# مکر مرداب
خشت نود و هفتم
دست برد وبلوز نباتی رنگی را ازمیان
انبوه پیراهن های مردانه بیرون کشید
و کنارشلوار سفید رنگی که از قبل روی تخت گذاشته بود قرار داد. کمر بند خاکستری بژ چرمی را هم روی آن گذاشت.
درحمام باز شد و ارمیا در حالی که موهایش را با حوله خشک می کرد بیرون آمد
_عافیت باشه ....بیا اینجا بشین موهاتو سشواربکشم
ارمیا در حالی که داخل گوشهایش را پاک می کرد گفت
_لباسامو آماده کردی ؟....دیرم شد.... ساعت هشت بایدسر جلسه باشم
_آره عزیزم... عجله نکن فرصت داری
....میگم یه چیزی بگم؟
روی صندلی جا گرفت وگفت
_بگو....
_به نظرت وقتش نیست هادی ختنه بشه،داره دیر میشه، چهار سالشه
سشوار را روشن کرد و با ملایمت شروع به خشک کردن و حالت دادن موهای او شد. با وجود صدای سشوارارمیا کمی بلندتر جوابش را داد
_نمی دونم ...اگه فکر می کنی باید انجام بشه هر کار لازمه انجام بده.
با شیطنت کنار گوشش تقریبا داد زد
_باشه عشق جان
_عه ...دختریِ دیونه ،گوشم کر شد برو اونور نخاستم.
با صدای بلند خندید و سشوار را خاموش کرد.
_کارم دیگه تموم شد. می خام براش یه جشنم بگیرم دوستاشم دعوت کنم.
_چه خبره شلوغش می کنی، این رسما مال دوره پدر بزرگ منه، خود من اصلاجشن نداشتم، دیگه کسی واسه این چیزا جشن نمیگیره.
ارمیا با گفتن این حرف از جایش بلند شد و مشغول پوشیدن لباسهایش شد.
_این حرفو نزن ..این سُنت خیلی مهمیه، با این کار یه پسررسما مسلمون میشه. اشتباهه که این رسما داره ازبین میره.
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
#مکر مرداب
خشت نود وهشتم
روز جشن فرا رسیده بود. اولین مهمانی که مدیریتش را بر عهده داشت. ازاینکه دوباره با دوستان و همکاران شوهرش روبه میشد اضطراب داشت. درآن جشن کذایی دوسال پیش نتوانسته بود با آنها آشنا شود
هر کاری کرده بود نتوانسته بود به جای چادر، از لباس گشاد استفاده کند .پس یک چادر شالدار سبز فسفری کارشده به صورت آنلاین ، همراه روسری ساتن همرنگ آن سفارش داده بود.آنها را بر تن کرد و سراغ هادی رفت تا اورا آماده کند
_چکار میکنی جوجو؟....
.هادی که از مشغله ی او استفاده کرده بود وسراغ لبتاب رفته بود، با ورود هانیه هل شد ولبتاب را زیر پایش مخفی کرد ،که از چشم هانیه دور نماند. به روی خود نیاوردو بوسه ی کشداری از لپهایش گرفت
_پاشو جوجوی خودمو آماده کنم
مهمون میاد پسرم گلم خوشگل باشه
لباس مخصوص امروز هادی را از کمدش بیرون آورد، یک ست شیک دارای کلاه و کت وشلوار وشنل به رنگ سفید، که جلوی کت لایه کوبی و بارنگ طلایی قیطان دوخته شده بود
_هانیه کجایی یه ساعته صدات میزن...
ارمیا با دیدن او با آن لباس حرفش را ناتمام گذاشت و به جایش گفت
_به به خانم کی بودی تو؟
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#مکر مرداب
خشت نود ونهم
هنوز به این نوع حرف زدن
ارمیا عادت نکرده بودو طبق معمول
سرخ وسفید شد و حرف را عوض کرد.
_چرا اون پیراهنی که برات گذاشتمو نپوشیدی؟
جلو آمد وبا دوانگشت لپهای اورا کشید وبا لبخند جذابش چال بالای گونه اش را به نمایش گذاشت
_بعد یه ماه ،هنوزم سرخ وسفید میشی خانوم کوچولو؟
_بابا... ببین... من مثل سوپر من
شنل دارم
چشم از هانیه گرفت وهادی را بغل زدو بوسید.
_بیا اینجا ببینم سوپرمن تپل
درحال بیرون رفتن از اتاق گفت
دختر عمت نیم ساعته اومده،اگه
زودتر بری پایین سمیه خانومو از وراجیش نجات دادی
_وای راست میگی ؟... مصطفام اومده ؟
_من که مصطفایی که میگیو نمیشناسم ،ولی دختر عمت وقتی اومد تنها بود،زودتر بیا پایین نصف مهمونا رسیدن
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
#مکر مرداب
خشت صدم
دست خودش نبود که میلرزیدوچشمهایش دمی از باریدن باز نمی ایستاد.
هادی هم دست کمی از او نداشت.
آغوشش را برای او تنگ ترکرد تا لااقل او پناهگاهی امن داشته باشد.
باورش نمی شد که چنین چیزی دیده است .ضربان قلبش به کند ترین حالت ممکن در آمده بود. چراکسانی که خانواده او محسوب میشدند و از اعتقاد او مطلع بودند چنین ظلمی در حقش روا داشتند ؟
چقدر پشیمان شده بود که پیشنهاد آمدن همکاران ارمیارا به جشن داده بود. اما نمی دانست چه کسی رزیتا دخترعمه زیبا را دعوت کرده بود.
چقدر وقتی دست در دست شوهرش رقصید ،وقتی شوهرش نگاه لرزان اورا ندید از هم فروپاشید. در مقابل چشم های بارانی او عاطفه هم بی تفاوت به حال او با دیگر مهمانان مشغول بود.
زبانش برای گفتن سخنی سنگین شده بود و با پاهایی که به زحمت یاری اش میکرد آنجا را ترک کرده بودو حتی کسی متوجه ی عدم حضور او نشده بود.
مهمانی که تمام شده بودارمیا اورا در اتاق هادی با چشم های ورم کرده و قرمز یافته بود.
_اینجوری مهمون داری می کنند؟... آبرومو پیش کارمنداو همکارام بردی ...
همه فکر کردن لابد اتفاقی بین ما افتاده که تو مهمونی حضور نداشتی.
کتش را در آورد و دکمه اول پیراهنش را باز کردوبا عصبانیت بیشتر ادامه داد
_ من که به ظاهر تو کاری نداشتم ....تازه خودت گفتی همکاراتو دعوت کن،چرا حیثیت منو پیش کارمندام از بین بردی؟
_رزیتام از همکاراته؟
ارمیا طلبکارانه دست به کمر زد و گفت
_الان مشکل تو اینه که دختر عمتو دعوت کردم بیاد مهمونی؟
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#مکر مرداب
خشت صد و یکم
سعی کرد خونسردی خودرا حفظ کند
وبا آرامش به او بفهماندکه از چه چیزی رنج برده است.
_شاید از نظر تو من اون همسری که میخای نباشم...
ولی اینو بدون ،با تمام وجودم دوست دارم و همه تلاشم اینه که تو از من راضی باشی .
_هه....تلاشتو امشب دیدم ،منوپیش کارمندا و دوستام سکه یه پول کردی
_اگه فکر میکنی من باعث سر افکندگیت شدم ازت معذرت می خام.ولی من این مراسمو تدارک ندیده بودم. قرار بود فقط یه دور همی ساده باشه و یه شام خورده بشه .مراسم رقص تو برنامه من نبود.
_حالا که چی؟ .... پیشنهاد رزیتا بود که یکم خوش بگذرونیم .الان درد تو چیه؟
ناراحت از اینکه او از رزیتا مشورت گرفته و کلافه از اینکه نمی توانست حرفش را بزند پتو را روی هادی که خواب بود مرتب کردو با صدای لرزانی گفت
_مشکل من اینه که شوهرم با اینکه از روحیه و اعتقاد من خبر داره ....جلوی چشمم با یه نامحرم، دست تو دست می رقصه،مشکل من نفهمیدن احساسمه
ارمیا صدایش را بلند کرد وبا فریادجواب داد
_تو چی خیال کردی ؟ ....فکر کردی می تونی منو عوض کنی ؟
هادی از این فریاد از خواب بیدار شد و ترسیده به آنها نگاه کرد و به گریه افتاد.
_چرا داد می زنی؟ ...بچه بیدار شد.
_به درررک ....خوب گوشاتو واکن.... فکرشم نکن بخای منو مثل خودت کنی یا برای من تصمیم بگیری،چون اونوقت خیلی بد میبینی.
با گفتن این حرف دراتاق را به شدت کوبید و رفت.
با قلبی شکسته سمت هادی رفت که از صدای بلند ارمیا به وحشت افتاده بود. اورا در آغوش گرفت و هم پای او اشک ریخت. با خود فکر کرد
*اگه من نسبت به گناه تو بی تفاوت باشم جواب خدا رو چی بدم
*(ای کسانی که ایمان آورده اید خود وخانواده خودرا از آتشی که هیزم آن انسان و سنگهاست نگه دارید)
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
#مکر مرداب
خشت صد و دوم
با تمام ناراحتی که داشت، بعد از آرام کردن و دوباره خواباندن هادی به اتاقشان رفته بود .ارمیا با همان لباسهای مهمانی روی تخت، به پشت دراز کشیده بود و ساعدش روی پیشانی اش بود.
با کمترین صدا لباسهایش را عوض کردو گوشه ای ترین قسمت تخت دراز کشید.
چه امتحان سختی بود که همسرت ،کسی که نزدیک ترین فرد به تو می باشد، افکار وعقایدش با تو متفاوت باشد و نداند با دلت چه میکند.
هنوز کنجکاو بود که رزیتا وسط زندگی او از کجا پیدایش شد .مگر قرار نبود آلمان نزد خانواده اش کار کند ؟
بعد نماز صبح طبق معمول برای آماده کردن صبحانه به آشپز خانه رفت . سمیه خانم مدتی بود که فقط برای انجام تمیز کاری می آمد و بیشتر کارها بر عهده ی خودش بود.
هر روز ساعت شش صبح حبیب آقا نان تازه و داغ می آورد واو با عشق صبحانه آماده می کرد. سعی داشت مثل هرروز رفتار کند و چیزی به روی ارمیا نیاورد و با صبوری روی او تاثیر بگذارد .صبحانه را که آماده کرد به اتاق بازگشت .هنوز ارمیا در خواب بود .موهایش را شانه زد و به صورت دم اسبی بست. سرمه ای به چشم هایش کشید و بلوز صورتی آستین کوتاه و یقه ملوانی اش را با دامن نیمه بلند قرمزش به تن کرد. سمت ارمیا رفت و در حالی که به صورت او دست میکشید با صدای شادمانی گفت
_اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت وباهر نفس سلام
پاشو جناب تنبل دیرت میشه ها!
ارمیا با باز کردن چشم هایش دست های نوازش گر او را از صورتش کنار زد و خود را مخالف هانیه به پهلو چرخاند.
راه سختی پیش رویش بود اما او بیدی نبود که با این بادها بلرزد
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#مکر مرداب
خشت صدو سوم
#ارمیا
عادت کرده بود وچه بد عادت شده بود که هرصبح باید با صدای شاد او بیدار میشد . دوماه ونیم از زندگی رسمی ومشترک آنها می گذشت و نمی دانست چرا سد مقاومت او نمی شکست
اخلاقش با او تند نمی شود و گاهی فقط علت ناراحتی اش را محترمانه بیان می کند. چرا میان آن و این اینقدر فرق بود؟ چه روز ها که آرزوی چنین رفتاری را داشت و به آن نرسیده بود
روزگار جایگاه او را عوض کرده بودو قلبی عاشق برایش می تپید او بی تفاوت بود .نمی دانست آیا هانیه همان دردی که او کشیده بود را میکشد یانه، پس چرا آرام نمی شد.کم کم از وابستگی اش به او میترسید .مگر قرار نبود انتقام بگیرد ؟پس چرا سست شده بود
_دیگران را اگر از ما خبری نیست چه باک
نازنینا توچرا بی خبر از ما شده ای؟
_تو این همه شعرو چه جوری حفظ کردی؟
خنده ی زیبایی کرد و از آستانه ی در به سمتش آمد و در حال مرتب کردن یقه ی پیراهنش گفت
_من عاشق کتابای شعرم ،البته خیلی وقته سراغشون نرفتم .ولی اونایی که دوست داشتم خاطرم مونده،مثلا این بیت که خوندم از شهریاره ....خیلی از شعراشو دوست دارم.
_ خوبه،من دارم میرم،امروزم ناهار نمی یام
_ باشه.... راستی از دانشگاه برام اخطار دادند،گفتن چرا نیومدی انتخاب واحد!
_ دیگه لازم نیست جوابشونو بدی.
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
#مکر مرداب
خشت صد وچهارم
#هانیه
مات ومبهوت از این حرف ارمیا گفت
_اگه نرم که برام بد میشه،باید برم تکلیفمو معلوم کنم.
_من معلوم کردم،دیگه نمی خاد بری دانشگاه،بشین زندگیتو کن،چه نیازی به درس خوندن داری؟
سمت لبتابش رفت و با برداشتن آن ادامه داد
_تو که دیگه بهتر میدونی،یه زن خوب تو خونه بیشتر مفیده.هادیم لازم نیست مهد بره
_چی میگی ارمیا؟من ....من این همه زحمت کشیدم،مدرک گرفتم، این همه دعوت نامه برای همکاری داشتم،حالا میگی نرم ؟!
خونسرد و بی تفاوت به سمت در رفت و گفت
_آره نرو .... چی میشه مگه ؟حالا تو یکی نری دانشگاه ملت لنگ می مونه.
به طرف او برگشت و تهدید وار گفت
_دیگه یک کلمه از درس و دانشگاه نمیخام بشنوم ،اندازه ی سه روز برام لباس آماده کن، فردا یه سفر کاری دارم شب میام معطل نشم.
حتی نگذاشت کلامی بگوید و رفت . این رفتارها و زندانی کردنش در خانه برایش بس نبود، حالا اورا از تنها دلخوشی اش نیز محروم می کرد.
دلیل تغییر رفتار اورا نمی فهمید. البته فهمیده بود رزیتا به بهانه ی شراکت با ارمیا درشرکت رفت و آمد دارد. ولی باز این حجم از سردی زود رس برایش قابل هضم نبود.
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد وپنجم
هرچه کرده بود نتوانسته بود اورا متقاعد کند که دلیلش برای نرفتن او به دانشگاه قانع کننده نیست. در آخر هم با راه انداختن سرو صدا و قلدری حرفش را به کرسی نشانده بود و به سفر کاری رفته بود.
دلش گرفته بود و هیچ همدمی برای صحبت نداشت. ارتباطش با دنیای بیرون قطع شده بود.با خودش فکر کرد مثلا اگر اجازه بیرون رفتن داشت کجا را داشت که برود؟
از آخرین باری که عاطفه مهمانش شده بود از اوخبر نداشت . مصطفی هم که گاهی با او تماس می گرفت گفته بود به آلمان باز گشته است.
خدا را شکر میکرد که دراین تنهایی لااقل هادی را دارد و دردهایش را با محبت به اوالتیام می بخشد.
ساعت نه شب بود.با اینکه دلخور بود تصمیم گرفت از سلامت رسیدن اواطمینان پیدا کند. شماره اش را گرفت که با اتمام بوغ آزاد پاسخی در یافت نکرد.
نگران دوباره شماره اش را گرفت. باید دو ساعت پیش به مقصد می رسید.
از پاسخ نا امید شده بود که صدایش در گوشی پیچید
__چیه هی زرت و پرت زنگ می زنی؟
خوشحال از اینکه سالم رسیده است جواب داد
_ببخش عزیزم حتما خواب بودی، زنگ زدم بگم سلامت رسیدی یانه؟
_پس کیه داره باهات حرف میزنه،لابد نمردم دیگه.
_ارمیا جان بیا دیگه غذا از دهن افتاد.
این صدای زنانه بی شک برای رزیتا بود. دلش پایین ریخت.یعنی جلوی اواین گونه با او صحبت کرده بود؟ با او سفر کاری رفته بود و غذا میخورد ؟ به سختی بغضش را فروخوردوباصدای ضعیفی از او خدا حافظی کرد
_باشه.... پس مزا حمت نمیشم .مراقب خودت باش
*آیا بردبار بود یا خودش را به بردباری میزد
*(امام صادق علیه السلام
اگر بردبار نیستی خودت را به بردباری بزن)اصول کافی ج۳ص۲۵۶
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
May 11
.👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
✴️ شنبه 👈29 اردیبهشت / ثور 1403
👈9 ذی القعده 1445👈18 می 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅مسافرت رفتن.
✅شروع به کار و کسب.
✅استقراض.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅درختکاری.
✅خرید کردن.
✅و وارد شدن بر سلطان خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد مقبول و محبوب مردم خواهد شد.
💑مباشرت امشب: مباشرت استحباب یا کراهت ندارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر تا عصر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین کشاورزی.
✳️اشتغال به تجارت.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️خرید منزل.
✳️و امور زراعی و کشاورزی و امور اموزشی خوب است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث درد و بیماری می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث درد اعضا می شود.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 10 سوره مبارکه "یونس " است.
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود اید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند.ان شاءالله. و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله
16.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🔊 روزتان را با قرآن شروع کنید .
#تلاوت_نور
🔶 سوره لقمان
🔶 صفحه ۴۱۶
📌📌 عنه صلى اللَّه عليه و آله : نَوِّروا مَنازِلَكُم بِالصّلاةِ وقِراءَةِ القُرآنِ .
📌📌 پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله: خانههايتان را با نماز و تلاوت قرآن ، روشن گردانيد.
#من_حامی_قرآنم
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚السلام علیک یاصاحب
الزمان عجل الله💚
🤍گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست
💚سر برزمين افکند و گفت خودکرده را تدبير نيست
🤍اشکی به زير مقدمش انداختم رحمی کند
💚گفتا که اشک بی ورع در رتبهٔ تاثير نيست
🤍اَللَّھُـمَ ؏ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🤍
💚سلام محبوب قلبم
🤍صبحت بخیر آقای دو عالم
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
https://eitaa.com/matalbamozande1399
•🌼<C᭄﷽C᭄>🌼
👑صبحمونروباسلامبهائمهشروعڪنیم🖐🏻
🕔قرار_روزانمون🌻
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیارسولالله
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضا
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاحسنالعسـڪری
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاصـاحبالزمان
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیازینبڪبری
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
♥️⃟🌿| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
''السلامعلیڪم یاساداتی ورحمهاللهِوبرڪاته''
✨ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋 ❀اللهم صل علی مُحَمَّدٍ وال
مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❀ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋✨
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج)🌸
🌱دعای عهد 🤲🌤
🌺 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🌺
🔹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
🔹 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
🔹 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
🔹 وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🔹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
🔹 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
🔹 وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ
🔹 یا حَىُّ یا قَیُّومُ
🔹 أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى
🔹 أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
🔹 وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
🔹 یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
🔹 یا مُحْیِىَ الْمَوْتى
🔹 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
🔹 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ
🔹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
🔹 الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
🔹 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
🔹 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
🔹 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
🔹 سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها
🔹 وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ
🔹 مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
🔹 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ
🔹 وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
🔹 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
🔹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ
🔹 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
🔹 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى
🔹 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى
🔹 لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً
🔹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ
🔹 وَالذّابّینَ عَنْهُ
🔹 وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ
🔹 وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
🔹 وَالْمُحامینَ عَنْهُ
🔹 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
🔹 وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
🔹 اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
🔹 الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
🔹 فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
🔹 مُؤْتَزِراً کَفَنى
🔹 شاهِراً سَیْفى
🔹 مُجَرِّداً قَناتى
🔹 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى
🔹 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى
🔹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
🔹 وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
🔹 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
🔹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ
🔹 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
🔹 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
🔹 وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
🔹 وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ
🔹 وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
🔹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
🔹 وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
🔹 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ
🔹 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
🔹 بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
🔹 فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
🔹 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
🔹 َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
🔹 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
🔹 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
🔹 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
🔹 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
🔹 وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ
🔹 مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
🔹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً
🔹 صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
🔹 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
🔹 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🔹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
🔹 عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
🔹 وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
🔹 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً
🔹 وَ نَراهُ قَریباً
🔹 بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔺 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
#دعای_عهد🌱
#امـام_زمـان♥
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
https://eitaa.com/matalbamozande1399