eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸ایرانِ‌زیبا🌸🍃 🍃🌲🌼🍁پائیز زیبای من سبک‌کن بار خودت رو ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌲🌼🍁و اماده شو برا یه خواب طولانی... 🍃🌲🌼🍁 تا جون بگیری... 🍃🌲🌼🍁 خسته شدی بس که اونهمه بار رو ماهها روی دوش خودت نگهداشتی ... 🍃🌲🌼🍁سبک شو عزیزم... 🍃🌲🌼🍁 استراحتی بکن 🍃🌲🌼🍁 و دوباره در بهار بیدار شو نازنین من 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿💚﷽ 💚🌿 🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🏔🌲🌈⛈☀️سلاااام روز جمعه تون بخیر و شادی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌈🏕🌻☀️الهی گل وجودتون همچون گل آفتابگردون بعشقِ نور خورشید با نشاط و باطراوت. 🍃🌈🏕⛈☀️جمعه تون در کنار عزیزان بی نظیر👌😍... 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸ایرانِ‌زیبا🌸🍃 🍃🌲🌼🍁پائیز زیبای من سبک‌کن بار خودت رو ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌲🌼🍁و اماده شو برا یه خواب طولانی... 🍃🌲🌼🍁 تا جون بگیری... 🍃🌲🌼🍁 خسته شدی بس که اونهمه بار رو ماهها روی دوش خودت نگهداشتی ... 🍃🌲🌼🍁سبک شو عزیزم... 🍃🌲🌼🍁 استراحتی بکن 🍃🌲🌼🍁 و دوباره در بهار بیدار شو نازنین من 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 رنگ موهای رویال 💥 که از بهترین متریال روز دنیا تهیه و تولید شده و می‌توان ادعای این را داشت که کیفیت این محصول قابل رقابت با برندهای مطرح دنیا بوده👌🏻 که 70 درصد مواد اولیه و ترکیبات آن متریال ایتالیایی و رنگدانه‌ها، کراتین و کاندیشنر استفاده شده در این محصول، لوون اشتاین آمریکا می‌باشد. یکی از مهم ترین ویژگی یک رنگ موی خوب ، کیفیت و سرعت رنگ پذیری آن هست، که رنگ موی های رویال در طی 25 دقیقه رنگ پذیری آن صورت گرفته و تمامی تارهای مو را پوشش می دهد.🔥 دیگر ویژگی یک رنگ مو با کیفیت وجود مواد نرم کننده در آن هست که این امر در رنگ موهای رویال به خوبی رعایت شده و پس از استفاده از این محصول و شستشوی موها به هیچ عنوان موها خشک و شکننده نمی شوند. رنگ موهای رویال برخلاف رنگ موهای موجود در بازار که پس از چندبار شستشو تغییر رنگ می دهد و رنگ موها به سبزی و یا قرمزی می روند به هیچ عنوان تغییر رنگ نمی دهد 😯 همچنین درخشنگی رنگ این محصول پس از استفاده بسیار بالا و جذاب می باشد که این هم یکی دیگر از ویژگی های یک رنگ موی با کیفیت می باشد.🤩 وجود کلاژن و کراتین در فرمولاسیون رنگ موی رویال باعث تقویت و نگهداری از موهای شما می شود، همچنین در این محصول از آمونیاک بسیار کمی استفاده شده که باعث عدم آسیب دیدگی موها می شود.🌟 با توجه به وجود چنین ویژگی منحصر به فردی می توان از این محصول چندبار در هفته به راحتی استفاده کرد. رنگ موهای رویال بر خلاف دیگر رنگ موها از اسانس های معطر در آن استفاده شده که هنگام استفاده و شستشو بوی خوبی نیز می دهد.🌸✨ جهت سفارش لطفا پی وی
⚫️ رویال 🔴 موارد استفاده: ⚜ قدرت رنگ پذیری بالا ⚜ پوشانندگی فوق العاده ⚜ سرعت در رنگ پذیری ⚜ همراه با کمترین آمونیاک استفاده شده در فرمولاسیون آن ⚜ حاوی مواد نرم کننده ⚜ حاوی کراتین و کلاژن ⚜ حاوی اسانس های معطر 🔰قیمت: 210 💆🏻‍♀👱🏻‍♀✨ 🦋 هدف ما هدیه دادن زیبایی و جذابیت متفاوت به شماست 😍💗 🖋
# جلوگیری از سیاه شدن عضو در دیابت # در بیماری دیابت به علت غلبه بلغم بیش از حد بر پا _ ابتدا انگشتان و سپس کل پا سیاه میشود این نتیجه این است که کل پا شده بلغم خالص یعنی سردی مطلق _وقتی سردی مطلق صورت پذیرفت خون دیگر در ان ناحیه جریان پیدا نمیکند و در مدت کوتاهی پا سیاه و تا زیر زانو ادانه پیدا کرده و در طب مدرن منجر به قطع پا میشو د شاید اکنون که من این متن را مینویسم پایی قطع شد و‌پایی دیگر در حال قطع شدن است از انجاییکه بلغم ( سردی و تری) بر اندام های انتهایی یدن غلبه میکند بدلیل سنگینی ما هیچ وقت شاهد سیاه شدن دست _ گردن _ کمر و هیچ عضوی دیگری از بیمار دیابتی نیستم لذا عزیزانی که دارای قند خون میباشند بارها گفتم ظرف مدت ۳ ماه با رعایت رژیم غذایی_ مریضی که روزی ۱۰۰ واحد انسولین تزریق میکرده در مدت ۳ یا ۴ ماه انسولین به صفر رسیده است و قند بحالت نرمال ۱۱۰ برگشته ک طرف به زندگی عادی خود ادامه داده است من در تعجبم دیایتی که نتیجه غلبه گرمی و تری و سردی و تری است ( دیایت‌گرم _ دیابت سرد) چگونه میخواهیم با انسولینی که هیچ مزاجی ندارد نه تر است نه خشک نه سرد است و‌نه گرم به درمان بیمار دیابتی پرداخت دیایت هرجه باشد از دو نوع خارج نیست گرم‌ سردو یا عصبی ( که عصبی بودن خود سردی و تری را بر بدن غالب میکند که میشود دیابت سرد) چون خون به عضو نمیرسد لذا تغذیه محتل شده و کم کم باعث پوسیدگی و مردگی نسوج میشود که در وهله اول باید داروهایی داد که باعث انبساط عروق شوند سپس محل را با روغن های گرم و تر و گرم و خشک ماساژ داد تا با حذب روغن از بخ زدگی کامل عضو جلوگیری شود حتی زمانیکه سردی مِطلق بز بدن حادث میشود روح از بدن خارج میشود و این میشود ((((((مرگ))))))) چنانچه به بیماری دیابت مبتلا هستید به شرح زیر عمل کنید کلپوره گزنه شنبلیله قره قاط عدس الملک ریشه بابا ادم برگ درخت گزدو برگ درخت زیتون طباشیر قلم اقاقیا تخم ترب تخم شلغم تخم پیاز از هرکدام ۳۰ گرم بگیرید و به دو شیوه زیر عمل کنید یا پودر کنید همه را و وروزی دو قاشق غ خ صبح و شب در ترکیب عرق بوقناق _ بومادران _ شنبلیله و‌گزنه بریزید و بهم بزنید و میل کنید و یا تمام را نیم گوب کنید و روزی دو بار دم کنید و با عسل طبیعی میل کنید چنانچه انسولین میزنید هر یک هفته دو واحد کم کنید و چنانچه قرص میخورید از قرص یک‌جهارم را کنار بگذارید برای شیرین کردن و خوردن شیرینی ها از برگ گیاه ( اِستِویا) استفاده کنید سه برگ انرا داخل ابجوش بربزید و وقتی شیرین شد میل کنید بدون حتی یک درجه بالا رفتن قند خون تا‌میتوانید از عسل وحشی_ و شیره توت طبیعی استفاده کنید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d هسته تف داده خرما را بصورت دمنوش استفاده کنید از خوردن‌جای سیاه_ برنج_ هیدروکربوراتها_ سیب زمینی و مواد نشاسته ای خودداری کنید تمام غداهای سرد و تر را در دیابت سرد و‌تمام غداهای گرم و تر را در دیایت گرم رها کنید و بقیه عذاهارا با مصلح بخورید شما ظرف ۳ الی ۴ ماه از شردیایت راحت شده اید گاهی کلاهک بادمحان دم کنید بخورید از خورشت بامیه اسنفاده کنید _ شبی ۲۱ عدد بادام درختی یک‌لیوان سرکه انگبین و از خو ر دن خاکشیر هر شب غفلت نکنید این درمان اصلی و کلی دیابت 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🔶🔹استخوان سازی 🔹و یا تقویت استخوان ساق پاها 🔹بر مبنای طب سنتی 📚برای تقویت استخوان به روش گام به گام بالاخص ساق پاها و سایر اندام ها برمبنای طب سنتی و اسلامی ۱- انجیرخشگ روزی ۷ دانه حتی روزی یک دانه خیسانده و با میل بخور تا چندماه و اگرگرمی اذیت میکنه با چندبرگه زردآلو بدون تیزاب ۲- ژل سازی استخوان با خوردن باقلا است اما چون سرد است پس با پلوشوید و گوشت و آویشن بخور هفته ای دوبار ۳- استخوان سینه گوسفند مثل قدیمی ها بپز و بعنوان گوشت آبگوشتی خیلی بخور ۴- آناناس حتی کمپوتش حتی روزی یک قارج ۵- مغز بادام زمینی روزی چنددانه بخور و از مصرف مغزیجات و خشکبار غافل نشوید ۶- دمنوش آویشن رقیقش که جوش نزنی و گر نگیری در سفت شدن ساق پاها کاربردی است ۷- حالا حالا فلافل آب دار همان نخوداب با اندکی پودرزنیان مثلا یک نخود یا آویشن با پیاز و زردچوبه میل کن مثلا تغذیه عصرها نباید خسته بشوی اما درحد متعارف بخور ۸- پودرسنجد دوقاشق بخیسان و فردایش بخور و حتی میتوانی شیرابه آبش را بخوری فقط کارکن که ثقل و سنگینش موجب دل درد نشود چندسال بخور البته شما خانم چندقلو با خوردن سنجد زاییدی عصبانی نشوی ۸- خوردن حتی یک قاشق عرق اسطوخدوس در شب تاکید میشه برای شب تا ریزش نزله سرد به پایین تنه قطع شود و مرکز کامپیوتر بدن یعنی هیپوفیز درمدیریت بدن هوشیارتر رفتارکند ۸- ماساژدهی کف پاها با یک یا چند روغن قسط یا بادام تلخ و شیرین یا سیاهدانه و یا غلتک دهی به کف پاها با بطری آب یا سنگ پازنی یا بشگول گرفتن یا خط کش زدن آرام و چوراب پوشیدن حدقل در روز 👈 درمان ضعف استخوان 🔹 سویق: منظور از سویق، سویق_گندم و جو است که بسیار اثر گذاره به خصوص برای مادران شیرده 🔸 شیر طبیعی گاو ، گوسفند، گوشت گوسفند. انجیر، برگ چغندر که بسیار عالی و لازم است، خشک‌شده هم مصرف میشود در غذاها مصرف کرد، برای درمان کم خونی عالیه. 🔹 هسته سنجد: پودر هسته سنجد + شیر_گاو ترکیب خوبی برا تقویت استخوان است 🏖🔶🔹استخوان سازی 🔹و یا تقویت استخوان ساق پاها 🔹بر مبنای طب سنتی 📚برای تقویت استخوان به روش گام به گام بالاخص ساق پاها و سایر اندام ها برمبنای طب سنتی و اسلامی ۱- انجیرخشگ روزی ۷ دانه حتی روزی یک دانه خیسانده و با میل بخور تا چندماه و اگرگرمی اذیت میکنه با چندبرگه زردآلو بدون تیزاب ۲- ژل سازی استخوان با خوردن باقلا است اما چون سرد است پس با پلوشوید و گوشت و آویشن بخور هفته ای دوبار ۳- استخوان سینه گوسفند مثل قدیمی ها بپز و بعنوان گوشت آبگوشتی خیلی بخور ۴- آناناس حتی کمپوتش حتی روزی یک قارج ۵- مغز بادام زمینی روزی چنددانه بخور و از مصرف مغزیجات و خشکبار غافل نشوید ۶- دمنوش آویشن رقیقش که جوش نزنی و گر نگیری در سفت شدن ساق پاها کاربردی است ۷- حالا حالا فلافل آب دار همان نخوداب با اندکی پودرزنیان مثلا یک نخود یا آویشن با پیاز و زردچوبه میل کن مثلا تغذیه عصرها نباید خسته بشوی اما درحد متعارف بخور ۸- پودرسنجد دوقاشق بخیسان و فردایش بخور و حتی میتوانی شیرابه آبش را بخوری فقط کارکن که ثقل و سنگینش موجب دل درد نشود چندسال بخور البته شما خانم چندقلو با خوردن سنجد زاییدی عصبانی نشوی ۸- خوردن حتی یک قاشق عرق اسطوخدوس در شب تاکید میشه برای شب تا ریزش نزله سرد به پایین تنه قطع شود و مرکز کامپیوتر بدن یعنی هیپوفیز درمدیریت بدن هوشیارتر رفتارکند ۸- ماساژدهی کف پاها با یک یا چند روغن قسط یا بادام تلخ و شیرین یا سیاهدانه و یا غلتک دهی به کف پاها با بطری آب یا سنگ پازنی یا بشگول گرفتن یا خط کش زدن آرام و چوراب پوشیدن حدقل در روز 👈 درمان ضعف استخوان 🔹 سویق: منظور از سویق، سویق_گندم و جو است که بسیار اثر گذاره به خصوص برای مادران شیرده 🔸 شیر طبیعی گاو ، گوسفند، گوشت گوسفند. انجیر، برگ چغندر که بسیار عالی و لازم است، خشک‌شده هم مصرف میشود در غذاها مصرف کرد، برای درمان کم خونی عالیه. 🔹 هسته سنجد: پودر هسته سنجد + شیر_گاو ترکیب خوبی برا تقویت استخوان است 🏖https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 ، علت و درمان ♻️ علت: غلبه ؛ این خلط که بیشترین ماده خاکی را دارد، سنگین شده و به سمت اندام تحتانی (کف ) حرکت می‌کند و باعث خارپاشنه می‌شود. 🔷 درمان: 🔹 باید با و ایجاد حرکت و ، عنصر را در بدن افزایش داد. این حرکت‌(ورزش)، با افزایش در بدن، حرکت دیگری در خون ایجاد می‌کند؛ یعنی در اندام انتهایی را حرکت داده و به سمت اندام فوقانی هدایت می‌کند. با ادامه ، حرارت بر این غلیظ تصرف می‌کند و آن را تبدیل به بخار دخانی می‌کند که این بخار دخانی، تبدیل به مو می‌شود. پس ورزش با این عملکرد، علاوه بر درمان خار پاشنه، باعث بهبود ریزش مو در این افراد نیز می‌شود. 🔹 مصرف سرکنگبین، استفاده از روغن در موضع و ضماد سیاهدانه‌ای که مقداری در سرکه مانده و سپس له شده، در موضع کمک کننده است. 🔹 با استفاده از یافته‌های فوق درمی‌یابیم که ازاله منظم موهای بدن (دو هفته یکبار)، به خروج بهتر مواد زائد از بدن کمک می‌کند، زیرا مو و ناخن از فضولات هضم چهارم (هضم بافتی) است که از بدن خارج می‌شود. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔹اینکه برخی با انجام لیزر، مانع رشد موی سطح بدن می‌شوند، در واقع مانع خروج مواد زائد بدن خود می‌شوند که بسیار مضر است.
‍ ‍ 🔹سونامی در ایران 🔻کسانی که دانش آموز یا بچه مهدکودکی تو خونه دارند، میدونند که چند سالی هست متاسفانه این مشکل وجود داره و تو فصل مدرسه‌ها هم شدت می‌گیره. 🔻شپش موجود زنده‌ای هست که با کمی دقت میشه اونو توی موها دید و با خارش سر هم همراه هست. بنابراین‌‌ نباید با شوره سر اشتباه گرفته بشه. 🔻تخم “شپش” به شکل بیضی وسفید رنگ و کوچک که به ساقه مو و درز لباس می چسبه. هر کدوم از این تخم ها داخل یک کپسول بسیار چسبناک قرار گرفتند وبه فاصله کمی از ریشه مو جای که دما و رطوبت مناسب دارد جا میگیرند. پس از ۷روز شپش ها سر از تخم در می آورند وطی مراحلی به شپش بالغ تبدیل می شوند که خارش سر شروع میشه و این خارش در اطراف گوش‌ها و نزدیک گردن بیشتره. 🔻استفاده از روغن زیتون، سشوار گرم کشیدن، سرکه و ...از راه‌های درمان موقت شپش است. 🔻اما یکی از راهکار سنتی برای درمان شپش استفاده از اسپند است 🔻مواد لازم: ۱قاشق غذاخوری پر اسپند آسیاب شده به همرا ۱ لیوان آبجوش برای موهای کوتاه…و ۲قاشق و ۲ لیوان برای موهای بلند( هنگام مبتلا شدن به شپش بهتر است موها را کوتاه کنیم) 🔻اسپند را آسیاب کرده بمدت ۱۵ دقیقه با آبجوش روی کتری دم کنید، سپس کل موها را با آن آغشته کرده و ۴۵ دقیقه با کلاه پلاستیکی یا کیسه پلاستیکی کاملا پوشش دهید سپس با آب رقیق و بدون وهیچ شوینده ای موها را آبکشی کنید. 🔻 توجه داشته باشید که این نسخه ممکن است حتی با یک بار استفاده شپش را کاملا از بین ببرد اما به دلیل مقاومت تخم شپش بهتر است تا ۱۰ روز آن را انجام دهید. و اما راهکار طب اسلامی این موارد است 🔻یکساعت قبل از حمام ، لعاب خیسانده خطمی سفید بر سر بگذارید و بشورید. 🔻با آب چغندر سر را بشویید. 🔻سرکه طبیعی انگور +لعاب گل ختمی مخلوط نموده سر با آن شسته شود. 🔻هفته ای دوبار حنا به سر گذاشته شود . 🔻چوب درخت انار را بسوزانید و دود آنرا به سر و موها بدهید، چندین بار تکرار تا شپش از بین برود.https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_ششم- بخش دوم چیزایی مثل پارچه روسری ..بلوز ..پیرهن ترکمنی ... شال هایی ک
داستان 💕💕 - بخش پنجم یک خانمی شربت آورد و تعارف کرد ...و همه بر داشتیم همون موقع آقچه گل اومد تو جمع ما و بحث تموم شد و من بازم سر در نیاوردم قضیه چیه ؟ در حالیکه دهن دخترا گرم شده بود و داشتن یک چیزایی می گفتن .... اون روز اولین نفری که مهمونی رو ترک کرد ما بودیم ، قلیچ خان گفت من کار دارم و باید زود برم .. از آنه خواهش کردم پیش من بیاد نمی دونم متوجه شد که چی بهش گفتم یا نه ولی منو بوسید و چند بار سرشو به علامت رضایت تکون داد ... و راه افتادیم حالا باید با همه رو بوسی می کردیم ..و این بار آی جیک تو صف ایستاده بود .... و وقتی من به اون رسیدم آشکارا می دیدم که یک لرزی بدنش داره و حالش خوب نیست .. با من روبوسی کرد ولی سرد و زود از اونجا دور شد .... تا نشستم تو ماشین و راه افتادیم .. احساس کردم سرم گیج میره و حالا تهوع بهم دست داد ... اول ساکت بودم و گفتم خوب میشم ...ولی نشد .. بدنم بی حس می شد و دلم می خواست بالا بیارم .... گفتم : قلیچ خان یکم یواش برو ..دستپاچه شد و گفت چی شدی ؟چی شدی ؟ بریم دکتر ؟ الان چته ؟ گفتم : اینطوری نکن تو رو خدا یکم حال تهوع دارم چرا شلوغ می کنی ؟ گفت : وای ..وای کار خودشو کرد چی خوردی ؟ از دست کی خوردی ؟ گفتم : قلیچ خان تو رو خدا آروم باش ..کجا داری میری ؟ گفت: بیمارستان ...تو رو مسموم کردن ..من می دونستم .... گفتم : بابا این چه حرفیه خون آشام که نیست ... چرا اینطوری می کنی داستان 💕💕 - بخش ششم اما قلیچ خان اونقدر استرس گرفته بود و بی قراری می کرد که فراموش کردم حالم بد بود .. هر چی التماس می کنم که به خدا یکم حالم بهم خورد ولی الان خوبم... به خرجش نرفت که نرفت و منو رسوند بیمارستان .... طوری که وقتی دکتر از من پرسید چی شده ؟ مونده بودم اصلا حالم بد هست یا نه ؟ قلیچ خان همون طور پریشون منو گذاشت پیش دکتر رو رفت .... گفتم : آقای دکتر یکم سر گیجه داشتم و حالم بهم می خورد ...ولی الان خوبم به خدا ...فشارم رو گرفت و گفت یازده رو هفت ، بد نیست .. گلومو نگاه کرد و پلکم رو کشید بالا و پرسید: چند وقته ازدواج کردین .. گفتم : تازه خیلی وقت نیست هنوز یکماه نشده .... گفت : پس یک آزمایش خون ازتون بگیرم منتظر باشین .. جوابش بیاد .. پرسیدم برای چی ؟ نمی خواد آقای دکتر خوبم بابا یکم حالم بخورد شوهرم شلوغش کرده ... گفت : احتمال میدم باردار باشین ولی به این زودی حال تهوع بهتون دست نمیده بزارین ببینم تو خونتون مسمومیت نباشه ... حالا محض احتیاط بعضی ها مثل شما وقتی باردار میشن زود حال تهوع می گیرن بعد همینطور که سرنگ رو آماده می کرد داستان 💕💕 - بخش هفتم پرسید :..شماتهرانی هستی ؟ گفتم بله ... گفت : این قلیچ خان ما از اون مردای شریف و درستکار روزگاره ..ما با هم یک فامیلی هم داریم .... نوه ی عمه ی منه ..... گفتم : خوشبختم ..ولی آقای دکتر اصلا امکان نداره من باردار باشم ..اجازه بدین برم آزمایش نمی خواد .. گفت : چیزی نیست نترسین یکم خون می گیرم دیگه ترس نداره ... کمی بعد من تواتاق تنها موندم .. می فهمیدم که قلیچ خان از چی ترسیده و اینم می دونستم که بی جهت این کارو می کنه چنین چیزی امکان نداشت ... زن بیچاره کاری با من نکرد ... که در اتاق باز شد و آلماز خانم با شوهرش و یک خانم دیگه که فهمیدم عروس برادر قلیچ خان هست اومدن تو ... فورا گفتم : وای قلیچ خان چیکار کردی؟ .... آلماز خانم به خدا یک کلام گفتم حالم بهم می خوره ؛ این کارا رو نداره که ؛؛ چرا مزاحم شده ؟...اون که رنگ به صورت نداشت .. گفت : الان خوبی ؟ به من بگو چطوری بودی؟ کامل برام توضیح بده کامل ها ؛؛ ... گفتم یکم سرم گیج رفت و حال تهوع داشتم پرسید : شربت خوردی ؟ گفتم: خوب بله همه خوردن .. گفت :کی بهت داد ؟ گفتم آی گوزل ..نه نه یک خانم دیگه بود نمی دونم ول کنین تو رو خدا بسه دیگه میگم خوبم .... برگشت به قلیچ خان به ترکی گفت : وای دَدَم وای ...اونم اولش همین طور بود ...تا خاطرت جمع نشده از اینجا نبرش مثل آوا دان نشه ؛؛... من که مراقب بودم به خدا دست به هیچی نزد از بس تو سفارش کردی ولی احتیاط می کنیم ... به دکتر بگو بستریش کنه امشب تحت نظر باشه اگر یکم دیگه تب کنه خدا به دادمون برسه .... گفتم : قلیچ خان تو رو خدا شلوغ نکن من خوبم هر چی شما خوردی منم خوردم ..ولی یک مرتبه شروع کردم به عق زدن و دویدم تو دستشویی ...... ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_ششم- بخش پنجم یک خانمی شربت آورد و تعارف کرد ...و همه بر داشتیم همون موق
داستان 💕💕 - بخش اول آلماز خانم دنبالم اومد و دوتا دستمال دستش بود ..و مرتب می پرسید ..چی شدی ؟ حالت رو به من بگو .. بالا بیار انگشت کن هر چی خوردی بیاد بیرون ..یادت نیست کی برات شربت آورد؟ .. چیز دیگه نخوردی ؟ صورتم رو شستم و دستمال ها رو گرفتم و گفتم : ممنون ببخشید ..آلماز خانم تو رو خدا بگین شما به چی شک دارین ؟.. من غذا زیاد خوردم ..آنه اصرار می کردن منم به حرفشون گوش دادم چیزیم نیست به خدا الان خوب میشم ... گفت : دکتر میگه ممکنه حامله باشی خدا کنه چشممون روشن بشه ..و تو بار دار باشی ..با من بیا... قلیچ خان مضطرب و پریشون پشت در بود چشمش دو دو می زد .. فقط به من نگاه می کرد و صورتش رو می مالید انگار من یک مرض لاعلاج گرفته بودم حسابی ترسیده بود .... هنوز آزمایش آماده نشده بود ..آلماز خانم قلیچ خان رو دلداری می داد و به ترکی چیزایی می گفت که من نمی فهمیدم ... من لب تخت نشسته بودم و قلیچ خان دست منو محکم تو دستش گرفته بود و حرص می خورد .. گفت : میشه دکتر بیاد و بگه ما بچه دار شدیم به خدا تا خونه بغلت می کنم و می برمت .. گفتم : عزیزم نیستم من خودم می دونم ...مریض هم نیستم ..الان هیچیم نیست گوش کن به حرفم بیا از اینجا بریم ... داستان 💕💕 - بخش دوم اون خانمی که همراه آلماز بود شالشو آورد و انداخت رو شونه های من .. گفتم سرد نیست ... گفت : ولی رنگت پریده .. گفتم : شما چه نسبتی با قلیچ خان دارین ؟ گفت : من عروس برادرشون هستم ولی نوه ی عمه ی قلیچ خان هم هستم تمام بچگیم با اونا بزرگ شدم ...اسمم گلنازه ... گفتم : تو رو خدا شما حرفم رو قبول کن من چیزیم نیست الانم بهتر شدم ... قلیچ خان با اخم و قاطع گفت : گلین جان صبر داشته باش بزار ما کارمون رو بکنیم .... گفتم : ای بابا دارین منو ناراحت می کنین میگم خوبم ... گلناز گفت : ببین عزیزم ما یک چیزی می دونیم که انقدر نگرانیم اگر اشتباه کرده باشیم که چه بهتر ولی خدای نکرده چیزیت شده باشه دیگه عمه و قلیچ خان نمی تونن خودشون رو ببخشن یکم صبر کنین ... گلناز همسن و سال من بود... و مثل اینکه رابطه ی خوبی با همه داشت خوش سر زبون بود و خونگرم و اینطور که معلوم بود از جریان خبر داشت و برای همین اونو با خودشون آورده بودن و من داشتم فکر می کردم بهترین راه برای سر در آوردن از قضیه اینه که با اون از در دوستی در بیام و ازش جدا نشم تا بفهمم موضوع چیه .... داستان 💕💕 - بخش سوم که در باز شد و دکتر اومد تو ..و پشت میزش نشست ... آلمازخانم زود تر از همه پرسید : چی شد دکتر خبر خوب برامون دارین ؟ گفت : ایشون بار دار که نیست ..ولی یک مسمویت تو خونش هست هنوز باید آزمایش بده تا ببینم از غذا بود یا چیز دیگه ای اذیتشون کرده .... قلیچ خان رنگش مثل گچ سفید شده بود .. دستپاچه به دکتر ترکی و فارسی گفت : شما هر کاری لازمه بکنین ..من می دونم مسموم شده ...زود باشین ..خواهش می کنم تا دیر نشده آقای دکتر ... الان از دست میره ... راستش من خودمم ترسیده بودم ..یعنی واقعا راسته ؟ یکی می خواسته منو از بین ببره ؟ گفتم : آقای دکتر اگر مسموم شده باشم الان باید چه حالی باشم ؟ گفت : شما بگو الان چه حالی هستی ؟ گفتم : یکم بالا آوردم و لی حس می کنم حالم خوبه ...خودم می دونم امروز من پر خوری کردم ...شیرینی خورده بودم بعدم غذای چرب خوردم ...فکر کنم از این باشه ...گفت : بازم برای احتیاط امشب رو بستری بشین خیالمون راحت تره .... گفتم : من کلا معده ام ضعیفه زود بهم می ریزم ... دیگه فایده ای نداشت قلیچ خان و آلماز خانم قَدَر بودن و زورشون به من می رسید در حالیکه خیلی زیاد از دست قلیچ خان عصبانی بودم؛؛ از اینکه نمی خواست به من بگه چی در اطرافم میگذره ؛؛ من حق داشتم بدونم ؛ و تصمیم گرفتم خیلی جدی باهاش حرف بزنم ... داستان 💕💕 - بخش چهارم منو که بستری کردن قلیچ خان و آلماز خانم و شوهرش رفتن بیرون اتاق و به ترکی تند و تند حرف زدن و گلناز کنار من بود ... تنها کاری که کردم فورا با اون گرم گرفتم .. بهش گفتم : قیافه شما برای من خیلی آشناست ..انگار از قدیم شما رو میشناسم .. اونم گفت : آره شما هم برای من همینطورین خیلی هم قیافه ی صمیمی و مهربونی دارین ... خوش به حال قلیچ خان ... همه دارن از شما حرف می زنن تو گنبد هر کس به من میرسه می پرسه چطوری شد که شما رو برای قلیچ خان گرفتن ... کلی باید توضیح بدم ... گفتم شما تو عروسی من بودین ؟جریان رو می دونین ؟ گفت : آره بابا چند بار با هم روبوسی کردیم ..من خودمو معرفی کردم ... در حالیکه خودمو مشتاق نشون می دادم که خیلی از تو خوشم اومده گفتم : عجیبه ولی من اونجا رو یادم نیست اما امروز همش توجه منو جلب کرده بودین با خودم گفتم چه خانم با شخصیتی ؛؛ خیلی خوشحالم که تو شهر غریب با شما آشنا شدم .. تو رو خدا بیاین
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هفتم - بخش اول آلماز خانم دنبالم اومد و دوتا دستمال دستش بود ..و مرتب می
داستان 💕💕 - بخش پنجم گفت : از خدا می خوام شماره منو یاد داشت کن و شماره تون رو به من بده .. بعد از این هر روز بهت زنگ می زنم ... گفتم : آره مرسی بزن اصلا ..حالا که اینطور شد یک چیزی بین منو قلیچ خان هست که اگر صمیمی شدیم بهتون میگم ... گفت : واقعا ؟ خوب بگین کنجکاو شدم .... پرسیدم : شما چند ساله ازدواج کردین ؟ گفت : سه سال؛؛ یک دونه بچه ام دارم یک پسر .. گفتم : می دونین چرا آی جیک می خواد به من صدمه بزنه ؟ گفت : والله من درست نمی دونم ولی فکر می کنم با بچه های آنه سر لج افتاده ؟ گفتم آوا دان کیه ؟ گفت : خواهر قلیچ خان و عمه آلماز بود .. گفتم : بود ؟ مرده ؟ گفت : من بهت میگم ولی نگو از من شنیدی ...اون همسن و سال آی جیک بود ولی مثل کارد و پنیر بودن ... نوزده سالش بود که یکشب بی خودی به استفراغ افتاد و سر گیجه گرفت ,, بردنش دکتر دارو داد ولی یکم بعد تب کرد و بالاخره خون بالا آورد و همون شبی فوت کرد ... دکتر گفته بود سم خورده ..بعضی ها می گفتن خودکشی کرده و بعضی ها می گفتن چیز خورش کردن اون تو بغل قلیچ خان فوت کرد ..و همه می دونستن که چقدر اونو دوست داره با هم سواری می رفتن ... و خواهر مهربونی براش بود ..آوا کلا دختر با عاطفه ای بود و برای آنه خیلی حرص و جوش می خورد ... اما عمرش به دنیا نبود ... داستان 💕💕 - بخش ششم از اون به بعد کسی با آجیک خوب نشد با اینکه چیزی ثابت نشد ..ولی هیچ کس به روش نگاه نمی کنه ... فقط آتا که دین و ایمونش این زنه .... گفتم : حالا چرا فکر می کنین می خواد منو هم مسموم کنه ؟ گفت : اینو به خدا نمی دونم قلیچ خان به عمه آلماز گفته ..من خبر نداشتم .. اینجا فهمیدم ... خودم به اصرار اومدم ..آخه من یکم فضولم می خواستم ببینم شما چی شدی همین اینکه با عمه باشم ... دو ساعت گذشت و گلناز با شوهر آلماز خانم رفت و ما موندیم تا جواب آزمایش بیاد ... ولی من کاملا حالم خوب بود ..حتی دیگه حالت تهوع هم نداشتم ... بالاخره جواب حاضر شد و دکتر گفت یک مسمومیت ساده بوده و غذا اذیتش کرده چیز سمی تو خونش نیست .... من صبر کردم تا آلماز خانم رو در خونه شون پیاده کنیم تا اونجا حرفی نزدم .. ولی به محض اینکه پیاده شد ..گفتم : قلیچ خان عزیزم قربونت برم ببین چطوری مهمونی رو از دماغمون در آوردی این شک برای چیه ؟ آخه تو باورت میشه اون زن اونقدر پست باشه که جلوی اون همه مهمون منو مسموم کنه ؟ اونم جایی که تو آشپز خونه پا نذاشته ؟ گفت : می دونم اذیت شدی ...ولی من باید احتیاط کنم ..ضرر نداره ... بهم حق بده که نگران عزیز ترین موجود زندگیم باشم ...تو عشق منی نمی تونم ریسک کنم ... داستان 💕💕 - بخش هفتم پرسیدم :آوا دان خواهرت بود ؟ با تعجب گفت : آره عزیزم چطور مگه ؟ گفتم : رو راست بگو چی به سرش اومد ؟ با افسوس آهی از سر درد کشید و گفت : ...یکشب نیمه های شب در اتاقم رو زد و ناله کرد ... همینطور مثل تو دور از جون گفت حال تهوع داره و سر گیجه ؛؛ بعدم بالا آورد ..بردمش دکتر .. سرم زدیم و برگشتیم ولی اون بازم بالا آورد ...این بار تب کرده بود و عق های بدی می زد .. تا به دکتر رسوندیم خون بالا میاورد ... و اینجا قلیچ خان زار زار گریه کرد و گفت : گلین ؛؛جیگرش بالا اومد لخته لخته ..و من مثل بُز تماشا کردم وتو بغل خودم تو راه بیمارستان جون داد .. حالا نباید بترسم؟ قلیچ خان کار احمقانه ای نمی کنه بهت قول میدم ..بزار مراقبت باشم و از اون زن دورت کنم ..می دونم کار اون بوده ... آوا نامزد داشت چرا باید سم بخوره ؟ اون چیزی دیده بود که نباید می دید ....و من هرچی بهش می گفتم دست از سر آی جیک بر دار به خرجش نمی رفت .. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هفتم - بخش پنجم گفت : از خدا می خوام شماره منو یاد داشت کن و شماره تون ر
داستان 💕💕 - بخش هشتم از دستش عصبانی بود و می خواست کاری کنه که ماهیت اونو آتا ببینه ولی جونشو تو این راه گذاشت ... از اون به بعد من تو اصطبل موندم تا گنبد خونه خریدم .. فقط در مواقع ضروری اونجا میرفتم و با دلی که خون بود ...حرفی نزدم ... گفتم : الهی بمیرم برات ...عزیز دلم ببخشید خوب اگر به من اینا رو زود تر می گفتی که اینقدر منم ناراحت نمی شدم .. فکر می کنم آی جیک به تو نظر بد داشته درسته ؟ بگو ناراحت نمیشم تو رو میشناسم ..که چقدر آقایی .... گفت : شرم داره ...چطوری بگم ؟ دلم نمی خواد به زبون بیارم ... گفتم : آوا دیده که اون به تو گیر داده درسته ؟ گفت : الان دیگه چیزی نگو خواهش می کنم ..حالم بد شده ولی به زودی برات تعریف می کنم ...... همه چیز رو میگم ...تو حق داری خیلی هم عاقلی چرا نگم ؟ داستان 💕💕 - بخش نهم روز بعد من با قلیچ خان دوباره رفتم اصطبل .. هر جا میرفت دنبالش بودم کارای اونو یاد می گرفتم کمکش می کردم ...وقتی اسبی رو برای رام کردن تو میدون دور می داد تا سواری کنه کنارش ایستاده بودم و تشویقش می کردم .... به اسبم گزل رسیدگی کردم کلی با هاش حرف زدم ... بعد تو محوطه ناهار خوردیم و دیگه اونجا برام غریبه نبود ... ولی در تمام مدت حواسم به آلا بای بود که به هیچ وجه نمی تونستم بهش اعتماد کنم ... بعد از اینکه کارای قلیچ خان تموم شد دوباره اسب ها رو زین کردم و یکساعتی توی دشت تاخت زدیم .. من خیلی زود تر از اونی که فکر می کردم سواری رو یاد گرفتم البته سواری با یودوش کاری نداشت و با اون اسب ها که قلیچ خان سوار می شد زمین تا آسمون فرق داشت .. اما احساس می کردم باید لیاقت قلیچ خان رو داشته باشم ....تو مهمونی نگاه حسرت بار دخترا رو می دیدم .... و از اون مهم تر خودم بودم که می دونستم قلیچ خان زن با عرضه و با لیاقتی می خواد که همپاش باشه .... می خواستم دوش به دوش اون تلاش کنم و تو زندگیش سهم چشم گیری داشته باشم .... با هم می تاختیم و بلند می خندیدیم ... اون فریاد می زد آغشام گلین؛؛ قلیچ خان عاشقته ... و من فریاد می زدم قلیچ خان من بیشتر.....دوستت دارم ... ادامه دارد داستان 💕💕 - بخش اول توی اون دشت زیبا میرفتیم و بر می گشتیم ...تا من خسته شدم و یک جای سر سبز دهنه رو کشیدم و یودوش ایستاد .. اما قلیچ خان همینطور میرفت ...تا پشت سرشو نگاه کرد و به تاخت برگشت طرف من و کنار م ایستادو پرسید :چی شده ؟ گفتم : خسته شدم من مثل تو نمی تونم این همه مدت رو اسب دوام بیارم ...می خوام پیاده بشم .. گفت : خوب پیاده شو .. گفتم : حرفا می زنی ها ؛؛ چطوری پیاده بشم ؟ نمی تونم می ترسم اسب بره ... خندید و گفت : پس همون جا رو اسب بمون ... گفتم :اذیت نکن بلد نیستم ..قلیچ خان تو رو خدا بیا خسته شدم ... گفت : منو ببین توام همین کارو بکن ...و پیاده شد .. و دوباره سوار شد و پیاده شد ...من سعی کردم مثل اون رفتار کنم ولی نتونستم از جام تکون بخورم ...و به نظرم رسید سخت ترین قسمت سواری رو اسب همین پیاده و سوار شدنه ... اون قاه قاه به من می خندید ... و اونقدر قربون صدقه اش رفتم که اومد و کمک کرد پیاده بشم ولی شروع کرد به آموزش دادن من برای اینکه خودم به تنهایی از عهده ی این کار بر بیام .... بعد اومد جلو و گفت زود باش پای چپ تو رکاب اینجای زین رو بگیر و با یک ضرب خودتو بکش بالا در حالیکه پاتو برای روی زین نشستن باز می کنی ..... حالا به همین ترتیب پیاده میشی ...دستت روی زین خودتو روی اسب بلند می کنی و پای راست رو میاری می زاری زمین بعد پای چپ رو از رکاب در میاری ... و اونقدر تمرین کردیم تا یاد گرفتم .. شاید سی بار منو مجبور کرد این کارو بکنم .... دیگه داشتم از حال میرفتم روی زمین لای عفلها دراز کشیدم و اونم کنارم نشست ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هفتم - بخش هشتم از دستش عصبانی بود و می خواست کاری کنه که ماهیت اونو آتا
داستان 💕💕 - بخش دوم علفهایی که تو صورتم بود با انگشت کنار زد و تو صورتم خم شد و گونه ی منو بوسید وگفت : تا حالا اینقدر از کارم لذت نبرده بودم ... گفتم منم تا حالا استادی به خوبی تو نداشتم ... چند تا از علفهای کنارش رو بی هدف کند و به دور دست نگاه کرد ... و آروم گفت : می دونی یکشب خواب این روز رو دیده بودم ... گفتم: قشنگ برام تعریف می کنی ؟ ... گفت : من داشتم با یک اسب تاخت میرفتم ... یک مرتبه بولوت رو دیدم که داره از دور میاد طرف من ..لخت بود زین و دهنه نداشت ... نزدیک شد ..مثل این بود که تو خواب فکر می کردم تو رو داره با خودش میاره ..ولی کسی نبود و از کنار من رد شد و رفت و تو افق نا پدید شد ... خیلی غصه می خوردم هر چی تاخت می زدم بهش نمی رسیدم ...که یک مرتبه تو رو دیدم ... داد زدم بولوت رو دیدی ؟ اما تو سوار یک اسب دیگه بودی ....و اصلا برات مهم نبود که اون رفته .. با هم راه افتادیم توی دشت ..منم یادم رفت ... وقتی بیدار شدم چند روز به این موضوع فکر کردم ..خدایش اون زمان خواب عجیبی بود ..... گفتم : پس شاید تقدیر این بوده ..و کسی این وسط گناهی نداره ....شاید جز این نباید می بوده ... خیلی چیزا دست ماست و خیلی چیزا هم جبر زندگی ... خلاصه مسیری جلوی ما آدماست که مجبوریم بریم ..مثل این که من اومدم اینجا .. مثل مردن بولوت ..و یا شاید نرفتنم به تهران ... ما سعی و تلاش خودمون رو می کنیم ولی با جبر نمی تونیم در بیفتیم ....دیگه از فکرش بیا بیرون ... می دونم سخته ..ولی از روزی که بولوت مرده تو یک جور دیگه ای شدی ..همش اضطراب داری ؛نگرانی ... داستان 💕💕 - بخش سوم گفت : می دونی چرا من خواب تو رو می دیدم ؟ چون حس ششم قوی و پر قدرتی دارم .. من خطر رو احساس می کنم ...موضوع بولوت نیست می ترسم به تو آسیب بزنه .... بلند شدم و نشستم و گفتم : قربونت برم میشه برام تعریف کنی ؟ گفت : پاشو بریم الان شب میشه ...طولانیه ....و خودش بلند شد و پرید رو اسب ...و منم برای اولین بار بدون کمک کسی سوار شدم و رفتیم بطرف اصطبل ... آلا بای دوید جلو و اسب ها رو گرفت و به ترکی گفت : شام آماده کنم ؟ قلیچ خان گفت : نه ما میریم خونه تو مراقب اسب ها باش صبح زود میام ...و به من گفت برم سویچ ماشین رو بیارم .... به محض اینکه با آلا بای تنها شدیم .. گفتم : داداشت خیلی برای بولوت ناراحته ..داره تحقیق می کنه ببینه کار کیه ..می دونم که سزای بدی در انتظارشه ..تو به کسی شک نداری ؟ گفت : نه ... گفتم ولی به نظرم باید داشته باشی چون تو مسئول اینجایی ..در ضمن یک چیزی بهت میگم به قلیچ خان نگو یکی داره گزارش کار ما رو می بره خونه .. پس حتما یک نفر بد خواه داریم ...تو برای من پیداش کن ...بفهمم کی این کارو می کنه ....هنوز منو نشناختن ... کاری می کنم از این منطقه که هیچی از گنبد بره ...روزگار بهش نمی زارم ...ولی به کمک تو نیاز دارم داستان 💕💕 - بخش چهارم اینا رو می گفتم و تو کوک رفتار و تغییر حالت اون بودم ... دستپاچه شده بود و پشت سر هم می گفت به روی چشم ...بله حتما ..درست می فرمایید .... و شک منو به خودش بیشتر کرد ... از اونجا یکراست رفتیم فرود گاه و ساک منو گرفتیم و برگشتم خونه ..... روز بعد قلیچ خان تنها رفت .. همون سر صبح مامان زنگ زد و با صدایی که مثل جیغ بود گفت : به خدا از دست تو نیلوفر یعنی ما دیگه تو رو از دست دادیم ؟ خدا بگم چیکارت کنه دختر دل منو شکستی ... دل بابا از دستت خونه ... حامد چند بار بغض کرد .... گفتم چرا دیگه مامان جان من که توضیح دادم چرا نیومدم قبول کردین ... گفت : همین ؟ بگم تف به روت بیاد با این عاطفه ای که داری ؟ گفتم : عزیز دلم بله برون بود من برای عروسی و عقدش میام ..... گفت : تو اصلا کنجکاو نشدی ببینی چی شد ؟ چیکار کردیم ؟ چطوری گذشت ؟ یک دونه برادر داری ..من تو رو اینطوری بزرگ کردم؟ .. حتی بایرام خان هم تعجب کرده بود تو نیستی .... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هشتم - بخش دوم علفهایی که تو صورتم بود با انگشت کنار زد و تو صورتم خم شد
داستان 💕💕 - بخش پنجم گفتم : آخه من نمی خواستم شما رو نگران کنم ..دیشب یکم سر گیجه داشتم و حالت تهوع ..قلیچ خان منو برد بیمارستان ... گفت : برای سر گیجه و حالت تهوع تا حالا کی رو بردن بیمارستان؟ که تو رو برده ؟ حتما چیز دیگه ای بوده راستشو بگو؛؛؛؛ تو رو امام زمان راست بگو چه بلایی سرت اومده بود ... گفتم : نه به خدا همین بود قلیچ خان بزرگش کرده بود ...دیر وقت اومدیم خونه صبح زودم رفته بودیم اصطبل بازم دیر وقت اومدیم ... والله می خواستم الان بهتون زنگ بزنم .... گفت مادر الهی فدات بشم تست حامگی گرفتی ؟ گفتم بله مامان جان گرفتم حامله نیستم ..فقط غذا اذیتم کرده بود ... به خدا دلم پیش شما بود ولی وقت نشد زنگ بزنم تازه قلیچ خان هم اهل تلفن نیست و مدام پیشم بود .... گفت : مراقب خودت باش مادرت بمیره تو مریض شدی من نبودم کنارت ... تو شهر غریب یک بلایی سرت نیاد؟ ... ای وای اصلا فکر نمی کردم دختر به راه دور بدم ...باور کن آب خوش از گلوی هیچ کدوم ما پایین نمیره بدون تو .... داستان 💕💕 - بخش ششم حالا اون گریه کن من گریه کن ... می گفت من نمی دونستم خانم جانت اینقدر دوستت داره ..اونم تا اسم تو میاد شروع می کنه به گریه کردن ..... خلاصه یکساعت که با اون حرف زدم و قطع کردم تازه تلفن ها شروع شد نمی دونم مامان به همه چی گفته بود که این مکالمه باعث شد که من تا بعد ظهر با بابا ؛؛خانم جان ؛؛عمه ؛؛..خاله ؛؛..ندا؛؛ حامد و آرتا کلی حرف زدم و توضیح دادم که حالم خوبه.... تازه وقتی اونا تموم شد گلناز زنگ زد و داشتم از زیر زبونش حرف می کشیدم ... و گرم صحبت بودیم و فرخنده مدام برام چایی میاورد و خوراکی و من روی پشتی لم داده بودم و با تلفن حرف می زدم ..که در باز شد و قلیچ خان سراسیمه و پریشون وارد شد ... ترسیدم از جام بلند شد و گفتم : گلناز جون خودم بهت زنگ می زنم ... اون همینطور منو خیره نگاه کرد پرسیدم چیزی شده؟ ..اتفاقی افتاده ؟ یک نفس بلند کشید و با عصبانیت گفت : چی می خواستی بشه ؟ از صبح تا حالا زنگ زدم مشغول بودی ..دیگه از کارم افتادم ..حواسم جمع نبود .. تو از صبح تا حالا با گلناز حرف می زنی ؟ گفتم : وای ..وای ببخشید عزیزم شرمنده ..نه گلناز همین الان زنگ زد ... منو ببخش مامان فهمید من مریض شدم به همه گفت یکی یکی زنگ زدن حالم رو بپرسن ...چون نرفته بودم تهران مجبور شدم توضیح بدم ..... قلیچ خان اخم کرده بود و به فرخنده گفت :یک لیوان برام آب بیار ..و همینطور سر پا خورد و به من گفت : شما هم حاضر شو با هم بریم اصطبل ... وسیله و شام بر دار من میرم خرید تا میام آماده باش ... با ترس گفتم چشم ... داستان 💕💕 - بخش هفتم یکساعت بعد ما میرفتیم بطرف باشگاه .... قلیچ خان با من زبون بسته بود و حرف نمی زد ... من دیگه معذرت خواهی کرده بودم و دلیلی نداشت که با من حرف نزنه ..دلم گرفت و فکر می کردم نکنه بین ما اختلاف بیفته ..نکنه قلیچ خان هنوز اون روی خودشو به من نشون نداده ؟... تو سیاهی شب به بیرون و ستاره ها نگاه می کردم .. شب های گنبد پر از ستاره های درخشان و نورانیه که شاید جای دیگه ای نمی شد این آسمون رو دید ... سرمو به نگاه کردن به اونا گرم کرده بودم ..و تا ماشین رو جلوی اتاق نگه داشت هر دو سکوت کردیم .... اونجا با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفتم : چرا باید شب اینجا بخوابیم ؟ گفت : آلا بای می خواست بره ..من باید بمونم ؛؛بدون تو که نمیشه زنگ زدم بهت بگم ... مشغول بودی ...و همین طور که درو باز می کرد .. ادامه داد خوش میگذره نگران نباش ... یکم خودمو لوس کردم و گفتم : فکر کردم با من قهر کردی .. گفت : نه عزیزم ..گلینم ..من ترسیده بودم ..نمی دونم امروز دلم خیلی شور می زنه ..به خاطر حس ششمم نگران شدم ... همش فکر و خیال می کنم .... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هشتم - بخش پنجم گفتم : آخه من نمی خواستم شما رو نگران کنم ..دیشب یکم سر گ
داستان 💕💕 - بخش هشتم پرده ها رو کشید و یک پتو هم زد پشت پنجره تا سایه ی ما هم از بیرون معلوم نشه ... شام آماده بود و از خونه آورده بودیم ..من چایی دم کردم اون قلیون چاق کرد ... گفتم : این تخت یک نفره است چطوری بخوابیم .. گفت : چه بهتر ..من عمدا تو رو آوردم اینجا .. نگاهش کردم همینقدر که صورتش خندون شده بود برام کافی بود .. وضو گرفتیم نماز خوندیم ..در حالیکه قلیچ خان داشت قلیون می کشید ... چایی ریختم و با هم خوردیم ... گفتم امشب برام ساز بزن و بخون ... گفت : چی فکر کردی ؟ همین خیال رو دارم بعد از شام ....و من جریان اون روز براش تعریف کردم ..و اونم با عشق بهم نگاه می کرد ... گفتم شام بخوریم ؟ گفت : آره منم گرسنه شدم ...استکان ها رو جمع کردم و بردم تا بشورم .. کنار اتاق ؛؛ یک اتاق یک در دو متر بود که دستشویی و ظرفشویی همون جا بود ... در نیمه باز بود و من داشتم استکان ها رو میشستم که یکی زد به در .. فکر کردم یکی از کارکنان اونجاست درو تا اونجایی که ممکن بود پیش کردم ...و گوشم تیز شد ... قلیچ خان پرسید : کیه ؟ صدای یک زن بود به ترکی گفت منم باز کن و دوباره محکم تر زد به در ... فورا چراغ دستشویی رو خاموش کردم و از لای در نگاه کردم ... قلیچ خان از جاش بلند شد و درو باز کرد و با خشم به فارسی گفت : تو اینجا چیکار می کنی ؟ چی می خوای ؟ .. اون به ترکی چیزی گفت و قلیچ خان باز جواب داد من با تو حرفی ندارم ..از اینجا برو ..آبرو ریزی در نیار .... ولی اون زن اومد تو و داد زد باید جواب منو بدی ...یکی تو این دنیا جواب منو بده ...من به پای تو سوختم .... قلبم داشت از سینه ام میومد بیرون .. آی جیک بود ...باورم نمی شد .... ادامه دارد داستان 💕💕 - بخش اول اونقدر قلبم تند می زد که نمی تونستم صدای اونا رو خوب بشنوم .. قلیچ خان فکر می کنم عمدا به فارسی حرف می زد و آی جیک ترکی ولی من شکسته بسته حرفای اونم می فهمیدم .... اول فکر کردم برم و خودمو نشون بدم تا قال قضیه کنده بشه ..ولی یک حس کنجکاوی بهم دست داد ه بود که بدونم اگر آی جیک فکر کنه قلیچ خان تنهاست ممکنه چیکار کنه؛؛ باعث شد همون جا بمونم ... این طوری بهتر می تونستم سر از جریان در بیارم ..... قلیچ خان داد زد ..چرا اومدی اینجا ؟ چی می خوای ؟ ... ای جیک گفت : اومدم ببینم چرا به من تهمت می زنی ..از بس حرف شنیدم خسته شدم ؟ اون همه عذابم دادین بس نبود دوباره شروع کردی ؟ قلیچ خان که معلوم بود عصبانیه ولی داره خودشو کنترل می کنه گفت : از اینجا برو من میام جلوی آتا و بقیه رو در رو حرف می زنیم تو همه چیز رو بگو منم میگم .. می تونم ثابت کنم دلیل دارم اما به تو نمیگم ..حالا برو وگرنه بی آبروت می کنم می دونی که آتا زنده نمی زارتت ... گفت : نزاره ..بمیرم بهتره از این تهمت هاییه که شما ها به من می زنین ..من از هیچی نمی ترسم ... قلیچ خان گفت : نمی ترسی که این موقع شب بلند شدی اومدی ...اقلا از خدا بترس ... گفت : کاری نکردم که بترسم ..دوست داشتن گناه نیست ... گفت : آی جیک خانم از اینجا برو لطفا ..اگر می خوای ثابت کنی من راهشو گفتم ...برو دیگه ... گفت : وای ...وای دَدَم ..چی میگی تو ؟ میگم به من تهمت نزن می فهمی ؟تو می خوای با آتا روبرو کنی ؟ چرا باید من زن تو رو مسموم کنم ؟ چرا تو ی خونه ی خواهرت جنجال راه انداختی ؟ همه به من نگاه می کردن .. حق ندارم ناراحت بشم ؟ ...من نباید از خودم دفاع کنم ؟ برم به کی بگم ؟.. به اون مادر زبون نفهمت ؟ که یقین داره کار من بوده ؟ من کجا بودم که اسب تو رو زهر بدم ؟ خدا رو خوش میاد؟ ..تو مسلمونی ؟ نماز می خونی ..من نکردم ؟ ... قلیچ خان گفت : این وقت شب با کی اومدی اینجا ؟ داستان 💕💕 - بخش دوم گفت : با ماشین آغا بهادر ..اومدم همینو بهت بگم تو باید بدونی من بد تو رو نمی خوام .... قلیچ خان گفت : خیلی خوب گفتی ؛؛حالا برو ... آی جیک تا دم در رفت ولی پشیمون شد و برگشت وبا لحن آروم و دلبرانه گفت : قلیچ خان؟ ... خودت می دونی که من ..من .. خاطر تو رو همیشه می خواستم باور کن اسب تو رو نمی کشم ... با من مهربون باش خیلی عذاب کشیدم ..به خاطر تو ..این همه سال تحمل کردم توام کینه ها رو فراموش کن ... من و تو هر دو قربونی سنت ها شدیم ..به زبون نیاوردی ولی می دونم چرا این همه سال زن نگرفتی .. می دونم تو دلت منو بی گناه می دونی .. پس دست از این لجاجت چندین ساله بر دار .. قلیچ خان ..گفت : تو همینطور تو خیالات چندین ساله ی خودت بمون ...چه وقت گفتم به خاطر تو زن نمی گیرم ؟ چرا این کارو بکنم؟تو زن پدر منی ...تو شرف منو می شناسی منم تو رو میشناسم کار بدی نبوده که از وقتی پاتو تو زندگی آتا گذاشتی نکرده باشی ... گفت : کدوم کار ؟هان کدوم کار ؟ جوونیم رو به پای آتا ریختم ... گفت : همین کار حالات ...چرا این حرف
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هشتم - بخش هشتم پرده ها رو کشید و یک پتو هم زد پشت پنجره تا سایه ی ما هم
داستان 💕💕 - بخش سوم مادرِ برادر و خواهرای منی خجالت بکش حیا کن هفت تا بچه داری بیست و دوساله زن پدر منی برای چی این وقت شب اومدی اینجا ؟ از کجا می دونستی که من تنهام ؟ اگر بهادر بره جار بزنه چی ؟ تو دیگه حرفی داری بزنی ؟ شروع کرد به گریه کردن و گفت : من بیچارم ..بدبختم ..جز تو امیدی ندارم توام که اینقدر با من نامهربون بودی .. ولی نتونستم فراموشت کنم ...قلیچ خان من هنوز جوونم آتا هشتاد و هفت سال داره ..... قلیچ خان داد زد ..به من چه ؟ زن ؛؛ به من چه مربوط .. من گفتم بیای تو خونه ی ما ؟من گفتم زن آتا بشی ؟ کسی زورت کرد ؟ خودت نخواستی ؟ من چرا باید به تو رحم کنم ؟ چیکارم این وسط ؟ برو ...تو رو شناختم ؛؛ از حد گذروندی ... زن ترکمن به پاکیزگی شهرت داره و تو قانون شکن بودی ... گفت : من پدر تو رو نمی خواستم به زور منو به اون دادن .. قلیچ خان گفت : ندیدم مخالفت کنی ..وقتی پول می گیری وقتی برای پدر و مادرت و خواهر برادرات می فرستی آتا خوبه .. وقتی طلا و جواهر می خری آتا خوبه ...پس تاوانش رو باید بدی هر چیزی آسون به دست نمیاد ..الان از من چی می خوای ؟ ... گفت : تو به من تهمت زدی که بولوت رو کشتم ..چیزی نگفتم ..حالا همه پچ پچ می کنن که می خواستم اون تحفه ؛؛ زن تو رو مسموم کنم ... پس تو می خوای توجه منو جلب کنی ..جز این چی می تونه باشه ... قلیچ خان فریادی از ته دلش کشید ..که من باورم نمی شد این قلیچ خان باشه ... و در حالیکه از عصبانیت زبونش تو دهنش نمی چرخید گفت : چی داری میگی ..از اینجا برو خیلی احمقی ,, کثیفی .. دوست نداشتم حتی زن پدرم باشی ...که اون وقت تو صورتت تف مینداختم .. ولی افسوس مادر آلا بای و آقچه گل هستی ...حتی آتا هم برای چون تویی زیاده ... یادت نیست با لباس پاره و دست و پای پینه بسته اومدی خونه ی ما گرسنه و در مونده بودی ؟ ... یادت نیست آنه چقدر بهت محبت کرد ؟ این بود سزای اون زن ؟ من با چشم خودم دیدم که بی پروا برای آتا دلبری کردی .. دیدم که وا دارش کردی تو رو بگیره دهنم رو باز نکن زن .. گمشو برو تا خونم به جوش نیومده و کار دستت ندادم ...یادم نرفته چه بلایی سر آوا دان آوردی؟؟ داستان 💕💕 - بخش چهارم آی جیک از فریاد های قلیچ خان ترسید و بلندتر کرد گریه می کرد ولی نمی رفت .. نمی دونم چرا هنوز فکر می کرد اگر بمونه رابطه اش با قلیچ خان خوب میشه ..انگار در انتظار اتفاقی بود که بین و اونو قلیچ خان بیفته .. در حالیکه صداش رو مظلومانه تر کرده بود ... با گریه گفت : چرا تو همه کار منو مقصر می دونی ...من فقط یک گناه دارم اونم دوست داشتن توست .... قلیچ خان مشتهاشو بهم گره کرد و با هر دو دست کوبید به دیوار .. من دیگه نمی تونستم برم بیرون چون شده بودم شاهد عینی و شاید یک روز همون بلایی رو که می گفتن سر آوا دان آورده سر منم بیاره ... نعره وحشتناک قلیچ خان چهار ستون بدن منو لرزوند و فریاد زد : زن؛؛ نمی خوام دست بهت بزنم خودت گورتو گم کن برو ..بهادر رو چی؟ اونم دوست داری ؟ گناه نداره ؟ زن شوهر دار ؟ تو چند نفر رو دوست داری ؟ من بی غیرتم که نمی تونم جلوی زن بابام رو بگیرم .... نزار دهنم باز بشه به خاطر آبروی بچه هات حرف نمی زنم ..برو.... و درو باز کرد و کنار شالش رو گرفت و کشید به طرف در و یکی زد تو پشتش و هلش داد بیرون ..و درو زد بهم ..... من در تمام این مدت مثل بید مجنون می لرزیدم ... قلبم گاهی تند می زد و گاهی احساس می کردم از حرکت افتاده ...زبونم خشک شده بود ... دیگه رو پام نمی تونستم بمونم ...خودمو سُر دادم و روی زمین نشستم .... قلیچ خان زود درو قفل کرد و پرده رو انداخت و دوید طرف من .. در باز نمی شد من پشت در بودم ... خودمو کشیدم کنار ..اومد تو ...در حالیکه نفس نفس می زد .. گفت : وای ..گلین ...وای بیا بیا بغلم .. دستهامو باز کردم و منو از زمین بلند کرد تازه بغضم باز شد و زار زار شروع کردم به گریه کردن ... گفت : چیزی نیست ...تموم شد ...تموم شد ..ناراحت نباش ..تموم شد .... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
لقمه بادمجان خوشمزه کلیپ کوتاه و کم حجم 🍳🥘🍲🥗🍿🍕🌭🧀🥐 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
😍😍 اسفناج حدود 500 گرم خمیر یوفکای پنیر پیتزا یا پنیر خامه ای قارچ در صورت دلخواه سیر 1حبه نمک ، فلفل ، زردچوبه،پولبیبر تخم مرغ یک عدد آب یا شیر نصف استکان زده تخم مرغ 1عدد کنجد و سیاه دونه اول از همه اسفناج هارو شسته و ساقه های بلندش رو کوتاه میکنیم،خشک که شد،داخل تابه با یکم روغن زیتون یا روغن مایع به همراه قارچ و یک حبه سیر رنده شده و فلفل و پا‌پریکا و نمک و ادویه کاری تفت میدیم تا اسفناج ها و قارچ آب بندازن بعد مواد اسفناج و قارچمون که آماده شد،داخل یه کاسه میریزیم میزاریم کنار یدونه تخم مرغ رو با یکم فلفل و نصف استکان آب(یا شیر) حسابی مخلوط میکنیم تا لختگی تخم مرغ بره،میزاریم کنار. خمیر یوفکا رو 2 لایه روی یه سطح پهن میکنیم،از مواد تخم مرغی بهش میزنیم و از قسمت طول خمیر مواد اسفناج و قارچ رو میریزیم و از همون سمت طول خمیر آهسته لول میکنیم،خمیر لول شده رو داخل ظرف دایره،بصورت حلقوی میچینیم،بعد با زرده تخم مرغ رومال میکنیمش و روش کنجد و سیاه دونه میریزیم ، میزاریم داخل فر از قبل گرم شده با دمای 180 درجه به مدت 20 دقیقه . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d