eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ‌. ☘﴾﷽﴿☘ ✳️ ازخداوندمتعال درخواست شفای همه بیماران اسلام 🤲 بخصوص جانبازان معززوگرامی رادارم 🤲 وازخداوندمتعال استدعای ازبین رفتن وریشه کن شدن این میهمان ناخوانده ویروس کروناازکل جهان رامسئلت نموده 🤲 ونیزآرزوی سلامتی وموفقیت تمامی خادمین به مستضعفان جهان 🤲 وهمینطورنابودی کفارومنافقین وظالمین ومارقین وناکثین و قاسطین راخواهانیم 🤲 ان شاءالله) 💐 پنج شنبه وشب جمعه دسته گلی بفرستيم؛ برای تموم اونهايی كه دیگه در بين ما نيستند؛ ولی دعاهاشون هنوز كارگشاست يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خالیه 🔹دسته گلی به زيبايی يك فاتحه. بخوانیم تا برای ما هم بخوانند. دیر یا زود ما هم رفتنی هستیم !! 🌹🍃🌹🍃 ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ الْحَمْدُ اللّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ✨بِسمِِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ✨ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ✨3مرتبه ✨ 💫به یاد شهدا ،امام شهدا وجمیع درگذشتگان 💫 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ ✨💐✨ 💐 🌟بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ🌟 اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله ✨ 💐✨ 💐 🍀 یاد اموات‌ با ذکر‌صلوات 🍀 ‌ 💠 مرحوم حضرت ‌آیت الله بهاءالدینی (ره)می فرماید : ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد. کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود یک شب خوابش را دیدم گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند بهترین هدیه که به من می ‌‌دهی این ذکر است 🔴ثواب بی حد و اندازه ی دعای مخصوص شب جمعه! ☘علامه مجلسی فرمودند : شب جمعه مشغول مطالعه بودم به این دعا رسیدم: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 الْحَمْدُ الله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ ✳️ بعد یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم که: 🌟 ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم 📙 قصص العلماء، ص 80 ❤️شهیدمهدی زین الدین: 🔻هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات 💠نماز روز پنجشنبه 🔹از حضرت امام حسن عسکرى (ع) روايت شده که فرمودند: 🔸هركه در روز پنجشنبه ؛ده ركعت نماز بجاى آورد و در هر ركعتى سوره حمد و قل هو اللّه احد را ده مرتبه بخواند فرشتگان‏ به او مى‏ گويند: هر حاجتى دارى بخواه كه برآورده خواهد شد 👈مفاتیح الجنان 🌹شادی ارواح مطهر شهدا صلوات 🌹 ❄️ اللَّهمَّ صَلِّ عَلَی مُحمَّــدٍوآل ِمُحَمَّدوعجل فرجهم ❄️ ❤️نمازوالدین فراموش نشود❤️ 💖 نماز والدین: دو رکعت است در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود 🔹رَبِّ ارحَمهُمَا کَمَا رَبَیَّانِی صَغِیراً 💚🌹💚🌹 💖 نماز امام زمان (عج) (دو رکعت است در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود؛ ‌ و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا کنید. ( در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا جایز نیست) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🥀؟ ميخواهم  بگويم ! فقر  همه جا سر ميكشد ! فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني  هم  نيست ! فقر ، چيزي را  " نداشتن " است ، ولي آن چيز پول نيست! طلا و غذا نيست! فقر  ،  همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ! فقر ،  تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند! فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند! فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود! فقر ،  همه جا سر ميكشد! فقر ، شب را " بي غذا  " سر كردن نيست ..  فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🔥 فایده در حشمت و محبت 🌿✨نقل است ؛ هرگاه احساس کردید که امورات زندگی شما به کندی چرخش می کند، برای وسعتش ؛ و یا اگر دوست دارید دارای حشمت شوید و خواسته باشید محبت و قدرت ایجاد کنید و در صدد ایجاد امنیت برای خود و خانواده تان می باشید ؛ 🌿✨ این آیه کریمه را روزانه (۶۶) بار مداومت نمایید حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ تا به مقاصد خود دست پیدا کنید 📚 هزار ویک ختم ص ۱۶۴ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷متولد 13 مرداد تولدت مبارک 🌺و چه زیباست رسیدن دوباره 🌸به روز زیبای آفرینش 🌺و چه اندازه عجیب است 🌸روز ابتدای بودن 🌺و چه اندازه شیرین است امروز 🌸روز میلادت ، روزی که 🌺تو آغاز شدی 🌷میلادت مبارک دوست مهربانم ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مرداد ماهی که سیزدهمین روز آن سهم من است😍😉 ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاهو_پنج احمد قدمی به سمتم اومد و گفت زهره.. منتظر نگاهش کردم ... _فردا میام بریم دادخواست
❤️ سلام ادمين جان،برای خانم۲۲ساله که همسرش بخاطر بچه دار شدن گله میکنه،عزیزم شاید برای همسرتون رابطه دونفره عزيزترو شیرین تر بوده واز نظر ذهنی هنوز آمادگی پذیرش بچه رو نداشته،به نظرم بهش بیشترتوجه کنید،نیازعاطفی و جنسی ایشون رو برآورده کنید،اولویت شما همسرتون باشه،قهر نکنید،برای آشتی کردن باعزيزم،جونم،قربونت برم صداش کنید مثلا عزیزم بیا میوه بخوریم و از موضوع دعوا اصلا حرف نزنید،بچه رو تو روز خسته کن که شب بخوابه،با خیال راحت کنار شوهرت باشی و از دونفره بودن لذت ببرين،با شوخی ازش رابطه بخواه،عزیزم این رسیدگی شمارو بچه بزرگ شد نميبينه،پس اصلا براي شوهرت کم نزار،از طرفی هم وقتی با بچه بازی میکنه بهش بگو بابا بودن بهت میاد،توچقدرباباي مهربونی هستي ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ستاره جان در جواب اون خانمی ک شوهرشون بعد زایمان عوض شدند و بد رفتاری میکنن. باید بگم ایشون نسبت ب رفتار های شما با پسرتون حساس شدند و حسودی میکنند ...ایشون دوست دارند شما براشون وقت بزارید و بهشون توجه کنید ....مثلا شام دو نفره ترتیب بدی و فضا رو رمانتیک کنی ..سعی کن در حالتی اونو تحت کنترل بگیری ک خیلی آروم هست و با سیاست های زنانه و نم نم اونو به این باور برسونی ک جایگاهش برای تو با کوچولوت جداس ...البته خودت هم میتونی به مشاور مراجعه کنی و با کمک اون اوضاع رو درست کنی ...مشاور ها خیلی خوب هستند و فرد رو درک میکنن ...الان هم ک باهات قهره میتونی بچه رو پیش یکی از اعضای خانواده ات بزاری و ی شب عالی برای خودتون بسازی و فضا رو آماده کنی ...شام مورد علاقه همسرتو درست کن و سوپرایزش کن ... امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم انشالله همه عاقبت بخیر بشید و همیشه لباتون بخنده آمین 💕💕💕🤲🤲🤲🤲 ی صلوات بفرستین برای آرامش و شادی خودتون😘😘😘😘😘 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد اون خانوم که شوهرشون از بچه دارشدن ناراحت است عزیزم بچه را قبل از رسیدن همسرتان بخوابانید ‌وروزهایی بچه را خونه مامان یااقوام بزارید وبا هم بیرون برید وباهم خلوت کنید ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد خانمی که شوهرش بعد از بچه دارشدن رفتارش تغییر کرده و میگه کاش بچه دار نمیشدیم،،،باید بگم که همسر منم راه به راه همینو میگه ، من دوتا بچه دارم،همسرم فقط با خاطرات سالهایی که دونفر بودیم زندگی میکنه،انگار منو فقط واسه خودش میخواسته،میگه بچه ها همه چیز منو ازم گرفتن😔 خواهرم خییلی خیییلی بیشتر به همسرت توجه کن و گاهی برای رابطه پیش قدم شو،،گاهی چند دقیقه در روز برو کنارش و باهاش تنهایی صحبت کن،، سعی کن حس منفی شوهرت باعث نشه با بچت بد برخورد کنی،من این اشتباه رو انجام دادم و خییلی پشیمونم خییلی،،،هفت سال اول زندگی بچه ها خییلی مهمه،زمانی که شوهرت نیست حسابی برای بچه وقت بذار و بازی کن باهاش،خسته بشه بعدازطهر چندساعت بخوابه،تو این زمان شما به همسرت برس و صحبت کن،محبت کن مثل قبل از بارداریت،،،شبها حتما پیش شوهرت بخواب،به بهانه ی خستگی و بچه و...هرجا شد نخواب که آسیب زننده هست،،خلاصه برات آرزوی موفقیت میکنم که اوضاع سختی داری رو میگذرونی...برای بچه ی دوم خیییلی مواظب باشید،اگه با شرایط کنار نیومد شاید بچه دوم کار رو سختتر کنه،، ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد خانمی که شوهرشون بعد بچه دار شدن رفتارشون عوض شده بگم که اقاتون حسدی میکند که شما محبتتون رو خرج یکی دیگه هم میکنید شما باید خیلی بیشتر از قبل ب اقا برسیدومحبت کنید تا میشد جلوی ایشون ب بچه کمتر توجه کنید بعضیا این مدلیند حتی ب بچه خودشونم حسودی میکنند ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام. در جواب خانومی که با بچه دار شدن روابطشون خراب شده بنظر من همه از علائم حسادت شوهرتون نسبت به بچه ست احتمالا شما از اون مامانایی نیستید که همش دنبال بچه راه میرنو به بچه چسبیدنو اجازه نمیدن بچه نفس بکشه؟ و در نتیجه شوهرشونم حساس میشه از همه ی مامان گلی ها خواهش میکنم کمی بچه ها رو به حال خودشون بذارید، شوهرتونو دریابید😉 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام روزتون بخیر اون خانمی که میگفتند از وقتی بچه به دنیا اومده همسرش باهاش سرد شده به نظر من همسرتون فکر میکنند که شما بچه رو بیشتر از اون دوست دارید و همه محبت شما رو میخوان شما سعی کنید خیییلی بهشون محبت کنید و حرفای عاشقانه بزنید نذارید بچه باعث بشه روابطتون کم بشه و جلوی همسرتون زیاد به بچه توجه نکنید آرزوی خوشبختی براتون دارم🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد خانمی ک بعد زایمانش همسرش تغییر کرده...میگه کاش بچه دار نمی شدیم...عزیزم شوهر شما فک کنم حسادت می‌کنه یعنی ی جورایی کمبود محبت داره...آخه بعد زایمان محبت تقسیم میشه...شما باید بیشتر ب همسرتون محبت کنید حرفهای عاشقانه بزنید شما در غیاب همسرتون کارهای خونه انجام بدید وقتی ک ایشان منزل هستند بیشتر کنارش باشید..خواهر گلم با چنگ و دندون زندگی تو نگهدار نزار از هم بپاشه موفق باشی باتشکرازدوستانی که ماروهمراهی میکنن👌🏻👌🏻 ‌‌‌‌‌‌
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاهو_پنج احمد قدمی به سمتم اومد و گفت زهره.. منتظر نگاهش کردم ... _فردا میام بریم دادخواست
مامان اهمیتی به حرف رضا نداد و رفت .. تو همون حال نشستم ..کرخت بودم .. انگار سر شده بودم ..انگار از روز اول میدونستم که این ازدواج سرانجامی نداره و دوباره برگشتم تو این خونه ‌... دوباره همون روزهای تکراری .. رضا با سینی چای روبه روم نشست و گفت زهره، میدونم الان هر چی بگم بی فایده است ..حق داری بالاخره زندگیت از هم پاشیده ولی به خدا این مرد ارزش نداره بخاطرش زانوی غم بغل کنی .. +از حرف مردم میترسم ، میدونی الان چه حرفها که نمیگن ..دوباره باید جواب سوالاشون رو بدم که چی شد؟ چرا طلاق گرفتی؟ من ناراحت اینا هستم رضا.. رضا لیوان چای رو داد دستم و گفت به هیچ کس ربط نداره ..تو این خونه هم ممنوع میکنم که بعد از این نه کسی حرف احمد رو بزنه نه حرف ازدواج دوباره ات رو .. کمی از چای سر کشیدم و به رضا که با سر پایین با دسته ی لیوان بازی میکرد نگاه کردم و گفتم واسه تو هم بد میشه پیش خانواده ی نامزدت .. رضا تند سرش رو بالا آورد و گفت به کسی ربط نداره ..به هیچ کس .. آب دهنش رو قورت داد و گفت زهره همه اش تقصیره منه..هیچ وقت خودم رو نمیبخشم ..اگه من با اون محسن عوضی دعوام نمیشد تو .. بین حرفش پریدم و گفتم اصلا اینطوری فکر نکن ..دعوای شما بهانه بود که اونا ذات خراب خودشون رو زودتر نشون بدن وگرنه مگه هیچ کس دعوا نمیکنه .. اینهمه میشنویم اختلاف داشتند ولی به زندگشیون ادامه دادند .. با صدای پی در پی زنگ و ضربه به در ، رضا سریع بلند شد و به طرف حیاط رفت من هم پشت سرش .. پسر حبیبه خانوم بود به محض باز شدن در داد زد بیایید مامانتون از حال رفته...بیهوش شده... دوان دوان رفتیم خونشون ..مامان جلوی درشون افتاده بود روی زمین .. حبیبه خانوم سر مامان رو روی پاش گذاشته بود و میزد به صورتش .. هر چقدر مامان رو صدا کردم جوابی نداد .. رضا گفت یکی زنگ بزنه اورژانس .. شوهر حبیبه خانوم گفت من زنگ زدم ..الان میرسن .. به صورت مامان نگاه میکردم و اشک میریختم، کنار گوشش گفتم مامان من الان خیلی تنهام ، بلند شو تو رو خدا ... چشمهات رو باز کن .. رضا منو عقب کشید و گفت زهره بزار نفس بکشه.. اورژانس رسید و بعد از معاینه مامان ، گفتند باید ببریم بیمارستان .. سکته کرده.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاهو_شش مامان اهمیتی به حرف رضا نداد و رفت .. تو همون حال نشستم ..کرخت بودم .. انگار سر شده
با شنیدن اسم سکته ، نزدیک بود خودمم سکته کنم .. مامان رو به بیمارستان بردیم .. تمام راه گریه میکردم .. ترس از دست دادن مامان لرزه به جونم انداخته بود مخصوصا که خودم رو باعثش میدونستم .. مامان رو بستری کردند .. هر سوالی میکردیم جواب نمیدادند و نگرانیمون هر ثانیه بیشتر میشد .. منتظر نشسته بودیم که رامین مضطرب به بیمارستان اومد .. همسایه ها خبر داده بودند.. با تعجب پرسید چی شد یه دفعه؟مامان که صبح حالش خوب بود.. رضا سرش رو تکون داد و گفت از بس حرص و جوش بیخودی خورد.. رامین کنارمون نشست و گفت چه حرص و جوشی؟ چیزی شده؟ میدونستم رضا پیش من حرفی نمیزنه پس خودم بهش گفتم .. +همه اش تقصیر منه..من و این بخت سیاهم.. همه چی رو برای رامین تعریف کردم .. رامین چند لحظه سکوت کرد ولی سرخی صورتش نشون میداد که چه حالی شده .. بلند شد روبه روی رضا ایستاد و گفت هیچی بهش نگفتی؟ شهر هرته مگه... بیای یکی بگیری و دو سه ماهه بگی نمیخوام .. یکی دو قدم حرکت کرد و چند تا نفس بلند کشید و گفت من نمیتونم طاقت بیارم ..همین الان میرم سراغش .. رضا سریع دستش رو گرفت و کشید تا بشینه و گفت بچه بازی در نیار.. به هر علت بری جلوی خونش تو مقصری... اصلا فرض کن رفتی باهاش درگیر شدی چی میشه؟ اون تصمیمش رو گرفته ... رامین با صدایی که از حرص میلرزید گفت به ارواح بابا اگر بلایی سر مامان بیاد میکشمش.. بعد از چند ساعت بالاخره دکتر جوابمون رو داد ... خوشبختانه سکته خفیف بوده و رد کرده... خطری هم تهدید نمیکنه، ولی باید چند روز بستری بمونه تا خیالمون راحت بشه... هممون نفس راحتی کشیدیم... هر چند بخش سی سی یو همراه نیاز نداشت و اجازه نمیدادند ولی من تو راهروی بیمارستان موندم .. رامین هم کنارم موند .. رضا موقع رفتن گفت من میرم صبح زهرا رو میارم اینجا بمونه .. سریع گفتم نه ..زهرا بچه داره خودم میمونم ... _قراره فردا رو یادت رفته؟ دلم نمیخواد فکر کنه بازی درآوردیم و میخواهیم به هر نحوی آویزونش باشیم .. کلا فراموش کرده بودم ..چشمهام رو ، روی هم گذاشتم و گفتم باشه ..مدارکم تو ساکه..یادت نره.... رضا رفت و من و رامین تا صبح بیدار نشستیم .. رامین چند باری ازم در مورد احمد سوال پرسید حالم بد بود و حرف زدن دوباره در مورد احمد حالم رو بدتر میکرد .. جوابهای کوتاه میدادم .. رامین متوجه ی حالم شد و دیگه حرفی نزد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
انگار اتفاقی نیفتاده... هیچ کس در مورد احمد سوالی نمیپرسید .. فقط وقتی از محضر برگشتیم رضا به مامان گفت تموم شد .. مانتوم رو در آوردم و از پله ها بالا میرفتم .. دیدم که مامان بغض کرد .. دلم گرفت .. زمزمه کردم خدایا من هیچ، ولی احمد باید بخاطر اشکهای مامان تقاص پس بده... کتابها و رمانهای قدیمیم رو دوباره آورده بودم و مشغول خوندن بودم .. تنها سرگرمیم شده بود مثل زمانی که مجرد بودم .. ولی حالا به اندازه ی اون موقعها لذت نمیبردم .. اون موقعها به نظر عشق قشنگ میومد ولی الان میدونستم که همراه کلی درد و رنج.. چند هفته ای از جداییم گذشته بود که یه بعد از ظهر ، حبیبه خانم به خونمون اومد .. مامان باهاش سرسنگین بود ولی حبیبه خانم اهمیت نداد و کنار مامان نشست و دستش رو تو دستش گرفت و شروع کرد به عذر خواهی کردن .. چشمهاش رو پرآب کرد و رو به من گفت من تا عمر دارم خودم رو ملامت میکنم .. به خدا آدم بدی نبود ، ما نمیدونستیم همچین کاری میکنه... خشک جواب دادم ول کنید اصلا در موردش حرف نزنید .. حبیبه خانم زود گفت آره .. راست میگی..اون اصلا لیاقت نداشته .. مامان دستهاش رو عقب کشید و گفت ولی کاش چند تا حرف درشت بهش میگفتید..من ندیدمش وگرنه خودم از خجالتش در میومدم .. حبیبه خانم گفت شوهرم میگه چند وقتیه نمیاد سرکار..مرخصی گرفته ، اون کوفتی رو که میخورد ترک کنه... مامان زیر لب نفرینش کرد .. بلند شدم به طرف آشپزخونه رفتم و گفتم مامان مگه نمیگم حرفش رو نزنید ، میخواهی دوباره حالت بد بشه.. حبیبه خانم آروم زد رو دهن خودش و گفت راست میگه .. آه.. آه.. من دیگه لال میشم .. وقتی آشپزخونه بودم میشنیدم که مامان پرسید زنش رو آورده خونه یا نه ؟ حبیبه خانم آروم جواب داد و متوجه نشدم ..واسم مهم هم نبود ، واسه همون از مامان هم نپرسیدم .. دو سه ماهی روزهای تکراری رو میگذروندم و فکر میکردم که چه کاری رو شروع کنم .. رضا پیشنهاد میداد که درس بخونم ولی با گذشت چندین سال از دیپلمم ، حس و حال درس خوندن نداشتم .. میخواستم کاری رو شروع کنم که علاوه بر علاقه ام آینده و درآمد خوبی هم داشته باشه... هر کس یه پیشنهادی میداد ..زهرا پیشنهاد داد که برم آموزش آرایشگری.. این کار رو دوست داشتم .. چند خیابان دورتر از خونمون آموزشگاه بزرگی بود ..با مامان رفتم و اونجا ثبت نام کردم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سالن بزرگی بود .. هر قسمت مختص کاری بود .. پر بود از دخترها و زنهای جوون و زیبا .. روز اول کمی خجالت میکشیدم .. با دیدن آرایش و تیپهای قشنگشون، دلم خواست من هم مثل اونا بگردم .. همون روز بعد از کلاس با زهرا به خرید رفتیم .. چند دست لباس شیک و مناسب خریدم .. روزهای خوب و جدیدی رو آغاز کرده بودم .. خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم مطالب رو یاد میگرفتم ... *********** پنج سال بعد.... آخرین رسیدگیهای عروس رو هم انجام دادم و تور سرش رو تنظیم کردم .. این دومین عروسی بود که امروز درست کرده بودیم و من و رویا حسابی خسته شده بودیم ... رویا نسکافه ای برام آورد و گفت زهره عالی شده ..بیا بشین .. موهام رو که بعد از کراتینه کردن حسابی نرم و لخت شده بود پشت گوشم گذاشتم و گفتم باید زود برم امشب تولد برادرزادمه ولی هنوز واسش چیزی نخریدم .. رویا لیوان رو به دستم داد و گفت اینو بخور بعد برو ... کمی از نسکافه سر کشیدم و مانتوم رو پوشیدم و شالم رو جلوی آینه مرتب کردم و از آموزشگاه خارج شدم .. با دیدن ماشینی که از پشت چسبونده بود به ماشین پوفی کشیدم .. کنار ماشین ایستادم و زیر لب گفتم کدوم بیشعوری اینطوری پارک کرده، فکر نکرده من چطور از اینجا در بیام .. یکی دو تا به ماشین لگد زدم بلکه صدای دزدگیرش در بیاد ولی فایده ای نداشت .. نگاهی به ساعتم انداختم و تو ماشین نشستم .. چند بار عقب و جلو کردم ولی چون ماشینم رو تازه خریده بودم میترسیدم بخوره و رنگش بره... کلافه شده بودم که یکی چند ضربه به شیشه زد... نگاه کردم .. یکی از مغازه دارها بود که به تازگی اومده بود .. شیشه رو پایین دادم .. مودبانه گفت اگر میخواهید من کمکتون کنم .. +نمیدونی عقبی ، ماشین کیه؟ _دیدم یه آقای جوونی پیاده شد و رفت ولی نمیشناسمش.. ناچار پیاده شدم .. مرد مغازه دار از کنارم گذشت و سوار ماشین شد .. با یکی دو حرکت ماشین رو از پارک خارج کرد .. فهمیدم مشکل از من بوده و همچین کار سختی نبوده.. مرد پیاده شد و در ماشین رو باز نگه داشت .. تشکر کردم و سوار شدم .. مرد در رو بست و آروم گفت مواظب باشید .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجاهو_نه سالن بزرگی بود .. هر قسمت مختص کاری بود .. پر بود از دخترها و زنهای جوون و زیبا ..
دوباره تشکری کردم و راه افتادم .. از آینه عقب رو نگاه کردم .. مرد مغازه دار همونجا ایستاده بود و نگاه میکرد .. لاغر اندام بود و قد بلند .. جلوی موهاش کم بود ولی خوش تیپ بود .. نگاه ثابتش رو که دیدم خندیدم و گفتم کچل هیز تا خونه برسم میخواد نگاه کنه .. اولین مغازه اسباب بازی فروشی که سر راهم بود نگه داشتم و برای امیر محمد کادو گرفتم .. جشن تولد کوچیکی و خودمونی بود که مریم طبقه ی بالا که خودشون ساکن بودند گرفته بود .. تا رسیدم مامان گفت زهره کجا موندی؟ خانواده ی مریم اومدن .. زهرا هم رفته بالا... سر مامان رو بوسیدم و گفتم پنج دقیقه ای لباس میپوشم .. به اتاق رفتم و لباسهام رو عوض کردم و جلوی آینه آرایشم رو تمدید میکردم که مامان وارد اتاق شد ..هنوز لبخند داشت .. از آینه بهش چشمک زدم و گفتم چیه مامان شنگولی.. عروسیش چیکار میکنی مامان بزرگ مهربون... مامان نزدیکتر اومد و گفت ایشالا که عروسیشم ببینم ..شنگولم چون یه خبر شنیدم از صبح دارم خداروشکر میکنم .. کنجکاو ، کامل به سمتش چرخیدم و گفتم خب؟؟؟ _حبیبه خانوم صبحی یه سر اومده بود ..کلی از احمد خبر آورده بود.. صورتم رو جمع کردم و دوباره به طرف آینه چرخیدم و گفتم خبر خوشش این بود؟ خبر مرگش هم بیاره واسم مهم نیست .. مامان دستش رو گذاشت رو دستم و گفت زنش دوباره طلاق گرفته .. دخترشم نمونده پیش احمد و با مادرش رفته .. حقیقتا از این خبر خوشحال شدم و بی اراده لبخند گشادی زدم و گفتم عه...خوب شد .. حقشه... دوباره نره یکی دیگه رو بی آبرو کنه سر لجبازی.. مامان که چشمهاش هم از خوشحالی میخندید گفت کجا ببره؟ خونه اش رو برای ضمانت به نام زنش زده بود ..زنش از خونه هم انداخته اش بیرون .. این بار از خوشحالی دستهام رو بالا بردم و گفتم خدایا شکرت ... همون لحظه زهرا در اتاق رو باز کرد و با تعجب گفت خیر باشه .. مادر و دختر چیکار میکنید من دو ساعت اون بالا تنها موندم .. مامان به سمت زهرا رفت و گفت چرا تنها ..من اومدم ..بریم بالا.. منم سریع بلند شدم و گفتم صبر کنید منم آماده ام .. تا آخر شب خنده از روی لبهام کنار نمی رفت .. تو این پنج سال وقتی یاد روز آخر ، میوفتادم قلبم فشرده میشد .. اون روز، تو محضر ، احمد طوری رفتار کرد که انگار از شر کسی که مزاحم زندگی و خوشبختیش بوده راحت شده .. اون روز به اندازه ی تمام عمرم تحقیر شدم و شکستم... دلم میخواست احمد رو میدیدم که چطور زنش از خونه پرتش کرده بیرون .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️ سلام مدیر متن منم بزارید توکانال من مجردبود خیلی خاستگارداشتم بابام زیادخوب بد میکرد چندتا ازخاستگارام پسرعمه هام بودن ک بابا ردشون کرد میگفت سیگارمیکشه اون یکیم روستا بودمیگفت حیف توبری روستا زندگی کنی باکارکشاورزی سنی نداری ۱۷سالم بود خلاصه ازبس خوب بد کرد بهانه های علکی میاورد تااین ک یه دوست داشتم اسمش مریم بودمرفتم سرکارشیرینی پزی کارمیکردم ازدواج کرده بود طلاق کرفته بود مریم یروز بهم زنگ زد گف زهره یه پسر هست خیلی خوبه پاک سالمه معرفیت کنم شوهرمیکنی منم خندیدم گفتم خودت چرا نمیکنی گف اخ من دردسر داره شوهرم هنوز نیامده برای امضا اخرین طلاق از این حرفا گفتم اگ موردخوبی باش عیب نداره خلاصه تااینک امدن خاستگاریم پسره بابام حی تاامدن رفتن گف این پسرمعتاد دیگ منم گفتم توهرخاستگاری میاد بهانه علکی میاری مامانم بهش حرف زد بابام گف باش هرکاری میکنیدبکنید من قبول ندارم این خانواده رو خلاصه باهزاربدبختی بابام راضی کردیم ۲۷ سالم بودپسره ۲۸ سال یک سال نیم نامزد عقد بودیم نامزدم تهران بودن خانشون ولی کرد بودن منم کرمانشا تواین یکسال نیم اصلا شاید دوسه باررفت امدداشته بودیم خلاصه رفتیم برای ازمایش خون تونگوشوهرم معتادداداشش ک شبیح هم هستن بجاش زود رفته بودازمایش داده بودکارشون ک تمام شده بوداومدن دنبال ما منم ازامایش دادم مامانم پرسید محمد پس چرانیامده گفتن کارداشته ازمایش دا ده اونم دیگ خلاصه چندما ه بعدازدواج کردیم دیدم شوهرم کم کم موادش میاوردبیرون میکشید خداشاهداصلا من نمیدانستم این حروین شیشه هست شوهرم میکش اصلا میکشید توذهنم میگفتم خدایااین چیه خلاصه زندگی من انقد زجر بدبختی کشیدم بخداروزی هزاربارارزوی مرگ میکنم خانوادم همه میگفتن داداشم دامادمون تحقیق کردن گفتن این پسر بدردت نمیخوره توجوانی دخترهست ۳۰سالش ازدواج نکرده توروهمشون وایسادم چون خواهرشوهرم زن میزدگریه میکردمیگف داداشم اصلا اینجورنیست این دشمن داره بهش تهمت میزنن من الان یکسال ازدواج کردم وضع مالی خوبی ندارم شوهرمم گاهی خوبه گاهی بدخیلی سردباهام منم دیگ امیدی ندارم خجالت میکشم ب خانوادم بگم حق باشما بودمن بین خانوادم شوهرم شوهرم انتخاب کردم ایندم خراب کردم بخدا هیچ زنی توزندگی اندازه من زجربدبختی نکشیده بخدا هرچ فکرمیکنم گناهم چ بوده چ حکمتی ک من این همه باید زجربکشم انقدم گریه میکنم هرشب زیرچشمام سیا شده الانم هی بیکاره توخونه خانوادمم نمیدانن معتادچون قیافش اصلا ب معتادنمیخوره خوشگلم هست البته درحد همیم خوشگلیمون امیدوارم هیچ زنی اینجورمشکلاتی براشون پیش نیاد خلاصه من خیلی زجر کشیدم الانم دارم زجرمیکشم قول داده بره کمپ حلا نمیدانم فقط برام دعاکنید ببخشیدمتن زیادشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☘️🌹🌸🌹☘️ *میگن مامان باباهای آخرالزمان خودشون دین دارن اما از احکام دین چیزی به فرزندانشون یاد نمیدن؛* *مراقب باشیم جزو اون دسته نباشیم* برخی پدر و مادرهای امروز آموزش : 🚩موسیقی از ۵ سالگی 🚩زبان انگلیسی از ۶ سالگی 🚩نقاشی ۵ سالگی 🚩رانندگی ۱۳ سالگی 🚩خلبانی پهباد ۷ سالگی 🚩ریاضی ۶ سالگی آموزش همه چیز قبل از موعد حالا همین پدر و مادر ها 🚩حجاب: هنوز بچه است زوده 🚩روزه: هوا گرمه اذیت میشه 🚩نماز: حالا چند سال دیرتر چیزی نمیشه 🚩حیا و عفت: هنوز بچه است چیزی نیست که! 🔺کلا پای دین که وسط میاد یعنی همون چیزی که انسان رو تبدیل به یک آدم قوی و قدرتمند و با اراده می کنه هنوز بچه است 🌸پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند و فرمودند 🔺 وای بر اولاد آخر الزمان از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ فرمودند: خیر از دست پدران مؤمن آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را منع می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند. [1] بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۱۱۴. [2] مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۶، روایت ۱. [3] طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الاخلاق. ‌‌‎ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
! 👌👌👌 ✍ بارها شنیدیم که میگن، دختر خانمها عکس خودشون رو نذارن رو پروفایلشون ❌ دخترها موقع چت با نامحرم ایموجی و شکلک نفرستن ❌ دخترا برای پسرا تو چت ؛ صدا نفرستن ❌ استیکر نفرستن و .... ❌ 📌درکل بارها شنیدیم که میگن دختر باید باشه👌 مغرور باشه💪 یا بقول معروف زود پا نده ... 😒 (این معنیش این نیست که دیر پا بده خوبه هااا !!!!) 📌خب ! حالا نظرتون چیه درباره سنگینیه اقا پسرا هم کمی صحبت کنیم؟!!!😊 شما آقا پسرا هم استوری ازخودتون با تیپ های خفن و جذاب نزارید ....👨‍💼 با شمام اونایی که پروفایلتون با مدل موهای مختلف و ...🧓 بعضی مذهبی ها که مدل محاسن و ته ریش و تسبیحشون و عوض میکنن😏📿 بنظرتون خنده داره اگه بخواییم بگیم اقا لطفا یکم سنگین باشین؟!! تازه این که چیزی نیست! اصل مطلب یه چیزه دیگس که اونو بشنوین بیشتر تعجب میکنین!!!😕 📌 امروز حرف حسابمون و لپ کلامون اینه👇 اقا گل ❗️❕❗️ عکس خودتو نزار رو پروفایلت !!! 😳😳😳 بعله نذار .... 😊 نمیخوام بگم گناه داره؛ که میدونم و میدونی که نداره ! 👌👌👌ن ولی بیا یه بار هم که شده از یه زاویه دیگه بهش نگاه کنیم!!! 😕 [ چیزی که میخوام بگم ابدا در مورد همه دخترها مصداق نداره❌ ولی ما امروز میخواییم از زبون همون تعداد و دخترها باشما حرف بزنیم!! ] میخوایم از زبون اونا بگیم که👇 ! من یه ... وقتی عکس تورو توی پروفایلت میبینم ... با ته ریش ... 🧓 با یه شلوار جین .... 👖 پشت فرمون ... 🚙 با یه تیشرت خوشرنگ ... 👕 تو جمع رفیقات ... 👨‍👦‍👦 با یه تسبیح تو دست ...📿 با یه کت و شلوار ...🤵 نیم رخ با یه نگاه شیطنت امیز به دوربین و ...🤳 اینها برام جذابه😔 دست خودم نیست .... دلم میلرزه گاهی اوقات .... 📌 وقتی وسط یه مکالمه معمولی؛ یهو بجای تایپ کلمات میفرستی (رو همون حسابی که پیش خودت میگی گناهی نداره و درست هم میگی؛نداره) صدای جذاب مردونت دل من رو میلرزونه ...😔 عکس چهرت تو ذهنم؛ لحن صدات تو گوشم و ... تمام 🌷 هان و 😉هایی که بی دلیل و از روی میفرستی ... همه و همه باعث میشه هربار که چشمم به اسم و عکس پروفایلت میفته ، هربار میخوام پیامی بفرستم حتی در یک مکالمه رسمی و عادی ضربان قلبم بیشتر بشه ... 😔 ! میدونم که بی قصد و دلیلِه تمام این کارهات ... ولی من رو نلرزون! 😔 📌 اگر برای منِ می گوید نکنم بهتر است ! برای شمای هم کاش بگوید نکنی بهتر است ... ! 👌 با (ناخواسته) نکن برادرم ❗️❕❗️ 📌 یه دقیقه وایستا 🤚 لطفا نگیر که این چرندیات چیه و سندش کجاست و کی گفته و ... ؟!!! اولش هم گفتیم هیچ کجای شرع لااقل برای پسرها همینچین مواردی رو اساسا نهی نکرده! اما قبول کن تمام این لرزش دلها بارها و بارها اتفاق افتاده ... 😔 و تماما این کارها مقدمه ایی برای گناه هست ، چه برای توی پسر ...😧 یا منِ دختر ...😧 📌 وقتی برعکس این موارد☝️ فراونه و زیاده ، چرا از این ور مصداق نداشته باشه ؟!!! قطعااااا داره.... 👌 گلم😊 اگر شما دختری هستی که با یه شاخه گل تو فضای مجازی که هییییچ؛ با یه کامیون درخت تو دنیای واقعی هم دلت نمیلرزه!!! بهت تبریک میگم👏 ولی بدون همه ی هم جنسات مثل تو نیستن😊 تعداد اندکی هم هستن که دل هاشون میلرزه و ... بخاطر همون تعداد اندک درمقابل ما به آقا پسرها نگیرید ❌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‌ *📚 داستان کوتاه* *"کرامت امام رضا در حق دزد"* *تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام.* *رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار.* *"ابراهیم جیب بر کی بود؟!"* *از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!* *حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!"* *رئیس کاروان با خودش گفت:* *خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!* *اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم."* *رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده.* *بالاخره پیداش کرد!* *گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟* *(ولی جریان خوابو بهش نگفت)* *ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین 50 تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! "* *رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم."* *فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!"* *ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم.* *کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!* *اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد!* *رئیس گفت:* *"ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!"* *ابراهیم خندید و گفت:* *وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!* *همه "خوشحال" بودن جز رئیس* *کاروان که زد زیر گریه و گفت:* *"ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟"* *چون "حضرت به من فرمودن،"* *حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟* *ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:* *یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟* *از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید."* *و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت...* *مشهد...* *روبروی ایوان طلا...* *خیره به گنبد طلا...* *اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي....* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹خدای مهربانم 🌹 💛💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌🌸ﺍﻟـــﻬﯽ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﺭﺍ ﺷﺎﻣﻠﻢ ﮐﻦ 🌼ﺳﺮﺍﭘﺎ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺼﻢ ﮐﺎﻣﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﮐﻤﺎﻝ ﺁﺩﻣﯿﺖ ﺣﻖ ﺷﻨﺎﺳﯿﺴﺖ 🌼ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﺣﻖ ﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﻭﺍﺻﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﻫﻢ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ 🌼ﺯ ﻟﻄﻒ ﺧﻮﯾﺶ ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﻣﻨﻢ ﻏﺎﻓﻞ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺁﮔﻬﻢ ﺳﺎﺯ 🌼ﻣﻨﻢ ﺟﺎﻫﻞ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﺎﻗﻠﻢ ﮐﻦ 🌸ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ 🌼پروردگارا ﺳﺎﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺰﻟﻢ ﮐﻦ.آمین🙏 ✅جملات تاکیدی(تکرار کنیم): من به خدا ایمان دارم و به لطف و رحمت او همیشه امیدوار هستم چون میدانم اگر آرزویم به صلاحم باشد به لطف خدا به آن میرسم.خدایا سپاسگزارم🙏🏻 آدینه تون بخیر🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
﮼به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان ❤️ هـر طلوعـی تولـدی دوباره است🌤 و هـر تولـدی شـروعی دوباره! صبحتـون بخـیر لبتون خنـدون دلتون بی غـم زندگیتون سـرشـار از عشق و امیـد♥️ 🍃🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🍃 برخیز که راه رفته را برگردیم با عشق به آغوش خدا برگردیم در عرش، صدای« اِرجعی» پیچیده است یا ایّتها النَّفس! بیا برگردیم 👤میلاد عرفان پور مهربانا♥️ امروزم را به برکت حضور پرمهرت متبرک گردان و مثل همیشه با من باش و کمکم کن تا از نیکی ها بگویم و عشق و شادی بپراکنم و منشأ خیر و نیکی باشم. *الهی به امید تو...* 🙏🏻 🍃🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨بـارالهـا.. 🌷آرام تـویـی ✨بر همه احـوال پریشـان شده مـا 🌷این روزها زمین ✨محتاج حال خوب 🌷محتاج اتفاق‌های لبخند دار ✨محتاج گریه‌های از سر ذوق 🌷محتاج آرامش شبانه قبل از خواب ✨محتاج بودن واژه خـداست ❤️ 🌷بـارالهـا... ✨آرامـش وجودت را از ما نگیـر 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌝🌹🌞🌻🌞🌻🌞 *🌸ﺩﻋــــــﺎﯼ ﺻﺒﺤـﮕــــــﺎﻫﯽ🌸* *ﺧﺪﺍﯾـــــﺎ* *ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻢ ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﻡ ؛ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ* *ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ🌹🌳🌳🌈🌷* *پرﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ* *ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ و عزیزانم* *ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ 🌹* *ﺧﺪﺍﯾﺎ* *ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﺮ آنچه ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﮐﻦ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻟﺒﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻞ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﮐﻦ 🌳🌷🌈🌹* *سلام صبح زیباتون بخیرو شادی* *🌹عاقبت بخیر باشید 🌹* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ❗️امان از ما... ✨بزرگی میفرمود: 🔻اگر در اتاق دربسته ای باشیم و بدانیم قدرت بزرگی پشت در ایستاده و سخنان ما علیه خودش را میشنود 👈و به موقع علیه ما به اجرا میگذارد ❓چقدر مواظب سخنان خود میشدیم؟ ❓پس چرا حال ما نسبت به امام زمان علیه السلام چنین نیست؟ انگار چون میدانیم امام مهربانمان، در پی تلافی بی محبتی های ما برنمی آیند، ❗️اینگونه غافلانه زندگی میکنیم❗️ چقدر ما خودخواهیم !!!! گیرم که رحمت بی منتهای حضرت مانع غضب ایشان بر ما شود؛ 👈اما مگر نه این است که ❌غرق گناه بودن ما، ❌ بی اعتنایی ما نسبت به غیبت، 💔دل مبارک امام را آزرده میکند و میشکند؟😔 امان از ما...‼️ ❗️محبت دنیا چه بر سر ما آورده؟ ❗️دلهایمان چقدر زنگار گرفته که امام زمان بخاطر گناهان ما غصه می خوردند و اشک میریزند و ما هنوز از خجالت نمرده ایم😔 ✨العفو یاصاحب الزمان✨ 🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🕊🌹🕊 ای شه منتظر از منتظران چهره مپوش که دگر جان به لب از محنت هجران آمد همه گویند که مفتاح فرج صبر بود صبر نَتْوان که دگر عمر به پایان آمد صبحت بخیر ای حرمت شرح پریشانی ما 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ‌•°🌱 ღ ‌تو‌... آفتاب‌‌ترین‌ آفتابِ‌زمیـن‌و‌زمانـۍ! به‌تو‌ڪه‌فڪرمیکنم،آنقدر‌گرم‌میشوم، ڪه‌کوه‌غصه‌هایم آب‌میشود! صبـحۍ‌ڪه‌با‌تو‌شروع‌شود‌ خورشید‌نمیخواهد..! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
•|☘💛|• دو سه خط شعرِ فراقی، دو سه خط حالِ خراب همه ی دفترِ عشّاق، چنین پُر شده است...💔 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d