eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
(شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند): تشکر از خدا بخاطر نعمت‌های فراوانش موجب لطف و بخشش بیشتر اوست و گله و ناسپاسی موجب از دست رفتن نعمت‌ها خواهد شد.🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
(صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ ای برادر سیرت زیبا بیار): ظاهر و صورت زیبا به درد نمی‌خورد، باطن زیبا و اخلاق و روحیات نیکو داشتن ارزشمند و موجب موفقیت و عزّت انسان در برابر خدا و دیگران است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
(جوینده یابنده بود): آورده‌اند كه … در زمان حضرت داوود (ع) مردی فقیر بود كه همواره دعا می‌كرد تا بدون رنج ، خدا به او روزی برساند و او گفت : ای خدا چون من را تنبیل آفریده‌ای پس خودت رزق و روزی من را برسان من مثل آن درازگوشی هستم كه پشتم زخم است و بنابراین نباید بارسنگینی را بر پشت او گذاشت : روزی خواهم به ناگه بی تعب كه ندارم من ز كوشش جز طلب در سال‌ها این دعا را تكرار می‌كرد و دنبال كار كردن نمی‌رفت . مردم كه رفتارش را مشاهده می‌كردند شروع به تمسخر او نموده گفتند : آیا بدون رنج گنجی بدست خواهد آمد؟ مردم برای این‌كه عیب كار او را بیشتر برایش روشن سازند می‌گفتند : به داود پیامبر نگاه كن . او با این كه صاحب معجزات بسیار می‌باشد . با این وجود به كار و كوشش پرداخته است . او زره می‌بافد و روزی و رزق خودش را بدین ترتیب بدست می‌آورد . با همه تمكین ، خدا روزی او كرده باشد بسته اندر جستجو بی زره بافی و رنجی روزیش می‌نباید با همه پیروزیش ولی آن مرد ، هم چنان با اصرار بسیار از خداوند روزی بدون زحمت و رنج می‌طلبید . تا كه شد در شهر ، معروف و شهیر كو زانبان تهی جوید پنیر شد مثل در خام طبعی آن گدا او از این خواهش نمی‌آمد جدا اما از آنجا كه گفته‌اند ( جوینده یابنده بود ) دعای او سرانجام به اجابت رسید و حادثه‌ای رخ داد . روزی صبح زود مشغول آه و ناله و زاری بود كه گاوی دوان دوان آمد و با شاخ خودش چفت در را شكست و وارد خانه شد . آن مرد فوراً برخاست و پاهای گاو را بست و گلویش را برید و به سوی قصاب شتافت تا او را بیابد و پوستش را جدا كند . كم نمی‌كرد از ادعا و ابتهال كرد اجابت مستعان ذوالجلال گرگران و گرشتابنده بود عاقبت جوینده یابنده بود🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
(قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم): دوستی‌های مادی، کسانی که به خاطر پول و مادیات با کسی دوستی می‌ورزند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آقا امیرالمومنین‌علیه‌السلام: " البِشرُ " يُطفي نارَ المُعانَد ، آتش دشمنی را خاموش میكند... | غررالحکم،حدیث۵۶۱ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☑️دو بر خورد متفاوت، نسبت به یک خواهر و برادر روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در منزل خویش نشسته بود؛ که خواهر رضاعی آن حضرت وارد شد.چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله نگاهش به وی افتاد از دیدار او شادمان گشت و رو انداز خود را برای او پهن کرد تا خواهرش بر روی آن بنشیند، پس از آن نیز با خوش روئی با خواهر خود مشغول سخن گفتن شد... روزی دیگر، برادر آن زن که برادر رضاعی پیامبر نیز محسوب می شد بر آن حضرت وارد شد، ولیکن حضرت، آن برخورد و خوش روئی را که با خواهرش انجام داده بود با برادرش اظهار ننمود. اصحاب حضرت که شاهد بر این جریان بودند، به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشتند: یا رسول ا...! چرا در برخورد بین خواهر و برادر تفاوت قائل شدید؟! حضرت فرمودند: چون خواهرم نسبت به پدرش بیشتر اظهار علاقه و محبّت می کرد، من نیز این چنین او را تکریم و احترام کردم، ولی پسر نسبت به پدرش بی اعتنا بود. بحارالا نوار۲۸۱/۱۶ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️🍃 ❣دشمنان یعنی افکار منفی خودتان تردیدها و ترسها و واهمه ها... چه بسیارند کسانی که به دلیل ترس از دست دادن عزیزترین موهبت زندگیشان را مفت باخته اند. ترس تنها دشمن آدمی ست. وقتی هراسانید آنچه را که از آن بیم دارید به سوی خود می کشانید... پس قوی باشید و نترسید به پشت سر نگاه نکنید و به روزگار سخت نیندیشید که دیگر بار گرفتار همان اوضاع خواهید شد.🍃🍃🍃 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فروش بهترین و با کیفیت ترین لوازم خانگی اصل و اورجینال. اگر قصد خرید محصولی برای خانه و منزل‌تان دارید،دخترتون جهیزیه لازم داره ،وسیله های خونه دیگه قدیمی شدن و قصد نو کردن اونارو دارین حتما ی سربه پیج ما بزنید👇 https://eitaa.com/ashpazchooneh وبعدازانتخاب چه خوبه که همون موقع با ما تماس گرفته و در مورد محصول‌ مورد نظرتان مشاوره دریافت کنید و با بهترین قیمت آن را خریداری نمایید @منتظرتون هستیم در👇👇 فروشگاه خانه وآشپزخانه نورا 🌺 https://eitaa.com/ashpazchooneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁عصر جمعه پاییزی 🍊کنار خانواده 🍁حـال خوشی دارد 🍊عـصرتـون پـراز 🍁خاطرات شیـریـن 🍊محفلتون پراز شـادی 🍁لحظه هاتـون پـراز 🍊احـساس خـوشبختی 🍁عصر آدینه تون بخیرو شـادی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👆🏻 در روز جمعه ساعتى است برای استجابت دعا که حضرت زهرا سلام الله علیها مقید بودند در این ساعت دعا کنند. 🔻👈🏻 استخراج این زمان برای : به اوقات شرعی شهر خود مراجعه کنید. معمولا دو زمان و به تفکیک مشخص شده است. برای امروز لحظه غروب را پیدا کنید حدودا 7 دقیقه قبل از لحظه مغرب را می توانید برای هر دعایی که خواستید اختصاص دهید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️🍃 گوته نویسنده و شاعر بزرگ آلمانی آرامش را اینگونه تعریف می کند: آرامش پیامد اندیشیدن نیست. بلکه آرامش نیندیشیدن به گرفتاری ها و چالش هایی است که ارزش اندیشیدن ندارند...🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
صبر بزرگترین ویژگی انسانی  است ♥️🍃 اگر صبر داشته باشی ، به هیچ چیز دیگر نیاز نداری صبر کافی است صبر یعنی امید ،اعتماد، بی شتابی،عدم ناشکیبایی صبورباشیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پروین اعتصامی میگه: خُرّم آن کس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_چهلو_چهار عکس یه پسر خوشتیپ رو بهم نشون داد و گفت فکر میکنی این کیه؟ گفتم نمیدونم!
🌱 ❤️ از سیر تا پیاز ماجرا رو براش گفتم.. گفت شگفتا باورم نمیشه مهسا اینکارا رو کرده باشه، آخه بدبختی اینه خواهر من از اولشم علاقه ی چندانی به سهیل نداشت. گفتم پس بعد از اینکه ما ازدواج کردیم یهو علاقش شکوفا شده.. پسر مودبی بود، گفت حالا چه کاری از من برمیاد؟ گفتم ببین مهسا حتی توی این راه باعث شد مادرش سکته کنه، خبر که داری؟.. سرشو تکون داد و گفت آره گفتم تا نصف فامیلشو به فنا نداده برو خواستگاریش، شاید سعیل اینجوری راضی شد راحت تر طلاقمو گرفتم. گفت آخه میدونی خانم من هیچ علاقه ای به مهسا ندارم، توی محیط بیمارستان همه میشناسنش که کسی از زبونش در امان نیست، به هرکسی یه تیکه ای میندازه، با همه پسرا زیادی گرم میگیره، یه مدتی که باهم بودیم بهش میگفتم من خوشم نمیاد وقتی با دوستام میریم بیرون دوستم شوخی میکنه بزنی روی رون پاش، من حساسم، ولی اون زیادی راحت بود، به من میگفت تو اومول و عقب مونده ای، دوستت مثله برادرمه، منم دیدم نمیتونم باهاش کنار بیام مدت زیادیه رابطمون بهم خورده، من متاسفم که این بلاها رو سر زندگیتون آورده ولی من نمیتونم خودمو پاسوز مهسا کنم، حتی خانوادمم از رفتاراش خوششون نمیاد. گفتم یعنی دیشب تا الان میگفتی نامزد دارم مهسا رو نمیگفتی؟ گفت نه منظورم با مهسا نبود، اگه خواهر من بیشعور بازی ایم درآورده و با همسرتون رابطه داشته من متاسفم ولی کاریم از من برنمیاد، نمیدونم چیکارش کنم. بعدشم خدافظی کرد و رفت. شقایق تا خود خونه ازش تعریف کرد، گفت به به عجب پسری چقدر خوب چقدر متشخص چقدر آقا، صدبار گفت حیف که نامزد داره، به نظرت داره؟ کاش نداشت.. 💐💐💐 گفتم آره ندیدی حلقشو هی تو دستش تکون میداد؟ هرکیم هست این خیلی انگار باهاش خوبه که انقدر بهش وفاداره و حلقشو انداخته. وقتی رسیدیم خونه، سهیل دم در بود… شقایق گفت ولش کن بذار دور بزنیم برگردیم. گفتم یعنی چی؟ ولش کن اون باید از ما بترسه نه ما از اون.. از تو بعیده این حرفا شقایق. رفتم نزدیک دیگه ازش نمیترسیدم چقدر حقیر بود و من نمیدونستم. گفتم چیکار داری؟ احضاریه مربوط به مهریه رو نشونم داد و گفت این چیه؟ گفتم همون که ازش فرار میکردی، ببین آبرو برات نمیزارم، هرچی داری و نداری ازت میگیرم، پدرتو درمیارم. یقمو گرفت و گفت تو کی باشی که بخوای پدر منو دراری؟ هان؟ فکر کردی کی هستی؟ شقایق اومد پایین و گفت هی هی هی ولش کن دخترخالمو بی ناموس بی غیرت، تو مردی که کلید خونتو میدی به مردای فامیلت؟ آره تو مردی؟ قفل فرمونو درآورد و گفت گورتو گم کن. میدونستم سهیل تو ماشینش قفل فرمون نداره خیالم جمع بود انقدر عقده داشتم که قفل فرمونو از شقایق گرفتم، حمله کردم سمت ماشین سهیل که ده متر بالاتر پارک شده بود و محکم زدم روی شیشه هاش و شیشه هاشو آوردم پایین.. سهیل اومد سمتم که جلومو بگیره ولی دیگه دیر شده بود داد میزد چیکار کردی وحشی؟ داد زدم بازم دم در خونمون ببینمت همینطوره. وجود پدرم بهم این جرات رو داده بود وگرنه وقتی مادرم باهامون بود قاعدتا باید مثه سگ میلرزیدم و از اجرا گذاشتن مهریم میترسیدم، اومد سمتم قفل فرمونو بگیره و بزنه تو ماشین شقایق که به زور نشستم تو ماشین شقایق و گاز دادیم، اونم فحش های بد میداد، تعجبم از این بود که بابام با اینکه خونه بود ولی نیومد وساطت کنه، کاری به کارم نداشت، این ترسمو خیلی کمتر کرد یعنی بابامم دلش میخواسته همچین بلایی سر ماشینش بیارم، این دومین خسارت بعد جهیزیه بود. خلاصه به بابام زنگ زدم و ماجرا رو گفتم، گفت از تو پنجره دیدم باباجان، بعدشم زنگ زد پلیس، مام درو باز نکردیم.. ترسیدم، بابام گفت اصلا نترس باباجان خونه خالت بمون یه چند روز نیا اینورا بهتره، اینا حالا هی میخوان قشون کشی کنن، مریض میشی دوباره. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_چهل_شش از سیر تا پیاز ماجرا رو براش گفتم.. گفت شگفتا باورم نمیشه مهسا اینکارا رو کرده
🌱 ❤️ . شقایق کلا تو خودش بود منم بهش پیله کرده بودم چته عاشق پرهام شدی؟ یکباره عصبی شد گفت زر زر نکنا میزنم تو سرت از جات نتونی بلند شی… هی عاشق شدی عاشق شدی، به من میاد عاشق شم؟ منو چه به عشق و عاشقی.. پس لالمونی بگیر ستاره.. رو مخ منم نباش. ولی من ول کن ماجرا نبودم، هروقت من میدیدمش تو فالوئرا و فالووینگ ها و عکسای پرهام داشت میگشت، تک تک کسایی که باهاشون عکس گذاشته بود فالو کرده بود تا مثلا برسه به نامزد پرهام… یا کسی که پرهام روش نظر داره، گاهی توی روز غیبش میزد میگفت میخوام تنها باشم و کلا مشکوک بود، یه روز دیگه زیادی سه پیچش شدم گفت آره خوشم میاد ازش خیلی خاصه، قدبلنده، سوسول نیست، میدونی ریش میزاره! چشامو گرد کردم و گفتم چون ریش میزاره دیوونه؟ گفت خاص و جذابه دیگه. زدم زیر خنده گفتم دیدی گفتم عاشق شدی؟ گفت خفه فقط خوشم میاد ازش سریع بزرگش میکنی اوسکل.. ولی این چند روز که رفتم دنبالش دیدم مهسا هی میخواد خودشو بچسبونه بهش، پنج دقیقه زودتر از اون میومد سر خیابون که پرهام سوارش کنه. با تعجب گفتم تو این چند روز میرفتی دنبال این پسره؟ 💐💐💐💐 آروم گفت به کسی نگیا بخدا کسی بفهمه سرتو به باد دادی، حالام زیاد فضولی نکن. خودمو چسبوندم بهش گفتم خب به من میگفتی بیشتر کمکت کنم. توی اوسکل اگه کمک بکن بودی یک دهم به شوهرت شک میکردی. از حرفش ناراحت شدم و خودمو کشیدم عقب، دستمو گرفت و گفت لوس نشو، قبول کن خنگی دیگه! چطور تو به شوهرت شک نکردی آخه؟ گفتم منو سرزنش نکن ممکنه خودت گرفتار شی وقتی عاشق میشی همینه نمیفهمی، شکم کنی نمیخوای قبول کنی، میگن کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد ولی کسی که خودشو زده به خواب نه! آدم عاشق کسیه که خودشو زده به خواب، خودتو جمع و جور کن بیا به پسره پیام بده. شقایق گفت اونوقت اگه دست رد به سینم بزنه چی؟ گفتم چی؟ تو هیچی از دست ندادی، کسی ام که نمیشناستت که مثلا بخواد آبروتو ببره ولی اگه نگی ممکنه تا آخر عمر حسرتشو بخوری که کاش گفته بودی بهش، به بدترین حالت فکر کن اونم اینه که برگرده بگه خانم محترم تو در شان من نیستی. شقایق زیر لب گفت غلط کرده کسی اینجور بهم بگه. گفتم خب زور که نیست باید آمادگیشو داشته باشی، ولی دیگه آخرش اینه که تکلیفت مشخص میشه هی نمیخوای قایمکی تعقیب و گریز راه بندازی. گفت یعنی تو جای من باشی بهش میگی که دوستش داری؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_چهل_هشت . شقایق کلا تو خودش بود منم بهش پیله کرده بودم چته عاشق پرهام شدی؟ یکباره عص
🌱 ❤️ گفتم معلومه که میگم گفت من نمیتونم گوشیشو گرفتم گفتم بسپارش به من… نوشتم سلام آقا پرهام حالتون خوبه؟ نپرسید چیکار داری یا چرا حالمو میپرسی اما سر بحثو خودش باز کرد، گوشیو دادم به شقایق و گفتم بفرما ادامه اش با تو.. اون شب هروقت سرمو از زیر پتو آوردم بیرون شقایق داشت پیام میداد و نیششم تا بنا گوشش باز بود. صبح وقتی من از خواب بیدار شدم شقایق نبود، گفتم جل الخالق این به زور پا میشه ها الان چش شده، دیدم شقایق در حالیکه از حموم برمیگرده و یه ماسک روی صورتشه داره از توی حموم میاد بیرون، با تعجب نگاهش کردم گفتم انگار دیشب خیلی خوش گذشته، تو رو چه به ماسک؟ گفت این ماسک خیاره، میگن پوستو شفاف میکنه. گفتم نه درحالی که سیگار میکشی، اون باعث میشه پوستت خراب شه. گفت سطل آشغالو نگاه کن.. سطلو نگاه کردم، تمام پاکتای سیگار شقایق افتاده بود تو سطل زباله. گفت ببین ستاره من میخوام تغییر کنم، راستی آخر این هفته میخوام برم کوه تو میای..؟ چشمامو از تعجب باز کردم و گفتم کوه؟ گفت آره پرهامم میاد، اون گفت بریم. گفتم آهان نه بدم میاد تو کوه با سهیل آشنا شدم، بدم میاد بیام کوه.. گفت حالا من تو کوه میخوام با پرهام آشنا شم دیگه توروخدا بیا بخدا میترسم سوتی بدم، باید یاد بگیرم درست صحبت کنم لفظ قلم شم. 💐💐💐💐 . دستاشو گرفتم و گفتم شقایق من خیلی دوست دارم تو با پرهام اشنا شی و خوشبخت شی، حداقلش اینه که مهسا از حسادت میمیره ولی خودت باش شقایق، خود خودت اینجوری بهتره راحت تری، بعدا با طرفت دچار مشکل میشی بزار اول کاری خود واقعیتو قبول کنه، تو اهل ناز و کرشمه نیستی تو اهل آرایش نیستی، الانم آخر هفته بیا ساده بریم همونجور که هستی. قبول کردم آخر هفته باهاش برم کوه، این چند وقتم شقایق همیشه سرش توی گوشی بود، گفتم مطمئن شه سهیل یه وقت توی اون گروه نباشه. گفت نه نیست پرسیدم پرهام سر خیابون اومد دنبالمون. یه اکیپ ده نفره بودن، به شقایق گفتم هیچ میدونی اگه تو زن این شی خواهرشوهرت میشه هووی من؟ گفت آره راست میگی ولی خب من کاری با خواهرش ندارم من خودشو میخوام، میخوام با خودش زندگی کنم. گفتم اینا خیلی عوضین. توی راه پرهام و شقایق کلا همش باهم بودن، همه دیگه مطمئن شدن که این با پرهامه، به پرهام گفتم الان مهسا بفهمه برات دردسر نشه؟ گفت دردسر؟ چه دردسری مگه مهسا به من نون میده؟ گفتم من خواهرتو چندباری ترسوندم و تهدیدش کردم وقتی که فهمیدم با شوهرم دوسته! لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی سزای آدمی که با مرد متاهل میریزه روهم همینه. نمیدونم از ته قلبش میگفت یا برای خودشیرینی که بگه با باقی مردا فرق داره.. بهم گفت من کوچیکتر از اینم که نصیحتت کنم ولی به نظرم بیخیال مهریت شو و خودتو نجات بده، تا کی میخوای فشار عصبی متحمل شی؟ سهیلو بسپار به کارما و چوب روزگار که دمارشو درمیاره. گفتم نه آقا پرهام اتفاقا به نظر من حق دادنی نیست گرفتنیه، منم حقمو میخوام از سهیل بگیرم و درگیر دادگاهشم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_پنجاه گفتم معلومه که میگم گفت من نمیتونم گوشیشو گرفتم گفتم بسپارش به من… نوشتم سلام
🌱 ❤️ غروب با شقایق برگشتیم خونه. توی اینستا داشتم بالا پایین میچرخیدم که یدفعه به یه پست خوردم که مرگ کسی رو تسلیت گفته بود، بالا پایینش کردم و چک کردم، بهنام مرده بود…!! نمیدونم چرا یدفعه نفسم دیگه بالا نیومد و خشکم زده بود شقایق هرچی میزد تو گوشم خشک بودم، اصلا درک نمیکردم، من باید خوشحال میبودم ولی برعکس شقایقو بغل کردم و اشک ریختم، این همه بدی بهم کرده بود ولی عوضش من اشک میریختم، شقایق میگفت برا خودت بود که گریه میکردی، یاد زجرایی که بهت داد افتادی برا همین گریه میکردی، هرچی که بود شوکه شده بودم، گفتم شقایق نکنه اینم نقشه اس یه وقت هاا؟ اینا خیلی مکارن من تا نبینم باور نمیکنم. همون موقع خسته و کوفته پا شدیم بریم دم خونشون مطمئن شیم، سوار شدیم و رفتیم در خونشون، خبری نبود نه پارچه ای نه چیزی.. شقایق گفت بیا نگفتم نقشه جدیده که علتشم مشخص نیست، خوبه فهمیدیم حالا باید منتظر بشینیم بفهمیم نقششون چیه که این کارو کردن. به شقایق گفتم بیا یه سرم بریم در خونه مامان سهیل ببینیم چه خبره. گفت دیدی که در خونه بهنام اینا خبری نبود در خونه سهیل چه خبری میتونه باشه، پس بهنام نمرده و این یه نقشه اس که نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته. به دلم افتاده بود باید برم اونجا، دور زدیم و رفتیم، از بیرون کوچه میشد داخل کوچه رو دید، که دم خونه مامان سهیل پر از آدمه.. 💐💐💐💐 سهیل، پسرخاله ها داییاش همه بودن و مشکی پوشیده بودن و صدای قرآن میومد، مطمئن شدیم که این بار هیچ نقشه ای در کار نبوده راست راستی بهنام مرده.. شقایق مبهوت بهم گفت نکنه قضیه تورو به بابات گفته سهیل یه بلایی سرش آورده، به این قوم الظالمین نمیشه چیزی گفت.. گفتم والا نمیدونم یعنی تو میگی بخاطر اونه؟ گفتم به پرهام بگو از مهسا بپرسه. اخمی کرد و گفت به پرهام بگم به مهسا پیام بده؟ عمرا، اصلا بهنام بره به درک هرجور که میخواد مرده باشه، یادت نیست چقدر اذیتت کرد، فلج شده بودی؟ یا مرده یا ایشالا که به فجیع ترین شکل ممکن کشته باشنش به تو چه؟.. و دور زدیم و برگشتیم. توی دلم استرس داشتم، به شقایق گفتم نکنه کار بابای من بوده که یه بلایی سرش آورده، آخه بابام خیلی اصرار کرد که خونه نمونم بیام خونه شما. گفت چرت و پرت نگو بابات مال این حرفا نیست، غول تشن هست ولی عاقله، مگه احمقه بیاد اینو بکشه. ولی استرس ولم نمیکرد، هشت شب بود که به شقایق گفتم دلم طاقت نمیاره بیا بریم خونه ما. خلاصه اون موقع شب شقایقو مجبور کردم بریم خونه ما، هرچی در زدم باز نمیکردن، تا اینکه... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_پنجاهو_دو غروب با شقایق برگشتیم خونه. توی اینستا داشتم بالا پایین میچرخیدم که یدفعه ب
🌱 ❤️ تا اینکه چندباری صدا زدم بابا، آخرش باز کردن. بابام روی مبل نشسته بود و تلوزیون نگاه میکرد و سیگار میکشید. بدون معطلی روبه روش ایستادم و گفتم خبر داری بهنام مرده؟ گفت نه جدا؟ اصلا تعجب نکرد و همونجور به تلوزیون خیره بود گفتم آره میگن کشتنش.. بهم نگاه کرد و گفت کی کشتش؟ گفتم نمیدونم، شما نمیدونی؟ چشم غره ای بهم رفت و گفت از کجا بدونم.. اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه قرار نبود فعلا اینورا نیای، این شوهر احمقت پدرمونو درآورد بس که هی اومد در زد و احضاریه اش بابت ماشینش اومد، گفتم نیا تا روز دادگاهت گوش بده پدرجان… نشستم روی مبل و گفتم بابا من خستم، از دادگاه رفتن برای مهریم از اینکه بلاتکلیفم و معلوم نیست کی حکم طلاقم بیاد. بی اختیار اشکم جاری شد به شقایق حسادت نمیکردم ولی میدیدم حتی اونم داره سروسامون میگیره و توی یه رابطه با عشق واقعیه ولی من چی؟ علاف و ویلون. بابام یه نگاهی بهم کرد و گفت غصه نخور، اگه واقعا انقدر خسته ای میتونی مهرتو ببخشی و توافقی جداشی 💐💐💐💐 یعنی دقیقا چیزی که سهیل میخواد، باباجان خیلی دلم میخواد حال این بی سروپای بی همه چیزو بگیرم که برنداره واسه مهریه این همه بلا سرتو بیاره ولی باشه من خوبیتو میخوام، صبح زنگ میزنم وکیلت و میگم با سهیل هرچه زودتر حرف بزنه بگه که تو مهرتو میبخشی اونم میاد و مثل پسرای خوب طلاقتو راحت میده، از خداشه البته از اولم همینو میخواست، امشبم نرو دیگه اینجا بمونید. خلاصه که صبحش بابام به وکیلم زنگ زد و گفت ما از خیر مهریه گذشتیم، دخترم داره از نظر روحی خیلی آسیب میبینه میخوام هرچه زوووودتر طلاق بگیره و یه زندگی جدید شروع کنه. وکیل گفت والا دامادتونم چندباری گفت حالا که پای مهریه وسط اومده انقد طلاقش نمیدم تا موهاش رنگ دندوناش سفید شه یعنی این پرونده با اون حرفای اون روز دامادت به نظرم وحشتناک سخته، نه قسمت مهریه اش هااا نه! اونو که یجوری میگیریم، قسمت طلاقش، ولی خب حالا که مهریه رو میبخشید فکر کنم دامادتون با کله قبول کنه. بابام قطع کرد و همینجور که توی جام دراز کشیده بودم اومد بالای سرم و گفت بیا باباجون اینم تمومه، طلاقتو که بگیرم برمیگردم کویت ولی بعدش میخوام برگردم همینجا، دیگه بسه نمیتونم غربتو تحمل کنم. کلی خوشحال بودیم از حرفاش، یکی دو ساعت بعد سهیل پیام داد انگار خیلی مشتاق طلاقی.. بعد این همه بلا که سرم آوردی مهریتو میدم، دادگاه قسط بندی میکنه ولی طلاقت نمیدم انقد طلاقت نمیدم که تو خونه بابات بمیری و تا عمر داری نتونی شوهر کنی، نتونی از این مملکت بری، یا نه اصلا عدم تمکینتو میگیرم و کاری میکنم مجبورشی برگردی خونه... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه مدرن و با کلاس غذا سرو میکنن🤢 دیگه نمیدونن برای جذب مشتری چیکار کنن حتما چند روز دیگه ظرف غذارو روی کله مشتری خالی میکنن😂    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ حالتون همیشه خوب 🤲❤️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
همیشه وقتی میرفتم بیرون دغدغه‌ی اینو داشتم که تخم مرغ هامو کجا بذارم که خداروشکر راه حلش پیدا شد.    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ حالتون همیشه خوب 🤲❤️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای دختربچه هاتون درست کنید حتما خیلی ذوق میکنن 😍🌸    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت بودن زیر باران در طبیعت 🍁🌧    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بهترین تبلیغ بود که دیدم🤣🤣 .    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا ترین تصویری که میشد دید♥️ ترکیبی زیبا از پاییز، باران، رشت و آهنگ آنشرلی توسط این هنرمند🌱    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر به جزئیات کوچک زندگی آهسته‌تر نگاه کنیم، چیزی جز زیبایی نمی‌بینیم! ۰    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
چقدر حس خوبی داره این عکس چقدر همه چی بوی واقعیت داره یه آرامش خاص❤️    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه شب آرام یه دل صاف یه خلوت عاشقونه یه چای داغ دلچسب یه شعر خاطر انگیز برای همتون آرزومندم شبتون سرشار از آرامش شبتون بخیر 🌟🌟🌟    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┅────────┅
⭕️ مراقب *قوانین معکوس* دنیا باشیم ✅ در دستگاه خدا برخی چیزها، معکوس عمل می‌کند! 🔹صدقه دادن، ظاهراً پول را کم می‌کند، اما در واقع معکوس عمل می‌کند و ما را از فقر نجات می‌دهد. امام معصوم می‌فرمایند: اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده! 🔹خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنی‌تر می‌کند. 🔹دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل می‌کند و قدرت به دنبال تو می‌دود. 🔹 فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل می‌کند و دنیایمان را آباد می‌کند. 🔹وقتی وقت‌مان را صرف نماز، عبادت و بندگی کردیم، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان می‌دهد. 🔹وقتی به خودمان در راه خدا سخت می‌گیریم، معکوسش این است که سختی‌های دنیا که برای همه هست، برای ما آسان می‌شود و گاهی آسان‌تر. 🔹معکوس کمتر خوردن، سلامتی‌ است. 🔹وقتی یاد مرگ کنیم، معکوس عمل می‌کند و دلمان زنده و شاداب می‌شود. 🔹وقتی چشم‌هایمان را از حرام ببندیم، بیشتر از بقیه می‌بینیم و می‌فهمیم و از دیدنی ها لذت می بریم! 🔹وقتی سکوت اختیار کنیم، بیشتر از کسی که زیاد حرف می‌زند جلوه می‌کنیم. 🔹حجاب و پوشاندن از نامحرم، به ظاهر محدودیت است، اما "وقار" و بزرگی زن را بیشتر می‌کند، قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد. 🔹وقتی جانت را در راه خدا می‌دهی و شهید می‌شوی، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده می‌کند: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند، مرده مپندارید بلكه زنده‏‌اند و نزد پروردگارشان روزى می خورند. 🔹وقتی نیرنگ می‌زنیم و چاهی برای کسی می‌کنیم، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ می‌شویم و در چاه می‌افتیم! 🔹وقتی مهمان‌دار می‌شویم، به ظاهر هزینه می کنیم، اما برکت به سفره‌مان می‌آید. 🔹وقتی بچه‌دار می‌شوی، قانون معکوس‌های دنیا اِعمال می‌شود و به جای هزینه بیشتر، برکت و رزق ما زیاد می‌شود! 🔹برای نشاط و شادی خود باید به فکر رفع مشکلات دیگران باشیم و دل دیگران را شاد کنیم تا دل خودمان شاد شود. ✅ و این گونه است که خدا از مردم می‌خواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن (معکوس عمل کردن) تأمل کنند. بلکه به بیراهه‌ای که شیطان به دروغ جلوی آن‌ها تزئین می‌کند، پا نگذارند. ✅و بد نیست یاد کنیم از قانونی که شهید ابراهیم هادی به آن عمل کرد، اگر به دنبال دیده نشدن و کار برای خدا باشی، معکوس عمل می شود، خداوند کاری می کند که مشهور آسمان و زمین بشوی. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d