#پارت212
🍂یگانه🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به مبل اشاره کرد.
_بفرمایید بشینید.
لبخند بی جونی زدم و نشستم.
نگاهش پر از سوال بود اما هیچ کدوم رو به زبون نمیاورد.
صدای تلفن خونه بلند شد. سمت تلفن رفت و با دیدن شماره لبخند زد. گوشی رو برداشت و کنارگوشش گذاشت.
_الو. سلام زن دایی.
_الو زن دایی...
_صدای شما میاد.
گوشی رو روی آیفون گذاشت و تن صداش رو کمی بالا برد.
_الو زن دایی الان صدا میاد؟
_اره مائده جان میاد. حالت خوبه دخترت خوبه؟
_خوبم. ببخشید گوشی خونه خرابه مجبور شدم بزنم رو آیفون.
_عیب نداره. مائده جان من دارم میرم جایی به هیچ کس نمیخوام بگم. فقط تو بدون.
_دلم شور افتاد زن دایی چی شده.
زن پشت گوشی با گری گفت
_بعد بیست و سه سال زندگی مشترک با عروس و داماد رفته یکیو صیغه کرده. میگم چرا بر بر منو نگاه میکنه.
مائده متعجب گفت
_دایی!
_بله. دائیت. دارم میرم یه جا که باید به جون زهرا قسم بخوری به هیچ کس نمیگی.
_سنا و سینا و میدونن؟
_نه. هر چی باشه باباشونه ناراحتیش رو ببینن طاقت نمیارن میگن .
_زن دایی من به هیچ کس نمیگم ولی این کار درست نیست. بشینید باهاش حرف بزنید.
_مائده جان کار از حرف زدن گذشته. من نه طلاق میخوام نه میخوام صیغهوی اونو فسخ کنه فقط میخوام بدم دنبالم بگرده دلم خنک شه. ادرس رو برات میفرستم. میدونی که غیر تو هیچ کس رو ندارم.
_باشه عزیزم. برو خدا پشت و پنهات. میری خونه ی خودت؟
_نه دارم میرم باغ شمال.
_ای وای اونجا که خیلی تنها میشی.
_تنهایی به اون خفت میارزه. باید قطع کنم فعلا خداحافظ.
مائده هم خداحافظی کرد و تماس رو قطع کرد
نفسش رو سنگین بیرون داد. رو به من گفت
_زن دایی من خیلی زن خوبیه نمیدونم چرا داییم این کار رو کرده.
فقط نگاهش کردم که گفت
_من شوهرمرحومم رو خیلی دوست داشتم ولی به نظرم به وفای مرد ها اعتباری نیست. فقط کافیه چنر روز نبیننت...
_همه ی مرد ها هم اینطور نیستن.
لبخند دلشینی زد
_البته آقا مجتبی پسر خوبیه.
_من منظورم به ایشون نبود. کلی میگم. یه پسری رو میشناسم که ماه هاست با نامزدش همدیگرو ندیدن ولی نه دختره فراموش کرده نه پسره.
_چرا همدیگرو ندیدن؟
نفسم رو آه مانند بیرون دادم.
_دیگه روزگار باهاشون بد تا کرده. همدیگرو گم کردن
_شما که هر دوشون رو میشناسید و ازشون با خبرید حب برید بهشون بگید.
_نه من از دختره فقط خبر دارم. از پسره ندارم.
_پس مطمعن باش پسره فراموش کرده.
_نه از یکی شنیدم که از دوری نامزدش حالش بد شده حتی بیمارستان هم بستری شده.
_چه مرد عاشقی! کم گیر میاد اینجوری به دوستت بگو قدر نامزدش رو بدونه. ان شالله زود تر همدیگرو پیدا کنن.
🍂رمان یگانه🍃
🍂براساس واقعیت🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پارت213
🍂یگانه🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از اتاق بیرون رفت. با صدای تقریبا بلندی گفتم
_اتو دارید؟
_اره بالای کمدِ
نگاهی به کمد بلندش انداختم.
_من که قدم نمیرسه. میشه خودتون بدید.
وارد اتاق شد و به راحتی اتو رو از سر کمد برداشت و به من داد و با خنده گفت
_راستی تو چرا انقدر قدت کوتاهه؟
اخم هام تو هم رفت
_کوتاه نیستم
خندش رو جمع جور کرد.
_کوتاهی دیگه. وگرنه اتو رو برمیداشتی
دیگه مثل روز های اول نیستم کمی روم به روش باز شده. پورخندی زدم و ازش فاصله گرفتم . بی اهمیت گفتم
_من کوتاه نیستم. شما نردبونی.
به جای اینکه از حرفم ناراحت بشه با صدای بلند خندید.
_نه زبونت هم دراره.
اولا فکر میکردم بی سرزبونی کم کم که میگذره میبینم نصفت تو زمینه.
اهمین به نگاه حرصی من نداد و از اتاق بیرون رفت
حس مزاحمت و سربار بودن باعث میشه تا نتونم درست و حسابی جوابش رو بدم.
شالم رو اتو کشیدم. پالتوم رو پوشیدن و روبروش ایستادم.
_من امادم
نگاهی به سرتاپام انداخت و ایستاد ماسکم رو زدم و دنبالش راه افتادم. سوار ماشین شدیم و از خونه بیرون رفتیم.
مسیر تا مسجد کوتاه بود. ماشین رو پارک کرد.
_بشین تا برگردم.
_چشم
پیاده شد و وارد مسجد شد. نفسم رو آه مانند بیرون دادم. مامان حمیده دوست داشت من باهاش برم مسجد. کاش انقدر مغرور نبودم و برای یک بار هم که شده باهاش میرفتم.
چشم هام رو بستم و تصویرش رو توی ذهنم مجسم کردم.
کاش عمرت انقدر کوتاه نبود و همیشه کنارم میموندی.
با ضربه های ارومی که به شیشه ی ماشین خورد چشم باز کردم و با دیدن امیرمصطفی سر جام خشکم زد.
نگاهم به در مسجد افتاد تا شاید امیرمجتبی بیاد و من رو از این مخمصه نجات بده.
دوباره به شیشه ی ماشین ضربه زد و ازم خواست تا شیشه رو پایین بدم.
انگشتم رو روی دکمه ی پایین بر شیشه گذاشتم با پایین رفتن شیشه چهره ی پر از شیطنت و خندونش رو دیدم
_سلام زن داداش.
با شنیدن صدای امیرمجتبی نفس راحتی کشیدم.
_تو اینجا چی کار میکنی؟
سمت برادرش چرخید.
_سلام. من که اومدم دنبال کاری که بابا گفته. تو با این خانم اینجا چی کار میکنی.
_بیا برو پی کارت.
با خنده گفت
_زن گرفتی؟ مامان بفهمه چه شود
جلو اومد نگاهی به صورت رنگ پریده ی من کرد و اروم زد پشت سر برادرش.
_دوست هانیه س
_بعد تو ماشین تو چی کار داره. اونم صندلی جلو.
اینبار ضربه محکم تری به پشت سرش زد
_تو چی کار داری بیا برو ببینم.
با قدم های اروم هر دو از ماشین دور شدن.
_جان داداش زن گرفتی؟
_ چرا چرت میگی. گفتم دوست هانیه س. قراره ببرمش خیریه.
_پس چرا جلو نشسته
فاصلشون از ماشین زیاد شد و دیگه صداشون رو نشنیدم.
اگر امیر مجتبی چند ثانیه دیرتر رسیده بود من خرابکاری میکردم
🍂رمان یگانه🍃
🍂براساس واقعیت🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پارت214
🍂یگانه🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
با عجله و کلافه تنها از مسجد بیرون اومد. فوری پشت فرمون نشست. و از اونجا دور شد.
_چی گفتی بهش؟
_فقط نگاهش کردم.
_اون چی گفت؟
_هیچی نگفت. سلام کرد.
_همش تقصیر تو و هانیه س. اگه اون روز نمیاومدین الان لازم نبود این همه دروغ سر هم کنم. اخرش هم باورش نشه. اصلا دوست ندارم مامانم بفهمه. هم ناراحت میشه. هم حسابی غصه میخوره.
_من معدرت میخوام ولی باور کنید مقصر نبودم. برادرتون گفت...
_ولش کن دیگه گذشته منم نباید میگفتم
اگر نباید میگفتی چرا اصلا گفتی. حرف خودش رو میزنه نمیزاره آدم از خودش دفاع کنه.
ماشین رو جلوی رستوران سنتی پارک کرد. با اخلاق خوش گفت
_پیاده شو همینجاست.
کاری که گفت رو انجام دادم. در رو بستم و به سر در رستوران نگاه کردم. از سر در مغازه میشد فهمید با اینکه سنتی ولی مجلل هست.
دستش رو پشت کمرم گذاشت و به جلو هرایتم کرد. کاری که انگار براش عادت شده.
پله ها رو بالا رفتیم وارد رستوران شدیم. فضای قشنگی داشت. البته پیش رستوران هایی که با بابا و یا سامان میرفتم هیچه. اما در جای خودش قشنگه.
سرش رو به گوشم نزدیک کرد.
_کجا بشینیم؟
_نمیدونم. هر جا شما بگید.
_من میخوام تو بگی؟
نگاهم رو توی رستوران چرخوندم. تمام تخت ها شبیه هم بودن. اولین تخت زو نشون دادم
_اینجا خوبه؟
نگاهی بهش انداخت و سرش رو بالا داد.
_نه اینجا سر راهه بریم اون اخر
کلافه نفسم رو بیرون دادم. تو که خودت جا رو انتخاب کردی چرا الکی به من میگی تو انتخاب کن.
دستم رو گرفت. سمت انتهای رستوران رفت. با این کارش آشنایی نداشتم. دلم میخواست دستم رو از دستش بیرون بکشم ولی نتونستم. بدنم یخ کرد و باز هم بدون بستن چشم هام تصویر سامان رو مجسم کردم.
سامان من هیچ وقت فراموشت نمیکنم.مطمعن باش.
بالاخره جلوی یه تخت ایستاد و دستم رو رها کرد.
_اینجا خوبه؟
برای اینکه دوباره به سرش نزنه تا دستم رو بگیره و توی رستوران بچرخه. قوری کفش هام رو دراوروم و روی تخت نشستم.
_بله عالیه.
از عجلم کمی تعجب کرد. روبروم نشست
مردی روبه روی تختمون ایستاد. سلام گرمی به هر دو مون داد و منو رو سمت من گرفت.
_بفرمایید خانم.
لبخندی به خاطر احترامی که بهم گذاشته بود بهش زدم و منو رو ازش گرفتم.
_خیلی ممنون.
_خواهش میکنم. انتخاب کنید برمیگردم
منو رو سمت امیر مجتبی گرفتم. خشک و جدی بدون اینکه منو رو ازم بگیره نگاهم کرد.
_وقتی با یه مرد بیرون میری نباید تو حرف بزنی
ابروهام بالا رفت و خواستم از خودم دفاع کنم که یاد حرف هانیه و رسم ه
خانوادگیشون افتادم.
_ببخشید نمیدونستم.
به بالای شالم اشاره کرد.
_موهات رو بکن تو. خودت انتخاب کن چی بخوریم.
منو رو جلوش گذاشتم. شالم رو کمی جلو کشیدم.
_برای من فرقی نداره هر چی شما بگید میخورم.
منو رو با لبخند سر داد سمتم
_انتخاب کن دیگه.
معلوم نیست چشه. اول دعوام میکنه بلافاصله محبت میکنه. منو رو باز کردم. نباید سر بار باشم ارزون ترین غدا رو انتخاب کردم.
منو رو بستم. و غذای انتخابیم رو بهش گفتم. پیش خدمت رو صدا کرد. بعد از سفارش غدا پیش خدمت رو به من گفت
_نوشابه یا دوغ
نگاهم رو به امیر مجتبی دادم و لب زدم
_دوغ
امیرمجتبی لبخند رضایت بخشی زد و رو به پیش خدمت گفت
_دوغ میخورن.
روی برگه ای نوشت و ازمون فاصله گرفت.
_ممنونم که رعایت کردی.
_خواهش میکنم.
نگاهش رو توی رستوران چرخوند.
_سنا به نظرت اینجا خاص هست؟
سوالی نگاهش کردم.
_مگه نگفتی کسی رو که دوست دارم باید بیارمش یه جای خاص و بهش بگم دوستش دارم.
_اهان. از اون لحاظ. اینجا خیلی قشنگه ولی باید ببینید ایشون قبلا کجا ها رفته.
_نمی دونم کجا ها میرفته. در کل اینجا از نظر شما که یه خانمی خاص هست؟
نگاهم رو به اطراف دادم.
_میتونه خاص باشه.
_پس پسندیدی؟
متعجب پرسیدم.
_من چرا؟
_خب خانم ها دیدشون یکیه. اگر یکی خوشش بیاد حتما اون یکی هم خوشش میاد.
_نه اصلا اینطور نیست سلیقه ها متفاوته من اصلا از رستوران های سنتی خوشم نمیاد. بیشتر دوست دارم برم یه جای کلاسیک. ولی اینجام قشنگه. شاید ایشون از جای سنتی خوشش بیاد.
حضور پیش خدمت باعث شد تا هر دو سکوت کنیم. غذا رو توی سفره ی کوچکی روی تخت گداشت و رفت
احساس کردم با حرف هایی که زدم حالش گرفته شده. من فقط نظرم رو دادم.
غذامون رو خوردیم و به خونه برگشتیم.
🍂رمان یگانه🍃
🍂براساس واقعیت🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پارت215
🍂یگانه🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
_سنا یه چند لحظه بشین کارت دارم.
_روی مبل کنارش نشستم و بهش نگاه کردم.
_یه سوال ازت دارم میخوام صادقانه جوابم رو بدی چون خیلی برام مهمه.
ته دلم خالی شد.
_باشه بپرسید.
_به نظر تو اگر دو نفر با تفکرات متفاوت با هم ازدواج کنن چه اتفاقی میافته.
_مثل شما و نسترن خانم؟
از سوالم جا خورد. کمی سکوت کرد.
_ببین بین ادم ها تفاوت هست. به یه نفر یه بار یه حرف رو میزنی میپذیره.به یکی دیگه همون حرف رو میزنی قبول نمیکنه. مثلا من روزی که تو وارد این خونه شدی ازت خواستم حجابت رو رعایت کنی. الان میبینم که حواست هست. یا مثلا تو رستوران بهت گفتم تا من هستم تو با مرد حرف نزن. کمتر از یک دقیقه ی بعد ازت پرسید نوشیدنی چی میخوری تو به من گفتی دوغ خودت باهاش حرف نزدی. حالا با نسترن میرفتم بیرون. میگفتم شالت رو مرتب کن انگار به دیوار گفته بودم. گفتم با نامحرم حرف نزن جلوی یارو سعی میکرد توجیه کنه. یک تفکر توی دو تا ادم عکس العمل های جدا گونه داره. یکی انعطاف پذیره یکی نیست.
_خب به نظر من اگر واقعا دو طرف عاشق باشن. حاضرن برای هم از تفکراتشون هم کنار بیان.
_یعنی دوست داشتن کافی نیست؟
_آقا امیر مجتبی به نظر من دوست داشتن توی زندگی گذراست. یعنی یه روزی میرسه به خاطر یه سری مشکلات شاید یه مدت کوتاهی همدیگرو دوست نداشته باشن. بعد اون تفاوت تفکر که به خاطر دوست داشتن فراموش شده بوده اون روز نمود پیدا میکنه. بعد میشه سرکوفت سرزنش. تا دوباره روابط خوب بشه کلی پرده دریده شده. احترام ها شکسته شده. دیگه رابطه اون رابطه ی قدیم نیست. پس به نظرم به صرف دوست داشتن نباید جلو رفت. اما اگر عاشق باشی.
تصویر سامان جلوی چشم هام مجسم شد.
_تمام ایراد های معشوق رو فراموش میکنی. تا ابد. حتی اگر با اعتقاداتت جور در نیاد.
_پس یعنی باید بی خیالش بشم؟
_ظهر هم بهتون گفتم. در مرحله ی اول باید مادرتون رو راضی کنید. بعد برید با اون خانم حرف بزنید ببینید حاضره با اعتقادات شما کنار بیاد یا نه. بعد بهش فکر کنید.
دستش رو روی زانوش گذاشت و ایستاد.
_دستت در نکنه خوب راهنماییم کردی دعا کن بتونم راضیش کنم.
برای جواب دادن به لبخندی اکتفا کردم.
_پاشو برو بخواب. دیر وقته.
چشمی گفتم وارد اتاق شدم خواب چشم های من رو هم گرفته بود. لباس راحتی پوشیدم روی تخت خوابیدم
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم. باز کردن چشم هام کار سختیه انگار با چسب به هم چسبیدن.
دستم رو زیر بالشت کردم و گوشی رو بیرون اوردم. چشمم رو نیمه باز کردم و انگشتم رو روی صفحه کشیدم و کنار گوشم گذاشتم. با صدای خواب آلودی گفتم.
_بله
_الو یگانه.
با شنیدن اسم محیا خواب از سرم پرید و عین برق گرفته ها از جام پریدم.
_محیا تویی؟ چه خبر پیداش کردی؟
_سلام. خوبی؟ چه خبرته!
به در اتاق نگاه کردم. دست و پاهام هنوز شلن. به سختی ایستادم و بیرون اتاق خواب رو نگاه کردم. امیرمجتبی نبود.
_سلام. انقدر این چند روز منتظر تماست بودم که الان هول شدم. ببخشید
_عیب نداره. خبر جدید ندارم. فقط حسین حبیبی رو یادته؟
_نه کی بود؟
_همون که با وانتش می اومد دانشگاه.
_اهان . اره یادمه.
_ادرس اون رو پیدا کردم.
_چه ربطی به سامان داره اون.
_یکی از دوستام میگفت چند ماه پیش با هم دیدشون. گفتم شاید خبر داشته باشه ازش
با ذوق گفتم
_الهی دورت بگردم. ادرسش رو برام بفرست همین امروز میرم دنبالش.
_میفرستم الان. یگانه خودت خوبی؟ اذیتت نمیکنه اون مرده؟
_خوبم. اسمش امیرمجتبی است. خیلی پسر خوبیه.
_کاری بهت نداره؟ همش دلم شورت رو میزنه.
_نه کاریم نداره. حواسش پیش یکی دیگس. داره خودش رو اماده میکنه بره بهش بگه که دوسش داره.
_تو از کجا میدونی؟
_اخه از من میپرسه.
_مثلا چی میپرسه.
_اینکه چه جوری به یکی بگی دوستش دارم. چی کار کنی . کجا ببریش.
_نکنه با خودته؟
از حرفش خندم گرفت.
_نه. یه جوریه درکش نمیکنم. با طرف زیر یه سقف زندگی میکنه. زنش بارداره بعد نمیدونه چه جوری بهش بگه دوستت دارم. نازه به زنش میگه خنگ
_زن داره؟!
_اره پنهانی خانوادش گرفته. خودش هم بهم نگفت از یکی از همسایه هاش شنیدم.
_خب خدا رو شکر که زن داره. خیالم راحت شد..الان ادرس رو برات پیامک میکنم. کاری نداری
_خیلی خیلی ازت ممنونم.
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و منتظر پیام محیا بودم
🍂رمان یگانه🍃
🍂براساس واقعیت🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
#پندانه
✍روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد. وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم. مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو. بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند. پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشور حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.سپس دستور به برکناری آن داد.
🔅پیامبر می فرماید:به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید.
📚عیون اخبار الرضا ج2، ص51
📚بحارالأنوار(ط-بیروت) ج72، ص114،
و نیز فرمودند: کسي که در دنيا در يک امانت خيانت ورزد و به صاحبانش رد نکند تا اينکه مرگ او فرا برسد، او بر آئين من (اسلام) نمرده است!
📚بحار، ج ٧٥، ص ١٧١
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💙💕💙💕💙
✅گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...
کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه..
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
👈🏻گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد..
✅گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه پ،بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
👌🏻یادمان باشد هیچ وقت خودمان را بخواب نزنیم👌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💛💛💙💙
از فورد میلیاردر معروف آمریکائی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده انواع اتومبیل در آمریکا پرسیدند:
اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید؟
فورد پاسخ داد:
دوباره یکی از نیاز های اصلی مردم را شناسائی می کنم و با کار وکوشش، آن خدمت را با کیفیت و ارزان به مردم ارائه می دهم و مطمئن باشید بعد از پنج سال دوباره فورد امروز خواهم بود!!!
امید و
انگیزه
مهمترین اصل زندگیست
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⚘آیاتی_برای_هدیه_به_
⚘پدر و مادر❤
✳️ آيات زير برای ؛
#رفع_مشکلات،
#آسان شدن -امور دنيا،
#در امان ماندن از ستمگران و
ادای قرض توصيه شده.
و اهل حقيقت می گويند؛
اسرار و معنای پوشيده ای
در اين آيات هست که در
کتاب جواهرالقرآن از
حضرت رضا (ع) نقل است که:
🌼🍃«هرکس اين آيات را بخواند و ثواب آنها را به پدر و مادر و اموات خود هديه نمايد،
هيچ حقی درگردن آن فرزندان نماند.»🍃🌼
🔺"بسم الله الرّحمن الرّحيم"
🌸"فِللهِ اَلحمدُ رَبِّ السَّمواتِ
وَ رَبِّ الارضِ َرَبِّ العالَمينَ
وَ لَهُ الکبرياءُ فی السَّمواتِ
وَالارضِ وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیم."
🌺"فَللّهُ الحَمدُ رَبِّ السَّمواتِ
وَ رَبِّ الاَرضِ رَبِّ العالَمين
وَ لَهُ العَظَمةُ فی السّمواتِ
وَ الارضِ وَهُوَ العَزيزُ الحَکيم"
🍀"فَللّه الحمدُ رَبِّ السّموات
وَ رَبِّ الارضِ رَبِّ العالَمين
وَ لَهُ الفَضلُ فی السّموات
والارض وَ هُوَ العَزيزُالحَکيم"
🌼"فَللّه الحمدُ رَبِّ السّموات
وَ رَبِّ الارض رَبِّ العامين
وَلَهُ المُلکُ في السّموات
وَ الارضِ وَ هُوَالعزيزُالحَکيم."
📘بحر الغرائب، ص ۱۹۵
🙏🌹التماس دعا🌹🙏
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
╚══🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
زندگی یعنی چه؟
از خیاط پرسیدند: زندگی یعنی چه؟گفت:
دوختن پارگی های روح با نخ توبه؛
از باغبان پرسیدند: زندگی یعنی چه؟گفت:
کاشت بذر عشق در زمین دلها
زیر نور ایمان؛
از باستان شناس پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟ گفت:
کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون؛
از آیینه فروش پرسیدند:
زندگی یعنی چه؟ گفت:
زدودن غبار آیینه ی دل با شیشه پاک کن توکل؛
از میوه فروش پرسیدند:زندگی یعنی چه؟گفت:
دست چین کردن خوبی ها در صندوقچه ی دل
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀❣🍀
🌹دراین روز#پنجشنبه جهت شادی روح
🍀تمـام مسـافران آسمانی #پـدران و
🌹مادران #شهداء مدافعان _وطن_و
🍀حرم و سلامت#درگذشتگان وجمیع اسیران
🌹خاک و شهـدا ی جنگ تحمیلی
🍀 #فاتحه ای قرائت کنیم
🌹روحشان قرین رحمت الهی باد
💚الّلهـُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ💜 💜آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🦋
🌷الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
🌷الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
🌷مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
🌷إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
🌷اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ
🌷صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ
🌷غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
🦋بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِیمِ🦋
🌹قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
🌹اللَّهُ الصَّمَدُ
🌹لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ
🌹وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفوأّاَحَدّ
❤️روحشان شاد،یادشان گرامی❤️
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند:
راز تو جزئی از خون توست پس نباید در رگهای غیر تو جریان یابد.
📚بحارالانوار 15/71/75
سلام صبحتون بخیرو شادی و عاقبت بخیری ان شاالله🌷✋
امروز جمعه اموات را فراموش نکنیم جهت شادی روحشون صلوات🥀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺براي چه جن و شيطان از خرما بدشان مي آيد و نفرت دارند؟!
🌸رسول الله (ص) وصيت كرده اند كه هر روز خرما بخوريم به خصوص صبح 3 و يا 5 و يا 7 دانه بخوريم.
👈اما بهتر است که 7 دانه بخوريم.
👈چرا پيامبر (ص) وصيت كرده اند كه خرما را به شكل فرد بخوريم نه زوج؟
👌فايده ي خوردن خرما به شكل فرد چيست و چرا وصيت كرده اند به خوردن خرما و نه ميوه ای ديگر؟!!!
🌷تحقيقات علمي نشان داده است كه خوردن خرما باعث توليد انرژي در بدن ميشود كه بصورت طيف آبي رنگ و نامرئي تمام اطراف بدن را فرا ميگيرد و بدن را از ورود #جن و #شيطان و #سحر و #چشم درامان نگاه مي دارد
🌲؛ بشرطي كه ما خرما را بصورت فرد مصرف كنيم. ( 3 یا 5 یا 7 عدد)
🌷اما چه اتفاقي مي افتد اگر خرما را بصورت دانه هاي زوج مصرف كنيم؟
🔔در اين صورت خرما بصورت شكر در بدن ذخيره شده و باعث بيماري قند ميشود.
🌺 دانشمندان جهان شگفت زده اند كه پيامبر (ص) چگونه از زمان هاي قديم راه حلي برای دفاع از ورود شيطان و جن را به ما داده است.
وجود نازنین پیامبر اکرم، رحمت العالمین، خیر خلق الله صلوات 🌹
واقعا خرما دارویی عجیب است*
🏵🏵🏵
اگر *کمخونی* دارید نیاز نیست قرص و کپسول های شیمیایی استفاده کنید فقط روزی چند عدد خرما بخورید، کمخونی شما برطرف خواهد شد.
🏵🏵🏵
*کبدتان چرب یا بزرگ است* روزی هفت عدد خرما صبحانه میل کنید چربی شما، قطعا آب میشود.
🏵🏵🏵
اگر سرد مزاج هستید حتما روزی سه عدد خرما بخورید
🏵🏵🏵
*سرطان تهدیدی جدی برای هر ایرانی است* آیا می دانید راه پیش گیری و علاج آن خرما است.
🏵🏵🏵
در روایت داریم رسول الله ﷺ فرمودند: *خانهای که در آن خرما نیست، قطعا آن خانواده گرسنه هستند.*
🏵🏵🏵
تجربه نشان داده:
*مصرف هفت عدد خرما قند خون را افزایش نمیدهد*
🏵🏵🏵
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖بر احمد و خُلق مهربانش صلوات
💚بر حیدر و صبر بیکرانش صلوات
💖ازفاطمه، مجتبی و مظلومِ حسین
💚تاحضرت صاحب الزمانش صلوات
🍃 🌸اَلّلهُمَّ
🍃🌺صَلِّ
🍃 🌸عَلیٰ
🍃 🌺محَمَّد
🍃 🌸وَ آلِ
🍃 🌺مُحَمَّدٍ
🍃 🌸وَ عَجِّل
🍃🌺 فرَجَهُم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌼Join➥
َلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
آگاه باش که دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگین میشوند
یونس – ۶۲
خدایا ! اگر محزون و غمگين شوم
پناهگاه معنوی و ذخیره روحیام تویی
هنگام مواجه شدن با مشکل، حتما راه حلی وجود دارد، زیرا هر چیز با جفتش به وجود می آید.بعد از هر سقوطی، صعودی و بعد از هر شبی، روزی وجود دارد.
برای بیرون آمدن از یک اتاق، باید در را پیدا کنی، نه این که به دیوارها فکر کنی.از آدمها و شرايط ناراحت نشو. هر دو بدون عكس العمل تو قدرتی ندارند..
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸جمعه يعني غزل ناب حضور
🍃جمعه هر ثانيه اش يكسال است
🌸كاش اين مرحله هم سر مي شد
🍃چشم ناقابل ما تر میشد
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💙امام صادق (ع)
👁چشم زدن حقیقت دارد
💙نه تو از چشم دیگران در امانی
👁و نه دیگران از چشم تو
💙پس هرگاه به ترس افتادی
👁3 بار بگو
💙ما شاء الله
💙لا قوة الا بالله العلی العظیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کاش میشد
زندگی تکرار داشت
ساعتم برعکس میچرخید
ومن برتنم میشدگشاد
این پیرهن
آن دبستان،کودکی
پای مادر هم
برایم جای خواب
عمر هستی، خوب و بد
بسیار نیست
حیف هرگز قابل
تکرار نیست...🌸🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
قدم به قدم به نابودی روح و روان
خودتان نزدیک تر می شوید وقتی:
1-وقتی نمیبخشید
2-وقتی به کاری که دوست ندارید
ادامه میدهید
3-وقتی وقتتان را تلف میکنید
4-وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
5-وقتی از همه چیز شکایت میکنید
6-وقتی با پشیمانی
و افسوس زندگی میکنید
7-وقتی شریک نادرستی
برای زندگیتان انتخاب می کنید
8-وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
9-وقتی فکر میکنید
پول برایتان خوشبختی میآورد
10-وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
11-وقتی در روابط اشتباه میمانید
12-وقتی بدبین و منفیگرا هستید
13-وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
14-وقتی درمورد همه چیز نگرانید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خــدایی که خودم میدانم
چه خــدایی
جـانـم...💗
#سهراب_سپهری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂پاییز یک شعر است
🍃یک شعر بیمانند
🍂زیباتر و بهتر از آنچه میخوانند
🍃پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست
🍂مانند افسون است
🍃مانند یک رؤیاست
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃به جهان خرم از آنم که
🍂جهان خرم از اوست
🍃عاشقم بر همه عالم که
🍂همه عالـم از اوسـت
🍃به غنیمت شمر ای دوسـت
🍂 دم عیسی صبح
🍃تا دل مرده مگر زنده کنی
🍂کاین دم از اوسـت
#سعدی
🍃ســـــلام
🍂آدینه تون پر شور و نشاط
صبح🕊🍂
نفسش حق است🕊🍂
به هربهانه بیدارت میکند🕊🍂
که روز تـازه را شـروع کنـی 🕊🍂
به نوری عطرچای وصبحانه ای🕊🍂
وصدای گنجشکی
هرچه هست زندگیست و زیبـا🕊🍂
🌸ســــــــلام
💖صبحتون بـهترین و
🌸خوشرنگ ترین صبح دنیا
💖با لحظه هایی پرازخوشی
🌸و آرزوی سلامتی برای شما
💖روز و روزگارتون شـاد شـاد
🌸 صبح زیبـای آدینهتـون بخیر و شادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📙 جمعه ها
"جمعه"ها بايد
يك قلم برداشت
آغشته كرد به تمامِ رنگهاى پر از اميد
پر از دوست داشتن
و كشيد روى هفته اى كه براى خودمان
خواسته يا نا خواسته،
"سياه و سفيد" كرديم
"جمعه" ها را بايد رنگى سر كرد
رنگ دوست داشتن
رنگِ اميد
رنگِ زندگى
رنگِ خانواده
پاك كنيد تمامِ آنهايى كه رفتند
و رنگ بپاشيد روى دلتان
كه اگر ذره اى دلشان با شما بود،
هيچ وقت رفتن را ترجيح نميدادند!
بيخيالِ تمامِ آنهايى كه گوشه ى
ذهنتان را اِشغال كردند!
ما،
مسئولِ رفتارِ آدمها نيستيم،
خوبى اگر ميكنيم،
بايد براىِ دلِ خودمان باشد...
حالا يا قدر ميدانند،
يا بى لياقتىِ شان را فرياد ميزنند!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
#پندانه
✍مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سُم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
دومین دَر طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد، جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.سومین دَر طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دُم گاو را بگیرد.اما.........گاو دُم نداشت!!!!
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کنیم که همیشه فرصتهای مناسب را دریابیم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💜🌟💜🌟💜🌟
🍁✨داستان تکان دهنده✨🍁
پرستاری که #مادری کرد✨👌
🌸✨سی وهشت سال قبل تمام بدن یک نوزاد "به غیراز صورتش" درآتش سوخت✨🍁.
🌻✨درسال1977عکس مراقبت ویژه ازیک کودک جزغاله شده درمطبوعات سرتاسردنیا چاپ شد؛نوزادی که سرتاپایش سوخته بود و کسی امیدوارنبود که زنده بماند✨🍂.
🌸🍂هرکس که این عکس را می دید حدس میزد که مادرنوزاد اورادرآغوش گرفته اما واقعیت چیزدیگری بود !
آن زن مادربچه نبود ، اوسوزان برگر،سرپرستار بیمارستان" آلبانی نیویورک" بود که روزهای متوالی ،همچون یک مادر دلسوز از نوزادسوخته مراقبت کرد وشبانه روز به تیمارآن موجود معصوم پرداخت تابالاخره معجزه خدارابه چشم دید ونوزادرا از مرگ حتمی نجات داد✨🍃.
🌻✨حالا 38سال از آن روزهاگذشته و"آماندااسکارپیناتی"یعنی همان "نوزادکوچک" به "خانمی رشید "تبدیل شده و بالاخره دراواسط سال2015 موفق شده که پرستارش را از طریق رسانه های مجازی پیداکند ودرآغوش بکشد✨🍂.
💝✨سوزان برگر "پرستارفرشته دنیایی"وقتی پس از این همه سال باآغوش گرم واشک آمانداپیناتی مواجه شد گفت:"وقتی فهمیدم نوزادی که عاشقانه تیمارش کردم این همه سال به دنبالم میگشته زبانم بندآمد."✨👌✅
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌹🍃صدها گله پيش يار بردن
#عشقـ♥️ است
🌼با عشق #تو چوب طعنه خوردن
عشق است👌
🌹🍃اي قلب تپندہ ی💗 جهان
#يا_مهدی(عج)
🌼يکبار #تو را ديدن و مردن
عشــ♥️ــق است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴چگونه آیت الله بهجت بدون انجام هیچ مستحباتی، به مقامات بالا رسید؟!
✍آیت الله فاطمی نیا:
💥عده اي گمان ميكنند صاحبان كرامت فقط با نمازهاي طولاني و روزه هاي زياد به اين مقامات ميرسند!
⭕بله! صاحبان كرامت و اولياء خدا همه اين عبادات را نيز انجام ميدهند،
♻️ اما مطلب مهم اين است كه ريشه كرامت آنها تسليم بودن در برابر خداست. كسي كه تسليم خداست، خوابش هم عبادت است.
🔆آیت اللّه العظمي بهجت در اوايل جواني كه در نجف بودند،
به #امر_پدرشان تمام مستحبات را ترك كرده بودند و فقط اشتغال به واجبات داشتند.
🔺️ روزي يكي از دوستانشان ميگويد: اينجا (نجف) كه پدرت نيست و اگر مستحبات انجام دهي متوجه نميشود؛ پس چرا انجام نميدهي؟
🔸️جواب داده بودند انجام دادن مستحبات خلاف رضايت پدرم هست! (چه متوجه بشوند چه نشوند)
💥ولي همين آيت الله بهجت در سن شانزده سالگي صاحب كرامت بود و ريشه آن هم حالت تسليم ايشان در برابر خدا و اوامر خدا و پدر بود.
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حقایق
زنی به عالمی که زنان را به پوشیدن حجاب و ترک بدحجابی دعوت میکرد اعتراض نمود و گفت:
چرا مردان، چشمان خود را فرونمیبندند؟
عالم به او گفت: اگر ظرفی از عسل داشته باشی و مگسها بر آن جمع شوند چگونه آنها را دور میکنی؟
زن پاسخ داد: روی ظرف را می پوشانم.
عالم گفت: زن نیز اینگونه است زیرا اگر زیباییهایش را بپوشاند افراد مگسصفت از او روی میگردانند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
°•
#دوکلام_حرف_حساب
عیب ما اینه هنوز متوجه نشدیم
که #مشکل از کجا آب میخوره...
نفهمیدیم مثل یک بچه بدون پدر
تو عالم سرگردونیم...بیچاره اییم.
اصل کار رو #گم کردیم. باور کن تا
متوجه نشیم اونکه همه کارا رو
درست میکنه فقط #مهدی_فاطمه است،
وضع همینه ...
° غافلیم از اونکه باید بریم زار بزنیم
خدایا آقامونو برسون ، خسته شدیم
خدایا #دشمنان مارو محاصره کردند
و سختی ها مارو در برگرفته
امام ما هم بالای سرمون نیست...
°اگر اینطور عاجزانه به درگاهش ضجه زدیم
و اضطرار خودمون رو نشون دادیم
قطعا #ظهور اتفاق خواهد افتاد.
اونموقع نه فقط مشکلات ما حل میشه،
که عالم رو عدالت و صلح دربرمیگیره...
از این به بعد برای #فرجش بیشتر دعا کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چهل روز نماز حضرت جعفر طیارچهل روز نماز
رسانه تخصصی فقه واحکام
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
جمعه احوال عجيبي دارد
در دلم حس غريبي جاري است
و جهان منتظر بيداري است
جمعه يعني غزل ناب حضور
جمعه ميعاد گه سبز حضور
كاش اين مرحله هم سر مي شد
چشم ناقابل ما تر مي شد...
💚أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج💚
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d