May 11
مسجود
.
تصدقت گردم!
مکامن ظلال جلالت را مخفی کردی و انوار جمالت را در چشمانت ظاهر گرداندی!
دیوانه ات گردم!
این چه ذاتی مجملی است که چشمانت قرنها سخن گفته و هنوز مفسری تفصیلش را جمع نکرده؟! همه درون آن اجمالِ جلالت غیر ممتاز بودند، تا با گوشه چشمی عالمی را امتیاز بخشیدی! امتیاز عالمی به غمزه نگاهت!
تصدقت گردم!
عالمان به دنبال جنت مثالی شب و روز میدوند تا از آن حوری بچینند و از می نابش نوشی کنند، اما عاشقانت به تمام آنها پشت پا زده و به جای دگری نشسته اند؛ همانطور که ذات اقدس الهی فرمود؛ "فادخلی عبادی، والدخلی جنتی" ، ای به فدایت! گویی فریاد زدی؛ تنها عبد من، نزدیک تر بیا تا در آغوشم که تنها جنت من است، سُکنی گزینی!
شنبه شب بصورت لایو از صفحه ی رسمی کتابخانه دانشگاه تهران خدمت دوستان عزیز هستم.
https://instagram.com/library_ft_ut?igshid=9deag7xccr83
📝 الهیات عرفانی در عصر کویید۱۹
📎 بررسی تجلی اسمایی در دنیای همگرایی انسانی
✏️ #محمدمسعودرحمانی
مسجود
📝 الهیات عرفانی در عصر کویید۱۹ 📎 بررسی تجلی اسمایی در دنیای همگرایی انسانی ✏️ #محمدمسعودرحمانی
ریشه های اصیل الهیات عرفانی در دوران سیطره فلسفه مشا بر ساحت اندیشه های فکری_عقلی نگاشته شده است و ازین رو که فلسفه مشا نحیف تر از آن است که توان بار سنگینی همچو عرفان نظری مخصوصا با محوریت ابن عربی را تحمل کند، غالبا این علم(عرفان) با بیان نظریه های جدید در مقام آنچه حق شناسی گفته میشود غور میکند، اینچنین است که بسیاری از این نظریه ها در نظام صدرایی تبدیل به یک تئوری فلسفی گشته اند.
یکی از مهم ترین تئوری هایی هستی شناسانهیِ عرفان نظری که از قضا ریشه قوی و مستحکمی در دستورالعمل های عرفان عملی دارد، نظریه تجلی اسماییِ حق است. در لسان عرفا آشکار شدن صفات و اسما حق بر ضمیر سالک را تجلی اسمایی مینامند. آنها معتقدند که هر اسمی بنا بر درجه و موقعیت سالک بر جداول وجودی او دمیده شده و منشا دگرگونی احوالات و مقامات آن سالک میگردد.
اسم در عرفان از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ هر موجودي از موجودات و هر عالمي از عوالم مظهر اسمي از اسماء الهي است. در عرفان عملي، هر حالتي از احوال موجودات و هر مرتبه و مقامي از مقامات انساني تحت تاثير يک و يا چند اسم است. در نتيجه ارتباط تمام موجودات با حق تعالي فقط از طريق اسماء امکان پذير است. اسماء، خليفه حق در ظهور مي باشند.
از سوی دیگر، اهل عرفان نظری با نفی فقدان در دار وجود مدعی آن هستند؛ که در تخصص نوع ثالث، انسان در عالم ماده با ماهیات و کثرات سروکار دارد و هرگاه فقدانی ظاهری در کثرات برای وی اتفاق افتد؛ نشانهی تجلی حقیقی آن اسم بر اوست. آنها در دار بی انتهای هستی خط کشی های اسمایی را که بشکل ماهیت برای انسان مادی متصور است را راهی برای فهمِ او از تجلی اسم مخصوص می دانند.
برای مثال اگر عزیزی فوت شد، باید دقت کرد که فوت او به معنای تجلی اسم حی پروردگار برای آن سالک است. اگر سرقتی از او شد به معنای تجلی اسم ایمن برای اوست و اگر درآمد پایین به او فشار آورد نشانه تجلی اسم رزاق به او می باشد. اساسا نگاه رب العالمین به انسان در عالم ماده و تلنگر به انسان ماهیت بین بواسطه فقدان کثرتی از کثرات است. فلذا هر فقدان و هر کمبودی در عالم کثرات رخ دهد، گر نیک بنگریم؛ نشانه ی تجلی اسمی از اسما حق تعالی ست.
آنچه در این خصوص واضح است، تمامی عرفا محور این تجلی و ارتباط را نفس سالک در نظر گرفته اند و اساسا سالک در نگاه آنها به شکل فردی ترجمه شده است. به همین جهت شاید سخن متناسب با شان آن در خصوص سلوک اجتماعی و مقام استخلاف جمعی یک جامعه کمتر به میان آمده باشد. حال باید بررسی کرد؛ در عصری که تمام مردم و جوامع بشری گره ی حقیقی و اعتباری به یک دیگر خورده اند، شاید توانست آن ها را به مثابه یک سالک حقیقی پنداشت و تجلی واحدی برای آنها قائل شد، زیرا آن جامعه حقیقی روح، نفس، آگاهی و اختیار یکپارچه ای دارد.
از این سو میتوان گفت؛ اگر در مبانی جامعه شناسی به این نتیجه رسیده شود که اصالت با فرد نیست و جامعه انسانی را اصیل و او را ولی بر خویشتن دانست، یقینا نتیجه دستخوش تغییراتی میگردد چرا که ترکیب تئوری تجلی اسمایی با تئوری اصالت جامعه ، راه به نگاه جدید و نوینی در عرفان اسلامی با محوریت جامعه برساند؛ که انسان این عصر در حال نزدیکی بیش از پیش بدان است. زیرا سیر تطور انسان و آنچه حرکت او خوانده میشود به شکل صعودی و رو به کمال حقیقی است.
اما امروز در عصر کووید۱۹ که تمامی انسان های جهان را مشغول خود کرده است؛ شب به شب به تعداد جان باختگان افزون می شود و هر روز یکی پس از دیگری به غم اندوه از دست دادن عزیزی نائل میشوند، از طرفی با اپیدمی بلکه پالدمی شدن این مساله باید گفت؛ با خط کشی ماهیتی درد، بلا و مهنت و با حس فقدان سلامتی برای جمیع بشر و تشکیل دنیای همگرایی انسانی، گویی که اسم سلام بر تمامی انسان ها و جوامع بشری ظهور کرده است. گرچه التفات به آن تشکیکی باشد اما این ظهور اسمایی آن هم بر جامعه حقیقی بنظر برای اول بار در عالم رُخ داده است.
مسجود
بچیل گودل در تاریخ جنون!
صبح،ظهر،شب! صدایِ توپ، تانک،نارنجک! امانی را چنان میبرید که سلاخ غنمی را. فضای تاریک جهانی را با تجمیع عجیب و غریب بچه پاپتی هایِ دور وَر از چاله میدون تا کوتعبدالله از مسجد امام علی علیه السلام پامنار تا سینما رکسِ آبادان، انفجار نوری بود! همچو تابش وجود به مشبک های ماهیت در منظومهی ملاهادی!
فضای سرد و زمستانی، با هیچ چیز جز گرمای خمپاره ها در معیت گعده های شبانه ی رفقایِ قدیمی در سنگر هایِ جنوب کشور پُر نمیشد! طنز و شوخی و بذله گویی، بگو و بخندِ شبِ یلدا و بازی های بامزه با چفیهیِ مقدس را از بزرگشان حبیب ابن مظاهر به ارث برده بودند. و هرچه یار خواهد و میلش به چه باشد را از جنون انگیزی هایِ عابسِ! و قصه ی رفاقت های دیرین با عمقی از ترتب آه بر هم ارثیه شوذب برایشان بود.
اسمِ کربلایِ چهار اگر برداشتی از سربازان حسین علیه السلام و قراری آرام بر شهدایِ این عملیات باشد هیچ ایرادی ندارد، چرا که عشق جاریست ابدی و سرمدی! خضاب او که دائم است و هرکه خواهان است دعوت به حنا بندان تاریخی حسین!
ظهر عملیات در نزاع گرمایِ عشق آدم و سرمایِ سر به هوایی حوا، در آنجا که محور ابوالخصیب خوانده شده، تیری نفس برادرش را به انا الیه راجعون لبهای اخوی اش گره زد! در آغوشش افتاد، خاطرات بچیلِ گودل در ثانیه ای از چشمانش عبور کرد! سینما آزادیست اینجا؟! قرمزی خاطرات با سرخی خونش در آمیخت و چشمانش را پر از اشک بر مسعود کرد! رایتُ السماء کالدخان تجلی مقتلش شد! دستانش را هرچه به تمنای نام قائم قسم داد تاب نیاورد و هرچه صبر را فراخواند نیامد! سر پُر، اسلحه خالی، قلبی ایستاده به بلندای تاریخ و نفسی در سینه حبس، چشم به چشم برادر، خیره به دریای خون زیر کتف او! لبهایی چاک چاک از عطش و آسمانی آبی که عمقی از درد را به کبودی شب میفروخت! و کبوتری نجوا کنان که آلالهی شهداست به نگاه اهل تمثیل! مسعود آرام زبانش را تکان داد و لبی تر کرد و گفت؛ علی! تو برو! من را در این خاک رها کن! جانی نمانده و حس مادی رو به زوال است! و حال معنوی رو به بقا! گویی امامِمان بلاخره نگاهی کرده و به استقبالی آمده! مرا غریبانه رها کن! این خاک نه مثل خاک کربلا گرم است و نه من همچو حسین غرق به خون! و نه ناموسمان در کوچه و بازار! اصلا میروم که پایِ ناموس به امانت بماند!
لباس خاکیِ بچه هایِ نخلستانِ کوتعبدالله، کفن شد تا مبادا همچو حسین(ع) بی کفن باشد و آه از بی کفنی.... علی اما غرق در بُهت ماند و خلسهُ العشاقی خود را هیچگاه تا این لحظات ترک نگفت! دستانش را باز و به دستور برادرش مسعود به یاری دیگر مجروحین پیوست! او را در خاک غربتِ عراق رها کرد و خودش را در بند یاد و یار! سرش را نمی دانم برگرداند که آخرین لحظات برادرش را ببیند یا سرخوشی پیالهیِ کمک به دیگران تمام وجودش را گرما بخشید و اورا به نسیان وا داشت؟! آه از انسان که هم خانوادهیِ نسیان است! جنونی اینچنین از که به تملک رسیده؟! تاریخِ جنون را فوکو اگر تعقلا مینوشت از عابس شروع میکرد و با کربلای چهار خاتمه میداد! اما حیف!
امروز که حدود سی و اندی از واقعه کربلای چهار میگذرد؛ مسعود کماکان در قهقه مستانه اش عند ربهم یرزقون است و علی هنوز به مادرش داستان را نگفته! مگر میشود داستان شهادت برادر کوچک را که به تو سپرده اند باز کرد و گفت؟! لبی باز نکرده و هنوز در نیمه شب بُهت در پسِ خوابی به او حمله میکند! بنیاد شهید اورامفقود الاثر خوانده اما علمایِ حکمت متعالیه ازین رو اصالت را با وجود میدانند که صاحب اثر است جمیع آثار از اوست! و ماهیت عرصه ی فقدان! برادرش مفقود الجسد شد اما مفقود الاثر خیر! انی و لمی درخت امنیت میهن با خونآبهی ابدان اطهرشان سیراب شده است، چه اثری ازین بالاتر؟ که آنها رجال صدقوا ما عاهدالله علیه اند.!
تصویر؛ سومی از چپ شهید مسعود رحمانی
محمد مسعود رحمانی
مسجود
درباب فضیلت و رذیلت توصیه! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد.
نگاهت به افقِ نداشته ات خیره باشد! لبانت به جرعه آبی تر! و سرت پُر از گرماگرم دَنی ترین دنیا! هوایِ جنگ زیر صدای خرخرهی گلویت، مبارزه با هوایِ نفس باشد! سرکش مثل آن بالایی کاف و سرازیر مثل راء! نه مثل رود! هرکه اجمال بود، تو تفصیل باش! همه مقبوض الید و تو باسط الیدین بالرحمه! همه انسان تو ولی حیوان ناطق! همه پُر از حرف اما تو ساکت! من اما فارغ از این اما و اگر هایم! و کماکان عاشق مضاف و مضاف الیه ها!
طعنه های بی گدار، هدیه به ذهن مغشوش بیمار است! بخود از شعشعهی پرتوی ذات باش و من درگیر زلف یار! اسلحه را پُر کن برادر، اما پُر از سکوت! ( یادم هست اینجایِ متن قرار بود بجای تیر، گل شلیک شود اما حق اسلحه من باروت بود باروتی پر از سکوت). قلمت را قلم کن، بالت را از پرواز ها ممنوع کن و عِلمت را لابلایِ گورستان کتابخانه ات به فاتحه بسپار! و روزانه پس از صد لعن و صد صلوات بقول محمدحسین حیدری مرگ بر کتاب بفرست!
کاپشن بهاری ات همان خرقه سالوسی را بسوزان و ردای زُهاد به تن کن! اگر تنگت بود جرش بده تا جا گردد! از تدقیقات سوبژکتیویته رها شو و سلفی گری را ارج بنه! فردیت را به اجماع کار ساز ترجیح که دادی تازه وارد خط شدی! آن هم خط نسخ ایرانی! به تئوری ادیان منسوخ شده احترام بگذار و از رویشان با تراکتور رد شو! به همه اعتراض کن جز به خودت!
از دستت ناراحت که شد، دلش را با مژه هایَت جارو بزن! برایش نوتلا بخر با سس کچاب! در اتصال هیچ چرتی به پرتی دریغ نکن که احیانا نگویند مقدار اوردوزت ضعیف بوده! آینده ات را با سوپرمن بازی هایت سلاخی کردی، حال به حال فکر کن! که چگونه رنگش کنی؟! و جای قناری بفروشیش! سعی کن یکی دوتا موکت و قالی ولو دست دوم و قرضی هم خریداری کنی که این مهمانان هرجایی محلی برای نشیمنگاهشان پیدا کنند!
از اصل که افتادی، فدای سرت و اگر از اسب افتادی خاک بر سرت! پالان هارا پُر کن از یونجه با پودر های مخصوص آمونیاک تا به زمانِ خوردن، ببلعی! سوار، اسب ، درشکه و حتی گاری وقتی همگی فصول منطقی خودشان را به لبالب باغچه سر بریدند دیگر هیچ فرقی ندارند! همه حیوانند! یا حیوانیم!
شب ها پتو را محکم درون دهانت فشار بده! تا صدای هق هقه ات عالم گیر نشود! اشک هایت که سرازیر شد(مثل الان من) بالشت را برعکس کن تا خیسی اش را متوجه نشوی! تو قرار نیست احساس داشته باشی تو سِر شده ای! سِر شده را هرچقدر هم کتک بزنند هیچ نمی نالد! اشک هایت شورند مثل چشمانت که بختت را چنین سیاه کرد!
الف قامتت را شکل دال بگیر تا شکل کار شوی! هیچ جا، برای هیچکس از خاطرات اوین ننویس، خاطرات رودبست را بسط نده و به اتکا به آئین مقدس یهودیانِ لاریج یکشنبه را از تقویم زندگی ات حذف کن! با هیچ شورایی وحدت نکن الا سقیفه! تقوا را رعایت بفرما و در گناه بزرگ علی الطلوع شرکت کن! و الا تو باخته ای، بازی نکرده باخته ای! آن هم جمعه که همه جا تعطیل است!
توف بالاسر باش و خار تویِ گلو! یقه انگلیسی ات را بُرش بده و تا ته ببند تا تفاوتت با دیپلمات ها مشخص گردد و سراسر سفید شو همچو لوح سفید جان لاک! و به مارتین لوتر توهین کن، هرچه بیشتر بهتر! از هستی شناسی ترین مفاهیم خودت، دگماتیسم و جزم اندیشی را استخراج کن! راستی تو مگر اندیشه هم داری؟!
در سیاست قهار نباش و اسلام رحمانی را ولو برایِ پُز ترویج کن! کتاب های سید قطب را بخوان و برای اخوان المسلمین، برادری باش همچو مُرسی! از حماس حماسه بساز و یمنی هارا تشویق به جنگ کن! آن هم جنگ التقاطی! از عربستان دوری بجو و با طالبان پیمان یاری ببند.
کفش هایت را پوتین زرد انتخاب کن تا در وزارت امور خارجه، قلب دومت برایت بتپد همراه با سنت دیرینه! از حروفی مثل لذا، زیرا، اگر، اما، هذا و ذلک استفاده کن از همه بجز چرا! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد. سوییچ حماقتت را دست هرکس بده تا به وقت فرار شمس الاماره ات را روشن کند و از تو سواری بگیرد. سویچ را دادی حالا فرزند خوبی باش و کارت بنزین راهم بده! میدانی اینجا ایران است و بنزین سهمیه بندی!
سهمیه لبخندت را در عنفوان جوانی با چوب دغدغه هایت به حراج بگذار و در پیری در نهیلیسم مضاف غرق شو! آیاتی که نوید الشمس و الضحاها میدهند را مثل من فراموش کن و در تاریکیِ شب بدون تلاویدنِ ماه کِز کن! گفتم تلاویدن یادم آمد که این مدل فعل ساختن ها یادگاری از دورانِ جاهلیت مدرن؛ روشنفکری بود. راستی تو مگر فکر هم میکردی!؟
ویکتور خارا گوش بده با دوبلهی فارسی! مارکسیست هارا به سنتی ها گره بزن و چپ و راستشان کن! در نهایت هم اصرار کن که اقتصاد اصل است! و فیگور وحدت وجودی بگیر! با خودت که حرف نمی زنی، ولی با دیگران که سخن میگویی با صدای چنگیرجلیلوند باشد؛ کلفت و تاثیرگذار. عضو حزب کارگر باش! اما کارگرانِ ولنجک که غذایِ ظهرشان را از کترینگ گالریا سفارش میدهند.
خطاب به تاریخ حرف نزن! از دانایی ملت مایه نگذار! حق آزادی را با عدالت زندان کن و شرح دلت را ویترینِ مردم نکن! بلند و یک صدا با زندان بان سرود ای ایران سر بده! بعد باد را از شکم به قبقبه منتقل کن و سخن بگو! اما کم و گزیده چون پشکل(اجل کم الله). از "من نبودم" حرفی به میان نیار و به امام زاده ها سفر نکن!
اینگونه متن ها نه شروعش پدری دارد و نه پایانش فرزندی! همچو زنست هرجایی! ولَش کنی به هر کلمه با غمزه چشمش خودی نشان میدهد و حالا بعد گذشت سالها بجایِ مساله آموزی معلمان، دیگر استادیار دانشگاه است. پس این متن هیچ محتوایی ندارد و انتقادات وارد است. می دانم گله مندی، اما دلیل نمی شود که نخوانی ! بلاخره برای آبادانی این قلمِ بخت برگشته باید قدمی برداشت! تا اَقدام مبارکتت لگد نشود!
حالا که به راه افتادی به صراط ما باش! از تعصباتت فاصله بگیر و کثافت کاری هایت را با هر آنچه دوس داری بپوشان! از خدا و پیر و پیغمبر تا کانت و هگل و اسپینوزا را ردیف کن تا اعمالت ماست مالی شوند! از اخلاق کانتی بگو و نئوکانتی هارا دستبوس فرح ندان!
اما در پایان؛ هرچه قدر خر شدی، با تمام قداست خر، هرچه قدر هم گاو شدی با احترام به تمام زحماتش، هرچقدر هم حضیض حیوانیت را لحظه لحظه فتح کردی و پرچم برافراشتی، بدان که از امام حسین(ع) برایِ خودت و اهداف کثیفت استفاده نکن! امام حسین(ع) شوخی بردار نیست! او ابالفضل(ع) دارد.