💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_چهاردهم بالاخره نخ درو کشیدم و با ترس رفتم توی حیاط، از اینکه قدم از قدم بردارم میترسیدم.. گ
#قسمت_پانزدهم
درسته حمید هم کم بهم بدی نکرده بود اما بودنش برای من از نبودنش توی اون خونه بهتر بود..
خلاصه اون شب حمید بالاخره آموزشیش تموم شده بود و برگشته بود.
تا صبح نخوابیدم و توی بغل حمید به حرفاش گوش دادم، به اتفاقایی که افتاده..
یکجوری حرف میزد که انگار فرماندهی ارتشی چیزی رو داده بودن دستش..!
خیلی سعی کردم از اتفاقایی که برام افتاده بود... از بلایی که نزدیک بود سعید سرم بیاره و از این حرفا بزنم ولی میترسیدم باور نکنه و برای خودم شر بشه..
بعد از اون حمید شهر نزدیک تر افتاده بود و اخر هفته خونه بود، که برای من دلگرمی بزرگی بود..
بدترین اتفاقی که توی اون مدت افتاده بود، نامزد شدن سمیه با یه پسر کرجی بود..
این یعنی از این خونه دور میشد و تنها کمک کننده و حمایت کننده ی زندگیمو از دست میدادم
برای مراسماتش لباسایی رو پوشیدم که از خونه ی پدریم بود، یاد حرف نریمان و مامان افتادم که گفت لباسا رو ببر که این اخرین خریدای زندگیتن..
ولی عشقمو نسبت به حمید از دست نداده بودم، با وجود تمام بچه ننه بازیاش
با عقب افتادن پریودیم فهمیدم که خاک به سر شدم...
بچه دوست داشتم ولی نه اینکه توی این فلاکت و بدبختی بخوام بچه دار شم..
رفتم آزمایش دادم و مطمئن شدم که نتیجه مثبته!
همه خوشحال بودن، حمی، سمیه و حتی عشرت، همه غیر از من..
از صبح مینشستم روی قالی تا زودتر بتونم تمومش کنم و خرج زایمانمو لااقل بتونم درارم..!
روی قالی نشسته بودم، سر ظهر بود و دفتین میزدم،
عشرت از اتاق بغلی داد زد ول کن دختر میخوایم کپه مرگمونو بزاریم..
بدون توجه به حرفش محکم تر به کارم ادامه دادم، بلند گفتم این بچه خرج داره، تو میدی عشرت خانم؟
پشت سرمو نگاه کردم، بهم گفت حالا که اینجوری دفتین میزنی براش وای به حالت اگه دختر باشه... وای به حالت اگه پسر نباشه..
از تخت قالی پایین اومدم، میدونستم جرات نمیکنه آسیبی بهم برسونه با این وضعیتم،
تو چشماش زل زدم و دست گذاشتم روی نقطه ضعفش..
گفتم اتفاقا اگه قراره یکی مثل سعید باشه میخوام صد سال سیاه نیاد...!
یقمو گرفت که بهش گفتم فکر نکنم انقد جرات داشته باشی که با بچه توی شکمم بخوای بلایی سرم بیاری..
یقمو ول کرد و هولم داد عقب...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پانزدهم درسته حمید هم کم بهم بدی نکرده بود اما بودنش برای من از نبودنش توی اون خونه بهتر بود.
#قسمت_شانزدهم
خبر بارداریم به خانوادمم رسیده بود، امید داشتم حالا دیگه باهام آشتی کنن و حمایتم کنن..!
ولی یه روز که نریمان رو توی کوچه دیدم و با دیدن شکمم که بالا اومده بود تف کرد روی زمین....
امیدم نا امید شد، هم سالهام رو میدیدم که با زایمانشون، مادرشون میاد ازشون مراقبت میکنه یا ده بیست روز میرن خونه مادرشون ولی من نه.. و بیشتر آتیش میگرفتم
روی قالی نشسته بودم، عادت کرده بودم به این قالی و بچه ای که تو شکممه.
اصلا کمتر سختی میکشیدم وقتی به بچم فکر میکردم،
با صدای در از جا پریدم.. چون کسی در خونه ی عشرت رو معمولا نمیزد!
بی اختیار دوییدم سمت در، دختر کوچیکه عشرت درو باز کرده بود و هی میگفت خاله بیا تو..
بیشتر کنجکاو شدم، همینجور پا برهنه رفتم دم در
مادرم با یه بقچه ایستاده بود، هولکی سلام داد، هنوز انقد روم باز نشده بود که بپرم بغلش کنم..
رفتم نزدیکتر و اروم سلام دادم، نگاهی به سر و ریختم انداخت و ریز لب گفت دمپایی میپوشیدی، کزاز میگیری نازی..
خجالت زده سرمو انداختم پایین، راست میگفت، اصلا تمام اخلاق و خلق و خوم شبیه این خانواده شده بود!
اینکه لباسامو دیر به دیر میشستم یا بدون دمپایی میرفتم توی حیاط..
گفت خب عیبی نداره، ببین این بقچه رو بگیر توش پره لباسه، نمیدونستم بچت پسره یا دختر، ایشالا پسر باشه که بهتره، منم لباس پسرونه گرفتم، لباس پسرونه رو میتونی تن دختر کنی ولی دخترونه رو نمیتونی..
بعد در گوشم گفت وسطش برات پسته و گردو و مغز کردم گذاشتم، میدونم اینجا هیچی گیرت نمیاد بخوری..
حرف مادرم از سر طعنه نبود و دلسوزانه میگفت میدونم گیرت نمیاد،
عشرت عقب تر ایستاده بود و خیره خیره نگاه میکرد
بعدم گفت اقاتو داداشت نمیدونن اومدم بهترم هست نفهمن شر میشه..
اشک تو چشام حلقه زده بود، از خونه زد بیرون، احساس غرور میکردم که بالاخره مادرم چهارتا تیکه لباس برام آورده و ذوق میکردم که حتما منو بخشیده..
برگشتم سمت اتاقم، عشرت گفت فکر نکنی خیلی برات اورده دختر!
بهش نگاه خصمانه ای انداختم و بدون اینکه جواب بدم راهمو کشیدم و رفتم،
اما ول کن نبود گفت مادرت خیلیه تشریف فرما شد به خونه ما..! قبلا کلفتشونم نمیفرستادن در این خونه، الان پیشکشی میفرستن!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_شانزدهم خبر بارداریم به خانوادمم رسیده بود، امید داشتم حالا دیگه باهام آشتی کنن و حمایتم کنن.
#قسمت_هفدهم
برگشتم تو چشماش نگاه کردم، این بارداری بهترین موقعیت بود که حرفامو به عشرت بزنم و نترسم،
گفتم حق داشتن که نوکرشونم نفرستن، من اومدم و دیدم چه وضعیتیه...
گفت باشه بتازون.. منتظرم بزایی، فقط دعا کن بچت پسر باشه..
با نفرت نگاهش کردم و رفتم توی اتاقمو درو محکم زدم بهم.
همین موقع ها بود سمیه که عقدی بود بدون عروسی رفت سر خونه زندگیش، روش نمیشد که بخواد عشرت رو نشون بده، میترسید یه سوتی ای چیزی بده و آبرو براش نزاره.. برای همین عطای عروسی رو به لقاش بخشید و رفت سر زندگیش.
تمام امید و پشت و پناهمو از دست داده بودم، انقد که من بخاطر رفتن سمیه گریه کردم مطمئنا هیچ مادری برای دخترش هم گریه نمیکرد..
ولی عشرت کلی ذوق داشت میگفت آخیش یه نون خور کمتر..
ماه های اخرم بود، مادرم همون یکبار بهم سر زده بود،
استرس داشتم که بعد از زاییدنم کی از من مراقبت میکنه، اگه پسر باشه شاید یه امیدی داشته باشم، اما اگه دختر باشه هیچ امیدی نداشتم...
برای زایمان ارزون ترین بیمارستان رو انتخاب کردم، اخیرا دیده بودم حمید سیگار میکشه و این داغون ترم میکرد..
خلاصه بالاخره روز زایمانم رسید، حمید ماشین دوستشو گرفته بود و منو برد بیمارستان،
عشرت که گفت حوصله ندارم و سمیه تنها امیدمم سر زندگیش بود، مادرم اگر هم میخواست بیاد از ترس برادرم نمیتونست..
تنها کسی که گفت میرم دنبالش مادربزرگ حمید بود، اومد تو بیمارستان و قبل از زاییدن از همون گوشت های به سیخ کشیده معروفش اروم گذاشت دهنم و گفت بخور جون بگیری، من مواظبتم...
حالم خیلی خوب شد، نتونستم طبیعی زایمان کنم سزارین کردم، یه بچه تپل خوشگل گذاشتن توی بغلم، یه پسر تپلی بود،
خوشحال بودم فکر کردم وضعیت زندگیم با پسر شدن بچم بهتر میشه..
مادربزرگ حمید بالای سرم بود،
گفتم خداروشکر پسره، با جدیت گفت چرا خداروشکر؟! چی تو زندگیت عوض میشه؟
ناراحت شدم و گفتم خیلی چیزا مثلا عشرت رفتارش باهام بهتر میشه..
گفت بهتر بشه چی میشه مثلا عشرت خیلی پولداره الان یه خونه میده بهت؟
گفتم نه ولی بهتره دیگه،
اومد نزدیکتر و گفت تو قدر و قیمت خودتو نمیدونی اگه میدونستی جات الان تو این بیمارستان نبود...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هفدهم برگشتم تو چشماش نگاه کردم، این بارداری بهترین موقعیت بود که حرفامو به عشرت بزنم و نترسم
#قسمت_هجدهم
سرمو انداختم پایین، گفت ناراحت نشو ازم دختر کاریه که شده..
بخیه هام خیلی درد میکرد، وقتی به امیر برای اولین بار شیر دادم انگار هرچی درد و غم بود به سر اومد..!
برگشتیم خونه، و مادربزرگ حمید گفت که دو سه روزی میمونه ولی نه بیشتر،
تو اون دو سه روز طریقه قنداق و کهنه کردن بچه رو بهم یاد داد
از مادرم اصلا ناراحت نبودم، اون با وجود بابام نمیتونست بیاد و کمکم کنه و خدا هم هیچوقت هیچکس رو به حال خودش ول نمیکنه و الان مادربزرگ حمید رو برای من گذاشته بود.
سریع همه چیزو یاد گرفتم، اما مشکل بزرگم نداشتن شیر بود...
اون دو سه روز اول مادربزرگ حمید برای بچم شیرخشک خرید که بچم سیر بشه ولی بعد از رفتن اون مشکلات و بدبختیای منم شروع شد...
حمید آخرای سربازیش بود، زمان کمتری توی محل خدمتش میتونست کار کنه اما همش توی زیرزمین کنار دوستای سعید بود و اصلا به من محل نمیداد..
بچه براش مثل اسباب بازی ای بود که چند روز اول باهاش بازی کرد و ازش خسته شد و انداختش کنار!
میگفتن بهداشت شیرخشک دولتی میده، اما با هزار دردسر و بدبختی بود که من پول اونم نداشتم..
به اوستای قالیم میگفتم بجای اینکه پول قالی رو یجا بهم بده خورد خورد بده، اونم خدایی مرد بود نصف پول قالی رو خورد خورد میداد و نصف دیگشو قرار شد به طور کامل بعد تموم شدن کار بهم بده.
روزا قالیمو میبافتم و کهنه های امیر و میشستم و سر ظهر بهترین غذا تخم مرغ بود..!
وسعمون نمیرسید نون بخریم، نون های خشک شده رو میزدیم توی آب خیس که میشد میذاشتم روی بخاری تا مثل نون تازه بشه و میخوردم..
بخیه هامم انقد بهشون نرسیدم و مراقب نبودم که بعد کشیدنشون عفونت کردن و نصف پولم میرفت برای پول چرک خشک کن..
حمید کم کم جای خوابش رو از من و امیر جدا کرد، میگفت بچه ونگ میزنه و من خوابم نمیبره..
عشرتم هر دقیقه تیکه زنای فامیل که مادرشون روزها ازشون مراقبت کرده بودن رو مینداخت،
هر وقت از مادرم دلشکسته میشدم انگار که میفهمید انگار که حس میکرد، میدیدم که میاد و اون روز هم که کلی دلشکسته بودم که لااقل میومدو نوه اش رو میدید..
درو زدن و مادرم بود، گفت میاد داخل فقط بخاطر من وگرنه از نظر همه خانواده اومدن به اینجا قدغنه..
خواهرمم دنبالش اومده بود، نگاهای بدی به سر و ریختم میکرد..
هر چی من بد شوهر کرده بودم خواهر بزرگم خوب بود...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هجدهم سرمو انداختم پایین، گفت ناراحت نشو ازم دختر کاریه که شده.. بخیه هام خیلی درد میکرد، وق
#قسمت_نوزدهم
لباس شیک و پیک و خوشگل، النگو از مچ دست تا آرنج..!
اونم از من بدبخت تر پیدا نکرده بود که بیاد و فخر لباس و پولشو بفروشه، انگار که اومده باشه مهمونی بهترین لباساشو پوشیده بود، با اکراه نشست توی اتاقم نگاهی انداخت و گفت اینجا زندگی میکنی نازی؟
سکوت کردم و فقط سرمو تکون دادم، بعد گفت گهواره نداره بچت؟
گفتم میبینی که ندارم دیگه.
گفت مامان اولین چیزی که سر سیسمونی خرید گهواره بود..
مامانم سقلمه ای بهش زد، ولی انگار فایده ای نداشت دوباره گفت خب البته اقاجون خریده بود مامان که پول نداره، اقاجون خیلی شوهرمو دوست داره، کمکمون کرد خونمونم بسازیم..
حس کردم فقط اونجاست که زخم زبون بزنه، انگار که از من بدبخت تر برای به رخ کشیدن و زخم زبون زدن پیدا نکرده بود..!
وقتی داشتن میرفتن یواش به مادرم گفتم اینجور اومدنو نمیخوام مامان...
دستمو فشار داد و گفت به زور اومد نمیخواستم بیارمش، توی اون پلاستیک یکم پوله با دو بسته پسته و گردوی آسیاب شده، قایم کن و بخور شیرت زیاد شه
نخواستم ناراحتش کنم نگفتم شیر ندارم، میدونستم غصه میخوره
الکی گفتم همه چیز خوبه، حمید کار میکنه ولی حقوقش کمه..
خوشحال شد که حمید کار میکنه.
آخرای قالیم بود، ذوق اینو داشتم که نصف پولش مونده، با خودم گفتم هرچی که بهم داد نصف بیشترشو میرم و فقط شیرخشک میخرم.
بچم لاغر بود انگار استخون خالی بود، گفتم امیرم هرچی این مدت سختی کشیدی تموم شد، دیگه از شنبه هرچی شیر بخوای بهت میدم دیگه نیاز نیست آبجوش نبات بریزم تو حلقت، فقط شیر، اصلا میدونی چیه؟ خارجکیشو برات میخرم تا جبران بشه تا وزن بگیری، قول بده وزن بگیری ها باشه؟
هیچ چیز سخت تر از لاغر بودن بچه برای مادر نیست..
خلاصه قالی تموم شد و رفتم سمت حجره اوستا که بگم قالی تموم شده بیاد پولمو بده و قالی و بکنه و ببره و قالی بعدیو بیاره برام بزنه تا شروع کنم،
رفتم بهش گفتم اوستا بیا پول منو بده یه قالی دیگه برام بزن و اونو بکن و ببر
گفت کدوم پول دخترم؟
گفتم خب مگه قرار نشد نصف پولشو ماهانه بهم بدی نصف دیگشو یکجا؟
گفت خب دادم، یکجا دادم به شوهرت، خودش اومد دنبال پول و گفت زنم میخواد..
چشمام سیاهی رفت، اون اوستا انقد با شرف بود که مطمئن باشم دروغ نمیگه
زدم توی سرم و گفتم اوستا چرا دادیش به شوهرم؟ خب میدادی خودم..
گفت چه فرقی میکنه دخترم برو ازش بگیر..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_نوزدهم لباس شیک و پیک و خوشگل، النگو از مچ دست تا آرنج..! اونم از من بدبخت تر پیدا نکرده بود
#قسمت_بیستم
دلم میخواست فقط ازش بپرسم پولی که من برای پسرمون با جون کندن گذاشتم کنار رو خرج چه کاری واجب تر از بچمون کرده؟
انقد تند اومدم خونه که نزدیک بود دو سه بار بخورم زمین، تقریبا میدوییدم..
مثل همیشه توی زیرزمین خوابیده بود، از پله ها دوییدم پایین و با تمام قدرت کوبیدم به در زیر زمین
از جا پرید و مثل منگا دور و اطرافشو نگاه میکرد،
درو از داخل قفل کرده بود، دوباره محکم زدم به در زیر زمین و بلند گفتم حمید بیا بیرون ببینم...
اومد بیرون گفت چته مگه هار شدی اینجور میکنی..؟
گفتم اره هارم..، دستمو دراز کردم و گفتم پول قالیو بده زودباش! همین الان!
گفت کدوم پول؟؟
گفتم پولی که وقتی تو خواب بودی برای بچمون صبح ساعت شش بخاطرش پا شدم، دوازده شب خوابیدم.. به امید پسرم!
بخاطر بی عاری تو.. بخاطر اینکه تو پناهم بودی...
هولم داد و گفت برو بابا چرت و پرت نگو...
صدامون تا هفت تا محل اونورتر میرفت، یقه شو با تمام زورم چسبیدم و گفتم پولمو بده..
یقه مو گرفت و تکونم داد و گفت بدهکار بودی رفت جای بدهی..
عشرت اومد توی حیاط صداشو صاف کرد و از همون ایوون گفت چرا بهش نمیگی دادیش جای کرایه اتاقتون..!
یهو وا رفتم، گفت نکنه انتظار داشتی پول این همه مدت که تو خونم بودید رو ازتون نگیرم؟!
داد زدم لعنتی خب خودت کار میکردی.. حمید خودت کار کن پول بده به ننه ی گدات، من اگه میخواستم پول اجاره خونه بدم چرا باید این عفریته رو تحمل میکردم؟
زد تو دهنم گفت لال شو.. جلوی خودم به مامانم میگی عفریته؟
گفتم اره چون عفریته س، چجوری دلت اومد؟ بچمون آبجوش نبات میخوره وزن نداره بعد توی عوضی پولو میدی به این زنیکه؟ دیگه بریدم، دیگه خستم..
دستمو کشید برد توی خونه کمربندشو دراورد و تا تونست لهم کرد، اون لحظه فقط به این فکر میکردم اگه مثل بقیه ازدواج کرده بودم الان فرار میکردم میرفتم خونمون به نریمان زخمامو نشون میدادم و مثل بچگیا که توی کوچه اگه کسی کوچیکترین آسیبی بهم میرسوند نریمان دمار از روزگارش درمیاورد،
اصلا اگه اینجور زن حمید نشده بودم حمید جرات نمیکرد حتی بهم نگاه چپ کنه چه برسه بزنتم..
انقد زد که خودش خسته شد، بعدم رفت بیرون و درو قفل کرد، با همون بدن زار رفتم پشت در گفتم توروخدا فقط پسرمو بیارید بدید بهم خواهش میکنم، بهش شیر ندادم به امید خرید شیر خشک که بیامو سیر بهش بدم بخوره، گرسنشه بیارید بدید پسرمو....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔔🔔 زنگ آشپزی 👇
براتون بورک دارم یک بورک خوشمزه و عالی
گوشت چرخ کرده 300 گرم
پیاز داغ، فلفل دلمه ای، پنیر پیتزا، رب ، فلفل سیاه، نمک، پودر سیر، پودر زنجبیل، کمی پودر کاری و زردچوبه
مواد رو ترکیب کنید و بعد منتظر بمونید تا کمی خنک بشه
از خمیر یوفکا یا نان لواش میتونید استفاده کنید مواد رو داخلش بریزید و بعد سرخ کنید
#با_رسپی_های_امتحان_شده
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#پیراشکی_سبزیجات_وسیب_زمینی
بسیارخوشمزه
مواد لازم:
آرد 500 گرمی
350 میلی لیتر شیر
1 قاشق غذاخوری مخمر
1 قاشق غذاخوری شکر
100 گرم روغن یا کره
نمک
سیب زمینیها
قارچ (با پیاز جایگزین می شود)
جعفری
#با_رسپی_های_امتحان_شده
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بستنی سنتی
علاوه بر دستور نکات هم اینجاست .
می بینم که چه قدر بستنی درست کردن توی خونه طرفدار داره😊 .
شما چند تا نکته رو رعایت کنید خیلی بستنی عالی دارید که مو با بیرونی ها نمی زنه👌 .
برای 3 نفر
شیر پر چرب نیم لیتر (حدودا 2 لیوان)
شکر 150 گرم (حدودا 3/4 لیوان)
ثعلب 2 گرم (حدودا 1 ق چ) ( در لوازم قنادی ها و عطاری ها موجود هست)
گلاب 2 ق غ
زعفران 1 ق غ
خامه 50 گرم (در صورت تمایل)
پسته به میزان لازم در صورت تمایل
نکات : ثعلب برای کشدار شدن و بسته شدن بستنی لازم هستش . لطفا میزان رو دقیق بریزید کمتر بریزید بستنی بسته نمیشه . بیشتر بریزید بستنی یخ می زنه و یخی میشه .
لطفا میزان شکر رو تغییر ندید شیرینیش کافیه . کم و زیاد کردن شکر باعث بسته نشدن بستنی میشه .
ثعلب و شکر رو مخلوط کردم . شیر رو داخل طرفی ریختم و روی حرارت قرار دادم تا بجوشه وقتی شروع به جوشیدن کرد، مخلوط ثعلب و شکر رو به تدریج اضافه کردم و هم زدم . کمی روی حرارت بمونه تا کمی غلیظ بشه .
از حرارت برداشتم و گلاب و زعفران رو اضافه کردم . کمی که توی محیط خنک شد گذاشتم فریزر . زمانی که دیدید بستنی شروع کرد از اطراف به بسته شدن مجدد از فریزر بردارید و با قاشق چوبی از اطراف به مرکز بیارید .
این تایم اصلا دقیق نمیشه گفت به خنک کنندگی یخچال ها مربوطه . برای من یک ساعت برای هر کسی ممکنه فرق می کنه .
دوباره فریزر قرار دادم و این عمل رو تا 5 بار تکرار کردم تا زمانی که بسته بشه . هر 45 تا 60 دقیقه یکبار بیرون آوردم جا به جا می کردم با قاشق و باز فریزر .
خامه صبحانه رو کمی با چنگال زدم روی یه کیسه فریزر پهن کردم و گذاشتم فریزر تا یخ بزنه و بعد خرد کردم .
نوبت اخر که بستنی رو بیرون آوردم خامه خرد شده و کمی پسته اضافه کردم و دیگه گذاشتم فریزر تا 3 الی 4 ساعت .
حدودا تایم از صبح تا شب می خواد حدودا بین 8 تا 10 ساعت . این تایم خیلی تقریبیه و باز تاکید می کنم که به فریزرتون مربوطه .
وقتی بستنی بست داخل ظرف ریختم و آماده سرو جای همگی سبز .
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
🔹جامع ترين دعا در شب قدر
استاد فاطمي نيا:
"از پيامبر اكرم (ص) سوال كردند شب قدر چه چيزي از خدا بخواهيم؟
حضرت فرمودند : عافيت طلب كنيد"
در عافيت همه چيز وجود دارد
بيماري ضد عافيت است ، قرض و گرفتاري ضد عافيت است ، فرزند ناصالح ضد عافيت است، بي آبرويي ضد عافيت است
همه ي حوائج خود را همراه عافيت بخواهيد
" اللهم عافنا في جميع الامور"
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
* #شب_قدر #امام_زمان
🔻رکن اصلی امشب آقا صاحب الزمان علیه السلام است.
لحظه لحظه امشب مغتنم است و اصل عبادت در این شب به دو بخش است که عمده اش توسل به اهل بیت (علیهم السلام) و مخصوصا آقا صاحب الزمان (علیه السلام) است.
▪️با یک ارتباط می شود امشب حسن عاقبت را از خدا گرفت و با یک وساطت آقا حضرت صاحب (علیه السلام)، می توان مهر و امضا و تائید آسانی کارها را گرفت، توفیق ها را گرفت...
یک سلطان مقتدری، بزرگی، گروه محترمی را دنبال شما بفرستد برای دعوت؛ چه حالی انسان پیدا میکند؟
خدای متعال دعوت کنندگان ، ملائکه را ، انبیاء را فرستاده که من و شما را برای ارتباط در این شب دعوت کنند، برای درخواست، برای این که به خدا التماس کنی...
و این شب، شب عزیزی است.
(منبع: نرمافزار الهادی← مراقبات ماهرمضان)
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 در شب ۲۳ ماه مبارک رمضان
که از شبهای دیگر
مهمتر است
خواندن سوره "عنكبوت"
و "روم" و "حم دخان"
و هزار بار سوره "قدر"
ثواب بسیار دارد...
امشب، شب جهنی
یعنی استجابت دعاست.
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای خیر 🌹
عاشقان امام زمان (عج):
و حالا
آخرین شب قدر آمد و
امید آخر همه ما
خدایا
گر مرا امشب نبخشی
کجا دیگر ببرم بار گناهم😔
الهی العفو🙏😭
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☘ نماز شب بیست و سوم ماه مبارڪ رمضان
دو رڪعت نماز بجا می آوری
⬅️ در هر رڪعت بعد از حمد،
⬅️ هفت مرتبہ توحید می خوانی
⬅️ و بعد از تمام شدن نماز، هفتاد مرتبہ اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیهِ می گویی.
🌷 در روایت نبوى صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَآلہ است ، هر کس در شب قدر این نماز را بخواند ، از جاى خود برنخواسته ، حقّ تعالى او را و پدر و مادرش را بیامرزد.
🌺 شما هم در ثواب نشر این پیام سهیم باشید.
گندم..🌾:
ای کاش از این خاک،
صدا برخیزد
یا دستی دوباره به
دعا برخیزد
ای کاش دل فتاده
در دام گناه
باگفتن یا علی(ع)زجا برخیزد
عزاداری هاونماز،روزه هاتون قبول
التماس دعا
یاعلی (علیه السلام )🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پاداش کسی که این سی روز را روزه دارد چیست؟
🌷 نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمودند:
مؤمنی نیست که ماه رمضان را به امید اجر و پاداش روزه بگیرد مگر آنکه خداوند هفت خصلت برایش مقرّر میفرماید:
اوّل: حرام را از بدنش ذوب میکند.
دوّم: به رحمت باری تعالی نزدیک میگردد.
سوّم: روزه اش کفّاره لغزش پدرش حضرت آدم علیه السّلام میباشد.
چهارم: حق تعالی سختیهای مرگ را بر او آسان میفرماید.
پنجم: از گرسنگی و تشنگی روز قیامت در امانش قرار میدهد.
ششم: برات آزادی از جهنّم را نصیبش میگرداند.
هفتم: از طیّبات بهشتی بهره مندش میکند.
📗علل الشرایع ۲: ۶۶ / بحارالانوار ج۹۳ ص۳۶۹
💫 فضیلت شب بیست و سوم ماه رمضان(امشب) و احتمال تقریبا قطعی شب قدر بودن این شب
🔸شب بيست و سوم از دو شب قبل برتر است و در روايات درباره غسل و احيا و تلاش در عبادت در شب بيست و سوم تأكيد شده است.
🔸از احاديث متعدّدى استفاده مى شود كه شب قدر همين شب است. در روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه مردى به نام «جهنى» در ماه رمضان خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت عرض كرد: من در بيرون مدينه به سر مى برم و شتر و گوسفند دارم كه نمى توانم همه شب در مدينه حاضر شوم. دوست دارم شبى را به من معرّفى كنى تا آن شب را به مدينه بيايم و در نماز و عبادت حاضر باشم. حضرت او را به نزد خود فراخواند و به طور درگوشى آن شب را معرّفى كرد.
🔸همچنين در روايت ديگرى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب بيست و سوم ماه رمضان به سر و روى خانواده اش آب مى پاشيد تا به خواب نروند (و از فضيلت اين شب بهره بگيرند).
🔸روايات متعدّد ديگرى نيز مى گويد: شب قدر، شب بيست و سوم است.
🔸مرحوم «علّامه مجلسى» نيز در «زاد المعاد» مى گويد: اكثر احاديث معتبر دلالت دارد كه شب بيست و سوم، شب قدر است.
منبع:سایت آیت الله مکارم شیرازی / بحارالانوار ج۹۴ صفحات ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🟢 مگر در شب قدر چه اتفاقی میافتد که عبادت چنین ارزش وصفناپذیری پیدا میکند؟
═══✼🍃🌹🍃✼═══
⬅️ در #شـبقــدر چه بخواهیم؟
✍ در حدیث داریم
از پیامبر اکرم ﷺ پرسیدند:
در شب قدر چه بخواهیم؟
🌴🌹ایشان فرمودند: «عافیت بخواهید»
◄بیماری ضد عافیت است
◄داشتن فرزند ناصالح ضد عافیت است
◄همسایه بد ضد عافیت است
◄قرض و گرفتاری ضد عافیت است
◄بی آبرویی ضد عافیت است
◄هر چیز بدی ضد عافیت است
🌺 پس در عافیت خواستن همه چیز هست.
↫پس بهترین دعا برای خود و دیگران
در شبهای قدر طلب عافیت است.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
🟢هر كه از روی ایمان
و برای رسیدن به ثواب الهی
#شب_قدر را به عبادت بگذراند
↩️گناهان
گذشتهاش
آمرزیده
میشود......
📗فضائل الأشهر الثلاثه، صفحه136
همهٔ دعاها را به همراه عافیت بخواهید.
🍃اَلّلهُمَّ عافِنا فِی جَمیعِ الاُمُور🍃
خدایا در همهٔ کارها به ما عافیت بده
═══✼🍃🌹🍃✼═══
😭 خدا جونم ...شب قدره
همون شبی کِ گفتی بهتر از 1000شبِ ...
خدايی؟!
بهم لياقت ميدی کنار بنده های خوبت بشينمُ
اِسمای قشنگتُ دونه دونه صدا بزنم؟؟❤️
يا کاشِفَ کُلّ مَکروب...غمگينم، غمخوارم ميشی؟؟
يا مَن يَشْفِی المَرضی...مريض منُ شفا ميدی؟؟
يا اَنيسَ مَن لا اَنيسَ لَه...همدمِ تنهاييام ميشی؟؟
يا رَفيقَ من لا رَفيقَ لَه...
ميخوام باهات آشتی کنم، دوستم ميشی؟؟😥
سُبحانَکَ يا لا الهَ الّا انت الْغَوث الّغَوث خلّصنا مِنَ النّارِ يا رب🙏
✨ما که دعامون از سقف خونمون بالاتر نمیره..
شاید دلمون هم به اندازه شما پاک نباشه..😔
من همتونو دعا میکنم🙏
شما هم من روحلال کنید و دعا کنید.... 🙏
التماس دعا.... 🙏
اگر ناتواتی بگوووو یا علی مولا🖤
اگر خسته جانی بگووووو یا علی مولا🖤
✨خیر، برکت، خرسندی،
سلامت، خوشبختی و
سعادت دنیا و آخرت،
توشه شب قدرتان باد. 😔🙏
التماس دعا در این شب عزیز قدر 🙏😭
#شبتون_آروم ✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍اعمال مخصوص شب بیست وسوم
➊✨اول غسـل که تـأکید فراوان شده اسـت يكبار در اوّل شب، يكبار هم در آخر شب
➋✨زیارت سیدالشهدا«ع»از دور یانزدیک که تأکید بسیار زیاد شده است.
➌✨خـوانـدن سـوره عـنکبوت و روم؛ امــام صــادق علیـه السلام فرمـودند: هر كــس این دو سـوره را در شـب بيسـت و سـوم بخواند،به خدا قسم او از اهل بهشت است.
➍✨خـــوانــدن ســـوره دُخـــان
➎✨قـرائت دعـای جـوشـن کبـیر
➏✨خواندن هزار مرتبه سوره قدر
«یـا بـه انـدازه تـوان»
➐✨سفـارش بسـیار زیاد بر دعـا برای امام زمـان عجـل الله فرجه و خـواندن دعـای اللهــم کن لولیـک الـحجـت ابن الحسن...
➑✨إحیا وشب زنده داری وقرآن بسر گرفتن
➒✨دو رکـعت نماز ، که در هر رکـعت بعدازحمد،هفت مرتبه توحید بخواند و بعد از فراغ هفتاد مرتبه: اَستَغفُرِاللهَ وَاَتوبُ اِلَیهِ ودر روایتی است که ازجای خود برنخیزد تا حقتعالی او و پدر ومادرش را بیـامرزد.
🍃💖التماس دعا💖🍃
در مـ🌙ـاه مبارڪ رمضان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌖 آخرین شب قدرمان را دریابیم!
بالاترین عمل در شب و روز بیستوسوّم ماه مبارک رمضان، توجّه قلبی به وجود مقدّس قطب عالم امکان، حضرت صاحب العصر و الزّمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف و دعا برای سلامتی و فرج ایشان است؛ چرا که خداوند متعال، مقدّرات سالانهی بندگان را در شب قدر توسط ملائکه و روح القدس علیهم السلام بر حجّتش عرضه میدارد و به تأیید و امضاء آن حضرت خواهد رسانید.
سفارش شده است که در شب و روز بیستوسوم ماه رمضان این دعای شریف را زیاد خوانده و با انجام خیرات و پرهیز از محرّمات و مکروهات، خودتان را مورد توجّه حضرتش قرار دهید:
💠 «اَللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةِ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً.»
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌗یک داستان آموزنده🌓
🍁تربت سیدالشهدا🍁
📖نقل شده است که :
🍂 در بغداد مردی فاسق و فاجر و خمّار بود که عمر خود را در اعمال نامشروع صرف کرده بود و مال بسیار داشت .چون اجلش در رسید وصیت کرد که :
🍂 چون مرگ مرا دریابد،بعد از تجهیز و تکفین ، در نجف اشرف دفنم کنید ، شاید از برکت حضرت علی علیه السلام خداوند عالم گناهان گذشته را ، بدان حضرت ببخشد." این را گفت و جان به حق تسلیم کرد.
🍁خویشان و اقوام او به وصیت او عمل نموده ، بعد از تجهیز نعش ، او را برداشته متوجه نجف اشرف شدند .
🌷خدام روضه شاه ولایت در آن شب حضرت علی علیه السلام را در خواب دیدند که آن حضرت بر سر صندوق حاضر شد و جمیع خادمان آستان ملائک پاسبان را طلبیده و فرمود :
🍂"فردا صبح مردی فاسق را به اینجا خواهند آورد . مانع شوید و نگذارید که او را در نجف دفن کنند که گناهان او از عدد ریگ صحراها و برگ درختان و قطرات باران بیشتر است" این بفرمود و غایب شد .
🍃چون صبح شد جمیع ملازمان آستان بر سر قبر امیرالمومنین علیه السلام حاضر شدند و خواب خود را به یکدیگر بیان کردند . همه این خواب را دیده بودند . پس برخاستند و چوبها و سنگها به دست گرفته ، بیرون دروازه جمع شده ، همگی تا دیر وقت به انتظار نشستند ، ولی کسی پیدا نشد . از این جهت برگشتند و متفکر بودند که چرا این واقعه به عمل نیامد .
🍂از قضا آن جماعتی که تابوت همراهشان بود ، در آن شب راه را گم کرده به بیابان کربلای معلی افتادند. چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پیش گرفته ، روانه شدند.
🌷چون شب دیگر شد ، باز حضرت شاه ولایت را در خواب دیدند که خُدام را طلبیده ، فرمودند:
🌼 "چون صبح شود همه بیرون روید و آن تابوتی که شب پیش شما را به ممانعت او امر کرده بودم ، با اعزاز و اکرام هر چه تمامتر بیاورید و ساعتی در روضه من بگذرانید . بعد از آن او را در بهترین جا دفن کنید."
🍂خدام از شنیدن این دو سخن منافی(متناقض) بسیار متعجب بودند.از این جهت به شاه ولایت عرض کردند:
🌷"ای پادشاه دین و دنیا ! دیشب ما را منع فرمودی و امشب به خلاف آن در کمال شفقت و مهربانی امر فرمودید ، در این چه سری است؟"
🌼حضرت فرمود:"شب گذشته آن جماعت راه را گم کرده ، به دشت کربلا افتادند؛ باد ، خاک کربلا را در تابوت آن مرد افشاند؛ از برکت خاک کربلا و از برای خاطر فرزندم حسین علیه السلام خداوند از جمیع تقصیرات او درگذشت و بر او رحمت کرد."
🍃پس خادمان همگی بیدار شدند و از شهر بیرون رفتند .بعد از ساعتی تابوت آن مرد را آوردند و پس از تعظیم تمام ، آن را به روضه مقدس امیرالمو منین علیه السلام حاضر کردند و صورت واقعه را آن طور که اتفاق افتاده بود بر آن جماعت نقل نمودند.
📚منبع.کتاب داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا(ع )
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
❇️ روایتی تکان دهنده از کلام شهید مطهری درباره امیرالمومنین (ع) که اشک یک ملحد را جاری کرد.
این است علی(ع)...
این است علی(ع) کهنه نشو...
این است که این علی(ع) را تا دامنه قیامت مردم دوست خواهند داشت...🌹🌴
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
═══✼🍃🌹🍃✼═══
✅ امشب ، شبِ بیست و سوم رمضان، مهم ترین و اصلی ترین شب قدر
- سفیان بن سمط می گوید از امام صادق(ع) پرسیدم: امید میرود چه شبهایی از ماه رمضان لیله القدر باشد؟
- امام پاسخ دادند: نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم.
- پرسيدم : اگر كسى معذور باشد، به كدام شب بيشتر اهميت بدهد؟
- حضرت فرمودند: شبِ بیست و سوم
(من لا یحضره الفقیه، ج۲ ص۱۶۰)
🌷پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله):
کسی که شب قدر را دریابد و آن شب برای عبادت به پاخیزد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد.
(منبع: دعائم الإسلام ۱: ۲۸۱ / بحارالانوار ج۹۴ ص۹)
🌸رسول خدا صلی الله علیه و آله:
خداوند از میان روزها، روز جمعه، از بین ماه ها، ماه رمضان و از میان شب ها، شب قدر را برگزید.
(بحارالانوار ج۹۴ ص۸)
🌼امام صادق علیه السلام:
شب بیست و سوم شبی است که در آن هر امر محکمی تقسیم میشود و نام گروه حاجیان و هر آنچه از این سال تا سال دیگر واقع میشود، ثبت میگردد. مستحب است که در این شب صد رکعت نماز خوانده شود که در هر رکعت یکبار حمد و ده بار سوره توحید خوانده میشود.
(بحارالانوار ج۹۴ ص۹)
⚠️ مراقب باشیم حتی یک لحظه آن با غفلت ، بیهودگی و گناه سپری نشود.
✔️ دعاها و اعمال ما در این شب، تعیین کننده مقدرات سال آینده ما میباشد.
✔️برای اطلاع از اعمال این شب میتوانید به کتاب مفاتیح و اقبال الاعمال مراجعه کنید.
✔️ با شب زنده داری، دعا، نماز، تضرع، مناجات با خدا، انجام اعمال توصیه شده و ... از این شبها نهایت بهره را ببریم تا ان شاء الله خدا بهترین مقدراتش را برای ما ثبت کند.
✔️ مهم ترین دعا تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان است که باعث رفع مشکلات و گرفتاریهای مردم جهان خواهد شد و سعی کنیم حاجت اول و اصلی خود را دعا برای فرج ایشان قرار دهیم.
✔️سپس دعا کنیم برای خود و جمیع مومنین که ان شاء الله به بهترین شکل عاقبت به خیر بشویم و به بالاترین سعادت در دنیا و آخرت به توفیق الهی برسیم و همچنین از خدا طلب مغفرت و توبه کنیم بابت غفلتها و گناهانی که مرتکب شدیم.
✔️ با توسل به ۱۴ معصوم خصوصا امام زمان(عج) از ایشان بخواهیم برای ما دعا کنند تا بهترین مقدرات ان شاء الله نصیب ما شود.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤⃟🥀
الهیالعفوبہحقحسین
🎞|↫#استورے
📿|↫#لیلـةالقـدر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بگو قاری کمی قرآن بخواند
کمی "یاسین" و " الرحمن" بخواند
سر قبر علی با گریه زینب
"یتیمی" درد بی درمان.... بخواند
#امان_ازدل_زینب🥀
#دنیای_بی_علی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d