💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#خواص_گل_محمدی
👌به خاطر طبع گرم
💠ملین وضد یبوست
💠تقویت کننده مغز و حافظه
💠ضد افسردگی
👈از پودرگل محمدی روی ماست
و یا در غذاها استفاد کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بریم سراغ آموزش امروز
درست کردن آرایش پاک کن خونگی😍
کاملا ارگانیک و طبیعی که نه تنها به پوست آسیب نمیزنه بلکه باعث شادابی پوست هم میشه و کلی خواص مفید داره که بهش میپردازیم🧐🤔👇🏻
خواص نارگیل: این روغن خواص ضدعفونی کنندگی و ضدباکتریایی طبیعی دارد و شما را از بسیاری از مشکلات روزمره ی پوست و مو خلاص کند.🥥
خواص آلهئوورا: آلوئه ورا بعلت داشتن خواص ضد میکروبی در درمان بسیاری از زخمها و جراحتها و سوختگیها- اگزما – تاول– گزیدگی زنبور و نیش حشرات- بریدگی – کوفتگی – آفتاب سوختگی و آکنه موثر است. بنابراین استفاده از این گیاه نه تنها در کرمهای موضعی بلکه در کنترل بسیاری از بیماریها و اختلالات پوستی سودمند می باشد🌵
خواص عسل:مرطوب کننده پوست پاکسازی منافذ پوست درمان آکنه التیام بخش پوست لایه برداری سلول های مرده از سطح پوست.🍯
.
.
نکته❌همیشه قبل استفاده تست حساسیت انجام بدین❌
افرادی که پوست مستعد جوش دارن استفاده نکننده❌
افرادی که میلیا میزنند استفاده نکنند❌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ماسک مو برای رفع ریزش مو و افزایش رشد موها 👇🏻
🦋2ق روغن نارگیل + 4ق ژل آلوئه ورا + چندقطره روغن نعنا 🦋
این ترکیب رو به ریشه و ساقه موهاتون بزنید و ۱۰دقیقه پوست سر رو ماساژبدید و بعد از نیم ساعت بشویید💆🏻♀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن'دشتی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
فیلم از طرف ن'دشتی
حتماشده رمزگوشیت یادت بره
وهزینه ی زیادی هم برای بازکردنش دادی
با ی ترفندآسون قفل گوشیتو بازکن👍👍
مارودعاکنید،فراموش نکنید🙏
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مدتی قبل کلیپی در فضای مجازی دستبهدست شد که احتمالاً بسیاری از مخاطبان آن را دیدهاند. کلیپ درباره یکی از پزشکان (یا کادر درمان) خارجی بود که قبلاً موافق سقط جنین بود و خودش هم آن را انجام میداد و حالا به یکی از مخالفان سرسخت این کار تبدیل شده بود. ماجرا از این قرار بود که یکبار در حین انجام فرآیند سقط جنین، انگار خداوند اراده کرده بود او حقیقت این اتفاق را درک کند.
او درحالیکه با دستگاه ساکشن و از طریق مکش، جنین را از رحم مادرش خارج میکرد و همزمان داشت از دستگاه سونوگرافی این فرآیند را نظاره میکرد، یکدفعه توجهش به تقلای جنین جلب شد که داشت برای زنده ماندن جنبوجوش میکرد. او وقتی که دست و پای جنین با دستگاه ساکشن از بدنش کنده میشد، انگار زجر کشیدن جنین و ناله او را احساس میکرد. حرکات و حالات آن جنین، این پزشک را بهشدت متأثر کرده و تازه آن موقع درک کرده بود جنینهایی که سقط میشوند، جان دارند و در تمام مراحل سقط برای زنده ماندن تقلا میکنند و دست و پا میزنند. به همین دلیل، به جمع افرادی که اعتقاد دارند جنین، حق زندگی دارد، ملحق شده بود.»
#استغفرالله ربی واتوب والیه😭
خدایا به توپناه میبریم ازشرشیطان لعین
ای پناه بی پناهان.
🤲🤲🤲
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
میلادی: Wednesday - 09 February 2022
قمری: الأربعاء، 7 رجب 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹ارسال نامه مامون به امام رضا علیه السلام برای ولایت عهدی، 200ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
▪️6 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️8 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️18 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️19 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
💚🙏🙏🌹🌹💚
📆 تقویم اسلامی نجومی چهارشنبه
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ هجری شمسی
۷ رجب ۱۴۴۳ هجری قمری
۹ فوریه ۲۰۲۲ میلادی
🗓 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام
▪️6 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️8 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️18 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️19 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
🌸 اذکار چهارشنبه :
- یا حَیّ یا قَیّوم ( 100مرتبه )
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
🌸 امروز برای امور زیر نیک است:
🔹صید
🔹زراعت
🔹شروع به کار
🔹دیدارها
🔹خرید جواهرات
🔹درختکاری
🔹فروش حیوان
🔹نامه نگاری
🔹و دیدار دوستان نیک است.
👶 نوزاد برای خود و پدر و مادرش خوش قدم بوده و خوب تربیت شود.
👩❤️👨 مباشرت
امشب: فرزند یا حاکم گردد یا عالم.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) موجب دولت می شود.
💉 #خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری موجب مرگ ناگهانی است.
✂️ چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز بد است، موجب بداخلاقی می گردد.
👕 بریدن دوختن و خریدن لباس خوب و بدون سختی (وسیله سواری) یا چارپایان بزرگ نصیب او خواهد شد.
🚫 #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) به طور کلی از اول تا نیمه ماه که جرم ماه در حال بزرگ شدن است مضر است.
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر (وقت خوابیدن)
💚🙏🙏🌹🌹💚
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷سلام صبحتون بخیر
چهارشنبه خود را
معطر می کنیم به
عطر دل نشین صلوات
اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلےٰمُحَمَّدٍ
وَّ آلِ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
در پناه حضرت محمد(ص)
و خاندان پاکش علیهم السلام
🌷روزتون پر خیر و برکت
🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
الهی پیوند میزنم
روحم را به روحت
قلبم را به قلبت
ذهنم را به ذهنت
هر لحظه از تو هدایت میطلبم
الهی گره میزنم تقدیرم را به
خواست و اراده ات
و قدرشناسی میکنم از تقدیر الهی تو🙏🏻
🌷خدایا
به دشمنانمان خوشیهای بزرگ عطا کن
تا دست بردارند از نابودی دلگرمیهای کوچکمان
خدایا
سلامت عقل را درکنار سلامتی جانهایمان محفوظ بدار...! تا از یادمان نرود انسانیت، درستی و گذشت را...!
خدایا
هرکه با ما بد کرد و بدی را نشانمان داد
تو خوبی را نشانشان بده و معجزه ی بزرگ محبت را...!
خدایا
صبری طولانی در دیده و دلهایمان قرار ده تا یک عمر از یاد نبریم برای گذشتن از هر طوفانی،باید صبور بود و طاقتهایی بسیار به دوش کشید...
"آمین"🙏
🌼🍃
سلام😊✋
صبح زیباتون بخیر ☕️🌸
به چهارشنبه 20 بهمن ماه
خوش آمدید 🌸
روزتون زیبا 🌿
و پراز زیباییهای خلقت🌸
امروز را با یه دنیا🌿
عشق و محبت 🌸
و یه ذهـن آرام 🌿
شروع کنیـد🌸
زندگیتون 🌿
سرشار ازخوشبختی 🌸
🌼🍃
🌷چهارشنبه تون عالی و بینظیر
🌷امیدوارم خداوند
🌷برای امروزتون سبد سبد
🌷اتفاقات خوب
🌷و خوش رقم بزنه و حال
🌷دلتون مثل
🌷گل تازه و باطراوت باشه
🌷روزتون زیبا و در پناه خدا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
صبحتون بخیر و نیکی 🌷❤️
دلتون شادشادشاد🌷
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍃15 تمرین ساده برای تقویت حافظه و جلوگیری از آلزایمر:
1- با دست مخالف مسواک، شانه، بزنید و بنویسید.
2- ساعت را در دست راست ببندید.
3- کلمات را وارونه بگویید.
4- از مسیر جدیدی به سر کار بروید.
5- پاتوقتان را عوض کنید.
6- درباره باورهایتان با تردید فکر کنید.
7- جملات یک صفحه از کتاب را از آخر به اول بخوانید.
8- کار جدیدی انجام دهید.
9- موبایلتان را همراه خود نبرید.
10- یک یا چند بیت شعر حفظ کنید.
11- در جایی امن عقب عقب یا چشم بسته راه بروید.
12- با افرادی که مدتهاست ندیده اید تماس بگیرید.
13- لباسهایی با رنگبندی جدید بپوشید.
14- جدول حل کنید.
15- بدون ماشین حساب محاسبه کنید.
🌼🍃
🌷چهارشنبه تون بی نظیر
🍃امروز ازخدامیخوام
🌷توبازی زندگی
🍃پیشرفت کنید
🌷چرخ روزگاربکام
🍃دنیاتون بروفق مراد
🌼عاقبت تون بخیر و
🍃حال دلتون هر لحظه خوب باشه
🌼🍃
🌷الهی
🌼زندگیتون
🌷بی گره بافته بشه
🌼نقش آرامش
🌷طرح شادی
🌼درقالب خوشبختی
🌷به صدهـزار رنگ
🌼خوشگلتـر از
🌷گلهـای باغچـه
🌼چهارشنبه تون شاد
🌷و سرشار از زیبـایی
🌼روزتون زیبا و در پناه خدا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شاد_باشید🌷🍃
خاطره
🌼🍃
🌷الهی
🌼زندگیتون
🌷بی گره بافته بشه
🌼نقش آرامش
🌷طرح شادی
🌼درقالب خوشبختی
🌷به صدهـزار رنگ
🌼خوشگلتـر از
🌷گلهـای باغچـه
🌼چهارشنبه تون شاد
🌷و سرشار از زیبـایی
🌼روزتون زیبا و در پناه خدا
🌼🍃
🍃🌷منتظر لحظه مناسب نباش
همین لحظه رو دریاب
از ثانیه ثانیه زندگی بهترین استفاده
را بکن
دیگه برنمیگرده 🌷🍃
۲۰ بهمن ماه تون زیبا 🌷🍃
🌼🍃
🌷صد سلام از من به
🍃دستان پر از مهر شما
🌷صبحِ من،صبح شما،
🍃صبح همه دنیا بخیر
🌷سلام صبحتون بخیر
🍃چهـارشنبه تون شاد و زیبا
🍃🌼
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️ﻭﺳﻌﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﮕﯿﺮ…
ﺯﯾﺎﺩﺵ ﻫﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ…
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺳﯿﺮﺍﺏ ﺷﻮ…
ﺭﺷﺪ ﮐﻦ…
ﺷﮑﻞ ﺑﮕﯿﺮ …
ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﻮ …
ﺧﻮﺩِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ…
ﻧﻪ ﺯﻣﺎﻧﺶ …
ﻧﻪ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﯼ ﺍﺵ…
ﻧﻪ ﻣﺎﻟﮑﯿﺘﺶ…
ﻭ ﻧﻪ ﺣﺪ ﻭ ﺣﺪﻭﺩﺵ…
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮐﻦ…
ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ … ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ …
ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘن بي توقع و مستمر را ، همانگونه كه خدا دوستت دارد!
🌼🍃
🎄چهارشنبه تون بی نظیر
🌷ان شاءالله امروز
🌷بهترین روز
🎄زندگیتون باشه
🎄سرشارازشادی وآرامش
🌷لبریزاز موفقیت و لبخند
🌷ودعای خیربدرقه راهتون
🎄روزتون زیبا و در پناه خدا🎄
🌼🍃
الهی🙏🌷
دراین روز زیبا
هرچی حس خوبه
خدای مهربون براتون
مقدرکنه
دلتون شاد🌷
لحظه هاتون آرام
وجودتون سلامت
زندگیتون پرازمحبت و
روزتون شیک و زیبا 🌷
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را
تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست
بیابان تا بیابان جسته ام، در نشانت را
🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
💞الَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج💞
♥️تعجیل درفرج پنج صلوات♥️
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
⚘﷽⚘
سلام صاحب ما ، مهدے جان
هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات ، محروم است اما قلبهاے شکستهےما حضورِ مهربان و امیدآفرینت را احساس میکند .
تو با دعاے خیرت
با نوازش هاے مداومِ پدرانه ات
با نگاه سبز و بارانےات
با توجه گرم و حیات آفرینت
همواره به ما امان میدهے
از ما مراقبت میکنے و جان پناهمان هستے
شکر خدا که در سایه سار توایم ...
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم..
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
خوش به حال شیعیان ما که در زمان غیبت قائم ما به ما محبت میورزند و بر دوستی ما و برائت از دشمنانمان ثابت قدم میباشند. اینها از ما هستند و ما هم از آنها هستیم؛ آنان راضی شدند که ما امام آنها باشیم و ما هم راضی شدیم که آنان شیعه ما باشند و خوش به حال آنها، به خدا قسم آنها در روز قیامت با ما و در مرتبه ما هستند.
📚 بحارالانوار جلد ۵۱، صفحه ۱۵۱
▪️اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🌹🌺🌹
✍پیامبر خدا صل الله و علیه و آله:
جبرئیل و اسرافیل و عزرائیل و میکائیل نزدم آمدند. جبرئیل فرمود: ای پیامبرخداﷺ هر کس از امتت ده صلوات بر تو بفرستد،من بر پل صراط دستش را خواهم گرفت و او را عبور میدهم. میکائیل فرمود: من هم از آب حوض کوثر به او مینوشانم. اسرافیل هم فرمود: منم سر به سجده میگذارم و سر را بلند نخواهم کرد تا خداوند همهی گناهان اورا نبخشاید. عزرائیل هم گفت: منم روح او را همانند روح پیامبران قبض میکنم.
📚:درةالناصحین
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌷
🌺🌹
🔆 امیرالمؤمنين امام علی علیه السلام:
🔺دلهاى پاکِ بندگان، نظرگاه خداى سبحان است. پس هر كه دل خويش را پاک گرداند خداوند به آن نظر افكند.
📚 غررالحكم، حدیث ۶۷۷۷
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هر چیزی جز تو رو خواستن، ضرره ...
به خدا که ضرره ...
با صد نگاه خسته صدا میزنیم تو را
اللهم عجل لولیک الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تاکسیسوار شدن در ژاپن دو قانون اصلی داره: یک) تا وقتی روی صندلی عقب جا هست نباید جلو بشینید! دو) مسافر اجازه دست زدن به دستگیره در رو نداره چون این وظیفه راننده است که در رو باز و بسته کنه!
البته در اغلب تاکسیهای ژاپن باز و بسته شدن در توسط راننده با کنترل و بدون نیاز به پیاده شدن انجام میشه.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_120 معين بى صدا خنديد و دست بين موهايش برد و موهايش را به هم ريخت دكمه بالاى
#این_مرد_امشب_میمیرد_121
_ اگه ميخواى بخوابى چراغو خاموش كنم ؟
_ نه فعلا ، ممنون
_ بابته؟
_ عماد
_ آها
كوتاه جواب دادنش را دوست نداشتم
_ از كجا فهميدى تو حياطه؟
_ موقع شام زل زده بود به صورتت وقتى رفتى حياط ديدم اومد دنبالت ولى جورى
وانمود كردم كه نديدم
_ تو با اين سياست و زرنگيت بايد رئيس جمهور شى
_ مسواك زدى؟
( بيشعور انگار من بچه ام)
_ نه دوست دارم شب دهنم بو گند بده
از بالاى عينك با نگاه خاصى سرزنشم كرد من هم با حرص كنارش طورى كه پشتم به او باشد دراز كشيدم چند دقيقه بعد چراغ ها راخاموش كرد چه قدر دلم ميخواست ميتوانستم اين فاصله كم را هم در هم بشكنم و در آغوشش محو شوم اما او جلو نمى آمد و غرورم هم اجازه جلو رفتن نميداد سهمم امشب هم از او فقط عطرش است و بس.....
تمام طول ساعاتى كه در شركت سپرى ميشد با تمام سكوتى كه بينمان بود همه كارهاى شخصى اش را خودم انجام ميدادم و اگر بر حسب اتفاق منشى بيچاره دخالتى ميكرد آنقدر از دخترك ايراد ميگرفتم و سرزنشش ميكردم كه پشيمان ميشد رابطه ام باعماد كم كم از گذشته هم نزديكتر و بهتر شده بود اما هنوز اجازه ديدن مادرش را نداشتم و در اين مسئله حق را به او ميدادم !!!
آن روز جلسه مهمى در شركت داير بود بهترين لباس هاى رسمى ام را پوشيده بودم جلوى آينه باز شيطان در جانم رسوخ كرد و دستم را سمت رژ زرشكى ام هدايت كرد... كارم كه تمام شد حس كردم رژم خيلى تيره شده است ولى حداقل كمى دلم خنك ميشد تا شروع جلسه و ورود همه اعضا خودم را از ديد معين دور نگه داشتم چند دقيقه اى كه از جلسه گذشت در سكوت با صداى تق تق بلند كفشهايم اعلام حضور كردم و وقتى در را گشودم و معين سر بالا آورد حس كردم رنگ چشمانش ناگهان دقيقا رنگ رژم شد !! ولى خوب در مقابل ٢١ نفر سرمايه دار بزرگ كشور چاره اى جز تحمل نداشت ، روبه رويش كنار عماد نشستم با چشم هايش چنان خط و نشان ميكشيد كه چند دقيقه بعد واقعا از كارم پشيمان شدم. حتى موقع اعلام نظرش بر عكس هميشه تبعيت از جمع را اعلام كرد و ميدانستم اين يعنى عدم تمركزش در طول ساعات جلسه !!!
در انتها نيز زمان بدرقه ، مهندس پدرام شوكت صاحب بزرگترين شركت مهندسى سازه هاى عظيم، خشم اژدها را بيشتر تحريك كرد ..
_ خانم افسرى واقعا فكرشو نميكردم خانمى به جوانى شما تا اين حد صلاحيت داشته باشه، واقعا كارتون مثل صورتتون زيباست و البته مسحور كننده!! صداى نفس هاى تند معين گواه وجودش در كنارم بود طورى كه فقط خودم بفهمم مچ دستم را گرفت و فشرد، ميدانستم براى مهندس شوكت احترام خاصى قائل است
_ جدا جناب نامدار اين دختر رو چه طور كشف كردين ؟
لبخند تصنعى زد و دستم را كه حلقه داشت بالا آورد و با لحنى كه اصلا دوستانه نبود و توقعش را نداشتم گفت: از بعد نامزديمون كشف كردم كسى كه قدرت اداره احساس منو داره قدرت تسلط به اين شركت هم قطعا ميتونه داشته باشه ...شوكت كه خيره به انگشترم مانده بود با تعجب گفت: بى سر و صدا ؟
_ سر و صداشم به زودى بلند ميشه حتما شما جز مدعوين درجه اول هستين
بالاخره اتاق خالى و شد و من هم در حال خروج پنهانى بودم كه صدايش ميخكوبم
كرد !!!
_ شما وايسا
در اتاق را بست نزديكم شد منتظر انفجارش بودم نزديك تر شد ، حال نفس هاى داغ و عصبى اش صورتم را ميسوزاند سرم را پايين انداختم چانه ام را گرفت و محكم سرم را بالا آورد لب گزيدم
_ ولم كن ديوونه
سرش را كج كرده بودطورى كه وقتى حرف ميزد نفس هايش به لب هايم ميخورد،
شايد كمتر از یه سانتى متر فاصله لب هايمان بود
_ نميخواى آدم شى؟
_ من آدم هستم
به چشم هايش خيره شدم هنوز سرخ بود
_ ميدونى اين رنگ رژ مال چه وقتيه؟
_ اَه ول كن
_ جوابمو بده ، ميدونى؟
تن صدايش بالاتر رفته بود حالا دست ديگرش دور کمرم حلقه شده بود و تمام اعضاى بدنم را به گونه اى محصور كرده بود ، كلافه پاسخش را دادم كه رهايم كند
نه نمیدون.....
هنوز ميم نميدونم را كامل ادا نكرده بودم كه لب هايش لبانم را به يغما برد !!
طولانى بود... ترسيده بودم؟ خوشحال بودم؟ تجربه اى نو بود؟ لذت داشت؟
نميدانم فقط ميدانم كه مانعش نشدم وقتى كه كارش با لب هايم تمام شد تازه به خودم آمدم به سينه اش كوبيدم كه از آغوشش فرار كنم اما هنوز اسير بودم كمى از خشم چشم هايش كاسته شده بود اما هنوز تند و عصبى نفس ميكشيد..
_ حالا فهميدى اين رنگ مناسب كى و چيه؟ فكر كنم شوكت و همه مردهاى اين سالن هم حس منو داشتن ...!!!
شرم تمام بدنم را ميسوزاند ، عشق بود يا تنبيه؟ هوس بود يا ميل دل؟ سرم پايين بود و هنوز نگاهش سنگينى ميكرد بر تمام حواس زنانه ام....
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_121 _ اگه ميخواى بخوابى چراغو خاموش كنم ؟ _ نه فعلا ، ممنون _ بابته؟ _ عما
#این_مرد_امشب_میمیرد_122
صداى چند ضربه به در بالاخره دخترك شكست خورده را رها كرد و با چند سرفه اجازه ورود داد بيرامى( منشى جديد) بود ..
_ رئيس خانم سوييما تشريف آوردند
،،باالخره اين زنيكه خارجكى رو پس امروز ميبينم،،
معين چشم هايش را ريز كرد و گفت: _ الان؟!
چه وقتشه؟ كى گفته بياد؟
(پس وقت داره اومدن خانوم؟!! حتما ميخواسته منو بفرسته برم بعد بگه بياد )
_ گفتن خودتون تماس گرفتين
_ عجب!! اشتباه ميكنه حتما ، بگو من تماس نگرفتم بيشتر دقت كنه
( بيشتر دقت كنه؟ حتما جمله رمزيه يعنى بى احتياطى نكن زنم اينجاست!! ولى اصلا مگه من براش مهمم)
امان از اين شك ها و حسادت هاى زنانه !!! بايد سريع خودى نشان ميدادم بهانه اى جور كردم تا به اتاق برگردم و در مسير ، اتاقك انتظار را نيز بررسى كنم ...با ديدن زن تقريبا ٢١ ساله چشم بادامى كاملامتعجب شدم !! چند قدم به عقب برگشتم زن كه متوجه من شد با لبخندى بلند شد و به حالت سنتى مخصوص كشورش
سلام داد
(سوييما اين نيم وجبى چشم بادوميه؟!)
_ سلام خوش آمديد
با لهجه با مزه اش گفت:
_ شما يلدا هست؟
،،اسم منم ميدونه ؟ خاك تو سر بى سليقت معين،،
با لبخند مسخره اى گفتم بله
_ عكست موبايل عماد ديد
،،عمادم ميشناسه؟،،
_ ولى من شما رو نشناخت
اين كه نميفهمن بزار مثل خودش حرف بزنم..
_ سويى هستم
دستم را به عمد جلو بردم و گفتم:
_ نايس تو ميت يو، منم همسر معينم ، وايف !!
(حالا آبرو جفتتون وقتشه بره)
در همين بين عماد وارد شد و با صميميت خاصى با سوييما دست داد و من را معرفى كرد:
_ يلدا خواهرم قهرمان كيك بوكسينگ ..
_ بله بله عكسش را ديد خيلى خوب ، زيبا
_ من بودم بهت زنگ زدم، اشتباهى متوجه شدى نامدار بزرگ خودش آخه كى شخصا بهت زنگ زده ؟
( اى تو روح اون نامدار بزرگ)
بعد از كمى خوش و بش هر دو راهى اتاق عماد شدند عصبى از اينكه آخر هم نفهميدم اين دو پسر عمو چه كار شخصى با اين زن دارند وارد اتاق شدم چند دقيقه بعد هم معين آمد هنوز خجالت ميكشيدم نگاهش كنم هنوز داغ بوسه اش روى لبانم بود..
سرم را پايين انداختم خودم را مشغول جلوه دادم ولى مگر ميشد؟! حس ميكردم نفسم
تنگ آمده است و اگر كمى بيشتر بمانم اين دورى ٢ مترى را هم تاب نمى آورم و اينبار
خودم پيشقدم ميشوم براى بوسه و آغوشش ، بايد كمى هوا به سرم بخورد بلكه سر عقل بيايم ...گوشى ام را برداشتم و از اتاق خارج شدم اين روزها دلم براى با صداى بلند " كجا "
گفتنش عجيب تنگ بود !!
از شركت كه خارج شدم تلفنم زنگ خورد عماد بود
_ بله عماد
_ جان دل كجا پر زدى
_ تو از كجا ميدونى؟
_بالاسرتو نگاه كن
سرم را بالا بردم ، از پشت پنجره اتاقش برايم دست تكان داد
_ ماساژ نميخواى؟
_ الان؟!
_ آره بيا بالا كارش حرف نداره
به محض اينكه خواستم جوابش را بدهم ضربه اى به سرم احساس كردم و چشم
هايم سياه شد...!
صداى گاز موتور سوار و گوشى كه ديگر دستم نبود !!! موتور سوار گوشى ام را هم زمان با زدن ضربه به سرم قاپيده بود!!!
چند ثانيه بعد نگهبانان شركت دورم جمع شده بودند عماد هراسان ميدويد از جايم بلند شدم و خاك مانتويم را تكاندم عماد سريع بغلم كرد
_ يا ابالفضل يلدا خوبى ؟ بى پدر بى وجدان بد زد..
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_122 صداى چند ضربه به در بالاخره دخترك شكست خورده را رها كرد و با چند سرفه اجا
#این_مرد_امشب_میمیرد_123
هيچى نشد خوبم
_ مردم از ترس
دورم شلوغ شده بود ...رئيس بد اخلاق و جذاب شركت هم اينبار در مقابل تمام كارمندانش خودش را به من رساند رنگش پريده بود از حضورش آرامش گرفتم شانه هايم را گرفت و با نگرانى سرم را معاينه كرد
_ كجاش زد با چى زد؟
عماد پاسخش را داد: _ خوبه آقا هيچيش نشد
عصبانى گفت: به سرش خورده؟؟؟؟؟
اينبار خودم پاسخ دادم:
_ آره اما خيلى محكم نبود
بغضم تركيد و ميان گريه گفتم : گوشيمو دزديد
به گمانم دلش سوخته بود سرم را در سينه اش فشار داد و گفت: فدا سرت..... سامى را خبر كرد و مجبورم كرد با او به بيمارستان بروم بعد از اتمام عكس بردارى وآزمايشت خيالش راحت شد ..
_ سرت كه گيج نميره؟
_ نه خوبم
_ به محض اينكه سر گيجه داشتى بهم بگو اوكى؟
_ باشه ،دوباره بغلم كرد و سرم را نوازش كرد ، چه قدر آرامش از وجود اين مرد به من منتقل ميشد!!!
در راه دل به دريا زدم
_ اون زنه چشم بادوميه با عماد چى كار داشت
_ سوييما؟
_ آره
_ ماساژوره
اخم در هم كشيدم
_ يه زن؟!
_ نميخوره داداشتو نگران نباش
( لعنتى نگران توام نه اون)
_ چه قدر زشت يعنى ماساژور مرد وجود نداره
_ راز درمان گرفتگى گردن آقا دست همين خانومه انگار
( راز چيه تو دسته اين زنيكه است؟!)
_ من ماساژور خوبيم يادم باشه بهش بگم
( به در گفتم كه ديوار بشنود و اين ديوار انگار نميشنيد)
_ بريم خونه؟
_ شركت كار نداشتى؟
_ نه سرم درد ميكنه بايد بخوابم
اوكى منم واسه آخرين امتحانم بايد درس بخونم
دستش را روى چشمش گزاشت و سرش را به عقب تكيه داد براى لحظه اى دوباره
در فكر لحظات بوسه داغش افتادم...
فردا صبح كه بعد امتحانم به شركت رفتم جعبه موبايلى دقيقا مدل گوشى معين روى ميزم بود جعبه را كه گشودم معين هم زمان وارد اتاق شد
_ سلام
_ سلام امتحان چه طور بود؟
_ بد نبود، اين چيه؟
رآكتور آب سنگينه
_ بى مزه
_ گوشيتو مگه ندزديدن ؟ دزده دلش سوخته جاى اون اينو واست فرستاده
_ معلومه خيلى بى سليقه بوده چون از اين مدل اصلا خوشم نمياد
_ دفعه ديگه ميگم حتما قبلش نظر سر كار خانومو بپرسه
( قدرت تشكر از هديه اى كه واقعا خوشحالم كرده بود را نداشتم)
روشنش كه كردم با ديدن عكس پيش زمينه اش كه عكس سلفى من و معين زير باران بود براى لحظاتى هرچند كوتاه ياد خاطرات آن روزها وجودم را در بر گرفت ، معنى اين كارش چه ميتوانست باشد؟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_123 هيچى نشد خوبم _ مردم از ترس دورم شلوغ شده بود ...رئيس بد اخلاق و جذاب ش
#این_مرد_امشب_میمیرد_124
بعد از انتظار دومين حالت منفور براى من ترديد بود و اين روزها عجيب ترديد داشتم معين فاصله ايمنى اش را با من به طرز ماهرانه اى حفظ ميكرد استاد ناديده گرفتن
شده بود و من هم به تلافى ناديده گرفتن هايش گه گاهى براى ديدن واكنشى كه به خودم ثابت كنم هنوز برايش مهم هستم روى اعصابش پياده روى ميكردم و اى كاش اينقدر
عاقل بودم كه براى جلب توجه و غيرتش كمى زنانه به خرج ميدادم...
شب ها دير تر به اتاق مى آمد كه مطمئن شود خوابم و صبح ها قبل من بيدار ميشد و اتاق را ترك ميكرد احساسم در آن روزها غير قابل توصيف بود !!!!
صبح كلافه از خواب بيدار شدم و ست ورزشى ام را پوشيدم ميدانستم به سالن ورزش ميرود ، ولى وقتى آن جا هم نيافتمش با حرص روى تردميل مشغول دويدن شدم
كمى بعد هم عماد آمد دماغم را طبق روال معمول كشيد و سهميه بوسه صبح گاهى ام
را روى گونه ام گزاشت
_ شوهرت كجاست؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
_ من چيشو ميدونم كه بدونم كجاست
ريز خنديد و گفت؛
_ بى عرضه اى خوب دختر آدم شوهرشو به امان خدا ول نميكنه اونم اون شوهر هلو رو ..
_ ايش اون زهر ماره تلخه هلو نيست
_ واسه همين تو شركت نميزارى پشه ماده هم از ٦ فرسخيش رد شه ؟ ولى خوب ميگم كه خنگى حواست نيست دورت چه خبره
با تعجب گفتم؛
_ چه خبره؟
موذيانه خنديد و گفت:
_ ولش كن نميخوام بين زن و شوهر باعث اختلاف بشم
واقعا كنجكاو شده بودم
_ عماد بهت ميگم بگو چه خبره
_ اين خانم صبورى هست مشاور ارشد گروه
_ اون دختر دراز زرده؟
_ همون قد بلند بلونده ديگه
_ عماد، جونم در اومد بگو ديگه
_ ديروز كه تو زود رفتى ..
بعد مكث كرد
_ بگو ديگه
_ قاطى نكنيا
كم كم ترسيده بودم بغضم گرفته بود
_ تو روخدا بگو بينشون چيزيه از اول شك كرده بودم موهاشم بلنده ، اونو ميبينه
نيشش تا بناگوشش باز ميشه واسه ما فقط عين عمره بيخود نبود منو با سامى فرستاد زود
برگردم
_ بابا بزار من حرفمو بزنم
بغضم اجازه حرف زدن درست و حسابى نميداد
_ نميخواد ديگه بگى تقصير خودمه از فردا ميرم جيغ ميزنم وسط شركت كه من زنشم و...
هنوز حرفم تمام نشده بود كه كم مانده بود از تعجب تا مرز سكته برم معين از روى صندلى ماساژ بزرگ چرمى كه پشت به من بود در حالى كه از بطرى آب مينوشيد بلند شد !!!
نگاه خاص و سرزنش كننده اى به عماد كرد عمادهم سعى ميكرد خنده اش را كنترل كند با
اخم شيرينى به او گفت: كم لودگى كن
و بعد سرش را به علامت تاسف تكان داد و از سالن خارج شد به محض خارج شدنش خنده عماد مثل بمب تركيد و من هم كه از شرم حرفهايم در حال ذوب شدن بودم
هرچه فحش داشتم بارش كردم..
_ به تو هم ميگن داداش ؟!! پلشت آبرومو بردى!!
ميان قهقهه خنده هايش گفت:
_ من موندم چه طور حجمى به اون گندگى رو نديدى كه دقيقا پشت سرته
_ تو روحت عماد من اصلا حواسم نبود اونجا ولو شده
_ برو دوتا ماچش كن از دلش در بيار
_ تو مرض داشتى اون اراجيفو گفتى ؟
_ ميخواستم به آقام نشون بدم خواهرم خيلى متعصبه يهو خطا نكنه ...
روی اينكه به سالن صبحانه بروم را نداشتم ولى خوب چاره اى نبود قبل از هرچيز گونه خانم جون را بوسيدم و بعد لپ مهرسام را كشيدم و با خجالت كنار معين نشستم !!
قدرت تسلط اين مرد بر همه چيز عالى بود بى تفاوت و با اشتها صبحانه اش را ميخورد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_124 بعد از انتظار دومين حالت منفور براى من ترديد بود و اين روزها عجيب ترديد د
#این_مرد_امشب_میمیرد_125
آوا در حالى كه لقمه در دهان مهرسام ميگذاشت رو به معين گفت: راجب پرستار
فكر كردى؟
_ آره ولى طول ميكشه تا يه شخص مناسب پيدا كنم ديگه هم بچه رو نفرست ساختمون اونور تربيت اشتباهشون روش تاثير ميزاره.
خانم جون لب گزيد و گفت: _ مادر اونا هم مهرسامو دوست دارن دلتنگ ميشن
_ دلتنگ شدن بيان اينجا ببيننش لزومى نداره اين بچه رو ببرن حتما ..
_ ميانم كه شما اوقات تلخى ميكنى !!
_ من همينم خانوم جون همين كه از اين خونه شوتشون نكردم بيرون به احترام شماست... وگرنه تحمل يه مشت مفت خور دو رو كه همه عمر سعى كردن بهم ضربه بزنن و زدن خيلى واسم سخته ..
عماد كه تازه رسيده بود با خنده به همه سلام داد و شيرين جان را قلقلك داد
_ عمه شيرين من جيگر منه مگه نه؟
شيرين ذوق زده خنديد و گفت: تازه شيرين عقل هم هستم !!
همه سكوت كردند معين جدى پرسيد
_ كى اينو گفته بهت؟
شيرين با انگشت هاى دستش شروع به شمردن كرد
_ مبينا و صنم و يارا و اون يكى ها ..
عماد عزيزم غمزده نگاهش ميكرد و معين كلافه ليوانش را روى ميز كوبيد:
_ بيا خانم جون اينا به اين طفل معصوم رحم ندارن چه برسه به من كه سايه امو با تير ميزنن...
دلم براى شيرين كه مبهوت همه را نگاه ميكرد سوخت لبخند مهربانانه اى زدم و
گفتم: شيرين جون پايه یه گردش خانمانه هستى؟
ذوق كرد و آب دهنش را قورت داد:
_ اگه داداشم بزاره بله
عماد سفت بغلش كرد و بوسيدش و گفت
_ اى جان انگار داره بله سر عقد ميده
معين كه امروز اصلا قصد خنده نداشت گفت: عماد ببر بچه ها رو بيرون امروز
( بچه ها ؟! منم جز بچه ها محسوب ميشم؟!)
_ آقا شما خودت نمياى؟
_ نه جلسه دارم
از جايش بلند شد و رو به خانم جون گفت:
_ شوهرتو تنها نزار حالا كه پاشو كرده تو يه كفش كه ميخواد بره ويلا لواسون يه مدت شما هم برو من مشكلى با رفتنت ندارم..
خانم جون هم از خدا خواسته تشكر كرد، ولى دل من هنوز نگرانه گردش بى معين بود دلم همان شهربازى دو نفره را ميخواست زبانم چرخيد
_ جلسه امروز واجبه؟
بى تفاوت جواب داد: _ آره
_ خوب پس گردش واسه يه روز ديگه بمونه منم ميام جلسه...
در حالى كه سالن را ترك ميكرد گفت: با خانم صبورى جلسه ندارم امروز مرخصيه تولد شوهرشه !!
((واى كه حرفت از صد تا فحش بدتر بود!!!))
با حرص عماد را كه هنوز ميخنديد نگاه كردم....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_125 آوا در حالى كه لقمه در دهان مهرسام ميگذاشت رو به معين گفت: راجب پرستار ف
#این_مرد_امشب_میمیرد_126
عصر آن روز قبل از اينكه به گردش برويم عماد، خانم جون و اتابك خان را بدرقه كرد به احترام خانم جون تا كنار ماشين رفتم و با اتابك خان هم خداحافظى كردم ولى روى
بر گرداند و نيشخند وحشتناكى زد و به راننده اشاره داد تا حركت كند با حرص به عماد گفتم:
_ پدربزرگت خيلى وحشتناكه
_ پدربزرگ منه فقط آره؟
_ نميخوام حتى فكر كنم خون اين مرد تو رگهامه ....عماد در حالى كه دست به جيب سمت ماشينش ميرفت لبخند تلخى زد و گفت:
دقيقا جمله ژاله !!
وقتش رسيده بود؟! سريع خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم؛
_ عماد من دوست دارم عكس خواهرمو ببينم
كلافه كف دستش را روى ته ريشش كشيد و يكى از ابروهايش را بالا داد و گفت:
_ خواهرت يا نامزد سابق شوهرت
سرم را پايين انداختم و به كفش هايش خيره شدم
_ دوست دارم ببينم خواهرم چى بوده كه شوهرم هنوز عاشقشه!!
صورتم را نوازش كرد و آه حسرتى كشيد
_ ژاله جايى واسه عشق باقى نگذاشت با همه عشقى كه بهش داشتم جز شرمندگى از وجودش ديگه هيچ حسى بهش ندارم مطمئنم آقا اگه عاشقش بود با تو ازدواج نميكرد..
(سخت بود ! حتى به زبان آوردنش سخت بود
عاشق منم نيست )
_ دلش بدجور سريده اينو از من قبول كن
_ نه فقط احساس مسئوليت نسبت بهم داره و مدام در حال فاصله گرفتن
_ ميخواد نجنگه متوجه ميشم كه فاصله ميگيره چون تو از كاه كوه ميسازى واسه
جنگيدن باهاش..
ناراحت و دلخور خودم را بالا كشيدم و به چشم هاى قهوه اى روشنش خيره شدم
_ حق ندارم عماد؟! اون واسه رسيدن به ارثيه اش از من پل ساخت
_ وقتى اينهمه تنفر و ترديد وجود داره نبايد بهش جواب مثبت ميدادى
با شرم برگشتم و به درختان باغ خيره شدم
_ ترديد دارم اما تنفر نه!!! من عجيب عاشقشم و همه دردم همينه
_ ذات عشق ترديد پذير نيست يه نگاه به من كن يبار عاشق شدم اونم عاشق مزخرف ترين آدم دنيا اشتباه كردم ولى هنوزم مطمئنم اگه با وجود دونستن همه اينا به گذشته برگردم باز هم عاشقش ميشم برام مهم نيست عاشقم نبود و نيست مهم نيست منو واسه منافع مادى خواست و سرم كلاه گذاشت تنها چيزى كه براى مهمه اينه كه من عاشقشم اما بين من و تو يه فرق هست عشق من به اون ، به خودم و اطرافيانم لطمه ميزنه اما عشق تو خطرناك نيست سازنده هم هست چون اون مرد قابل اعتماده ...
حرف هاى عماد را پذيرفته بودم حق داشت بايد به حرمت دل خودم هم كه شده كوتاه مى آمدم...گردش دست جمعى آن روز به همه خوش گذشت مخصوصا شيرين جان ولى من
هر لحظه دلم ياد معينم را ميكرد و با خيره شدن به عكس صفحه گوشى ام كمى آرام
ميشدم به خانه كه رسيديم مبينا بر عكس هميشه كه مسيرش را براى رويا رو نشدن با من
تغيير ميداد خيلى دوستانه جلو آمد و سلام داد
_ عماد تنها تنها ميريد گردش آمار بده ما هم بيايم
عماد با خوشرويى چشم شيرينى گفت و من هم سريع خودم را به اتاقم رساندم
معين خواب بود با ژست هميشگى اش كه پشت دستش را روى پيشانى اش ميزد،
ميدانستم فشار كارى شركت چه قدر گاهى اذيتش ميكند ، لباس خواب قرمز كوتاهم ر ا
پوشيدم و كنارش خوابيدم آنقدر عميق خوابيده بود كه حتى متوجه حضورم نشد غلتى زدم و خيره به صورتش حرفهاى عماد را در ذهنم مرور كردم؛
_ به درك كه عاشقم نيستى
به درك كه دلت جاى ديگه است
به درك كه تو چشمت كوچيك و حقيرم
به درك كه منو واسه رسيدن به ارثت خواستى
مهم اينه كه من عاشقتم
عاشق اين تركيب جذاب و زاويه دار اجزا صورتم
عاشق اين هيكل مردونه
عاشق اخمات
عاشق نفسات
عاشق عطر تنت
عاشق غول چراغ جادوم
من عاشق اين مردم !!حتى به قيمت از دست دادن همه چى من عاشق اين مردم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد....