📝 الهیات عرفانی در عصر کویید۱۹
📎 بررسی تجلی اسمایی در دنیای همگرایی انسانی
✏️ #محمدمسعودرحمانی
مسجود
📝 الهیات عرفانی در عصر کویید۱۹ 📎 بررسی تجلی اسمایی در دنیای همگرایی انسانی ✏️ #محمدمسعودرحمانی
ریشه های اصیل الهیات عرفانی در دوران سیطره فلسفه مشا بر ساحت اندیشه های فکری_عقلی نگاشته شده است و ازین رو که فلسفه مشا نحیف تر از آن است که توان بار سنگینی همچو عرفان نظری مخصوصا با محوریت ابن عربی را تحمل کند، غالبا این علم(عرفان) با بیان نظریه های جدید در مقام آنچه حق شناسی گفته میشود غور میکند، اینچنین است که بسیاری از این نظریه ها در نظام صدرایی تبدیل به یک تئوری فلسفی گشته اند.
یکی از مهم ترین تئوری هایی هستی شناسانهیِ عرفان نظری که از قضا ریشه قوی و مستحکمی در دستورالعمل های عرفان عملی دارد، نظریه تجلی اسماییِ حق است. در لسان عرفا آشکار شدن صفات و اسما حق بر ضمیر سالک را تجلی اسمایی مینامند. آنها معتقدند که هر اسمی بنا بر درجه و موقعیت سالک بر جداول وجودی او دمیده شده و منشا دگرگونی احوالات و مقامات آن سالک میگردد.
اسم در عرفان از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ هر موجودي از موجودات و هر عالمي از عوالم مظهر اسمي از اسماء الهي است. در عرفان عملي، هر حالتي از احوال موجودات و هر مرتبه و مقامي از مقامات انساني تحت تاثير يک و يا چند اسم است. در نتيجه ارتباط تمام موجودات با حق تعالي فقط از طريق اسماء امکان پذير است. اسماء، خليفه حق در ظهور مي باشند.
از سوی دیگر، اهل عرفان نظری با نفی فقدان در دار وجود مدعی آن هستند؛ که در تخصص نوع ثالث، انسان در عالم ماده با ماهیات و کثرات سروکار دارد و هرگاه فقدانی ظاهری در کثرات برای وی اتفاق افتد؛ نشانهی تجلی حقیقی آن اسم بر اوست. آنها در دار بی انتهای هستی خط کشی های اسمایی را که بشکل ماهیت برای انسان مادی متصور است را راهی برای فهمِ او از تجلی اسم مخصوص می دانند.
برای مثال اگر عزیزی فوت شد، باید دقت کرد که فوت او به معنای تجلی اسم حی پروردگار برای آن سالک است. اگر سرقتی از او شد به معنای تجلی اسم ایمن برای اوست و اگر درآمد پایین به او فشار آورد نشانه تجلی اسم رزاق به او می باشد. اساسا نگاه رب العالمین به انسان در عالم ماده و تلنگر به انسان ماهیت بین بواسطه فقدان کثرتی از کثرات است. فلذا هر فقدان و هر کمبودی در عالم کثرات رخ دهد، گر نیک بنگریم؛ نشانه ی تجلی اسمی از اسما حق تعالی ست.
آنچه در این خصوص واضح است، تمامی عرفا محور این تجلی و ارتباط را نفس سالک در نظر گرفته اند و اساسا سالک در نگاه آنها به شکل فردی ترجمه شده است. به همین جهت شاید سخن متناسب با شان آن در خصوص سلوک اجتماعی و مقام استخلاف جمعی یک جامعه کمتر به میان آمده باشد. حال باید بررسی کرد؛ در عصری که تمام مردم و جوامع بشری گره ی حقیقی و اعتباری به یک دیگر خورده اند، شاید توانست آن ها را به مثابه یک سالک حقیقی پنداشت و تجلی واحدی برای آنها قائل شد، زیرا آن جامعه حقیقی روح، نفس، آگاهی و اختیار یکپارچه ای دارد.
از این سو میتوان گفت؛ اگر در مبانی جامعه شناسی به این نتیجه رسیده شود که اصالت با فرد نیست و جامعه انسانی را اصیل و او را ولی بر خویشتن دانست، یقینا نتیجه دستخوش تغییراتی میگردد چرا که ترکیب تئوری تجلی اسمایی با تئوری اصالت جامعه ، راه به نگاه جدید و نوینی در عرفان اسلامی با محوریت جامعه برساند؛ که انسان این عصر در حال نزدیکی بیش از پیش بدان است. زیرا سیر تطور انسان و آنچه حرکت او خوانده میشود به شکل صعودی و رو به کمال حقیقی است.
اما امروز در عصر کووید۱۹ که تمامی انسان های جهان را مشغول خود کرده است؛ شب به شب به تعداد جان باختگان افزون می شود و هر روز یکی پس از دیگری به غم اندوه از دست دادن عزیزی نائل میشوند، از طرفی با اپیدمی بلکه پالدمی شدن این مساله باید گفت؛ با خط کشی ماهیتی درد، بلا و مهنت و با حس فقدان سلامتی برای جمیع بشر و تشکیل دنیای همگرایی انسانی، گویی که اسم سلام بر تمامی انسان ها و جوامع بشری ظهور کرده است. گرچه التفات به آن تشکیکی باشد اما این ظهور اسمایی آن هم بر جامعه حقیقی بنظر برای اول بار در عالم رُخ داده است.
مسجود
بچیل گودل در تاریخ جنون!
صبح،ظهر،شب! صدایِ توپ، تانک،نارنجک! امانی را چنان میبرید که سلاخ غنمی را. فضای تاریک جهانی را با تجمیع عجیب و غریب بچه پاپتی هایِ دور وَر از چاله میدون تا کوتعبدالله از مسجد امام علی علیه السلام پامنار تا سینما رکسِ آبادان، انفجار نوری بود! همچو تابش وجود به مشبک های ماهیت در منظومهی ملاهادی!
فضای سرد و زمستانی، با هیچ چیز جز گرمای خمپاره ها در معیت گعده های شبانه ی رفقایِ قدیمی در سنگر هایِ جنوب کشور پُر نمیشد! طنز و شوخی و بذله گویی، بگو و بخندِ شبِ یلدا و بازی های بامزه با چفیهیِ مقدس را از بزرگشان حبیب ابن مظاهر به ارث برده بودند. و هرچه یار خواهد و میلش به چه باشد را از جنون انگیزی هایِ عابسِ! و قصه ی رفاقت های دیرین با عمقی از ترتب آه بر هم ارثیه شوذب برایشان بود.
اسمِ کربلایِ چهار اگر برداشتی از سربازان حسین علیه السلام و قراری آرام بر شهدایِ این عملیات باشد هیچ ایرادی ندارد، چرا که عشق جاریست ابدی و سرمدی! خضاب او که دائم است و هرکه خواهان است دعوت به حنا بندان تاریخی حسین!
ظهر عملیات در نزاع گرمایِ عشق آدم و سرمایِ سر به هوایی حوا، در آنجا که محور ابوالخصیب خوانده شده، تیری نفس برادرش را به انا الیه راجعون لبهای اخوی اش گره زد! در آغوشش افتاد، خاطرات بچیلِ گودل در ثانیه ای از چشمانش عبور کرد! سینما آزادیست اینجا؟! قرمزی خاطرات با سرخی خونش در آمیخت و چشمانش را پر از اشک بر مسعود کرد! رایتُ السماء کالدخان تجلی مقتلش شد! دستانش را هرچه به تمنای نام قائم قسم داد تاب نیاورد و هرچه صبر را فراخواند نیامد! سر پُر، اسلحه خالی، قلبی ایستاده به بلندای تاریخ و نفسی در سینه حبس، چشم به چشم برادر، خیره به دریای خون زیر کتف او! لبهایی چاک چاک از عطش و آسمانی آبی که عمقی از درد را به کبودی شب میفروخت! و کبوتری نجوا کنان که آلالهی شهداست به نگاه اهل تمثیل! مسعود آرام زبانش را تکان داد و لبی تر کرد و گفت؛ علی! تو برو! من را در این خاک رها کن! جانی نمانده و حس مادی رو به زوال است! و حال معنوی رو به بقا! گویی امامِمان بلاخره نگاهی کرده و به استقبالی آمده! مرا غریبانه رها کن! این خاک نه مثل خاک کربلا گرم است و نه من همچو حسین غرق به خون! و نه ناموسمان در کوچه و بازار! اصلا میروم که پایِ ناموس به امانت بماند!
لباس خاکیِ بچه هایِ نخلستانِ کوتعبدالله، کفن شد تا مبادا همچو حسین(ع) بی کفن باشد و آه از بی کفنی.... علی اما غرق در بُهت ماند و خلسهُ العشاقی خود را هیچگاه تا این لحظات ترک نگفت! دستانش را باز و به دستور برادرش مسعود به یاری دیگر مجروحین پیوست! او را در خاک غربتِ عراق رها کرد و خودش را در بند یاد و یار! سرش را نمی دانم برگرداند که آخرین لحظات برادرش را ببیند یا سرخوشی پیالهیِ کمک به دیگران تمام وجودش را گرما بخشید و اورا به نسیان وا داشت؟! آه از انسان که هم خانوادهیِ نسیان است! جنونی اینچنین از که به تملک رسیده؟! تاریخِ جنون را فوکو اگر تعقلا مینوشت از عابس شروع میکرد و با کربلای چهار خاتمه میداد! اما حیف!
امروز که حدود سی و اندی از واقعه کربلای چهار میگذرد؛ مسعود کماکان در قهقه مستانه اش عند ربهم یرزقون است و علی هنوز به مادرش داستان را نگفته! مگر میشود داستان شهادت برادر کوچک را که به تو سپرده اند باز کرد و گفت؟! لبی باز نکرده و هنوز در نیمه شب بُهت در پسِ خوابی به او حمله میکند! بنیاد شهید اورامفقود الاثر خوانده اما علمایِ حکمت متعالیه ازین رو اصالت را با وجود میدانند که صاحب اثر است جمیع آثار از اوست! و ماهیت عرصه ی فقدان! برادرش مفقود الجسد شد اما مفقود الاثر خیر! انی و لمی درخت امنیت میهن با خونآبهی ابدان اطهرشان سیراب شده است، چه اثری ازین بالاتر؟ که آنها رجال صدقوا ما عاهدالله علیه اند.!
تصویر؛ سومی از چپ شهید مسعود رحمانی
محمد مسعود رحمانی
مسجود
درباب فضیلت و رذیلت توصیه! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد.
نگاهت به افقِ نداشته ات خیره باشد! لبانت به جرعه آبی تر! و سرت پُر از گرماگرم دَنی ترین دنیا! هوایِ جنگ زیر صدای خرخرهی گلویت، مبارزه با هوایِ نفس باشد! سرکش مثل آن بالایی کاف و سرازیر مثل راء! نه مثل رود! هرکه اجمال بود، تو تفصیل باش! همه مقبوض الید و تو باسط الیدین بالرحمه! همه انسان تو ولی حیوان ناطق! همه پُر از حرف اما تو ساکت! من اما فارغ از این اما و اگر هایم! و کماکان عاشق مضاف و مضاف الیه ها!
طعنه های بی گدار، هدیه به ذهن مغشوش بیمار است! بخود از شعشعهی پرتوی ذات باش و من درگیر زلف یار! اسلحه را پُر کن برادر، اما پُر از سکوت! ( یادم هست اینجایِ متن قرار بود بجای تیر، گل شلیک شود اما حق اسلحه من باروت بود باروتی پر از سکوت). قلمت را قلم کن، بالت را از پرواز ها ممنوع کن و عِلمت را لابلایِ گورستان کتابخانه ات به فاتحه بسپار! و روزانه پس از صد لعن و صد صلوات بقول محمدحسین حیدری مرگ بر کتاب بفرست!
کاپشن بهاری ات همان خرقه سالوسی را بسوزان و ردای زُهاد به تن کن! اگر تنگت بود جرش بده تا جا گردد! از تدقیقات سوبژکتیویته رها شو و سلفی گری را ارج بنه! فردیت را به اجماع کار ساز ترجیح که دادی تازه وارد خط شدی! آن هم خط نسخ ایرانی! به تئوری ادیان منسوخ شده احترام بگذار و از رویشان با تراکتور رد شو! به همه اعتراض کن جز به خودت!
از دستت ناراحت که شد، دلش را با مژه هایَت جارو بزن! برایش نوتلا بخر با سس کچاب! در اتصال هیچ چرتی به پرتی دریغ نکن که احیانا نگویند مقدار اوردوزت ضعیف بوده! آینده ات را با سوپرمن بازی هایت سلاخی کردی، حال به حال فکر کن! که چگونه رنگش کنی؟! و جای قناری بفروشیش! سعی کن یکی دوتا موکت و قالی ولو دست دوم و قرضی هم خریداری کنی که این مهمانان هرجایی محلی برای نشیمنگاهشان پیدا کنند!
از اصل که افتادی، فدای سرت و اگر از اسب افتادی خاک بر سرت! پالان هارا پُر کن از یونجه با پودر های مخصوص آمونیاک تا به زمانِ خوردن، ببلعی! سوار، اسب ، درشکه و حتی گاری وقتی همگی فصول منطقی خودشان را به لبالب باغچه سر بریدند دیگر هیچ فرقی ندارند! همه حیوانند! یا حیوانیم!
شب ها پتو را محکم درون دهانت فشار بده! تا صدای هق هقه ات عالم گیر نشود! اشک هایت که سرازیر شد(مثل الان من) بالشت را برعکس کن تا خیسی اش را متوجه نشوی! تو قرار نیست احساس داشته باشی تو سِر شده ای! سِر شده را هرچقدر هم کتک بزنند هیچ نمی نالد! اشک هایت شورند مثل چشمانت که بختت را چنین سیاه کرد!
الف قامتت را شکل دال بگیر تا شکل کار شوی! هیچ جا، برای هیچکس از خاطرات اوین ننویس، خاطرات رودبست را بسط نده و به اتکا به آئین مقدس یهودیانِ لاریج یکشنبه را از تقویم زندگی ات حذف کن! با هیچ شورایی وحدت نکن الا سقیفه! تقوا را رعایت بفرما و در گناه بزرگ علی الطلوع شرکت کن! و الا تو باخته ای، بازی نکرده باخته ای! آن هم جمعه که همه جا تعطیل است!
توف بالاسر باش و خار تویِ گلو! یقه انگلیسی ات را بُرش بده و تا ته ببند تا تفاوتت با دیپلمات ها مشخص گردد و سراسر سفید شو همچو لوح سفید جان لاک! و به مارتین لوتر توهین کن، هرچه بیشتر بهتر! از هستی شناسی ترین مفاهیم خودت، دگماتیسم و جزم اندیشی را استخراج کن! راستی تو مگر اندیشه هم داری؟!
در سیاست قهار نباش و اسلام رحمانی را ولو برایِ پُز ترویج کن! کتاب های سید قطب را بخوان و برای اخوان المسلمین، برادری باش همچو مُرسی! از حماس حماسه بساز و یمنی هارا تشویق به جنگ کن! آن هم جنگ التقاطی! از عربستان دوری بجو و با طالبان پیمان یاری ببند.
کفش هایت را پوتین زرد انتخاب کن تا در وزارت امور خارجه، قلب دومت برایت بتپد همراه با سنت دیرینه! از حروفی مثل لذا، زیرا، اگر، اما، هذا و ذلک استفاده کن از همه بجز چرا! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد. سوییچ حماقتت را دست هرکس بده تا به وقت فرار شمس الاماره ات را روشن کند و از تو سواری بگیرد. سویچ را دادی حالا فرزند خوبی باش و کارت بنزین راهم بده! میدانی اینجا ایران است و بنزین سهمیه بندی!
سهمیه لبخندت را در عنفوان جوانی با چوب دغدغه هایت به حراج بگذار و در پیری در نهیلیسم مضاف غرق شو! آیاتی که نوید الشمس و الضحاها میدهند را مثل من فراموش کن و در تاریکیِ شب بدون تلاویدنِ ماه کِز کن! گفتم تلاویدن یادم آمد که این مدل فعل ساختن ها یادگاری از دورانِ جاهلیت مدرن؛ روشنفکری بود. راستی تو مگر فکر هم میکردی!؟
ویکتور خارا گوش بده با دوبلهی فارسی! مارکسیست هارا به سنتی ها گره بزن و چپ و راستشان کن! در نهایت هم اصرار کن که اقتصاد اصل است! و فیگور وحدت وجودی بگیر! با خودت که حرف نمی زنی، ولی با دیگران که سخن میگویی با صدای چنگیرجلیلوند باشد؛ کلفت و تاثیرگذار. عضو حزب کارگر باش! اما کارگرانِ ولنجک که غذایِ ظهرشان را از کترینگ گالریا سفارش میدهند.
خطاب به تاریخ حرف نزن! از دانایی ملت مایه نگذار! حق آزادی را با عدالت زندان کن و شرح دلت را ویترینِ مردم نکن! بلند و یک صدا با زندان بان سرود ای ایران سر بده! بعد باد را از شکم به قبقبه منتقل کن و سخن بگو! اما کم و گزیده چون پشکل(اجل کم الله). از "من نبودم" حرفی به میان نیار و به امام زاده ها سفر نکن!
اینگونه متن ها نه شروعش پدری دارد و نه پایانش فرزندی! همچو زنست هرجایی! ولَش کنی به هر کلمه با غمزه چشمش خودی نشان میدهد و حالا بعد گذشت سالها بجایِ مساله آموزی معلمان، دیگر استادیار دانشگاه است. پس این متن هیچ محتوایی ندارد و انتقادات وارد است. می دانم گله مندی، اما دلیل نمی شود که نخوانی ! بلاخره برای آبادانی این قلمِ بخت برگشته باید قدمی برداشت! تا اَقدام مبارکتت لگد نشود!
حالا که به راه افتادی به صراط ما باش! از تعصباتت فاصله بگیر و کثافت کاری هایت را با هر آنچه دوس داری بپوشان! از خدا و پیر و پیغمبر تا کانت و هگل و اسپینوزا را ردیف کن تا اعمالت ماست مالی شوند! از اخلاق کانتی بگو و نئوکانتی هارا دستبوس فرح ندان!
اما در پایان؛ هرچه قدر خر شدی، با تمام قداست خر، هرچه قدر هم گاو شدی با احترام به تمام زحماتش، هرچقدر هم حضیض حیوانیت را لحظه لحظه فتح کردی و پرچم برافراشتی، بدان که از امام حسین(ع) برایِ خودت و اهداف کثیفت استفاده نکن! امام حسین(ع) شوخی بردار نیست! او ابالفضل(ع) دارد.
مسجود
الّا یکی! پروژه محسن چاووشی برای ابراهیم
.
تبر را برداشت همراه با اندک غذایی، چهره اش را پوشاند و به آن جا رفت، هرچه غذا جلویِ آنها گرفت و تعارف کرد میلی پیدا نشد، پس ساخته های برآمده از اعیان ثابتهی کفار را انداخت و شکست! همه را کشت و شهر را به آشوب وحدانیت کشاند! با عصایش گردن تکتک را به زور به رکوع گرفت و بینی تمامی بُت هارا به خاک مالید! الا یکی!
پروژه، سوال یا پروپوزالِ ابراهیم از همین "الا یکی" شروع میشود. این استثناءِ الا، منقطع است یا متصل؟!یکی به وحدت عددی است یا وحدت سعی و.. سوالات یکی پس از دیگری شروع میشود و پاسخ ها یکی یکی به وحدت عددی گورشان را گم میکنند! قال بل فَعَله کبیرهم! اشاره داد که بلایا کار همان یکی است! همان که بزرگ تر، عظیم تر و کبیر تر از بتهایِتان است!
فقهای مشهور، همانها که ذوق را با لگد به کنار راندهاند و از ذروه مشارق نور ذوقی جز تلخی اهباط چیزی نچشیده اند، "الا یکی" را به صنم اعظم تعبیر کرده اند! و نه تفسیر! ایشان فقط با ظواهر عهد اخوت بسته اند و تهِ ماجرای تفسیریشان آفاق را تحلیل کنند آن هم مادی و نه افق الاعلی!
اما چاووشی خوان باید قبل از هرچیز چند قطره آب بپاشد و ذوق تالهی خود را بیدار کند!(نشد با پارچ) و فرمان قوهی خیال را سوق دهد به جادهی دل! همین گمشدهی دو حرفی! که پس از آن خواب شیرین، یقظه ای حاصل آید. که ماحصل این حرکت حبی؛ قرآن را مصحف جان دیدن و آفاق هستی را بُعدی از انفس خواندن است! کوه، دشت، درخت، آب، هوا و هرچه هست را انفسی تعبیر کند و پس از آنکه در جانِخود دید، در جانِخود نیز بنشاند! حال از نو شروع کن!
تبر را برداشت، همهی بُت هارا شکست! الا یکی! کاش تبر را روی دوش خودش قرار میداد که نفس را همان روز به مسلخ قربان می بُرد. آن استثنایِ منقطع از بتها نفس خودش بود که کارِ ابراهیم را به سختی و مشقت کشاند! فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ . افسوس که باید عزایِ قربانی بیآفریند تا همراه با فرزندش سر نفس خود را سلاخی کند! بلکه به عیدی نائل آید! اکنون که دیگر چیزی از خود ندارد و همه را به فنایِ ظاهری و بقای باطنی تقدیم کرده تازه پروژه قمار باز شروع میشود! آنهم قمار بازی که نه پیروانِ دینِ مبینش ماندهاند، نه آیات حسین صفا و نه حتی قاری که نوایی بسراید! الا هوس قمار دیگر! و باز هم استثنایِ منقطع!
پوسترش را ببین! پس از آنکه در امیر بی گزند خود را خاری دید رقاص(سماع نماد عبادت است)،در ابراهیم بر جایگاه بُت اعظم تکیه زد و سر را جلوی تبر خم کرد تا بتواند در قمارباز هرآنچه دارد را به چوب حراج بگذارد و بی نام گردد.
مسجود
اصالت الماهیه استبصار شیخ اشراق از زبان علامه حسن زاده
مشهور است بین فلاسفه که شهید فیلسوف شیخ اشراق اعتقاد به اعتباریت وجود داشت و پس از نزاع بسیار ذیل اعتقاد ایشان قول اصالت بخشیدن به ماهیت نیز به ایشان منسوب گشت تا جایی که علامه طباطبایی(ره)در کتاب شریف بدایه الحکمه می فرمایند:"نسب الی الاشراقیین القول باصاله الماهیه"(ص۲۲) و همچنین آیت الله فیاضی در جلسه چهارم از تدریس بدایه الحکمه میفرمایند ؛ "به اشراقیون نسبت داده شده است که آنها قائلند ماهیت است که در خارج اصیل می باشد. یعنی هستی گل نیست که بو دارد بلکه ماهیت گل است که بو دارد". اما بنظر می رسد در این میان علامه حسن زاده آملی(حفظه الله) نظر دیگری در خصوص آنچه منسوب به شیخ اشراق است دارند و آن نظر را علاوه بر اینکه بر موازین تطور مبانی شیخ تطبیق میدهد آن را با وجدان نیز سازگار تر و با عرفان هم آوا تر می داند و می گویند: این نظر به دل مینشیند!
علامه حسن زاده آملی در چندین جای کتاب شریف دروس شرح فصوص الحکم قیصری این مساله را باز میکند و به آن می پردازند. آنچه در سطور بعدی می خوانید خلاصه ای از آن است؛
این شبهه اعتباریت وجود را آنچه که در اسفار و غیره یادداشت داریم از شیخ اشراق القاء شده است که وجود اعتباری است؛ و از تطوارت بحث او هم این چنین بر می آید که ابداع شبهه از اوست ولی بعد از آن مستبصر شدند و در اصالت وجود آن چنان متصلب شدند که خود همین شیخ اشراق فرمود؛"انّ النفس و ما فوقها انیّات صرفه و موجودات محضه" ولی این شبهه ابداع شده اش هم چنان به اسم او مانده است.(ص۸۷)
اما درمورد شبهه اعتباریت وجود قبل از شیخ اشراق احدی به آن تفوه نکرد و مبدع و مبتکر شبهه خود شیخ اشراق بود. روشن است که آن واقع فراتر از الفاظ است و اگر بخواهند به لفظی آن را بخوانند دعوا نداریم و مثلا لفظ وجود را برای آن اعتبار نمایند. در مقدمه تمهید القواعد هم شارح فرمود؛ "اگر لفظی بهتر و روشن تر از لفظ وجود و حق یافتیم آن را در اطلاق بر متن واقع بر میگزینیم!" اگر قائلین به اعتباریت وجود مرادشان این است که مثلا لفظ وجود را برای آن واقع اعتبار می کنیم دعوایی نداریم! و البته واضح است که آن واقع فوق این الفاظ است.(ص۸۸)
این مطلبی که در توجیه حرف قائلین به اعتباریت وجود گفتیم به عنوان یک احتمالی باشد که شاید حرف آنها با حرف عارفان قابل جمع باشد که این توجیه برای خودم خیلی به دل می نشیند که اصل حرف اعتباریت بدین صورت بود که در بیان واقع از روی ناچاری لفظ وجود را اعتبار میکنیم. بعد به تدریج دیگران این حرف خوب را بد معنا کردند و به معنای اصالت ماهیت و اعتباریت وجود بدان معنای نامطلوب در آوردند که در مقابل آنها اصالت الوجودی ها قیام کردند و ماهیت را اعتباری گرفتند.(ص۸۹)
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی شود
مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی شود
اگر جدائی اوفتد میان جسم و جان من
قسم بجان تو دلم از تو جدا نمی شود
گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می کنم
ورنه زدیده ام عبث اشک رها نمی شود
گرد حرم دویده ام صفا و مروه دیده ام
هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود
کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی رود
پیرو خط کربلا اهل خطا نمی شود
عمر گذشت، وانشد راه زیارتت به من
حاجت این شکسته دل چرا روا نمی شود
جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله
رأس بریده بر کسی راهنما نمی شود
ای بدن تو غرق خون وی سر و روت لاله گون
با چه خضاب کرده ای خون که حنا نمی شود
کرب و بلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی
هیچ کجا به سختی شام بلا نمی شود
چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن
جای سر بریده در طشت طلا نمی شود
سوز درون "میثمت" بوده شراری از غمت
ورنه زشعرش این همه شور به پا نمی شود
میراث من چیزی
جز رنج بردن نیست
ای درد مادر زاد!
باشیر مادر، کاش
قاطی نمی کردی
غمخوار بودن را
.
تصدقت گردم!
چند صباح پیش وردِ زبانم "هات الصبوح هبوایِ" لسان الغیب بود که برای راه گشایی امری دنیوی به دنبال شخصی می گشتم! اگر شد مساله را حل کند و یا حتا منحل! اما پیدا نشد که بهتر نشد! راهم به دعوت شما به سوی حرم دختر موسی بن جعفر(س) راست شد، یک آنِ فلسفی رنگ باختن شعر قبلی زیر زبانم مرا شوراند! حافظ از حافظه ام پرید و جایش را به شیخ اجل داد؛
سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی!
ای آب حیات!
در فکر به گل نشستم! و قایق هایم را به دامان کشتی شما لنگر کردم! ذهن مشوشی دارم و دلی مریض! راهم به غیر شما کج شده! این پرسش صبحم را نزدیک به شب کرد؛ چرا منی که نزد شما منزل دارم، باید گدای این و آن شوم؟! پوزه ای به دیواره های حریمتان مالاندم و برگشتم! مثل همیشه پارکینگ شرقی، لابلای کوچه های منتهی به آنجا بود که دلم قرص به شما شد، سرم را بالا گرفتم ، درِ این خانه خود را نشان داد! شعر زبانش گشود و لباس شهر آشوبی به تن کرد و فرار را بر قرار ترجیح داد! و این ابیات را قائم مقام خود کرد؛
هردری بسته شود جز در پر فیض حسین
این در خانه عشق است که باز است هنوز
#حسین_علیه_السلام #محرم #کربلا
.
تصدقت گردم!
از سالگرد رحلت جسم مبارکتان تا امروز که ۱۷ ربیع الاول سال ۱۴۴۳ هجری قمری است و ولادت وجود انورتان، غالب روزها بین الطلوعین بعد از صلاه صبح به مباحثت کتاب شریف ممدالهمم فی شرح فصوص الحکم مرحوم فقید علامه حسن زاده آملی افاض الله علینا من برکات تربته با اخ الخلیل پرداخته ام تا حرفی، فهمی، سخنی یا گاهی حسی ، وهمی یا حتا الهامی نائل آید که نیامد. قصدمان وصول به فهم خطاب محمدی بود که خطابه آمد لال شو! که دهنت بوی شیر میدهد!
حالا که جایگاه این سرپا قصور، نزدتان مشخص شد باید فریاد کنم؛ به حکم «خُلُوفُ فَمِ اَلصَّائِمِ أَفْضَلُ عِنْدَ اَللَّهِ منَ المُسک» بوی شیر دهانم، همچو بوی بد دهان روزه دار یا بوی گس شراب شیراز در دهان توبه کار افضل است از بوی نافه آهوان حریمت!
ای عِلم عالمی ز آب دهانت!
با همین بوی متعفن و ناپاک، بدتر و شرمگین تر از شراب کهنه شیرازی به سادگی شما را میخوانم، حس و حالم را بیان می کنم که لف و نشر کردن مطلب از فحوای کلام می کاهد؛ ای احمد و ای حمد و ای حامد و محمود! در این عالم و در این قلب ناچیزم هرچه گشتم هیچ کسی را به اندازه شما دوست نداشته ام. ای حرکت حبی عالمی ز گوشه چشمت!
#پیامبر_اکرم
#حسن_زاده_آملی
#عرفان_نظری
.
#تاریخ_فلسفه
این کتاب هانری کربن، با ترجمه جواد طباطبایی را به نمایندگی از جمیع کتب تاریخ فلسفه، به اشتراک میگذارم. به نمایندگی از «تاریخ فلسفه اسلامی» دکتر حسین نصر، «تاریخ فلسفه در اسلام» میان محمد شریف، «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» دکتر داوری اردکانی و «از زرتشت تا خیام» دکتر فدایی مهربانی و حتی خیلی دور و خیلی نزدیک همین «سیر حکمت در اروپای» فروغی، و تا آن طرف دنیا «تاریخ فلسفه» کاپلستون و براتراند راسل و «تاریخ فلسفه غرب» آنتونی کنی. همه را همینجا فرض کنید!
من نیت ندارم مساله خودم را با تمام آنچه به آن فکر میکنم دراین متن بگنجانم پس تمام قصدم چیزی نیست جز آنکه سوالی مطرح کرده باشم.
اگر موضوع فلسفه حقیقی «اصل واقعیت» قرار داده شود که ازلا و ابدا طارد سفسطه است و اولی الاوائل و مساوق با مسالهی برهان صدیقین! و از سوی دیگر محمولات آن معقولات ثانی فلسفی باشند که صفات حقیقیه وجود اند و به دلیل بساطت و اعمیت بالبداهه ثابتتند، اساسا نمی تواند؛ فلسفه، تاریخ داشته باشد.
چرا که تا بوده فهم موضوع و محمولات (بالبداهه) آن علم شریف بوده است و تا هست، هست!
#مسعود_رحمانی
#تاریخ_فلسفه #تاریخ_فلسفه_غرب #فلسفه
در چند سال اخیر هرگاه یاد عارف کامل مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی بر دل این حقیر میگذرد توأمان با دو جمله است. که اولی از رشحات البحار آن بزرگوار است و دومی از مصباح الهدایه مرحوم امام! شاید وجه اهمیت آن دو جمله ؛ تاثیر آنها در شاکلهی بحث «امامت و ولایت فقیه» باشد و در نتیجه محتوایِ بدیع و خلاف آنچه به نام شهرت یافته را تولید کند.
آن دو مطلب غنی را به مناسبت سالگرد ایشان به اشتراک میگذارم.
مسجود
در چند سال اخیر هرگاه یاد عارف کامل مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی بر دل این حقیر میگذرد ت
۱. مضافا الی ان هذه الولایه و الاولویه(التشریعی) من توابع الولایه الاولیه. فاتشریع علی طبق التکوین، یعنی فکما انهم توابع لهم وجودا و تحققا فی الواقع و هم تحت لوائهم ذاتا و اصلا فلا بد و ان یکون لهم طوعا و تبعا فی الظاهر، حتی یطابق الظاهر و الباطن.(ص۸۶)
ترجمه؛ این ولایت و اولویت از توابع ولایت اولی است؛ زیرا تشریع بر طبق تکوین است. یعنی همچنان که موجودات از لحاظ وجود و تحقق تابع ایشانند و بر اساس ذات و اصل تحت لوای آنان هستند، ناگزیر باید در ظاهر نیز پیرو و تابع ایشان باشند تا به این صورت ظاهر و باطن مطابق شود
۲.إعلم، أنّ هذه «الأسفار» قد تحصل للأولیاء الکمّل أیضاً، حتّی السفر الرابع. فإنّه حصل لمولانا، أمیرالمؤمنین، و أولاده المعصومین، صلوات الله علیهم أجمعین؛ إلّا أنّ النبی، صلّی الله علیه و آله، لمّا کان صاحب المقام الجمعی، لم یبق مجال للتشریع لأحد من المخلوقین بعده. فلرسول الله(ص) هذا المقام بالأصالة؛ و لخلفائه المعصومین(ع) بالمتابعة و التبعیّة. بل روحانیّة الکلّ واحدة. قال شیخنا و أستاذنا فی المعارف الإلهیّة، العارف الکامل، الشاه آبادی، أدام اللّه ظلّه علی رؤوس مریدیه. لو کان علیّّ، علیه السلام، ظهر قبل رسول الله، صلّی الله علیه و آله، لأظهر الشریعة، کما أظهر النبی(ص)؛ و لکان نبیّاً مرسلاً. و ذلک لاتّحادهما فی الرّوحانیّة و المقامات المعنویّة و الظاهریّة.
ترجمه؛ بدان که این سفرهای چهارگانه، حتی سفر چهارم برای اولیای کامل نیز واقع میشود و این سفر برای مولای ما امیرمؤمنان و اولاد معصوم آنها (صلوات الله علیهم اجمعین) حاصل شده است. امّا از آنجا که حضرت رسول(ص) صاحب مقام جمعی بودند، دیگر مجال تشریع برای هیچکس باقی نماند، پس حضرت رسول(ص) اصالتاً، و جانشینان معصوم ایشان «علیهم السلام» به طریق متابعت و تبعیت، صاحب این مقامند، بلکه «باید گفت» روحانیت همۀ آنها یکی است.
شیخ و استاد ما در معارف الهی، عارف کامل شاهآبادی فرمود: اگر حضرت علی(ع) پیش از حضرت رسول(ص) ظهوری مینمود، همانگونه که پیامبر(ص) اظهار شریعت فرمود ایشان اظهار شریعت میفرمود و پیامبری مرسل میبود، و این امر به سبب اتّحاد آن حضرات در روحانیت و مقامات معنوی و ظاهری است.(ص ۱۴۶)
مسجود
شما دیروز غروب بودید!
.
شما دیروز غروب بودید! تثلیث رابطهی با شما را عُطارد جوان نتوان شمرد و تربیعِ رباعی بلند و بالایِ باباطاهر هنگام جاری شدنش بر رویِ لسانتان را مشتری نتوان خرید! زهره به ظُهر نکشیده شکفته و عصر ظَهرش شکسته و رو به عصارهی شب است!والعصر غروب است که شما باشید!
چشمانتان عنکبوتِ اسطرلابِ علمُ النتجیم است و بُرج قمرتان همیشه در مدار طالعِ شمس! و در مصاف با عقرب!
از خمسه نظامی برایم بلند بلند بخوان و اشعار سنتی را با گرفتگی صدایت توضیح بده! گاهی با دو دستت که منارهی رو به آسمانند بجایِ ربنا، بشکن بزن و «زلفایِ آبنوسی! گذاشته برای عروسی » بخوان! که از خُماسی شیخ بهایی نیز پُر بها تر است!
چوب خشکی جمع کن و تَشی به پا کن تا با نوه ات برای آخرین بار «چُویی» بخوری! با دستت اشاره به نفی کن! گاهی آرام آوازِ وجود بخوان! یک بار هم که شده دستانت را درون دستانم قرار بده و قول بده آنها را همچو بازی «کباب ببر_نون ببر» دوران کودکی، زود نکشی! بگذار آرام بوسشان کنم! افسوس که هیچ گاه نگذاشتی!
ردایِ جنت را به یکیدو ساعت نشستن زیر «درختِ توتِ باغِ کَرسفید» ببخش و گیوهی زهاد به پا کن! از «بِهِ باغِ کِلِینه» بهَش را به من بده و تَرش را خودت بردار! عِماء همان ابر عرفانِ نظری را با دوسه پُک بهمن به چُخ بده تا ادعایشان نشود! چایی را پشت چایی بریز! که یخ نکند!
زمین را به زمانه سپردی و چاه را به همسرت! که به تبعیت از مولایش علی، اینبار زنی سر به چاه کند و فغان به آسمان! که حیف و صد حیف او نیز حتی یک سال دوام نیاورد! علی چه کشیده بیست و پنج سال، الله اعلم!
میبینی؟ نشسته و فکر میکند که بار آمدن پیش تو را چگونه سریع تر ببندد و راه را چگونه بپیماید! چایی دوباره برایت بریزد عشقی به پا کند! بقول نادر ابراهیمی؛ «عشق به شدتش نیست، به مدتش است!» دمِ پیری معرکهی عشق گرفت که هم شدتش را نشان دهد و هم مدتش را. از جانبی سهراب را به سخره بگیرد که فرمود؛ « عشق صدای فاصله هاست»
غم را حامله بود که نُه ماهِ با لگد بخت مارا به وداع ابدی سپرد و کودک چموش نا امیدی را به گردِ مادهیِ نخلِ فکرمان به لگاح فراموشی داد. که ازین تزویج جز سر به زیر انداختن، لال شدن، بغض کردن ولدی حاصل نیامد!
پسرش گفت؛ «ایزدخواست» معنایش پدر است! از بالا و پایین شدن های «تلِ پلویی» زندگانی را فاهمه کرده بود و از «اُشتُرمُل» دولادولا شدنش را! پیچیدگی «گیچی» های روستا کنار بیغل وغش بودن دلش هیچ بود! و بارِعمرش برِ «قلعه کهنهای» محصول هزار سالهی تمدن ساسانی، سنگین تر!
برای پدربزرگ ومادربزرگ مرحوم فاتحه بفرستید
صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ عَلی
الجوهرةِ القُدسیَّة فی تعیُّنِ الإنسیّة ،
صورةِ النَّفسِ الکُلیّةِ ،
جوادِ العالمِ العَقلیّةِ ،
بِضعَةِ الحَقیقةِ النَّبویّةِ ،
مطلع الأنوارِ العلویّةِ ،
عینِ عیونِ الأسرارِ الفاطمیّة ،
النّاجیةِ المُنجیّةِ لِمُحبّیها عن النّار ،
ثمرة شَجَرة الیقین ،
سیدة نساء العالمین ،
المعروفة بالقَدْر ،
المجهولةِ بِالْقَبرِ ،
قُرّةِ عین الرَّسولِ ،
الزَّهراءِ البتول ،
علیها الصّلوة و السّلام.
📔 مناقب ابن عربی (صلوات بر چهارده معصوم)، بخش سوم
بررسی کتاب العلل فضل ابن شاذان.docx.pdf
337.2K
عنوان مقاله: «بررسی کتاب العلل فضل ابن شاذان»
تالیف: مسعودرحمانی
موضوع: رجال _ تراجم
انتشار به مناسبت سالروز وفات جناب فضل ابن شاذان
این نوشتار از لحاظ ساختاری هنوز تکمیل نشده است.
شاعر:
شیخ محمدحسین غروی اصفهانی
ملقب به مفتقر
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
آه دل پردهنشین حیا
برده دل از عیسی گردوننشین
دامنش از لخت جگر لالهزار
خون دل و دیده روان زآستین
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز کف چهار جوان گزین
«اربعه مثل نسور الربی»
سدرهنشین از غمشان آتشین
کعبۀ توحید از آن چار تن
یافت ز هر ناحیه رکنی رکین
قائمۀ عرش از ایشان به پای
قاعدۀ عدل به آنان متین
نغمه داودی بانوی دهر
کرده بسی آب دل آهنین
زهره ز ساز غم او نوحهگر
مویهکُنان موی کَنان حور عین
یاد اباالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقۀ ماتم نگین
اشکفشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زیبا قرین
نالۀ فریاد جهانسوز او
لرزه در افکنده به عرش برین
کای قد و بالای دل آرای تو
در چمن ناز بسی نازنین
غرّۀ غرّای تو الله نور
نقش نخستین کتاب مبین
طرّۀ زیبای تو سرّ قِدم
غیب مصون در خم او چینچین
همت والای تو بیرون ز وَهم
خلوت ادنای تو در صدر زین
رفتی و از گلشن یاسین برفت
نوگلی از شاخ گل یاسمین
رفتی و رفت از افق معدلت
یک فلکی مهر رُخ و مه جبین
کعبه فرو ریخت چه آسیب دید
رکن یمانی ز شمال و یمین
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبلۀ اهل یقین
ریخت چه بال و پر عنقای قاف
سوخت ز غم شهپر روحالامین
آه از این سینۀ سینا مثال
داد ز بیدادی پیکان کین
طور تجلای الهی شکافت
سرّ انا الله به خون شد دفین
تیرِ کمان خانۀ بیداد زد
دیدۀ حقبین تو را از کمین
عقل از این تاب تصور نداشت
آنچه تو دیدی ز عمودِ وَزین
عاقبت از مشرق زین شد نگون
مهر جهان تاب به روی زمین
خرمن عمرم همه بر باد شد
میوۀ من طعمۀ هر خوشهچین
صبح من و شام غریبان سیاه
روز من امروز چه روز پسین؟
چار جوان بود مرا دلفروز
«والیوم اصبحت و لا من بنین
لاخیر فی الحیوه من بعدهم
و کلّهم امسوا صریعاً طعین»
خون بشو ای دل که جگرگوشه کان
«قد و اصلوا الموت بقطع الوتین»
نام جوان مادر گیتی مبر
«تذکرینی بلیوث العرین»
چون که دگر نیست جوانی مرا
«لا تدعوّنی ویک امّالبنین»
«مفتقر» از نالۀ بانوی دهر
عالمیان تا به قیامت غمین
#فوق_هیستوریسم
برای هر دورهای اسمی است ، از اسم الله. که هر مرتبه ای را ظهوری است و هر ظهوری را شأنی! و در عالم ماده نیز به نحوی، برای هر روز ظهوریست! و لذلک قال؛ «کل یوم هو فی الشأن». و «الله» مستجمعِ جمیعِ اسماءِ الهیست و فوق جمیع آنها.
حرکت جوهریه عالم ، دائما لباس فعلیّتی را پس از فعلیّتِ دیگر به تن می کند. هر روز شأنی از شئون اسماء را با خود به همراه می کشاند ، تا او را از اسفل السافلین به قاب قوسین برساند. و این همان معاد ، قیام قامت هستی و مصداق «الیه راجعون» و «الی الله مصیر» است.
به حکمِ «موتوا قبل ان تموتوا» ، انسان میتواند حرکت حقیقی خود را به قاب قوسین سریع تر شروع کند. اما این تسریع در حرکت هیچگاه باعث نمی شود او از «هیستوریسم» و «تاریخیّت» منسلخ گردد ؛ زیرا او زیر سایهی شأن ایّام است.
این ظهور اسمایی تا جایی درگیر هیستوریسم و تاریخیّت است که به ظهور اسم مستجمع «اللّه» نرسیده و کماکان در مرحله ظهور صفاتی باقی مانده باشد ، زیرا «اللّه» فوق تاریخیّت و فوق همه اسماست. یعنی جامعِ جمیعِ مراتب هستی و مظهرِ جمیعِ مظاهر آن در تمام مراحل است.
حال سختِ ترینْ أمر و رندانه ترینْ کار، آزاد ترینْ انسان ، کسی است ؛ که از بند هیستوریسم رها شده و تعلُّق به یک زمان نداشته باشد و آن فقط در صورتی است که مظهر اتمّ اسم اللّه باشد. پس «بقیة اللّه» است که بواسطه همین شدّت ظهور ، بر شأن ایام و زمان ها سایه می افکند و «صاحب الزمان» می شود. او مفارقِ از «زمان» ، صاحب آن و محیط بر آن است.
مسعود رحمانی
هدایت شده از فکرت
#لایو
📱گفتگوی آنلاین #اینستاگرام
🔰 سلسه گفتگوهای ویژه ماه مبارک رمضان
💢 با حضور اساتید و پژوهشگران حوزه و دانشگاه
⏰ از ششم تا نوزدهم ماه رمضان؛ هرشب ساعت۲۱
💢 پخش از صفحه اینستاگرام فکرت
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
#ماه_رمضان
#فکرت
📌آدرس کانال؛
🆔 @fekrat_net
سرآغاز فلسفه علامه طباطبایی کجاست؟
سیری در مدخل نهایه الحکمه
ارائه لایو در صفحه انجمن علمی دانشکده فلسفه دانشگاه تهران
لینک👇
https://www.instagram.com/tv/CcQvlQPKr4m/?igshid=MDJmNzVkMjY=
هدایت شده از فکرت
#لایو
📱گفتگوی آنلاین #اینستاگرام
🔰 سلسه گفتگوهای ویژه ماه مبارک رمضان
💢سیر تکامل انسان از رجب تا رمضان
💠 شب دوازدهم با حضور:
حجتالاسلام محمدمسعود رحمانی؛ استاد حوزه و دانشگاه
⏰ زمان: سهشنبه 30 فروردین؛ ساعت۲۱
💢 پخش از صفحه اینستاگرام فکرت
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
#ماه_رمضان
#فکرت
📌آدرس کانال؛
🆔 @fekrat_net