#ایستادگی ۵
بعد از کلی فکر و درگیری ذهنی بهش گفتم بیا بریم یکی از همین شهرای اطراف قبول کرد و نقل مکان کردیم زندگی توی شهر جدید سخت بود مدتی شغل هم نداشتیم کم کم ی خونه و مغازه با هم اجاره کردیم چسبیده بودن بهمدیگه و کار توش راحت بود ی لبنیاتی زدم و توش کار میکردم مردم اوایل خرید نمیکردن اما به مرور همه شدن مشتریم. خداروشکر میکنم که با کمی ایستادگی تونستم ی زندگی خوب رو شروع کنم برادرم الان سربازه و کار من انقدر گرفته که میخوام این خونه و مغازه رو بخریم من اگر موفقیتی دارم نتیجه ایستادگی و کمک خدا هست
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#شاکر ۲
سارا همیشه پا به پام بود تو همه مسائل اما نمیتونستم بهش بگم میترسیدم که ولم کنه تا اینکه ی روز دل و به دریا زدم و گفتم که من دیگه خدارو قبول ندارم خیره شد به صورتم هیچی نگفت دوباره بهش گفتم که گفت باشه نداشته باش بخاطر اوضاع روحیت دنبال ی مقصری و میخوای مقصر و حذف کنی ولی تو بابات بیمار بود، زو کردم بهش گفتم این حرفها چیه؟ لبخند زد و گفت ببین فرشید تو الان چند وقته جنگ ذهنی داری برای این مسائل مسلمه که ذهنت حالا تصمیم گرفته برای پیروزی و قانع کردن خودش منکر همه چیز بشه اما درست میشه همش و من ول کن تو نیستم، وقتی فهمیدم ولم نمیکنه اروم شدم و دلم خوش شد که کنارم میمونه سارا خدا پیغمبر سرش میشد و نماز میخوند هر چی بهش میگفتم بدبخت گولت زدن و نخون
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#شاکر ۴
دخترمون هر روز قد میکشید تحقیقات زیادی برای عدم وجود خدا کرده بودم هر روز زنم براش از خدا و زیبایی خلقت میگفت و من به دخترم میگفتم مامان دروغ میگه و برای فرگشت میگفتم چند سالی گذشت و دخترمون شد شش ساله ی روز که بردمش تو خیابون میش دوستام سرگرم حرف زدن شدم که ی صدای تصادف به گوشم خورد چرخیدم دیدم دخترمه دنیا دور سرم چرخید بغلش کردم و بردمش بیمارستان به زنم خبر دادم و گفتم بیا بیمارستان اونم اومد حال دخترم خوب نبود هر دگتری که ازش میپرسیدیم ی جوابی میداد زنم عصبی بود و گریه میکرد بهم گفت تو مقصری که حواست به بچه نبوده، راست میگفت من مقصر بودم مراقب دخترم نبودم اما الان فقط میخواستم بهوش بیاد
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#کمونیست ۳
توی یکی از شلوغی های کشور دوستم که حالا فهمیده بودم ساکن امریکا هست و چون باهاش صمیمی شده بودم و تفکراتش رو بهم منتقل کرده بود بهش احساس دین میکردم باهام صحبت کرد و گفت اونایی که به واسطه شون با من دوست شدی اونا هم ساکن المان و فرانسه و اتریش هستن گفت ما میخوایم عضو رسمی حزب بشی و با کمک اعضای حزب بیاریمت خارج از کشور توی ایران جونت در خطره، برای پناهندگی نیاز به امضا اعضا حزب و حمایت حزب داری میخوام مثل اون یکی بچه ها که میشناسیشون بیای خارج از ایران منم قبول کردم و گفت که باید با چندتادشبکه ماهواره ای صحبت کنی نیاز نیست فعلا چهره ت مشخص بشه و صدات کافیه یواشکی زنم قبول کردم و باهام هماهنگ کردن تماس گرفتن و صحبت کردیم نه تنها با ی شبکه بلکه با چندین شبکه صحبت کردم، دوست داشتم برم خارج چون وعده زندگی بهتر بهم داده بودن.
ولی هنوز شرایطش رو نداشتم منتظر بودم که کشور شلوغ بشه تا بتونم با زن و بچه م برم پناهنده بشم بیخودی نمیشد پناهنده شد
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#کمونیست ۴
یکی دو سالی گذشت و فعالیت های من بیشتر شده بود تا اینکه دوباره کشور شلوغ شد راههای بلد بودم که فیلترینگ روم اثر نذاره و ارتباطم قطع نشه زنم بهم گفت تو نرو بیرون اونا خارجن جاشون امنه ولی تورو میگیرن، اما دوست امریکاییم که ایرانی بود بهم گفت برو و برای من فیلم و عکس بیار حتی ادرس ی خونه رو داد و گفت که اونجا اعضای حزب هستن و برو، منم صورتم رو حسابی پوشوندم که شناسایی نشم رفتم وقتی اسم رمز و گفتم و اسم مستعارم رو گفتم منو حسابی تحویل گرفتن و گفتن به ماگفته شده تو از همه ما بهتری برنامه ریزی کردن و رفتیم تو خیابون شروع کردیم شعار دادن که دیدم دارن ماشین اتیش میزنن و میگن باید حق خواهی کنیم تا اینکه دیدم یکیشون گلوی ی بسیجی رو برید خیلی ناراحت شدم گفتم قرار بر اعتراض بوده نه اینکه وحشی بازی کنیم این اسمش حق خواهی نیست و اشتباه میکنی گفت از بالا بهش گفتن با هر روشی که میشه باید جلو بریم ما هم میکشیم تا اینا کم بشن و کشور و بگیریم ی اسلحه گذاشت تو دستم و گفت توام باید بکشی
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#اضافه ۱
من و شوهرم باهم همشهری بودیم اومدن خواستگاریم و با هم ازدواج کردیم سه چهار سال از من بزرگتر بود محمود شوهرم بچه اول بود و بقیه از اون کوچیکتر بودن، مرد خوب و مهربونی بود از خانواده ای ثروت مند خانواده هر دومون اصرار زیادی رو انجام رسم های مختلف و انجام به همشون داشتن، با تمام این تفاسیر ما ازدواج کردیم و رفتیم سر زندگیمون چند سالی از زندگیمون گذشت که خانواده ش فشار میاوردن بچه دار بشید و ما نوه میخوایم منو محمود هر چی اقدام کردیم موفق نشدیم اخر بعد از چندماه رفتیم دکتر و ازمایش دادیم تو ازمایش مشخص شد که مشکل از محمود هست و تقریبا غیرقابل درمان هست ضربه سختی خوردم دوس داشتم ازش جدا بشم دلممیخواست مادر بشم ولی حمایت نمیشدم چون طلاق رو بد میدونستن و میگفتن عیب هست با همین رسمای مسخره من از مادر شدن محروم شدم
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#پسرزا ۳
برای همین دوباره باردار شدم و بچهی دومم هم دختر شد.شوهرم بعد زایمان بهم گیر داد که چاق شدی انقدر گفت تا یه روز از خونه بیرونم کرد و گفت برو هر وقت لاغر شدی برگرد.نمیدونستم چش شده.یه ماه دور از بچه هام، خونهی پدرم بودمتا یه روز مادرم بردمخونم و به شوهرم گفت بهتره این قهر تموم شه.دو هفته کم محلیم کرد تا اون شب که با یه خانم اومد خونه. گفت صیغهش کردم برامپسر بیاره. اونشب تا صبح گریه کردم. صبح نتونستم طاقت بیارم شروع کردم به داد و بیداد شوهرم به جنون رسیده بود با چاقو دنبالم کرد و منم تو کوچه بی حجاب فرار میکردم
#ادامه_دارد
#کپی_حرام
#داعش ۵
کل ماجرا رو تعریف کردم منو با حفاظت منتقل کردن تهران و خبر دار شدم که شوهرم و چهارتا از برادرهاش تو درگیری با مامورای اطلاعات مردن اون دوتای دیگه هم گرفتن بعلاوه خیلیا تو روستا تو اون کیف ی سری مدارک برای شناسایی و اطلاعات داعشی های داخل روستا بود دیگه هیچ وقت برنگشتم به اون شهر و روستا تا با اینکه برادر شوهرام گفتن که هیچ اطلاعات و عکسی از من شوهرم به داعشی ها نداده و اونا هیچ خبری از وجود من نداشتن چند سال تحت حفاظت شدید نیروهای اطلاعات بودم تا اینکه بالاخره گفتن میتونی راحت زندگی کنی ولی بازم از دور مراقبتیم که زندگیت در خطر نباشه من الان توی ی بیمارستان توی تهران کار میکنم و با یکی از پزشکهای اونجا هم ازدواج کردم خیلی خوشبختم ولی تازه الان معنی امنیت رو میفهمم و میدونم که چقدر مهمه تا قبل از این اتفاقات درکی از ناامنی و این چیزا نداشتم اما وقتی تو شرایطش قرار گرفتم تازه فهمیدم که امنیت چقدر با ارزشه الهی که حافظان کشورمون در پناه امام زمان باشن
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
✍چند نکته از استاد| قسمت اول
🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه:
🔹برادرم به فكر خود باش و از خويشتن غافل مباش. و همواره كشيك نفس بكش و كشيك نفس كشيدن كشكى نيست از خداوند توفيق بخواه.
🔹با ابناى روزگار بساز و مرد تحمل باش و به مثل معروف كه چه خوش مثلى است: آسيا باش درشت بستان و نرم باز ده.
🔹مرد فكر باش كه فكر لب عبادت است.
🔹مناجات و راز و نياز با دوست را قطع مكن قل ما يعبؤا بكم ربكم لو لا دعاءكم.
🔹خلوت شب را از دست مده. و به حقيقت بگو الهى آمدم تا كام روا گردى. #ادامه_دارد
📚نامه ها برنامه صفحه ۷۲_۷۳_۷۴
@sulook
✍چند نکته از استاد| قسمت سوم
🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه:
🔹خويشتن را تفويض به حق كن و او را وكيل خود بگير كه تواناتر و داناتر و با وفاتر و مهربان تر و پاينده تر از او نخواهى يافت. حسبنا الله و نعم الوكيل.
🔹سوره مباركه اخلاص را با اخلاص بر زبان داشته باش. با خلق خدا مهربان باش.
🔹از سخنان ناهنجار اگرچه به مزاح باشد برحذر باش. خلاف مگو اگرچه به مطايبت باشد.
🔹از قسم خوردن اگرچه به راست باشد احتراز كن.
🔹چه ايستاده اى دست افتاده گير. #ادامه_دارد
📚نامه ها برنامه صفحه ۷۲_۷۳_۷۴
@sulook
✍چند نکته از استاد| قسمت چهارم
🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه:
🔹تا مى توانى نماز را در اول وقت بجا آور. تجارتت را مغتنم بشمار كه انسان بى كار از دنيا و آخرت هر دو مى ماند.
🔹داد و ستد مانع بندگى نيست رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه.
🔹در مطلق امور ميانه رو باش.
🔹بر كتمان اهتمام داشته باش. #ادامه_دارد
📚نامه ها برنامه صفحه ۷۲_۷۳_۷۴
@sulook
#داعش ۵
کل ماجرا رو تعریف کردم منو با حفاظت منتقل کردن تهران و خبر دار شدم که شوهرم و چهارتا از برادرهاش تو درگیری با مامورای اطلاعات کشته شدند اون دوتای دیگه رو هم گرفتن بعلاوه خیلی ها تو روستا تو اون کیف ها ی سری مدارک برای شناسایی و اطلاعات داعشی های داخل روستا بود دیگه هیچ وقت برنگشتم به اون شهر و روستا تا اینکه برادر شوهرام گفتن که هیچ اطلاعات و عکسی از شوهرم عز من به داعشی ها نداده و اونا هیچ خبری از وجود من نداشتن چند سال تحت حفاظت شدید نیروهای اطلاعات بودم تا اینکه بالاخره گفتن میتونی راحت زندگی کنی ولی بازم از دور مراقبم هستند که زندگیم در خطر نباشه. من الان توی یه بیمارستان در تهران کار میکنم و با یکی از پزشکهای اونجا ازدواج کردم خیلی خوشبختم ولی تازه الان معنی امنیت رو میفهمم و میدونم که چقدر مهمه تا قبل از این اتفاقات درکی از ناامنی و این چیزا نداشتم ولی وقتی تو شرایطش قرار گرفتم تازه فهمیدم که امنیت چقدر با ارزشه الهی که حافظان کشورمون در پناه امام زمان باشند.
پایان
کپی حرام ⛔️
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌