرار را میگذرانیم چقدر دلتنگتان هستیم. 🌺چقدر جهان به آمدنتان نیاز دارد. 🌟دلمان به یک سبد عدل از دستان پرمهرتان نیازمند است. 🔸یک دنیا مهربانی،آرامش،آسایش.... چقدر دعای قشنگی است که گاه گاهی میگوییم در سایه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)باشی. 💐سایه سرم ب ی ت ا ب ش م ا ه س ت ی م 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌙ماه بندگی 🌸هر کجای ماه پر برکت رمضان را نگاه کنیم جز اثری از بندگی و معنویت و نورانیت چیزی نمی‌بینیم.... 🌙ماه تزکیه نفس، ماه خلوص، ماه تقرب به درگاه احدیت، ماه غفران و آمرزش 🤲 شکر خدایی را که خود رحمن و رحیم است و خود مهربان‌تر از هر کسی بر بنده‌اش! 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠فرصت‌های مغتنم ✅پدر و مادرهای عزیز از این فرصت های مغتنمِ ماه رمضان استفاده کرده و نه تنها برای عاقبت بخیری، بلکه سلامتی، خوشبختی، تحصیل و همه‌ی خواسته‌های فرزندانتان دعا کنید. 🔘بخصوص که طبق تعلیمات دینی دعایِ پدر بی واسطه مستجاب است. 🔘این حس خوب را به فرزندانتان انتقال دهید و با دعا در مقابل آنها و شرح کوتاه کودکانه‌ای از عظمت این ایام، آن‌ها را با این ایام عزیز، پیوند داده و خوشه‌های اجابت بچینید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نبرد با آمریکا 🌸آمریکا به معنای کلمه نسبت به حاجی کینه ای بود. او به حیثیت آمریکا ضربه زده بود. ☘برش اول: وقتی حکومت صدام کارایی خودش را از دست داده بود، آمریکایی ها آمدند تا به طور کامل حذفش کنند. وقتی آمریکایی ها وارد عراق شده بودند، عده ای مجاهدان عراقی برای مشورت آمدند پیش حاجی. می خواستند با آمریکا همکاری کنند در کشتن صدام. حاجی خیلی نطق کوبنده ای کرد. می گفت: «دشمنی ما با صدام معنایش این نیست که با آمریکایی ها دوست هستیم و برویم دست توی دستش بگذاریم و بلرای نابودی صدام با اونا همکاری کنیم». ☘برش دوم: آمریکایی ها ریخته بودند توی نجف و شایعه شده بود که می خواهند بیایند سراغ حرم. خیلی از مجاهدان حتی مردم عادی عراق هم آمده بود برای دفاع از حرم. مقرمان نزدیک حرم حضرت علی (ع) بود. همان روزها حاجی با یک دشداشه عربی آمد مقر. پرسیدم: چطور خودت را رسوندی اینجا.چطورش را نگفت؛ ولی گفت: «اومدم تا آمریکایی ها رو از نجف بندام بیرون». 🍃با مدیریتش خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و گروه های مقاومت را آورد پای کار و شر آمریکایی ها را برای همیشه از سر مردم عراق کم کرد. راوی: حجج اسلام سعادت نژاد و سید حمید حسینی 📚سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی، نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی، صفحه ۴۴-۴۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از چه سنّی کودکان را به نماز امر کنیم؟ 🌺امام صادق علیه السلام فرمودند:«إِنَّا نَأْمُرُ صِبْیانَنَا بِالصَّلَاةِ إِذَا کانُوا بَنِی خَمْسِ سِنِینَ فَمُرُوا صِبْیانَکمْ بِالصَّلَاةِ إِذَا کانُوا بَنِی سَبْعِ سِنِینَ.. 🌸ما أهل بیت هنگامی که اطفال مان به پنج سالگی رسیدند، دستور می دهیم نماز بخوانند، پس شما کودکان خود را از هفت سالگی امر به نماز کنید...» 📚الکافی، ج۳، ص۴۰۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روسری 🌺- دختر گلم هیچ میدونی وقتی ما چادر میپوشیم چه قدر حضرت زهرا خوشحال میشه؟چه قدر برامون دعا میکنه؟ اصلن میدونی چه زحمت هایی برای اسلام کشیده؟میدونی چه قدر اذیتش کردن؟ میدونی الان که به سن تکلیف رسیدی باید موهاتو از نامحرما بپوشونی که حضرت زهرا خوش حال بشه؟ تا منم بگم چه دختر خوبی دارم. 🍃- مامان چرا اسما که به سن تکلیف رسیده هنوز موهاشو نمی پوشونه ؟تازه با بلوز وشلوار هم میاد بیرون؟ 🌸-خوب گلم شاید بهش کسی چیزی در مورد حجاب و حضرت زهرا و سختی هاش نگفته. تازه موقع به سن تکلیف رسیدن اسما هم مدرسه بسته شد، جشن تکلیف نگرفتن که عمو روحانی بهشون بگه. 🍃- وای مامان چه قدر خوبه که شما به من یاد دادید. میشه فردا بر م خونه اسما بهش منم یاد بدم؟ حرف های شما رو بهش بگم ؟ حیفه حضرت زهرا ازش ناراحت باشه. 🌺- آفرین دخترم. فکر خوبیه ، فردا اجازه داری بری . ولی صبر کن یه روسری هم به عنوان هدیه براش بگیریم که شما براش ببری و از حجاب بهش بگی، چه طوره دخترم؟ 🍃- وای مامان جونم از این بهتر نمیشه. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: خادم المهدی به: صاحب الزمان سلام آقایم مولای من ق مثل قدس قدس مثل قاسم این رمز امسال راهپیمایی ما بود. ملت استکبار بداند، خونخواهی حاج قاسم هنوز پا برجاست و هیچ یک از ما حاج قاسم عزیز را فراموش نکرده ایم و منتظر انتقام سخت در روز فتح و پیروزی قدس باشند. لبیک یا صاحب الزمان... 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸زیباترین کلام 🌺بالاترین کتاب زندگی‌ام هستی. 🌼با بازشدنت نور می‌خواهم که به قلبم بتابانی. ❤️حکمت را می‌خواهم که به قلبم راه دهی. 🌹دوست دارم زیباترین لحظه‌های زندگی‌ام با تو رقم خورد. 🍀دوستت دارم، ای زیباترین کلام هستی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠مادری مثل بقیه مادرها ⁉️خانم‌ها حواستان هست، مادرشوهر هم مادری است مثل بقیه مادرها؟ ✅ خانوم عزیز! یادت باشد، مادر شوهرت را در مقابل خود ندانی. 🔘او هم مثل تو مادری است. 🔘حرفها و کارهایش را اگر از روی بدجنسی ندانی، دلخوری ایجاد نمی‌شود. 🔘همواره با او به مخالفت نپرداز، گاهی هم باقلبش راه بیا. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸 زمانه پر از گرگ و حیله‌گر شده...❗️ 🔹خودی از غیرخودی سخت شناخته می‌شود. 🔸زمانه، زمان غربالگریست. 🔹زمانی که منافق از صادق و انقلابی به سختی قابل تفکیک است. 🔰 باید بصیر باشی تا قدرت تشخیص داشته باشی. 🔵 اما در همین زمانه‌ی بی‌وفا مردانی بودند و هستند از جنس ولایت و ایثار که همه جهان لب به حمد و ثنای آنها می‌گشاید مگر دشمن و کینه‌توز داخلی و خارجی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸 محبوب‌ترین کار نزد خدا چیست؟ ✨ عَنْ اِبْنِ مَسْعُودٍ قالَ: سَئلْتُ رَسُولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله: اَىُّ الاَْعْمالِ اَحَبُّ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ؟ قالَ: اَلصَّلاةُ لِوَقْتِها، قُلْتُ ثُمَّ اَىُّ شَيْى ءٍ؟ 🌺قالَ: بِرُّالْوالِدَيْنِ، قُلْتُ: ثُمَّ اَىُّ شَيْى ءٍ؟ قالَ: اَلْجِهادُ فِى سَبيلِ اللّهِ. 🌱ابن مسعود مى گويد: از پيامبر گرامى صلي الله عليه و آله سؤال كردم محبوبترين كار پيش خدا كدام است؟ فرمود: نماز در وقت، گفتم: بعد از آن چه چيز؟ فرمود: نيكى به پدر و مادر، گفتم: بعد از آن چه چيز، فرمود: جهاد در راه خدا. 📚 بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۷۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍راهی کربلا 🌸راهی بود راهی کربلا ، اصلاً باورش نمی‌شد هزینه راهش رسید. با خودش می‌گفت:« من که هزینه راهمو نمی تونم، جور کنم؛ ولی بزار زبونی بگم میرم. خدا رو چه دیدی؟ شاید آقا طلبید و ما هم راهی شدیم.» 🍃آنقدر گفت و گفت که هزینه راه با وام حوزه جور شد. خوشحال بود که بالاخره اربعین می‌تواند پیاده زائر کربلا باشد. 🌺چمدان را بست و رفت برای خداحافظی از اقوام. مریم سختی زیادی کشیده بود. سختی تمام زندگی روی دوشش بود. حالا به استراحت روحی نیاز داشت. 🍃همین که پدر شوهرش از سرکار آمد با شوخی دستش را بوسید و گفت: «ما که رفتیم. شما هم ما رو حلال کنید.» 🌸هنوز لبخند بر لب داشت که پدر شوهرش او را سرزنش وار نگاه انداخت و گفت: «کجا به سلامتی؟ می رم، می رم، همیشه خدا تو سفری ، فکر هزینه‌های زندگی‌تون نیستی؟! همش آماده رفتنی.» 🍃بغض گلوی مریم را گرفت؛ ولی چیزی نگفت. به پدر شوهر نگاه کرد، در دلش گفت: «خدایا جای پدر خودمه نباید جوابش رو بدم.» هیچ نگفت و رفت؛ ولی دلش شکست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: معراج به: منجی عالم بشریت ✨سلام غایب همیشه حاضر من! 🌺دلم بهانه‌گیر که می‌شود، با یاد تو آرامش می‌کنم. 🌼در دنیایی که همه چیز بوی غربت می‌دهد، یاد یار سفر کرده، آشنای ثانیه‌های دلتنگی است. 🌟کاش مژده آمدنت را به چشمان منتظران هدیه می‌کردی، شاید دریای مواج انتظار به ساحل حضورت برسد. 🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨محبت خدا 🌸بالاترین‌ محبت‌ها، محبت خداست. ☘ محبت خدا در سایه سایر محبت‌هاست. 🌼محبت در خانواده تلاشی است، برای رسیدن به این قله. ✨محبت را خدای محبت آفرین، هبه خواهد کرد، پس هر چه خدایی‌تر باشی، قسمتت از محبت بیشتر است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠بیکار نبودن ✅ زن احساس ناراحتی می‌کند، وقتی که می‌بیند همسرش بیکار است و برای تأمین مخارج زندگی خود تلاشی نمی‌کند. 🔘بیکار بودن مرد، بدین معناست که او در قبال خانواده‌اش احساس وظیفه نمی‌کند. 🔘همچنین بیکاری مرد، سبب ایجاد تنش و درگیری و از دست رفتن محبوبیتش در خانه است. ✅ حواسمان باشد تلاش مرد، برای بیکار نبودن و تأمین هزینه‌های زندگی؛ حتّی اگر به نتیجه نرسد، به زن نشاط و انرژی می‌دهد و او را در درک همسرش یاری می‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte