#فرق_گذاری ۱
من پنجاه و هفت ساله م و دوتا بچه دارم ی دختر و ی پسر پسرم با ی دختر غریبه ازدواج کرد و خدا بهش دوتا بچه داد ی دختر و ی پسر دخترمم با پسر برادرم ازدواج کرد و صاحب ی پسر شد من نوه هام رو دوست داشتم اما نوه دخترم برام ی عطر و بوی دیگه ای داشت بیشتر از بقیه دوسش داشتم هیچ وقت برای نوه های پسریم چیزی نمیخریدم اما برای نوه ی دختریم همه چیز میخریدم و تمام تلاشم رو میگردم که چیزی کم نداشته باشه وقتی همه شون میومدن خونه م یواشکی نوه دختریم و میبردم بیرون و براش خوراکی میخریدم و میدادم بخوره وقتی میومدیم خونه به کسی نمیگفتم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فرق_گذاری ۲
این اوضاع ادامه داشت و هر روز بدتر از قبل میشد تا اینکه به مرور متوجه شدم دیگه کسی امیر و تحویل نمیگیره امیر نوه دختریم بود و نوه های دیگه م بهش لج میکردن و میزدنش منم بدتر باهاشون لج میشدم و اذیتشون میکردم چند باری عروسم جلوم وایساد و باهام دعوا کرد و گفت حق ندارم با روان بچه هاش بازی کنم پسرمم دیگه طرف زنش بود منم نذاشتم امیر بره سمت بچه هاش و باهاشون بازی کنه در عوض هر چند وقت ی بار اسم بچه سگو وحشی روی نوه های پسریم، پسرم هیچی نمیگفت ولی ی بار عروسی انقدر دعوا و ابرو ریزی کرد تا دیگه جرات نکردم حرفی بزنم ولی دیگه مهر و محبتم به نوه هام کم شد حس میکردن امیر و من بدنیا اوردم از گلوی خودم و لباسم میزدم براش چیزی میخریدم که خوشحال بشه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فرق_گذاری ۳
چند سالی گذشت و همه بزرگ شدن اما پسرم و عروسم خیلی با من خودمونی نبودن و انقدر درگیر غرور بی جام بودم که برام مهم نبود و فقط به فکر امیر بودم هر سه به دانشگاه رفتن تو این چند سال کوچکترین محبتی به بچه های پسرم نکردم و فقط امیر و میخواستم کل پس انداز عمرم رو دادم بهش تا ماشین بخره اما حتی تشکرمنکرد انگار کارهایی که برای امیر میکردم دیگه به چشمش محبت نمیومد و فکر میکرد وظیفمه گاهی زنگ میزد و میگفت پول میخوام میرفتم قرض میکردم براش اما بازم تشکر نمیکرد و جوری رفتار میکرد که انگار من باید بهش پول بدم پسرم طبقه دوم خونه من زندگی میکرد و برای خودشون بود اما کوچکترین کاری باهاشون نداشتم گاهی پسرم میومد خونه م و میدونستم زنشو به اجبار اورده باهاشون مثل غریبه ها بودم کسی که مثل من عاشق امیر نبود و نمیخواستم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فرق_گذاری ۴
ی روز مریض شدم و با امیر تماس گرفتم چند بار جوابم رو نداد و انقدر زنگ زدم تا جواب داد با لحن بدی حرف زد و گفت که چی میخوای از جونم بابا با مهربونی گفتم مادرجون میخواستم ببریم دکتر حالم خوب نیست و نمیتونم خودم برم با لحن خیلی بدی گفت دست از سرم بردار مگه من پرستار توام به من چه دیگه م زنگ نزن کار دارم خیلی دلم شکست به عروسم زنگ زدم که با اکراه گفت به امیر میگفتی میومد خجالت کشیدمبگم امیر چی بهم گفته گفتم که اون کار داره و نمیتونه مشخص بود که اصلا دلش نمیخواد پسرش بیاد ولی گفت به پسرش میگه و اونم میاد ده دقیقه بعد نوه م اومد که بریم تو این سالها بیشترین محبتم معطوف بود به امیر و نوه های دیگه م از من محبتی ندیده بودن اصلا تحویلم نگزفت
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فرق_گذاری ۵
فقط گفت پول داری یا اونم امیر جونت گرفته ک من باید بدم؟ پشیمون شدم که بهش رو زدم ولی چاره ای نبود گفتم دارم و رفتیم مطب دکتر، دکتر موقع معاینه م از نوه م پرسید مادربزرگته؟ در کمال ناباوری نوه م گفت نه همسایه مونه ی نوه داره اونم نمیدونم چرا نیومده من اوردمش دکتر هم باهاش صحبت کرد و گفت برای درمان باید چیکار کنم اما من از جواب نوه م دلخور شدم وقتی رسیدم خونه هیچی نگفت و به سمت خونه خودشون رفت فقط بهم ی لحظه گفت خریداتو بده نوه ت انجام بده دیگه م مزاحم ما نشو فکر نکن میتونی از طریق مادرم ازم حمالی بکشی چون بهش نه نمیگم هیچی نگفتم و رفت چند ماه بعدش پسرم خونه ش رو گذاشت برای فروش و گفت که میخوان از اونجا برن، اونا رفتن و امیر هم پیغام داد خونه ت رو بفروش بده من برمخارج وقتی گفتم نمیشه اونم باهام قهر کرد و دامادمم نمیذاره دخترمبیاد خونه من اشتباهی که از اول کردم این بود که فرق گذاشتم و نتیجه ش هم شد تنهایی
#پایان.
❌کپی حرام ⛔️
#فرق_گذاری ۱
سلام من وسط فرق گذاری های شدید پدر و مادرم بین خودم و برادرهام بدنیا اومدم شک ندارم اگر پدر و مادرم منو نگهداشتن و بزرگ کردن برای ابرو و حفظ ظاهر بین مردم بوده وگرنه هیچ علاقه ای بهم نداشتن و محبتی هم بهم نکردن، خوبی ازدواج برای من این بود که حداقل از اون جو بد خونمون دور شدم اما اوضاعم بدتر شد مادرشوهرم شدید دختر پرسته ی وقتا حسرت رابطه ای که با دختراش داره رو میخورم شوهرمم توقع داره خانواده منم مثل خانواده خودش باشن، خیلی ناراحتم شوهرم بهم سرکوفت میزنه که چرا تو با پدر و مادرت انقدر خوبی ولی اونا ارزش نمیذارن برات پدر و مادر خودش خیلی دخترین، دو تا دختر دارن براشون میمیرن حالا پدر و مادر من برعکسن پسرین بعد
شوهرم به من سرکوفت میزد
ادامه دارد
کپی حرام
#فرق_گذاری ۲
که تورو نمیخوان و تو اضافه ای همش میری هر کاری بخوان انجام میدی خودتو خار میکنی الکی هی خودتو میچسبونی بهشون دروغم نمیگفت مامان من میرفت تمام کارای خونه داداشم و میکرد چون میرن سرکار هر روز براشون ناهار و شام میپزه میبره میذاره تو یخچالشون تو یک کوچه با هم هستن و خیلی هوای همو دارن بعد من باردار بودم استراحت مطلق داشتم خونه من میومد بعد مدتها میخواست ی غذا بیاره انقدر غر میزد و که اشکم در میومد و دفعه دیگه نمگفتم
بهش برام بیاره برای داداشام تولداشون سالگرد ازدواجاشون حتی روز پسر همه مناسبتها پول و کادو میگیرفت ولی برای من هیچی اینارو از زبون زن داداشام میشنیدم یا وقتی عکس هدیه ها رو استوری میکردن شوهرم همش سرکوفت میزد تو سر راهی هستی
ادامه دارد
کپی حرام
#فرق_گذاری ۳
و حتی خانواده خودتم نمیخوانت ی روز خواستم برم دکتر به بابام زنگ زدم که بیاد من و ببره گفت ماشینم خرابه بارون میاد کثیف میشه آژانس بگیر برو، بعد هر روز زنداداشم و میبرد تا محل کارش میرسوند ی بار رفته بودن کربلا من رفتم خونه شونو تمیز کردم با شوهرم رفتیم استقبال بنر زدیم حلقه گل گرفتیم داداشم و زنش شب اومدن مثل
مهمون نشستن و زودم رفتن برای اونا کلی سوغاتی آورد به من سجاده داد گفت هیچی نتونستم بیارم همین کافیه برات اینارو وقتی یادم میاد دل خودم خون میشه ولی میگم عیب نداره پدر و مادرم هستن شوهرم که سرکوفت میزنه اشکم در میاد اما هیچی نمیگم مادرشوهرم ورد زبونشونه دختر نعمته
پسر رحمته، من چوب دوسر سوختم خانواده خودم پسر دوست هستن اینا دختر دوست
ادامه دارد
کپی حرام
#فرق_گذاری ۴
وقتی یادم میاد چه جهیزیه ای برام خریدن میخوام بمیرم از ناراحتی ی جهیزیه نصف و نیمه با کلی منت که اخرم همشون جنس خراب بودن و چقدر جلوی شوهرم خجالت کشیدم بماند، برای سیسمونی مامانم گفت پول نداریم فقط چند دست لباس خرید و گفت همینا کافیه یواشکی شوهرم النگوم رو فروختم و برای بچه م سیسمونی خریدم گفتم مامان بابام خریدن اگر شوهرم بفهمه خیلی برام بد میشه وخامت ماجرا اینه که مامانم به برادرزاده هام طلا داده اما به من گفت دویست تومن میدم به بچه ت و تموم خیلی دلم شکست خواستم النگو بفروشم ولی ترسیدم شوهرم بفهمه برای همین ی بار که پدر و مادرمم بودن جلوی جمع گفتم مامانم میخواد اون زنجیر و پلاک بزرگش رو بده به بچه م هدیه انقدر شوهر و مادرشوهرم استقبال کردن
ادامه دارد
کپی حرام
#فرق_گذاری ۵
که مادرم تو عمل انجام شده قرار گرفت و با اکراه زیادی پلاک و زنجیرش رو انداخت دور گردن دخترم شاید کارم بد بود اما حداقل دلم خنک شد بعد از اینکه تنها شدیم مامانم انقدر بهم بد و بیراه گفت
میگفت جواب داداشات رو چی بدم زن داداشات دلخور شدن گفتم منم دخترتم مامان چرا ی جوری رفتار میکنی انگار غریبه م چرا انقدر فرق میذاری بین ما مامانم انکار میکرد ولی حرفهای من تماما حقیقت بود این سالها هر چی کمگذاشتن برام جبران شد اما بعد اون جریان داداشام و زناشون چهره واقعیشون رو برای مادرم رو گردن و ی جورایی قیامت کردن که چرا به بچه من طلا داده تازه مادرم به خودش اومد اینهمه سال بهشون خوبی کرده بود به چشمشون نیومده بود
ادامه دارد
کپی حرام
#فرق_گذاری ۶
ولی این ی کارش برای من خار شد تو چشمشون مادر و پدرم خیلی دیر به خودشون اومدن که نباید فرق بذارن الان میخوان جبران کنن و تلاششون رو میکنن اما ی جورایی دل من شکسته با اینکه بهم خوبی میکنن ولی همش یاد روزایی میافتم که محتاج ی نگاه محبت امیزشون بودم ولی الانم خداروشکر میکنم هیچ وقت برای خوب بودن دیر نیست الان خودم ی دختر و ی پسر دارم تمامتلاشم رو میکنم هیچ فرقی بینشون نذارم و دلشون نشکنه کاش مادر من خیلی وقت پیش به فکر میافتاد و من انقدر با بی مهری بزرگنمیشدم
پایان
کپی حرام