eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
26.7هزار ویدیو
129 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
⚘﷽⚘ سلام حضرت زندگے سلام مهدے جان این اعجاز نام معطر توست که در هجمه هاے سنگین آخرالزمان قلب هایمان را اینچنین آرام کرده است و جان هایمان را با امید و ایمان ، پیوند داده است ... یاد تو که مےوزد حوالے دلهاے ما پر از عطر اطلسےهاےانتظار میشود انتظارے آمیخته با صبر و پویایے و آرامش... شکر خدا که تو را داریم آقاجان...😍 در افق آرزوهایم تنها«أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج»را میبینم... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼خیلی متن قشنگیه ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" گر به دولت برسی، مست نگردی مردی، گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی، اهل عالم همه بازیچه دست هوسند، گر تو بازیچه این دست نگردی مردی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔴 آهو نباشیم ✍ آنتونی رابینز، نظریه‌پرداز و سخنران مشهور آمریکایی، با تحلیل رفتار آهو در مقابل شیر می‌گوید: ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ 90 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ولی سرعت شیر 57 کیلومتر در ساعت ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ شیر می‌شود؟ ﺗﺮﺱِ ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ می‌شود ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ سنجیدن فاصله خود با شیر مدام به «پشت ﺳﺮش» ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همین سرعتش بسیار کم می‌شود تا جایی که شیر به او می‌رسد در حالی که ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و مرتب به پشت ‌سرش نگاه نکند و اجازه ندهد ترس بر او غلبه کند، ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ شیر به نیرویش ایمان دارد، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪ ﺷﯿﺮ نخواهد شد 🔹نکته: تحقیق و قضاوت با شما https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
: تورابه پنج چیزسفارش میکنم: 🍃🌸اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن 🍃🌸اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن 🍃🌸اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو 🍃🌸اگر مدحت کنند شاد مشو 🍃🌸و اگر نکوهشت کنند، بیتابی مکن 📚بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص167 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✍امام جواد علیه السلام می فرمایند: «و قبل از فرا رسیدن ظهور،فتنه جانکاهی پدیدار می شود که در آن، انسان با ایمان روز را به پایان می رساند و صبح (فردا) کافر می شود و صبح مؤمن است و شب کافر می شود، پس هر کس چنین زمانی را درک کرد باید تقوی پیشه کند و چون گلیمی از گلیم های خانه اش باشد.» 📚روزگار رهایی،ح۹۸۰ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر: خداوند به همه انسانها نعمتی بخشیده ‌است به نام احساسات، شما بواسطه احساسات خود اتفاقات زندگیتان را شکل میدهید، احساسات خوب مساویست با خلق اتفاقات خوب. هر زمان که دچار نگرانی ، افکار منفی و یا استرس مداوم شدید بدانید که در حال ارسال ارتعاش منفی برای جذب همان نگرانی ها هستید، حال اگر در همان لحظه احساسات خود را با چیزهایی هر چند ساده بهبود ببخشید و حالتان را به مرور بهتر و بهتر نمایید آن اتفاقات بد اثرشان را از دست میدهند و جهت ارتعاشی شما تغییر خواهد کرد.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*اتفاقات مثبت را به زندگیتان دعوت کنید* هرچیزی که در زندگی ما وجود دارد یا در آینده با آن برخورد می کنیم را خودمان به زندگی خود دعوت می کنیم. چگونه؟ با کلام خود و با باورهایی که داریم. خیلی ها متوجه این موضوع نیستند و اصلا به آن توجه نمی کنند، ولی اگر دقت کنیم می بینیم که در طول روز مدام به چیزهای منفی فکر می کنیم یا حتی خیلی از اوقات با خودمان می گوییم: «من آدم کندی هستم، بدشانسم، جذاب نیستم» و در نتیجه این چیزهای منفی را به زندگی مان دعوت می کنیم. به جای آن بهتر است بگوییم: «من خوشبختم، من قوی ام، سالمم، با استعدادم» وقتی قانون دنیا این شکلی است که خودمان قادر هستیم تا اتفاقات را برای خودمان بسازیم پس چرا با کلام و باورهای خود افکار مثبت را به زندگی مان دعوت نکنیم؟ 🔸دستیابی به انرژی مثبت را آغاز کن تا تجربه شیرین ارامش را تجربه کنی🔸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
. آیت الله شیخ محمد تقی آملی می‌فرمود : من در بحث فقه آیت الله سید علی آقا قاضی شرکت می‌کردم. روزی از ایشان پرسیدم : ما می‌خوانیم و می‌شنویم که عده ای هنگام قرائت قرآن کریم آفاق پیش روی شان باز می‌شود و غیب و اسرار برای آنها تجلی می‌کند، در حالی که ما قرآن می‌خوانیم و چنین اثری نمی بینیم؟! مرحوم قاضی مدت کوتاهی به چهره ی من نظر کرد سپس فرمود : بلی! آنها قرآن کریم را تلاوت می‌کنند و با شرایط ویژه، رو به قبله می‌ایستند، سرشان پوشیده نیست، کلام الله را با هر دو دستشان بلند می‌کنند و با تمام وجودشان به آنچه تلاوت می‌کنند، توجه دارند و می‌فهمند جلوی چه کسی ایستاده اند؛ اما تو قرآن را قرائت میکنی در حالی که تا چانه ات زیر کرسی رفته ای و قرآن را روی زمین می‌گذاری و در آن می‌نگری آیت الله شیخ محمد تقی آملی می‌گفت : بلی، من همین طور قرآن می‌خواندم و زیاد به قرائت آن می‌پرداختم، مثل این که مرحوم قاضی مراقب و ناظر وقت قرائتم بوده است. بعد از این ماجرا با تمام وجودم به سویش شتافتم و ملازم جلسه هایش شدم. 💠 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ « مفتاح راه » ✍نقل ‌است‌ که :دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . . 👈در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است! 💥ندا آمد که : تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه . . . مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️ نمیدونم از کجا شروع کنم زندگیم با شوهرم به بن بست رسیده ما همدیگه رو از بچگی میشناختیم که بعد اون تا یکی دو سال باهم ارتباط داشتیم که بعدش شروع کرد به دست به سر کردن من که گفت آبجیم باش و دوست معمولی و از این مزخرفات بعد یک سال که دوباره برگشت به من که من تورو میخواستم نمیخوام دوباره از دستت بدم و... خلاصه من تا به خودم بجنبم اومد خواستگاری و با اینکه از ته دل راضی نبودم تا به خودم بیام عقد کردیم که میزارم پای قسمت و سرنوشت. الان مشکلی که دارم اینه که اصلا نمیتونم با گذشته کنار بیام مخصوصا که زن داداشش عکسا و فیلماشو با اون دختره نشونم داد مسافرت رفتنشون واسش تولد گرفتنش یا اینکه دختره هرجا میخواست بره حتما باید شوهرم میبرد میرسوند ولی من که الان ده ساله زنشم ماهی یبار هم نشده سوار ماشینش بشم یا وقتی باردار بودم حتی منو دکتر نمیبرد میگفت کار دارم خودت با اتوبوس برو. تو خونه باهام خوبه محبت میکنه خنده شوخی، البته تا وقتی من به هیچی مخالفت و اعتراض نکنم ولی تو عمل هیچی نیست گردش و تفریح اینا همش با دوستاشه حتی هرازگاهی که دوستاش با زنهاشون میان هم باز این تنها میره حتی وقتی برادراش شب جمع میشن خونه ی اونا باز تنها میره بهونشم اینه که قلیون میکشیم تو با بچه نمیتونی خیلی فکرا تو سرم میاد نکنه فکرش هنوز با قبلیه نکنه کاری میکنه میترسه به من بگن نکنه من زشتم خجالت میکشه منو به بقیه نشون بده حتی تو جمع خانوادگی کنار من نمیشینه تو خیابون اگه بخوایم راه بریم ده قدم جلوتر از من میره بهونشم اینه که تو یواش راه میری تا حالا نتونستم چیزی تو گوشیش پیدا کنم تو شبکه های اجتماعی اینا هم هیچی... ولی چند وقت پیش تو دعوا یه حرفی زد از رو عصبانیت که من یکی دو سال اول ازدواج با تو همه کار کردم ولی بعد گفت منظورم فقط مشروب خوردن بود نه چیز دیگه... یه چیز دیگه اینکه من خیلی حساسم به اینکه زنی رو سوار ماشینش کنه ولی بارها پیش اومد یعنی لو رفت که همکارای خانمش رو تا جایی رسونده، با اینکه بارها سر این موضوع دعوا کردیم ولی چند وقت پیش دوستش زنگ زد گفت فردا بیا زن و بچمو ببر فلان اداره و اینم بردشون و اینم بگم که واسه بقیه انقدر دست و دل بازه همه حسابی تیغش میزنن، چند وقت پیش عموش ازش ۶۰ میلیون تومن قرض خواست اینم داد تو گوشیش خوندم بهش گفته بود این ماه میتونم فقط ۲۰ تومن از قرض و بدم ۱۰ تومن ماه بعد میدم که شوهرم گفت ۲۰ تومنو هروقت داشتی بده بقیشو نمیخواد من خیلی ناراحت شدم گفتم پنج ساله تمام طلاهای منو بچه رو فروختی قول دادی بهترشو میخری الان طلا که نمیخری هیچی پولاتم میبخشی به فامیلت که گفت به تو ربطی نداره چیکار کنم گم شی بری دست از سرم برداری گفتم از این ناراحتم که من واست مهم نیستم گفت آره مهم نیستی همه مهمن برام جز تو هرچند بارها اینارو تو دعوا گفته ولی بعد معذرت خواهی که من وقتی عصبانی ام چرت وپرت زیاد میگم تو گوش نکن ولی خیلی ناراحتم که هیشکی و ندارم پشتم باشه حداقل یه مدت قهر کنم برم که به غلط کردن بیفته امیدوارم خدا هیچ زنی رو به جایی نرسونه که نه جایی واسه رفتن داشته باشه نه دل خوش واسه موندن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️ حدود ۲۰ سال سن داشتم که بخاطر اشتباهات خودم و اعتماد به کسانی که نباید بهشون اعتماد میکردم اتفاقاتی تو زنذگیم افتاد که منو تا مرز فروپاشی روحی و فکر خودکشی برد. در اوج ناامیدی پسری وارد زندگیم شد که نه قیافه انچنانی داشت و نه مال و ثروتی، خیلی ساده و رو راست بود. خیلی زود فهمیدم خیلی خیلی دوستم داره منم بهش اعتماد کردم راستش اون زمان راه دیگه ای نداشتم. خیلی میترسیدم اعتمادم نتیجه بدی داشته باشه اما اون با بقیه فرق داشت. برای ازدواج مشکلات زیادی داشتیم و همه مخالف بودن اما اون پسری نبود که دست بردار باشه انقدر پای عشقش موند تا بعد کلی دردسر ازدواج کردیم. همه چیز خوب بود و خیلی زود محبتش به من و کل زندگیمون شد زبان زد همه کل فامیل، همه بهم میگفتن خوش به حالت که شوهرت انقدر دوستت داره. تو مدت 6 سال صاحب 3 فرزند دختر شدیم و وضع مالیمون بهتر شد و همه تلاشش برای راحتی و آسایش ما بود کافی بود چیزی بخوام یا خودش متوجه بشه هرطور بود حتی از خودش میزد ولی برام فراهم میکرد. اما چشم حسودها کار خودشو کرد. نزدیک یکسال و خورده ای بود که یکی از اقوام مادرم با اینکه زن و 5 تا بچه داشت بهم علاقه نشون میداد راستش قیافه جذابی داشت و خیلی خوش تیپ تر از شوهرم بود. اوایل فقط از اینکه میدیدم هنوز اونقدر جذابیت دارم که مردی مثل اون بخواد بهم علاقه داشته باشه تو دلم ذوق میکردم. انقدر چرب زبونی کرد و از عشق گفت که خام حرفاش شدم میگفت از زندگی و زنش راضی نیست و فقط به اصرار پدر و مادرش مجبور شده باهاش ازدواج کنه میگفت تازه با من معنی عشق و فهمیده، خیلی بهم توجه داشت بهم میگفت تو لیاقت زندگی بهتری داری انقدر گفت گفت تا اینکه به شوهرم خیانت کردم انگار یادم رفته بود چه نقشی تو زندگیم داشته یادم رفته بود من مادرم و نسبت به بچه هام مسئولیت دارم فقط از اینکه باهاش بودم احساس خوبی داشتم نسبت به شوهرم خیلی سرد شده بودم حتی به بچه هام به چشم مزاحم نگاه میکردم، رفتارم انقدر بد و مشکوک شده بود که شوهرم مشکوک شد خیلی سعی کرد با حرف و مهربونی منو متوجه اشتباهم کنه تا اینکه مچمو گرفت و چت های واتساپمو با اون دید. الان که فکر میکنم اون موقع من شکستن یه مرد شکستن شوهرمو به چشم دیدم. بجای پشیمونی از این ناراحت بودم که چرا لو رفتم و شوهرم فهمید از این ناراحت بودم که نقشه هام برای طلاق بهم ریخته بود. انقدر قسم خوردم و ادای ادمهای پشیمون دراوردم تا منو ببخشه، خیلی بهم ریخته بود ولی منو بخشید و من لعنت شده تو دلم احساس رضایت و زرنگی میکردم از اینکه تونستم شوهرمو راضی کنم. الان که فکر میکنم شوهرم گول دروغ و قسم های منو نخورده بود اما بازم بهم فرصت داده بود. اما من حواسم جای دیگه بود و به خیانتم ادامه دادم همش دنبال این بودم تا بتونم طوری طلاق بگیرم که خیانتم رو نشه و از طرفی همه گناه و تقصیرها هم بیفته گردن شوهرم. اما برای بار دوم لو رفتم و شوهرم همه چیزو فهمید خیلی التماس کردم حتی پای بچه هامو پیش کشیدم ولی میگفت بچه ها بدون مادر بزرگ بشن بهتر از اینه که زیردست یه مادر خیانت کار بزرگ بشن میگفت اگه یکی از دخترها مثل تو بار بیاد من هیچوقت نمیتونم خودمو ببخشم. موقع طلاق نتونستم هیچ ادعایی کنم نه برای مهریه نه برای خونه که سندش به نام خودم بود. میترسیدم اگه پافشاری کنم و کار به جای باریک بکشه موضوع خیانتمو همه بفهمن با اینکه اطمینان داشتم شوهرم مردی نیست که حتی بعد طلاق آبرومو ببره ولی بازم ترس داشتم. خانوادم خیلی سر خونه و مهریه و بچه ها پافشاری کردن ولی خودم نزاشتم و کنار کشیدم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d