eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
27.5هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ویژه شب_یلدا🍉🍉 مرغمون رو آبپز و ریش ریش میکنیم،کمی گشنیز رو خرد کرده،سپس یک عدد پیاز رو ریز خرد کرده داخل روغن سرخ میکنیم،مرغ ریش شده و گشنیز خرد شده و خلال پسته،یک پیمانه انار دون شده رو به پیاز اضافه کرده و پنج دقیقه سرخ میکنیم،سپس کمی فلفل و نمک و زعفران آب کرده بهش اضافه میکنیم برنج رو پس از آبکشی،یک لایه برنج ساده یک لایه برنج زعفرونی،یک لایه مواد،و لایه آخر برنج زعفرونی و کمی پودر گل سرخ میریزیم،و میذاریم برنجمون دم بکشه انار هایی رو انتخاب کنید که دونه شون نرم باشه،در حین پخت هم دونه های انار کاملا نرم میشن میتونید مرغتون رو با سس بپزید و کنار انار پلوتون سرو کنید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شیر 3لیوان خامه 200 gr وانیل 1/2 ق چ شکر 13ق غ پودر ژلاتین ۴ ق غ پودر ژلاتين رو با كمى آب سرد مخلوط كنين و روى بخار آبجوش بگذارين تا حل بشه. شير و خامه و شکر رو حرارت بدين تا جايى كه اطراف ظرف حباب بزنه، نبايد بجوشه. تو اين مرحله وانيل و ژلاتين حل شده رو كه هنوز داغه،اضافه كنين و خوب مخلوط كنين و سپس از صافی رد کنید پاناكوتاى شما آمادست. برای مدل اریب هم من اول یک مقدار ژله داخل ظرفم ریختم و سپس بصورت اریب روی شونه تخم مرغ گذاشتم و وقتی حسابی سفت شد،پاناکوتای خنک شده رو اضافه کردم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بلغور و انار بلغور 1 پيمانه نمك،فلفل بميزان لازم روغن زيتون 2 ق غ آبليمو تازه 2و يا 3 ق غ جعفري،شويد،پيازچه خرده شده 1 ليوان انار دون شده بميزان لازم ابتدا داخل ظرفي بلغور رو ريخته و اب جوش رو تا جايي ك روي بلغور رو بپوشونه ميريزيم در ظرف را گزاشته ميزاريم آب جذب بلغور بشه بعد از يك ساعت ك ديديم اب جذب بلغور شد تمام مواد را اضافه كرده خوب با هم قاطي كرده و داخل ظرف سرو كشيده و با دونه هاي انار تزيين ميكنيم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#بخش_پنجم بعد چهار روز بالاخره گوشیم زنگ خورد، احمد بود ، اشک میریختم و هق هق میکردم وقتی گوشی رو
بابا اومد تو خونه و منم از اتاقم بیرون زدم و هر چی اشاره کرد برو داخل اصلا بهش محل نذاشتم احمد و مادرش اومده بودن، برای بار اول مادر احمد دیدم یه زن نسبتا چاق و سبزه بود که وقتی چشمش به خونه و زندگی ما افتاد گل از گلش شکفت همون جلوی سالن نشست رو یه مبل و گفت تا عروس منو ندین از اینجا جم نمی خورم، پسرم خواب و خوراک نداره میترسم با این کارا از دستش بدم افسانه به چشم تحقیر بهشون نگاه میکرد ، مادرش یه روسری چروک گره زده بود زیر چونش و حتی چادرش اونقدر چروک بود که انگاری از دهن گاو بیرون اومده بود . با تعجب نگاه میکردم بهش که بابام گفت هدی بیا این معرکه ای که گرفتیو جمع کن به این خانم و آقا بگو تمایلی به وصلت باهاشون نداری و اگر دوباره مزاحم بشن ازشون شکایت میکنی. احمد از جاش باشد و گفت شکایت چی دوسش دارم میخوام بگیرمش ، هدی خدا شاهده بگی منو نمیخوای همینجا خودمو میکشم نگاهی به بابام انداختم و گفتم ولی من احمد و دوست دارم ، اصلا عاشقشم نمیتونم فراموشش کنم . نمی فهمیدم چه جوری خر شده بودم ، بابام گفت هدی جوری میزنم که نتونی از جات پاشی عاشق چیه این یه لاقبا شدی آخه ؟ مادر احمد گفت اگر یه لاقباعه شما هوای زندگیشو داشته باش بشه دولاقبا . خدا رو خوش میاد باهاشون اینجوری کنی ؟ بابا زل زده بود به من که گفتم اگر رضایت ندى امشب همراهشون میرم و بی آبروت میکنم . بابا سرخ شده بود و تند تند نفس میکشید و گفت وسایلتو جمع کن فردا باهاش برو عقد کن... مگه میشد بابا به این راحتی رضایت بده ؟؟ مادر احمد گفت پس ما هم اینجا میمونیم هم از تو خیابون موندن راحت تره هم میدونیم بلایی سر این طفل معصوم نمیارید. افسانه رفت سمت در ورودی و گفت پکیج اتاق مهمان خرابه شما امشب همون تو ماشین بخواب فردا سر بزار رو تخت پادشاهی. خونه که خلوت شد افسانه بدون حتی یک کلمه حرف رفت سمت اتاقش و من موندم و بابا... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ••-••-••-••-••-••-••-••
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#بخش_ششم بابا اومد تو خونه و منم از اتاقم بیرون زدم و هر چی اشاره کرد برو داخل اصلا بهش محل نذاشتم
بابا نشست رو زمین و گفت واقعا میخوای زن این مرتیکه بشی؟ مادرشو ببین .. چشم دوخته به مال و اموال من ، خجالت نمیکشی ؟ تموم کن این بچه بازی رو برو و بخواب . گفتم اگر نزاری برم امشب خودم همراهش فرار میکنم و ابروتو میبرم، بابا همون جوری رو زمین نشسته بود سکوت کرد و گفت تا آخر عمر میندازمت تو همون اتاق بپوسی و من رفتم سمت آشپزخونه و گفتم خودمو میکشم به قرآن فردا همراهش نرم خودمو میکشم... بابا گفت باشه برو ولی راه برگشتی نیست چون میخوام برات مراسم ختم بگیرم ، فردا تو محضر جلوی چشمت همه دار و ندارمو میزنم به نام بچه تو شکم افسانه .. خودتی و لباسای تو تنت ، حتی اون ماشینم پس میگیرم . سرمو بالا گرفتم و با غرور گفتم بهترشو برام میخره . روز بعد وقتی زنگ خونه رو زدن بابا با التماس گفت بیا و از شر این ماجرا بگذر هدی ، به خدا که بهترینا برات سر و دست میشکنن.. ولی من دیوونه تر از این حرفا بودم و همراه بابا بدون حتی یه شاخه گل و یه شال سفید رفتیم محضر عاقد وقتی پرسید مهریه چیه مادر احمد گفت پسر من هیچی نداره مهریه بده ، بنویس یه جلد قرآن . بابا گفت مهریه نمیخواد حاجی ولی تنظیم کن حق طلاق با دخترمه. بابا اینو که گفت احمد اومد جلو و گفت یعنی چی ؟ نمیخوام اصلا. بابا گفت خدا رو شکر پس بهم خورد احمد با این حرف بابا کوتاه اومد و تو کمتر از چند دقیقه شدم زن احمد ... بابا اومد جلو و گفت دعا میکنم که پشیمون نشی چون راه برگشتی نداری .. تو صداش بغض بدی بود، حتى بغلمم نکرد .. رفت جلوی احمد و گفت یه پولی ریختم به حساب دخترم به جای جهیزیش که رو دوش من بوده و باید بهش میدادم. مادر احمد اومد جلو و گفت دست شما درد نکنه، به خدا این پسر ما دست بوس شماست اینجوری نگاش نکن خیلی پسر خوبیه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d