♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدو_سی_وچهار
°•○●﷽●○•°
چون برگشتش غیر منتظره بود فاصله بینمون خیلی کم شد و بستنیم به لباسش خورد.
بلند گفتم وایی و زدم رو صورتم
با ترس بهش زل زدم
داشت به لباسش که لکه سفید بستی قیفیم روش چسبیده بود نگاه میکرد.
بخاطر سوتی های زیادی که داده بودم دلم میخواست بشینم وفقط گریه کنم ،چون کاره دیگه ای هم ازم بر نمیومد.
قیافش جدی بود.همینم باعث شد ترسم بیشتر شه. شروع کردم به حرف زدن :آقای رسولی هم دانشگاهیمه .زنگ زد چندتا سوال درسی ازم بپرسه بعدشم بخاطر موفقیتم تو امتحان بهم تبریک گفت.بخدا فقط همین بود.اون سوال احمقانه رو هم،چون هل شدم پرسیدم.
نفسم گرفت انقدر که همچیزو پشت هم و تند تند گفتم.سریع یه دستمال تمیز از جیبم در آوردم.انقدر ترسیده بودم که چیزی نمیفهمیدم.میترسیدم به چشم هاش نگاه کنم
دستمال و کشیدم روی پیراهنش و بستنی و از روش برداشتم همینطور که پیراهن و پاک میکردم گفتم :توروخدا ببخشید. بخدا حواسم نبود .اصلا در بیارید براتون میشورمش میارم
بلاخره جرئت به خرج دادم و سرم و بالا گرفتم و بهش نگاه کردم تا ببینم چه عکس العملی نشون داده.
با یه لبخند خوشگل،خیلی مهربون نگام میکرد
دلم با دیدن نگاهش غنج رفت
گفت:من ازتون توضیحی خواستم؟
به بستنی آب شده ی توی دستم نگاه کرد و ادامه داد:دیگه قابل خوردن نیست . بریم یکی دیگه اش و بخریم.
از این همه مهربونی تو صداش،صدای قلبم بلند شد!
یه شیر آب نزدیکمون بود رفتم طرفش و دستم و شستم.محمد منتظرم ایستاده بود
رفتار مهربونش یه حس خوب و جایگزین ترسم کرده بود.
همراهش رفتم پیش ریحانه که با اخم نگامون میکرد.
+دوساعته کاشتین اینجا من و، کجایین شما؟ چه غلطی کردم نگفتم روح الله بیاد.
از حرفش خندمون گرفت.ریحانه به لباس محمد نگاه کرد و گفت :پیراهنت چیشده؟لکه چیه روش؟
محمد خندید و گفت :بستنیه،یا شایدم...!
شرمنده نگاهم و ازش گرفتم که گفت بیاین با من.
ریحانه صداش در اومد :وا یعنی چی؟دیگه کجا میرین؟
محمد سوئیچ ماشین و به ریحانه داد و گفت :منتظر باش زود میایم
ریحانه چشم غره ای داد و رفت تو ماشین .
دلم چیزی نمیخواست ولی جرئت حرف زدن نداشتم .میترسیدم لب واکنم و دوباره سوتی بدم.در سوپری و باز کرد .من رفتم تو ومحمد پشت سرم اومد.
رفت طرف یخچال و منتظر نگام کرد
چیزی نگفتم که گفت :از اینا؟یا از همون قبلیه؟
خجالت میکشیدم حرفی بزنم.من بستنی شکلاتی خیلی دوست داشتم.
از اینکه منتظر گذاشته بودمش بیشتر شرمنده شدم
_فاطمه خانوم اگه نگین کدومش و بیشتر دوست دارین مجبور میشم از هر کدومش یدونه بردارم!
حرفش به دلم نشست.قند تو دلم آب شده بود.نتونستم لبخند نزنم .رفتم طرف یخچال و یه بستنی کاکائویی گرفتم .
با همون لحن مهربونش گفت : همین فقط؟
بهش نگاه کردم،انگار فهمیده بود نمیتونم چیزی بگم یدونه از همون بستنی برداشت و یه نگاه به خانوم فروشنده انداخت که با ظاهر نامناسبی به محمد خیره بود. بعد چند ثانیه تردید به طرفش رفت.
به رفتارش دقت کردم.
بدون اینکه نگاهی بهش بندازه ده تومن وبه همراه بستنی روی میزگذاشت.
منم بستنیم و کنارش گذاشتم خانومِ با غضب پول و گرفت و بقیه اش و روی میزگذاشت .
تشکر کردم و بیرون رفتیم.
از اینکه کنارش راه میرفتم احساس غرور میکردم.توماشین نشستیم.
ریحانه :چه عجب اومدین بلاخره
تازه یادم افتاد پرو پرو اومدم وتو ماشینشون نشستم.
به ریحانه گفتم :من بازم مزاحمتون شدم
+بشین سر جات عروس خانوم . الان که دیگه نباید تعارف کنی.
بستنی تو دستم و که دید گفت :فعلا بستنیت و بخور
از اینکه پیش محمد من و اینطور خطاب کرد خیلی خجالت کشیدم.محمد از توآینه یه نگاهی بهم انداخت.لبخند زده بود.
سعی کردم عادی باشم و انقدر سرخ و سفید نشم .بستنیم و باز کردم و بدون توجه به حضور محمد شروع کردم به خوردنش.
یخورده شهرگردی کردیم و بعد چند دقیقه، محمد یه کوچه مونده بود به خونمون ایستاد و گفت :فاطمه خانوم ببخشید،میترسم پدرتون ببینن منو .سوء تفاهم شه براشون.
_خواهش میکنم .ببخشید بهتون زحمت دادم .خیلی لطف کردین
پیاده شدم و گفتم :بابت بستنیا هم ممنونم. بخاطر پیراهنتون بازم عذر میخوام.
خندید و چیزی نگفت
میخواستم با ریحانه هم خداحافظی کنم که محمدبهش گفت همراه من بیاد
_نه میرم خودم راهی نیست. ریحانه جون تو زحمت نکش
ریحانه پیاده شد و گفت :ببین فاطمه جان بزار یچیزی و برات روشن کنم
این آقا داداش من یه حرفی بزنه.حرفش دوتا نمیشه.یعنی تا فردا صبحم وایستی اینجا نزاری من باهات بیام محمد اجازه نمیده تنها بری
خندیدم و بهش نگاه کردم
با لبخند به روبه روش خیره بود
ازش خداحافظی کردم و با ریحانه رفتیم .با اینکه چند قدم ازش دور شده بودم ،حس میکردم دلم به شدت براش تنگ شده
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدو_سی_وچهار °•○●﷽●○•° چون برگشتش غیر منتظره بود فاصله بینمون خیلی
#قسمت_صد_و_سی_و_پنج
ریحانه باهام حرف میزد و من سعی میکردم نگاه قشنگ محمد و صدای مهربونش و برای همیشه تو ذهنم ثبت کنم.
کلی تو دلم قربون صدقه اش رفتم
قربون صدقه چشم هاش ،صداش، لبخندش،نگاه جدیش، مهربونیش،حجب و حیاش، حرفای قشنگش...!
هر ثانیه بیشتراز قبل عاشقش میشدم
هرثانیه بیشتر از قبل بهش وابسته میشدم.
همش تودلم میگفتم :خدایا غلط کردم ببخش من و، ولی مگه میشه قربون صدقه یه همچین آدمی نرفت؟
با احساس درد بازوم،رشته افکارم
گسسته شد.
ریحانه:فاطمه میزنم میکشمتا حواست کجاست؟بی ادب دوساعته دارم فَک میزنم.
_ببخشید عزیزم
تو دلم ادامه دادم :تقصیره این داداشته که برام هوش و حواس نزاشته. رسیدیم خونه و ازش خداحافظی کردم.
محمد بهش زنگ زده بودو وقتی از نبود بابا مطمئن شد گفت سر کوچه میاد دنبالش.
در و باز کردم و مستقیم به اتاقم رفتم.
____
مامان سرش تو گوشیش بود
باباهم کتاب میخوند
از فرصت استفاده کردم و به بابا گفتم : میشه باهم حرف بزنیم ؟
کتابش و بست و گفت : بله بفرما
از خدا خواستم کمکم کنه تا بتونم راضیش کنم.
_بابا،از وقتی فرق بین خوب و بد و تشخیص دادم تا الان که ۲۰ سالم شده فهمیدم که هیچ وقت نشد بدم و بخواین .تا الان هرکاری کردین واسه خوشبختی من بود.بابا من شمارو خوب میشناسم همونطور که شما منو میشناسین،منم میشناسمتون .میدونم میتونین آدم ها رو از رنگ نگاهشون بخونید...
پس چرا با ازدواج ما مخالفت میکنین؟چی از نگاهش خوندین؟
من که میدونم با محمد مشکلی ندارین .من که میدونم راضی نیستین به هیچ وجه کسی و تو مشکل و سختی بندازین. آدمی که دست همه رو تو شرایط سخت گرفته امکان نداره دلش راضی شه کسی و اذیت کنه .
+فاطمه
نگاهم و ازش گرفتم
_بعله
+اون واقعا دوستت داره؟
_یعنی میخواین بگین متوجه
نشدین؟
+فاطمه اون حتی حاضر نشد بخاطرتو از کارش بگذره بازم میگی دوستت داره؟
_مگه همیشه نمیگفتین بهترین آدما اونایین که ارزش هاشون وعقایدشون و باچیزی عوض نکنن؟واسه محمد کار جز ارزش هاش به حساب میاد
+بخاطر محمد مصطفی رو...؟
_نه بابا بخدا نه.این دوتا هیچ ربطی بهم ندارن .بابا درست نیست بخاطر دلخوریتون از من اون بیچاره انقدر اذیت شه...
میدونم فهمیدید چقدر آدم با اراده ای توروخدا اجازه بدید...
+فاطمه حرفات داره نا امیدم میکنه .
میگی میدونی خوشبختیت و میخوام ،میگی میدونی میتونم آدم هارو بشناسم،با این وجود با من بحث میکنی؟مگه من بچه ام که باهات لج کنم. تو عقلت کامل شده منم به نظرت و انتخابت احترام میزارم.
ولی دلم میخواست بیشتر ازاین بهم احترام بزاری و به حرفام اعتماد کنی دیگهمهم نیست حالا که بحث و به اینجا کشوندی بزار برات بگم
فاطمه من قصدم از تمام مخالفت هام واسه این بود که بیشتر بشناسمش، میخواستم امتحانش کنم. میخواستم از احساس تو بیشتر بدونم.دلم نمیخواست احساسی و بدون منطق رفتار کنی.
من از دار دنیا یه بچه بیشتر ندارم اونم به سختی و بعد کلی نذر و نیاز خدا بهم هدیه کرد .از من انتظار داشتی به راحتی قبول کنم با کسی ازدواج کنی که تازه شناختیمش؟
سرنوشت تو برام خیلی مهمه. آینده ات واسم خیلی مهمه. خودت برام خیلی مهمی. مگه من جز تو و مادرت چی دارم؟
الان هم اونی میشه که تو میخوای،
اگه انقدر مطمئنی خوشبخت میشی
من نه شرطی دارم نه مخالفتی، یعنی از اول همنداشتم،فقط تو اونقدر برام ارزش داشتی که به راحتی قبول نکنم.
رفتم کنارش نشستم و بوسیدمش : فاطمه باید قول بدی خوشبخت شی و هیچ وقت از انتخابت پشیمون نشی.
واینکه،کسی از حرف های امشبمون چیزی نفهمه.فقط تو و مادرت میدونین نیت من چی بوده.
_چشم بابا چشم
حس میکردم امشب بهترین شبه زندگیمه.دل پرازآشوبم آروم گرفته بود
انقدر حالم خوب بود که دلم میخواست زنگ بزنم به محمد و همه چیز و براش بگم .بگم بابام راضی شده و دیگه مشکلی نیست.
ولی صبر کردم تا فردا به ریحانه خبر بدم.
___
چهار روز از آخرین دیدارم با محمد گذشته بود.با مامانم و دختر خالم تو راه آزمایشگاه بودیم.از اینکه قرار بود محمد و ببینمبه شدت خوشحال و هیجان زده بودم.از وقتی که بابام به ازدواجمون رضایت داد احساس میکنم دارم رو ابرها راه میرم.
داشتم به محمد فکر میکردم که،سارا زد رو بازومو گفت : عروس خانومپیاده شو رسیدیم.
اینطور خطاب شدن من رو سر ذوق می آورد.از ماشین پیاده شدم و روسریم رو مرتب کردم.
با مامان هم قدم شدم و رفتیم داخل.با اینکه ساعت ۸ و نیم صبح بود،آزمایشگاه تقریبا شلوغ بود.با چشم هام دنبال چهره آشنا میگشتم که یهو نگاهم به محمد افتاد و با شوق گفتم: مامان،اونجان
رفتیم سمتشون. ریحانه که تازه متوجه ورودمون شد،ایستاد و با قدم های بلندخودش رو به ما رسوند.بعد سلام و احوال پرسی با مامان و دخترخاله ام،طبق معمول خودش و تو بغلم پرت کرد و گفت: سلام زن داداش خوشگل من
#فاء_دال
#غین_میم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اگه دوست دارین تخم مرغ هاتون خوشگل) و طبیعی) باشه برای ۷سین و یا Easter 🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از ته دل بخندی
وقتی هر چیزی را به خودت نگیری
وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی
وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی
آن زمان است که واقعا زندگی میکنی..
صبح سه شنبه تون بخیر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آقای شکیبایی، شاید ما نتونیم تمام لحظاتمون رو سرشار از شادیهای سبز بکنیم، اما هم به زندگیمون ادامه میدیم هم تلاشمون رو میکنیم هم امید رو در قلب و روحمون زنده نگه میداریم حتی اگر خیلی کمرنگ و خیلی کوچک بشه :)
🌱🪵🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیها عجیب هستند.
با یک اتفاق میآیند و مینشینند ته ته دلت، و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمیروند. خوب میخندند؛ خوب گوش میکنند؛ اصلا انگار آمدهاند که مایه دلگرمیت باشند. حتی اگر نباشند؛ رد پایشان روی دلت میماند تا تمام عمر عشق میورزند، حتی متلکهایشان به جانت مینشیند.بعضیها را کم میبینی و حتی اگر نبینی باز با تو هستند. بعضیها عجیب میآیند و عجیبتر آنکه دیگر نمیروند حتی وقتی که از کنارت رفتهاند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم کن به بهترین آدمهای زندگیت
امیدوارم سماور زندگیتون همیشه بجوشه
و چایی عمرتون حسابی دم بکشه
و قندون لحظه هاتون همیشه شیرین کامتون کنه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من میدونم دوستم داری،
ولی تو بازم بگو
محض محکم کاری،محض عاشقی،محض دلخوشی بگو
من میدونم همه کاری بخاطرم میکنی
ولی یهوقتایی هیچ کار نکن
بشین ورِ دلم
از دوست داشتن،از خواستنم،از اینکه چقدر نگاهمو دوست داری
از ظرافت دستهام،از اینکه چقدر رنگ موی جدیدم بهم اومده،از اینکه چقدر پیراهنِ گل گلیمو دوست داری،
از اینکه دست پختم رو با هیچ غذایی عوض نمیکنی،
از اینکه تموم خستگیهات ته فنجون چای که من برات میارم جا میمونه؛
از اینکه فقط من بلدم اخم های روی پیشونیتو باز کنم بگو
حتی میتونی یهکم اغراق کنی..
این گوی و این میدان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش تلاش محرمیها میکند بیگانهام
جلوه مهتاب دارد سیل در ویرانهام
در شکاف سینه پنهان کردهام صد ناله را
گشته آتش خانهای هر رخنه ویرانهام
دل به مهر باده تا بستم قرار دل نماند
بر سر آبست پنداری قرار خانهام
شاعر: فیاض لاهیجی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده برای هفت سین 😍
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مفهوم نماد های سفره هفتسین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میگن وقتی بـهار
🎋از راه میرسه بـایـد
🌸 همه گلها رو خبر کرد
🎋میخواستم خبرتون کنم
🌸دوستان بهار زندگیتون بی انتها
🎋امشب آخرین شب زمستانه
🌸امیدوارم پایان زمستان پایان تمام
🎋غم ها و مشکلاتتون باشه
🌸و بـهارتـون پـراز شـادی
🎋نشاط و خوشبختی باشه
🌸شبتون غرق در عطر بـهار
🎋پیشاپیش نوروز مبارک
#عید_نوروز
#نوروز
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
عید است ولی بدون او غم داریم
عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش که این عید ظهورش برسد
اینگونه هزار عید با هم داریم
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#ماه_خدا #امام_مهدی #ویکی_مهدویت
┈┈••••✾•🌹🌹🌹•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بااین کارلحظه ی سال تحویل از حضرت زهرا عیدی بگیرید🌷
سلام سلام،پیشاپیش عیدتون مبارک🤗پست امشب رو دو سال هست که میزارم و خییییلی خییلی پیام داشتم که گفتید اثرات این نماز روتوزندگیاتون دیدید.
☀️مومنین ! از حضرت زهرا سلام الله علیها عیدی بگیرید ☀️ .
👈حضرت ایة الله توکل یکی از علمای قم میفرمودند : اگر لحظه تحویل سال دو رکعت نماز حضرت زهرا (س) خوانده شود (بطوریکه در لحظه تحویل در نماز باشیم ) آن سال ؛به عنایت حضرت( سلام الله علیها) سالی عجیب خواهد بود ازنظر رزقهای معنوی ومادی.☀️
👈حالا این نماز چطوریه؟؟؟
#نمازحضرت_زهرادورکعت است :
رکعت اول یک حمد وصدمرتبه سوره قدر
ورکعت دوم یک حمد وصد مرتبه سوره توحید
بعداز نماز:سُبْحَانَ ذِى الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنِيفِ، سُبْحَانَ ذِى الْجَلاَلِ الْباذِخِ الْعَظِيمِ، سُبْحَانَ ذِى الْمُلْكِ الْفَاخِرِ الْقَدِيمِ، سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْبَهْجَةَ وَالْجَمَالَ، سُبْحَانَ مَنْ تَرَدّىٰ بِالنُّورِ وَالْوَقَارِ، سُبْحَانَ مَنْ يَرَىٰ أَثَرَ النَّمْلِ فِى الصَّفَا، سُبْحَانَ مَنْ يَرَىٰ وَقْعَ الطَّيْرِ فِى الْهَوَاءِ، سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَكَذَا لَاهَكَذَا غَيْرُهُ
منبع:مفاتیح
✅تقریبا نیم ساعت طول میکشد ده دقیقه مانده به تحویل سال شروع کنید که در لحظه تحویل در نماز باشید ؛ نشسته هم میشود خوند.
✅. شما هم این نماز را به دوستان و اشنایان خود سفارش کنید وبعنوان عیدی معنوی بدهید
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🤲🤲
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برشی از مدخل دجال
🔰 مستکبران به معنای واقعی، دجال هستند که خود را قیم ملتها میدانند و با تکیه بر ثروت انبوه و قدرت عظیم، در همه جای زمین دخالت میکنند و همه را به زیر سلطه خویش میآورند. فلذا دجال، کنایه از «کفر جهانی و سیطره فرهنگ مادی بر جهان» است.
صدر، تاریخ غیبت کبری، ص643
دانشنامه مجازی مهدوی
#ویکی_مهدویت
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولای من
زندگی هامون با شما پر برکت میشه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بهترین راه
🔸 برای موفقیت
🔸 و هدایت
┈┈••••✾•🌹🌹🌹•✾•••┈┈•
اللهم عجل لولیک الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✳️ حاج شیخ عباس قمی (۱۲۹۴_۱۳۵۹ق)
وی کتاب دوست بود و علی رغم آنکه از لحاظ معیشت همواره در مضیقه بود و ایام را با سختی به سر می برد، اما کتابخانه قابل توجهی برای خود فراهم کرد.
او در کتاب دوستی متاثر از دو استاد خود بود که شیخ، در ایام اقامت در قم و نجف بسیار از آنها استفاده کرد:
☝️حاج میرزا محمد ارباب قمی(۱۳۴۱ق) در قم
✌️و میرزا حسین نوری(۱۳۲۰ق) در نجف
🔰 عشق زائد الوصف او به کتاب از همان دوران جوانی آغاز شد. خودش آن ایام را چنین وصف می کند:
یک قِران و دو قِران جمع می کردم تا مبلغی شود. سپس آنها را برداشته و #پیاده_از_قم_به_تهران_میرفتم و کتابی خریداری می کردم و به قم باز می گشتم تا به تحصیل ادامه دهم.
🔰 همچنین در نامه ای از نجف به دوستش میرزا محمد فیض قمی(۱۲۹۳_۱۳۷۰ق) در قم می نویسد:
سرکار مسبوق می باشید که من در تحصیل این چندین نسخه کتابی که دارم خیلی زحمت کشیدم و به زحمت تحصیل کرده ام. چنان نبود که پدرم از اهل علم بوده و او تحصیل کرده و بی زحمت به من رسیده باشد. بلکه خرده خرده پول جمع کرده، یک مجلد کتاب خریدم، یا که شاید مکرر پیاده تهران رفتم و مقداری پول داشته و مقداری مقابل کتاب کرده ام و وجه آنها را چند مجلد کتاب خریده، مراجعت به قم نموده ام.❗️
آینه پژوهش، شماره ۲۰۰، ص ۱۱۵
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 عینصاد
🎞 وای اگر نفرینم کند!
#ماه_خدا #امام_مهدی #ویکی_مهدویت
┈┈••••✾•🌹🌹🌹•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d