به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را
عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیمکار خود را
ز پاس ناموس ناتوانی چو سایهام ناگزیر طاقت
که هرچه زینکاروانگرانشد بهدوشم افکند بار خودرا
بهعمر موهوم تنگ فرصت فزود صد بیش وکم ز غفلت
توگر عیار عمل نگیری نفس چه داند شمارخود را
ز شرممستی قدحنگونکن، دماغ هستی بهوهم خونکن
تو ای حباباز طرب چه داری پر از عدمکنکنار خود را
بلندی سر به جیب هستی، شد اعتبار جهان هستی
که شمع این بزم تا سحرگاهزنده دارد مزار خود را
بهخویش اگر چشممیگشودی، چوموج دریاگره نبودی
چه سحرکرد آرزویگوهرکه غنچهکردی بهار خود را
تو شخص آزاد پرفشانی قیامت است اینکه غنچه مانی
فسرد خودداریت بهرنگیکه سنگکردی شرار خود را
قدم به صد دشت و درگشادی، ز ناله درگوشها فتادی
عنان به ضبط نفس ندادی طبیعت نی سوار خود را
وداع آرایش نگینکن، ز شرم دامان حرص چینکن
مزن به سنگ ازجنون شهرت چونام عنقا وقار خود را
اگر دلت زنگکین زداید خلاف خلقت به پیش ناید
صفای آیینه شرم داردکه خردهگیرد دچار خود را
به در زن از مدعا چوبیدل زالفت وهم پوچ بگسل
بر آستان امید باطل، خجل مکن انتظار خود را
#بیدل
مسجود
« بررسی درجات مقام رضا در قرآن ، و نگاهی به چیستی و چرایی عطای الهی به نفس نبوی »
« بررسی درجات مقام رضا در قرآن ، و نگاهی به چیستی بالاترین عطای الهی به نفس نبوی »
در قرآن کریم در خصوص تعدادی از مقاماتی که انسان در سیر الی اللّه کسب می کند ، سخن آمده است . مانند : مقام ایمان ، مقام صلوح ، مقام تسلیم ، اخلاص و.. . یکی از مقاماتی که قرآن در خصوص آن سخن گفته ، مقام « رضا » است. رضا را در مقاییس و تراجم لغت در زبان پارسی به « خوشنودی » تقریب و ترجمه کرده اند.
مقام رضا به خودی خود دارای درجات و مراتبی است ، که هر مرتبه مافوق مرتبه مادون می باشد . که قرآن کریم آن را به سه درجه تقسیم و بیان کرده است.
درجه نخست ، به « رضایت مخلوق از خالق » اختصاص پیدا کرده است . در این مقام و جایگاه ، عبد از مولایِ خویش خوشنود و راضی می شود . قرآن می فرماید: « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً » راضیه مقام رضایت انسان از خدایِ خویش است. همانطور که مولاناالحسین علیه السلام در روز واقعه فرمودند : « الهي رضاً بقضائِك ». و بقول آیت اللّه جوادی آملی : آن خانمی که در بزم یزید ؛ « ما رأیتُ الّا جمیلا » گفت ، خواهر کسی بود که در گودال « رضاً بقضائك » فرمود.
کتاب اللّه ، درجه دوم از مقام رضا را مختص به « رضایت خالق از مخلوق » بیان کرده است . جایگاهی که خدا از بنده اش خشنود و راضی می گردد .قرآن کریم گاهی به نحو یک طرفه ؛ « لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » و گاهی بین الطرفین ؛ « رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » همچون رابطه حبّی ؛ « قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ » با محورین اتّباع از رسول اللّه بیان کرده است . و در آیتی دیگر رضایت الهی را ثمرهء خشیت قرار داده است ؛ « رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ».
اما درجه سوم از مقام رضا ، به وضوح از دو درجه گذشته ، افضل است . این جایگاه فقط به نفس نبی خاتم المرسلین صلی اللّه علیه و آله اختصاص دارد و احدی با او در این جایگاه شریک نیست . در این جایگاه گویی خداوند عالمیان به حضرت ختمی می فرماید ؛ « چه عملی منِ خدا ، برای تو بنده [ پیامبر ] انجام دهم ، تا تو از منِ خدا راضی و خشنود شوی؟! » لذا به زودی به پیامبر چیزی عطا می شود که به واسطهء آن ، ایشان خوشنود و راضی گردد ؛ « وَلَسَوۡفَ يُعۡطِيكَ رَبُّكَ فَتَرۡضَىٰٓ ». این درجه برای هیچ انسانی جز نبی خاتم ثابت نشده است.
حال دو سوال اساسی در این مقام سوم مطرح می شود. آیا خداوند به رسول اللّه چیزی عطا کرد؟! اگر عطا کردند ، مصداق آن چه بوده است؟!
با فحص در قرآن پاسخ پرسش اوّل مشخص می گردد ؛ خداوند سبحان طبق آیه « إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ » ، این بهای رضایت را پرداخت کرده است . [ به همخانوادگی واژه یعطیک و اعطیناک توجه شود. ] یعنی برای رضای پیامبر از خدا ، « کوثر » به ایشان اعطاء شده است . در معنای این واژه ؛ راغب اصفهانی در المفردات ، کوثر را به خیر کثیر ترجمه میکند . و دیگران نیز قریب به همین معنی را گفته اند.
پس از روشن شدن مفهوم کلّی « اعطای کوثر » به پیامبر خاتم ، باید برای پاسخ سوال دوّم و تشخیص مصداق آن به سراغ تفاسیر رفت . دربارهی تعیین مصداق کوثر اختلاف بین اهل فن بسیار است . بعضی آن را حوض کوثر دانسته ، عده ای نهری در بهشت ، مقام محمود ، اصلِ وحی ، قرآن و.. را بیان کرده اند . اما آنچه بین غالب مفسّرین خاصّه و عامه [ همچون علامه آلوسی در روح المعانی و فخر رازی در تفسیرالکبیر و قس علهذا ] به عنوان مصداق اتمّ « کوثر » به نحوی متّفقٌ علیه می باشد ؛ وجود مقدّس حضرت زهراء سلام اللّه علیها است.
و من هنا یظهر : آنچه خداوند سبحان در بالاترین درجهی رضایت ، بواسطه آن ، خوشنودی حضرت رسول اللّه را جلب کرد ، اعطای وجودِ ذیجود حضرت زهراء مرضیة سلام اللّه علیها به نفس نبوی است.
سقانا یوم الحشر ، من ید بعلها ، ان شاء اللّه .
مسعود رحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#فلسفه
#فلسفه_علم
#فلسفه_تطبیقی
#هیوم
#صدرا
« وجه اشتراک در نفی علیّت در مادّه و وجه افتراق در قبول و عدم قبول خدا و علم »
موج اول شک گرایی در قرون وسطیٰ توسط « سوفیسطائیان » انجام شد ، موج دوّم شک گرایی و جریان آن ، کمی قبل از رنسانس ، توسط « مونتنی » راهبری شد . که دکارت با ارائه فلسفهای نو با محوریت « کوجیتو » (میاندیشم پس هستم ؛ Cogito ergo sum) در مقابل او ایستاد.
اما موج سوّم شکگرایی با هیوم آغاز شد . دیوید هیوم (David Hume) ، از فیلسوفانِ « آمپریسم » ( empiricism ) به معنایِ « تجربه گرا » در غرب است . او با انکار « علیّت » ؛ خدا [ علة العلل ] و علم را نفی کرد و سرآغاز شکاکیت دوره جدید شد. او معتقد است ؛ فهم به هیچ چیزی حاصل نمی شود ، مگر آنکه نخست در حسّ [ مادّه ] باشد. اندکی بعد با ظهورِ نظریات کانت ، این دوره شکاکیت نیز به پایان رسید . تفصیل این مسأله را دکتر عزت اللّه فولادوند در مقدمهءِ ترجمهءِ کتاب فلسفه کانت ، اثر اشتقال کورنو ، به خوبی و دقّت بیان کرده اند.
نکته تطبیقی نظر هیوم در نفی علّیت در عالم مادّه با فلسفهء اسلامی ، در این است که فیلسوفان اسلامی خاصتاً از ملّاصدرا به بعد ، همچون ؛ مرحوم حاجی سبزواری و مرحوم علامه طباطبائی ، وجود علل را در عالم مادّه ، قبول ندارند . و هر آنچه عرف آن را علّت مینامد آنها مُعد می دانند. پس حکمت متعالیه نیز مانند جریان هیوم ، وجود علّت را در عالم ماده قبول ندارد. و ازاین وجه متحدند.
اما تفاوت اصلی و وجه تمایز این دو نظر در قبول داشتنِ چیزی [ وجودی ] غیر از مادّه ، نهفته است. لذا از آن جهت که هیوم غیر از مادّه را نمی پذیرد ، لذا با نفی علیّت از مادّه ، اساساً علّت برچیده می شود . اما در فلسفه اسلامی با پذیرش غیر داشتن ، برای عالم مادّه ، نفی علیّت به نفی اساس علّت ختم نمی گردد . فلذا فلاسفهء اسلامی علّت مجردی[ غیرمادّی] را علت برای مادّه در نظر گرفته اند.
مسعودرحمانی
#امام_خمینی رحمه اللّه علیه :
پسرم! آنچه در درجه اول به تو وصیت می کنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی، که این شیوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منکرین مقامات اولیا بپرهیزی، که اینان قُطّاع طریق حق هستند. فرزندم! از خودخواهی و خودبینی به درآی که این ارث شیطان است، که به واسطه خودبینی و خودخواهی از امر خدای تعالی به خضوع برای ولیّ و صفیّ او- جلّ و علا- سرباززد. و بدان که تمام گرفتاریهای بنی آدم از این ارث شیطانی است که اصل اصول فتنه است.
مسجود
بغیر گریه رهی نیست سوی این آئین ندیدهای که مگر خفته است کیش در آب #معنی
وَعَبْرَةَ مَنْ بَكي مِنْ خَوْفِكَ مَرْحُومَةٌ
مسجود
« خلاصهء تطابقی ؛ جایگاه خدا در اندیشهء معرفت شناسانهء دکارت و علامه طباطبایی »
#فلسفه_تطبیقی
#علامه_طباطبایی
#دکارت
« خلاصهء تطابقی ؛ جایگاه خدا در اندیشهء معرفت شناسانهء دکارت و علامه طباطبایی »
شروع ایدهآلیسم (Idealismus) از دکارت و منشاء اصلی آن کوجیتو : « شک میکنم ؛ پس هستم. » ( Cogito ergo sum) اوست. کوجیتو ویژگی های متعدّدی را در اندیشه او بوجود آورد ؛ از مهمّ ترین آنها تقدّم « معرفت شناسی : Epistemology » بر « هستی شناسی : انتولوژی : Ontologie » است. این مسأله سرتاسر فلسفهء دکارت را فرا گرفته ، تا جایی که حتی هستی شناسانه ترین مسأله فلسفی ، یعنی : « خدا » ، در اندیشه او وجهی معرفت شناسانه دارد.
او در تأملات و بعدها در اعتراضات و پاسخها ، به صراحت وجهِ احتیاجِ به مسألهء خدا را ، امری شناختی بیان کرده و مدّعی است ؛ پس از اثبات خدا ، امور فطری یا همان فطریّات نیز ثابت گشته و از این رو بخشی مهمّی از ادراکات یقینیِ انسانی ، از طریق اثبات خدا و سپس اثبات فطریّات ثابت می گردند.
این مناطِ احتیاج به واجب ، قبل از دکارت در غرب و شرق سابقه نداشته است . اگر چه شاید بتوان با صعوبت از لسان بعضی از حکما اینچنین مطالبی دریافت . لکن به طور دقیق تر ، أساساً تفاوت بین معرفت شناسی و هستی شناسی مورد توجه حکمای ماسبق نبوده است ، از این رو سخنی به طور مستقیم در خصوص این مسأله نگفته اند.
اما مرحوم علامه طباطبایی در نظام فلسفی خود ، در عینِ التفات و توجّه به مسالهء معرفت شناسی و هستی شناسی ، آن ها را توأمان با هم ترسیم می کند و داخل در دعوایِ تقدّم این دو اصل بر یکدیگر نمی شود. زیرا ایشان پس از آنکه « أصل واقعیت » را به عنوان موضوعِ فلسفهء خویش ، به نحو ضرورت ازلی بر میگزیند و آن را واجب الوجود میخواند . خدای ثابت شده نزد او ، توأمان هستی ساز و معرفت ساز است. هم عین ساخت اوست و هم ذهن!
و من هنا یظهر : واجب الوجود نزد مرحوم علامه طباطبایی ، همچون حکمای مسلمان ، سر سلسلهء هستی است و این نقطه اشتراک او با فلاسفهء مسلمان است . اما در نقطه امتیاز و تفاوت ؛ برخلاف فیلسوفانِ مسلمان ، وی واجب الوجود را سر سلسلهء شناخت نیز می داند ، که این نقطهء اشتراکِ مرحوم علامّه با رنه دکارت است . از این رو جمیع تصوّرات و تصدیقات ، ضرورتاً به ضرورت ازلی و واجب الوجودِ بذّات و اصل واقعیت عودت می کنند ، همانطور که تمام معالیل در دار هستی مبتنی بر او هستند.
مسعود رحمانی
#امام_خمینی
#رجب
آیت اللّه مؤمن (ره):
یک وقت امام در یک سخنرانی که به عنوان موعظه در نجف داشتند سفارش می کردند: شما این زیارت رجبیه را بخوانید چون در زیارت رجبیه مقاماتی را برای ائمه خدا ذکر کرده است: که « لافرق بینک و بینها الا انهم عبادک» که می فرماید: «هیچ فرقی بین تو و بین اینها نیست، غیر از اینکه اینها بندگان توأند». امام روی این مسأله تأکید داشتند و می فرمودند که: «فقط همین عبد بودن اینهاست که فارق بین اینها و خداست و الاّ تمام آن نیروهای الهی در دست ائمه است» بعد ایشان می فرمودند: «این زیارت را بخوانید تا اگر یک چیزی از مقامات اولیای خدا برایتان نقل کردند احتمالش را اقلاً بدهید و تکذیب نکنید.