مسجود
الّا یکی! پروژه محسن چاووشی برای ابراهیم
.
تبر را برداشت همراه با اندک غذایی، چهره اش را پوشاند و به آن جا رفت، هرچه غذا جلویِ آنها گرفت و تعارف کرد میلی پیدا نشد، پس ساخته های برآمده از اعیان ثابتهی کفار را انداخت و شکست! همه را کشت و شهر را به آشوب وحدانیت کشاند! با عصایش گردن تکتک را به زور به رکوع گرفت و بینی تمامی بُت هارا به خاک مالید! الا یکی!
پروژه، سوال یا پروپوزالِ ابراهیم از همین "الا یکی" شروع میشود. این استثناءِ الا، منقطع است یا متصل؟!یکی به وحدت عددی است یا وحدت سعی و.. سوالات یکی پس از دیگری شروع میشود و پاسخ ها یکی یکی به وحدت عددی گورشان را گم میکنند! قال بل فَعَله کبیرهم! اشاره داد که بلایا کار همان یکی است! همان که بزرگ تر، عظیم تر و کبیر تر از بتهایِتان است!
فقهای مشهور، همانها که ذوق را با لگد به کنار راندهاند و از ذروه مشارق نور ذوقی جز تلخی اهباط چیزی نچشیده اند، "الا یکی" را به صنم اعظم تعبیر کرده اند! و نه تفسیر! ایشان فقط با ظواهر عهد اخوت بسته اند و تهِ ماجرای تفسیریشان آفاق را تحلیل کنند آن هم مادی و نه افق الاعلی!
اما چاووشی خوان باید قبل از هرچیز چند قطره آب بپاشد و ذوق تالهی خود را بیدار کند!(نشد با پارچ) و فرمان قوهی خیال را سوق دهد به جادهی دل! همین گمشدهی دو حرفی! که پس از آن خواب شیرین، یقظه ای حاصل آید. که ماحصل این حرکت حبی؛ قرآن را مصحف جان دیدن و آفاق هستی را بُعدی از انفس خواندن است! کوه، دشت، درخت، آب، هوا و هرچه هست را انفسی تعبیر کند و پس از آنکه در جانِخود دید، در جانِخود نیز بنشاند! حال از نو شروع کن!
تبر را برداشت، همهی بُت هارا شکست! الا یکی! کاش تبر را روی دوش خودش قرار میداد که نفس را همان روز به مسلخ قربان می بُرد. آن استثنایِ منقطع از بتها نفس خودش بود که کارِ ابراهیم را به سختی و مشقت کشاند! فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ . افسوس که باید عزایِ قربانی بیآفریند تا همراه با فرزندش سر نفس خود را سلاخی کند! بلکه به عیدی نائل آید! اکنون که دیگر چیزی از خود ندارد و همه را به فنایِ ظاهری و بقای باطنی تقدیم کرده تازه پروژه قمار باز شروع میشود! آنهم قمار بازی که نه پیروانِ دینِ مبینش ماندهاند، نه آیات حسین صفا و نه حتی قاری که نوایی بسراید! الا هوس قمار دیگر! و باز هم استثنایِ منقطع!
پوسترش را ببین! پس از آنکه در امیر بی گزند خود را خاری دید رقاص(سماع نماد عبادت است)،در ابراهیم بر جایگاه بُت اعظم تکیه زد و سر را جلوی تبر خم کرد تا بتواند در قمارباز هرآنچه دارد را به چوب حراج بگذارد و بی نام گردد.
مسجود
اصالت الماهیه استبصار شیخ اشراق از زبان علامه حسن زاده
مشهور است بین فلاسفه که شهید فیلسوف شیخ اشراق اعتقاد به اعتباریت وجود داشت و پس از نزاع بسیار ذیل اعتقاد ایشان قول اصالت بخشیدن به ماهیت نیز به ایشان منسوب گشت تا جایی که علامه طباطبایی(ره)در کتاب شریف بدایه الحکمه می فرمایند:"نسب الی الاشراقیین القول باصاله الماهیه"(ص۲۲) و همچنین آیت الله فیاضی در جلسه چهارم از تدریس بدایه الحکمه میفرمایند ؛ "به اشراقیون نسبت داده شده است که آنها قائلند ماهیت است که در خارج اصیل می باشد. یعنی هستی گل نیست که بو دارد بلکه ماهیت گل است که بو دارد". اما بنظر می رسد در این میان علامه حسن زاده آملی(حفظه الله) نظر دیگری در خصوص آنچه منسوب به شیخ اشراق است دارند و آن نظر را علاوه بر اینکه بر موازین تطور مبانی شیخ تطبیق میدهد آن را با وجدان نیز سازگار تر و با عرفان هم آوا تر می داند و می گویند: این نظر به دل مینشیند!
علامه حسن زاده آملی در چندین جای کتاب شریف دروس شرح فصوص الحکم قیصری این مساله را باز میکند و به آن می پردازند. آنچه در سطور بعدی می خوانید خلاصه ای از آن است؛
این شبهه اعتباریت وجود را آنچه که در اسفار و غیره یادداشت داریم از شیخ اشراق القاء شده است که وجود اعتباری است؛ و از تطوارت بحث او هم این چنین بر می آید که ابداع شبهه از اوست ولی بعد از آن مستبصر شدند و در اصالت وجود آن چنان متصلب شدند که خود همین شیخ اشراق فرمود؛"انّ النفس و ما فوقها انیّات صرفه و موجودات محضه" ولی این شبهه ابداع شده اش هم چنان به اسم او مانده است.(ص۸۷)
اما درمورد شبهه اعتباریت وجود قبل از شیخ اشراق احدی به آن تفوه نکرد و مبدع و مبتکر شبهه خود شیخ اشراق بود. روشن است که آن واقع فراتر از الفاظ است و اگر بخواهند به لفظی آن را بخوانند دعوا نداریم و مثلا لفظ وجود را برای آن اعتبار نمایند. در مقدمه تمهید القواعد هم شارح فرمود؛ "اگر لفظی بهتر و روشن تر از لفظ وجود و حق یافتیم آن را در اطلاق بر متن واقع بر میگزینیم!" اگر قائلین به اعتباریت وجود مرادشان این است که مثلا لفظ وجود را برای آن واقع اعتبار می کنیم دعوایی نداریم! و البته واضح است که آن واقع فوق این الفاظ است.(ص۸۸)
این مطلبی که در توجیه حرف قائلین به اعتباریت وجود گفتیم به عنوان یک احتمالی باشد که شاید حرف آنها با حرف عارفان قابل جمع باشد که این توجیه برای خودم خیلی به دل می نشیند که اصل حرف اعتباریت بدین صورت بود که در بیان واقع از روی ناچاری لفظ وجود را اعتبار میکنیم. بعد به تدریج دیگران این حرف خوب را بد معنا کردند و به معنای اصالت ماهیت و اعتباریت وجود بدان معنای نامطلوب در آوردند که در مقابل آنها اصالت الوجودی ها قیام کردند و ماهیت را اعتباری گرفتند.(ص۸۹)
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی شود
مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی شود
اگر جدائی اوفتد میان جسم و جان من
قسم بجان تو دلم از تو جدا نمی شود
گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می کنم
ورنه زدیده ام عبث اشک رها نمی شود
گرد حرم دویده ام صفا و مروه دیده ام
هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود
کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی رود
پیرو خط کربلا اهل خطا نمی شود
عمر گذشت، وانشد راه زیارتت به من
حاجت این شکسته دل چرا روا نمی شود
جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله
رأس بریده بر کسی راهنما نمی شود
ای بدن تو غرق خون وی سر و روت لاله گون
با چه خضاب کرده ای خون که حنا نمی شود
کرب و بلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی
هیچ کجا به سختی شام بلا نمی شود
چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن
جای سر بریده در طشت طلا نمی شود
سوز درون "میثمت" بوده شراری از غمت
ورنه زشعرش این همه شور به پا نمی شود
میراث من چیزی
جز رنج بردن نیست
ای درد مادر زاد!
باشیر مادر، کاش
قاطی نمی کردی
غمخوار بودن را
.
تصدقت گردم!
چند صباح پیش وردِ زبانم "هات الصبوح هبوایِ" لسان الغیب بود که برای راه گشایی امری دنیوی به دنبال شخصی می گشتم! اگر شد مساله را حل کند و یا حتا منحل! اما پیدا نشد که بهتر نشد! راهم به دعوت شما به سوی حرم دختر موسی بن جعفر(س) راست شد، یک آنِ فلسفی رنگ باختن شعر قبلی زیر زبانم مرا شوراند! حافظ از حافظه ام پرید و جایش را به شیخ اجل داد؛
سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی!
ای آب حیات!
در فکر به گل نشستم! و قایق هایم را به دامان کشتی شما لنگر کردم! ذهن مشوشی دارم و دلی مریض! راهم به غیر شما کج شده! این پرسش صبحم را نزدیک به شب کرد؛ چرا منی که نزد شما منزل دارم، باید گدای این و آن شوم؟! پوزه ای به دیواره های حریمتان مالاندم و برگشتم! مثل همیشه پارکینگ شرقی، لابلای کوچه های منتهی به آنجا بود که دلم قرص به شما شد، سرم را بالا گرفتم ، درِ این خانه خود را نشان داد! شعر زبانش گشود و لباس شهر آشوبی به تن کرد و فرار را بر قرار ترجیح داد! و این ابیات را قائم مقام خود کرد؛
هردری بسته شود جز در پر فیض حسین
این در خانه عشق است که باز است هنوز
#حسین_علیه_السلام #محرم #کربلا
.
تصدقت گردم!
از سالگرد رحلت جسم مبارکتان تا امروز که ۱۷ ربیع الاول سال ۱۴۴۳ هجری قمری است و ولادت وجود انورتان، غالب روزها بین الطلوعین بعد از صلاه صبح به مباحثت کتاب شریف ممدالهمم فی شرح فصوص الحکم مرحوم فقید علامه حسن زاده آملی افاض الله علینا من برکات تربته با اخ الخلیل پرداخته ام تا حرفی، فهمی، سخنی یا گاهی حسی ، وهمی یا حتا الهامی نائل آید که نیامد. قصدمان وصول به فهم خطاب محمدی بود که خطابه آمد لال شو! که دهنت بوی شیر میدهد!
حالا که جایگاه این سرپا قصور، نزدتان مشخص شد باید فریاد کنم؛ به حکم «خُلُوفُ فَمِ اَلصَّائِمِ أَفْضَلُ عِنْدَ اَللَّهِ منَ المُسک» بوی شیر دهانم، همچو بوی بد دهان روزه دار یا بوی گس شراب شیراز در دهان توبه کار افضل است از بوی نافه آهوان حریمت!
ای عِلم عالمی ز آب دهانت!
با همین بوی متعفن و ناپاک، بدتر و شرمگین تر از شراب کهنه شیرازی به سادگی شما را میخوانم، حس و حالم را بیان می کنم که لف و نشر کردن مطلب از فحوای کلام می کاهد؛ ای احمد و ای حمد و ای حامد و محمود! در این عالم و در این قلب ناچیزم هرچه گشتم هیچ کسی را به اندازه شما دوست نداشته ام. ای حرکت حبی عالمی ز گوشه چشمت!
#پیامبر_اکرم
#حسن_زاده_آملی
#عرفان_نظری
.
#تاریخ_فلسفه
این کتاب هانری کربن، با ترجمه جواد طباطبایی را به نمایندگی از جمیع کتب تاریخ فلسفه، به اشتراک میگذارم. به نمایندگی از «تاریخ فلسفه اسلامی» دکتر حسین نصر، «تاریخ فلسفه در اسلام» میان محمد شریف، «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» دکتر داوری اردکانی و «از زرتشت تا خیام» دکتر فدایی مهربانی و حتی خیلی دور و خیلی نزدیک همین «سیر حکمت در اروپای» فروغی، و تا آن طرف دنیا «تاریخ فلسفه» کاپلستون و براتراند راسل و «تاریخ فلسفه غرب» آنتونی کنی. همه را همینجا فرض کنید!
من نیت ندارم مساله خودم را با تمام آنچه به آن فکر میکنم دراین متن بگنجانم پس تمام قصدم چیزی نیست جز آنکه سوالی مطرح کرده باشم.
اگر موضوع فلسفه حقیقی «اصل واقعیت» قرار داده شود که ازلا و ابدا طارد سفسطه است و اولی الاوائل و مساوق با مسالهی برهان صدیقین! و از سوی دیگر محمولات آن معقولات ثانی فلسفی باشند که صفات حقیقیه وجود اند و به دلیل بساطت و اعمیت بالبداهه ثابتتند، اساسا نمی تواند؛ فلسفه، تاریخ داشته باشد.
چرا که تا بوده فهم موضوع و محمولات (بالبداهه) آن علم شریف بوده است و تا هست، هست!
#مسعود_رحمانی
#تاریخ_فلسفه #تاریخ_فلسفه_غرب #فلسفه
در چند سال اخیر هرگاه یاد عارف کامل مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی بر دل این حقیر میگذرد توأمان با دو جمله است. که اولی از رشحات البحار آن بزرگوار است و دومی از مصباح الهدایه مرحوم امام! شاید وجه اهمیت آن دو جمله ؛ تاثیر آنها در شاکلهی بحث «امامت و ولایت فقیه» باشد و در نتیجه محتوایِ بدیع و خلاف آنچه به نام شهرت یافته را تولید کند.
آن دو مطلب غنی را به مناسبت سالگرد ایشان به اشتراک میگذارم.
مسجود
در چند سال اخیر هرگاه یاد عارف کامل مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی بر دل این حقیر میگذرد ت
۱. مضافا الی ان هذه الولایه و الاولویه(التشریعی) من توابع الولایه الاولیه. فاتشریع علی طبق التکوین، یعنی فکما انهم توابع لهم وجودا و تحققا فی الواقع و هم تحت لوائهم ذاتا و اصلا فلا بد و ان یکون لهم طوعا و تبعا فی الظاهر، حتی یطابق الظاهر و الباطن.(ص۸۶)
ترجمه؛ این ولایت و اولویت از توابع ولایت اولی است؛ زیرا تشریع بر طبق تکوین است. یعنی همچنان که موجودات از لحاظ وجود و تحقق تابع ایشانند و بر اساس ذات و اصل تحت لوای آنان هستند، ناگزیر باید در ظاهر نیز پیرو و تابع ایشان باشند تا به این صورت ظاهر و باطن مطابق شود
۲.إعلم، أنّ هذه «الأسفار» قد تحصل للأولیاء الکمّل أیضاً، حتّی السفر الرابع. فإنّه حصل لمولانا، أمیرالمؤمنین، و أولاده المعصومین، صلوات الله علیهم أجمعین؛ إلّا أنّ النبی، صلّی الله علیه و آله، لمّا کان صاحب المقام الجمعی، لم یبق مجال للتشریع لأحد من المخلوقین بعده. فلرسول الله(ص) هذا المقام بالأصالة؛ و لخلفائه المعصومین(ع) بالمتابعة و التبعیّة. بل روحانیّة الکلّ واحدة. قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الإلهیّة، العارف الکامل، الشاه آبادی، أدام اللّه ظلّه علی رؤوس مریدیه. لو کان علیّّ، علیه السلام، ظهر قبل رسول الله، صلّی الله علیه و آله، لأظهر الشریعة، کما أظهر النبی(ص)؛ و لکان نبیّاً مرسلاً. و ذلک لاتّحادهما فی الرّوحانیّة و المقامات المعنویّة و الظاهریّة.
ترجمه؛ بدان که این سفرهای چهارگانه، حتی سفر چهارم برای اولیای کامل نیز واقع میشود و این سفر برای مولای ما امیرمؤمنان و اولاد معصوم آنها (صلوات الله علیهم اجمعین) حاصل شده است. امّا از آنجا که حضرت رسول(ص) صاحب مقام جمعی بودند، دیگر مجال تشریع برای هیچکس باقی نماند، پس حضرت رسول(ص) اصالتاً، و جانشینان معصوم ایشان «علیهم السلام» به طریق متابعت و تبعیت، صاحب این مقامند، بلکه «باید گفت» روحانیت همۀ آنها یکی است.
شیخ و استاد ما در معارف الهی، عارف کامل شاهآبادی فرمود: اگر حضرت علی(ع) پیش از حضرت رسول(ص) ظهوری مینمود، همانگونه که پیامبر(ص) اظهار شریعت فرمود ایشان اظهار شریعت میفرمود و پیامبری مرسل میبود، و این امر به سبب اتّحاد آن حضرات در روحانیت و مقامات معنوی و ظاهری است.(ص ۱۴۶)