#ژله_بستنی_انار🍅🍧🍮
مواد لارم و طرز تهیه:
دو بسته پودر ژله انار 💜را با سه ليوان آبجوش مخلوط مى كنيم مى گذاريم كاملا خنك بشه نصف بسته پودر ژله آلوورا🥗🍭 با دو سوم ليوان اب جوش مخلوط مى كنم كاملاً كه سرد شد با دو سه قاشق بستنى كه در دماى محيط آب شده مخلوط مى كنيم همه جاى قالب انار را مقداركمى چرب💦 مى كنيم مقدارى از ژله انار را توى قالب انار مى ريزيم تا جايى كه شيارهاى دانه هاى انار پر شود درون يخچال مى گذاريم نيم بند كه شد ژله سفيدمان را درون قالب مى ريزيم دوباره درون يخچال☁️ مى گذاريم وقتى كه نيم بند شد مابقى ژله انار را هم با چند قاشق بستنى اب شده مات مى كنيم وقالب را پر مى كنيم براى چند ساعت درون يخچال مى گذاريم وقتى ژله سفت شد به راحتى از قالب جدا مى شود.✨🍊
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پنیر_پیتزا_خونگی 😋
سلام بریم باهم کش دار ترین پنیر پیتزای خونگی رو درست کنیم😁😍
مواد لازم:
دو کیلو شیر محلی نجوشیده
نمک ۳ ق غ
سرکه ۲/۳
نکته : پنیر حتما کم کم ده دقیقه بپزید و خام مصرف نکنید.
شیر محلی و غیر پاستوریزه رو داخل قابلمه بریزید و حرارت رو روی ملایم بذارید دماسنج اگه دارید دما باید به ۴۶ تا ۴۸ برسه تگه ندارید انگشت داخل شیر بکنید نباید دستتون بسوزه .
وقتی دما به ۴۶ رسید سرکه رو اضافه کنید بعد در قابلمه رو ببندید تا دو سه دقیقه بمونه.
بعد از دو سه دقیقه پنیر تشکیل میشه و پنیر رو میتونید از آب پنیر جدا کنید و داخل آبکش قرار بدید .
بعد به آرومی آب پنیر رو ازش بگیرید.
دوباره آب پنیر رو گرم کنید این سری دما باید به ۷۵ تا ۸۰ برسه . اگر دماسنج ندارید آب پنیر نباید بجوشه و فقط داغ باشه.
پنیر رو داخل آب ۵،۶ ثانیه قرار بدید و بعد خارج کرده و توی دستتون آبش رو بگیرید.
سعی کنید زیاد باز و بستش نکنید فقط فشارش بدید آبش خارج بشه.
۳،۴ بار این کار رو انجام بدید تا پنیر حالت کشسانی پیدا کنه.
بعد داخل آب و یخ ۲ دقیقه قرار بدید و بعد از آب یخ خارج کرده و ۲ ساعت داخل فریزر قرار بدید.
بعد به راحتی میتونید رنده کنید و نوش جااان کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت #فسنجون جذاب و خوشمزه🥘🍡😍❤️
برای فسنجون گردو چرخ شده🥜🌰 با پیاز چرخ شده رو داخل قابلمه تفت میدیم تا خامی گردو گرفته بشه بعد بهش زردچوبه🍘 و پودر پیاز و ادویه خورشت🍙ی میزنیم در ادامه رب انار گیلان مزه و آب جوش و نمک ،یه ذره که قل قل کرد بهش مرغ های سرخ شده🍖🍗🌮 که با زردچوبه و ادویه مرغ و پودر پیاز مزه دارشده بودن رو اضافه میکنیم و میذاریم سه ساعت با حرارت ملایم بپزه و حسابی روغن🥃🥂 بندازه و با پلو و پای سفره میل می کنیم 👌❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رول مرغ پنیری
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
مواد لازم:
سینه ی مرغ 🍗
پنیر پیتزا 🧀
جعفری🍀
سیر🧄
سس خردل و مایونز🥣
نمک و فلفل سیاه 🧂🌶
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•پودینگِ برنج🤩•
ولی خیلی خوشمزسس
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
لحظاتی بخندید😂😂😂
سوار یه تاكسي شدم به مقصد كه رسيدم گفتم: آقا ممنون. من كنار اون وانت پياده ميشم. يهو وانتي حركت كرد.
الان از اتوبان زنجان براتون پست میزارم ...
میریم ب سمت اردبیل..... فقط خداکنه واسه نماز نگهداره!!
😁😁😂😂😂😂😁
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اینو کی برات امضا میزد!!؟
#نوستالژی
•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست ندارم ناراحتتون کنم ولی وجدانن با دیدن این کلیپ اشک تو چشمهای دهه شصتیها جمع میشه!
#نوستالژی
•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4_5879787761250078777.mp3
26.86M
💪ورزش با عرشیانی ها 💪
با ارسال برای دیگران انرژی مثبت روپخش کن 😍
•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4_5915707582063838193.mp3
40.7M
هر روز بهتر از دیروز
💪💪💪💪💪💪
فایل استاد عباسمنش
باورهای بهتر وقویتر💪
اعتمادبه نفس قویتر💪
مدام تکرار کن :::هرروز از هرجهت زندگی من عالی و عالی تر میشه
•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 انار رو این جوری دون کنید 😍
#ترفند
JOiN👇
🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 آخه اگه تو پیر بشی
من چیکار کنم؟ 😅😢
🔺خدایی حیف نیست
آدم به جای این فرشته ها
دنبال سگ و حیوانات باشه
#فرزند_آوری
🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👈با عجله و شتاب حمام نرید، حمام با آرامش داشته باشید روی صندلی بنشینید، و با آرامش و لذت حس بودن موهایتان را شامپو کنید حمام را به چشم جوان سازی بهبود دوباره، شارژ حال خوب و... ببینید نه یک شستن سریع و فوری پر از دغدغه برای رسیدن به کارها.
👈هوگه برای آغوش گرفتن خوشیهای حتی کوچیک زندگیه، برای جلوگیری از شتاب سرسام آوری که اعصاب را تحت تاثیر میذاره،
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸سعی کنید خونه را خلوت دکوراسیون کنید، بعضی خونه ها شلوغ و پر از وسایل چوبی و دکوریه، اصلا شبیه گالری مبل و مغازه عتیقه فروشی شده، آنقدر شلوغه که فرد اگه بخواهد قدم بزنه پاش مدام به وسایل می خوره،
👈زندگی به سبک هوگه، یک زندگی خلوت و دور از شلوغیه، اصلا جای خلوت محل آرامشه نه شلوغ،
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼الهی همه درهای مهربانی
همیشه به روی دلهاتون باز باشه
🌷الهی نسیم عشق
نوازشگر لحظه هاتون باشه
🌼الهی همیشه خدای مهربون
هواتونو داشته باشه
🌷الهی غم وغصه هیچ وقت و
هیچ وقت نزدیکتون نشه
🌼الهی شادی همنشین
همیشگی تک تکتون باشه
🌷الهی خوشبختی انتهای
مسیر راه تک تکتون باشه
با آرزوی بهترینها برای تک تکتون🌼
✋سلام، وقت شما به خیر
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱 ❤️
#قسمت_سیو_یک
به اعتبار چند سال قبل بهم کار می سپردن ولی اوضاع فرق کرده بود.
همه چی گرون شده بود و هیچکس به یه معتاد پول قرض نمی داد تا کار کنم و برگردونم.
پدرم کمکم کرد تا یه پراید قراضه بخرم و باهاش برم و بیام.
قول داده بودم خودم رو پیدا کنم و هر طوری شده ترک کنم.
همیشه شنیده بودم که می گفتن هیچ معتادی درست بشو نیست
ولی هیچ چیزی تو این دنیا غیر ممکن نیست و فقط اراده ی خدا لازمه که بتونی غیر ممکنا رو ممکن کنی.
یه شب موقع برگشتن از سر ساختمون بودم و واسه خودم تو ماشین آهنگ گذاشته بودم و داشتم زمزمه می کردم.
بعد این اتفاقا هرگز دلم برای یاسمن تنگ نشده بود.
فکر می کردم اون بدترین کارو کرد اگه مشکلی داشت میومد با هم می رفتیم دکتر
چرا یه دفعه اون تصمیم احمقانه رو گرفت و سر هیچ و پوچ زندگیمونو به باد داد؟
علامت سوال بزرگی که توی ذهنم بود هنوز بعد نزدیک بیست سال به جواب نرسیده بود.
همینطور تو افکارم غوطه ور بودم که حس کردم کنار بلوار چند نفر بهم پیچیدن و صدای جیغ های پی در پی یه زن، توجهم رو جلب کرد.
ماشین رو زدم کنار همیشه با خودم سلاح سرد داشتم چون تو اون سالها مار خورده و افعی شده بودم.
از ماشین پیاده شدم و رفتم نزدیک تا ببینم چه خبره؟ چند نفر با صورتای پوشیده به یه دختر حمله کرده بودن...
🌱
#قسمت_سیو_دو
و یکی هم روی زمین افتاده بود. ساعت دوازده شب بود و بلوار از همیشه خلوت تر.
با عصبانیت داد زدم: چیکار دارید میکنید کثافتا؟...
از طرفی ترس داشتم چون اون قدرت قبلو نداشتم و بیشتر شبیه یه پیرمرد فس فسو بودم که الکی هارت و پورت داره.
چندتا ماشین دیگه هم کنار ماشینم نگه داشتن و همین باعث شد تا خفت گیرا بذارن و برن.
با عجله رفتم جلو دختری که ایستاده بود
با گریه و التماس اومد چند قدم طرفم و گفت: آقا تو رو خدا به دادم برسید
دوستمو زدن باید برسونیمش بیمارستان..
سریع رفتم جلو و دستمو انداختم دختره تا بلندش کنم که قلبم لرزید.
واسه چند ثانیه مبهوت مونده بودم انقدر که زیبا و مظلوم چشماشو بسته بود و داشت درد می کشید.
دختر کناریم گفت: آقا تو رو خدا بدو دیگه..
به خودم اومدم بلندش کردم نهایت بیست سال بیشتر نداشتن.
زورم کم شده بود حالم از خودم بهم می خورد که دیگه فرزاد قبل نیستم که اونقدر هیکلش خوب و عالی بود و زورش به همه چی می رسید.
با زور دختره رو گذاشتم صندلی عقب دوستشم نشست کنارش. نشستم پشت فرمون و با عصبانیت پرسیدم: این وقت شب چیکار میکنید اینجا؟ چجوری زدنش؟..
دختره با گریه گفت: آقا تو رو خدا میشه شماره ی خوابگاهو بگیم زنگ بزنید بگید از ساعت نه ما رو پیدا کردید با این حال و روز؟ خواهش می کنم..
اخمی کردم و گفتم: دوستتو چجوری زدن؟..
نگاهی بهش انداخت و گفت: نمی دونم فکر کنم با مشت زده تو سرش میگه حالت تهوع دارم و سرم گیج میره..
سرمو تکون دادم و به طرف بیمارستان رفتیم
#قسمت_سیو_سه
سرمو تکون دادم و به طرف بیمارستان رفتم. شماره ی خوابگاهشون رو داد با گوشیم گرفتم به مسئولش توضیح دادم که دو نفر با اون شرایط پیدا کردم و بیمارستانن.
اورژانس رفتیم دختره رو معاینه کردن قرار شد عکس بگیرن ببینن آسیبی دیده یا نه؟
همون طور تو سالن منتظر بودم و کاراشون رو انجام می دادم
دختری که سالم بود به مأمور تو بیمارستان ماجرا رو شرح داد و گفت که من کمکشون کردم.
اون یکی دختره هم به هوش شده بود و حالش خوب بود.
گفتن چون نصفه شبه باید فردا بیاد واسه عکس.
دخترا جفتشون اومدن بیرون.
رفتم طرفشون و گفتم: بذارید من ببرم برسونمتون خوابگاه دوباره از این اتفاقا نیفته..
دختری که حالش بدتر بود گفت: ممنون باعث زحمت شما هم شدیم خودمون با آژانس میریم..
خیلی جدی گفتم: زحمتی نیست بفرمایید..
هر دو سوار ماشین شدن.
ساعت دو شب بود و دستام داشت از استرس می لرزید.
بعد مرگ یاسمن با هیچ زنی رابطه نداشتم اصلا بلد نبودم رابطه چه شکلیه و چطوری باید حرف بزنم باهاشون؟
خجالت می کشیدم بهشون نگاه کنم ولی ناخودآگاه از آینه نگاهم کشیده شد سمتشون.
چشمم افتاد به دختری که حالش بد بود…
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_سیو_سه
سرمو تکون دادم و به طرف بیمارستان رفتم. شماره ی خوابگاهشون رو داد با گوشیم گرفتم به مسئولش توضیح دادم که دو نفر با اون شرایط پیدا کردم و بیمارستانن.
اورژانس رفتیم دختره رو معاینه کردن قرار شد عکس بگیرن ببینن آسیبی دیده یا نه؟
همون طور تو سالن منتظر بودم و کاراشون رو انجام می دادم
دختری که سالم بود به مأمور تو بیمارستان ماجرا رو شرح داد و گفت که من کمکشون کردم.
اون یکی دختره هم به هوش شده بود و حالش خوب بود.
گفتن چون نصفه شبه باید فردا بیاد واسه عکس.
دخترا جفتشون اومدن بیرون.
رفتم طرفشون و گفتم: بذارید من ببرم برسونمتون خوابگاه دوباره از این اتفاقا نیفته..
دختری که حالش بدتر بود گفت: ممنون باعث زحمت شما هم شدیم خودمون با آژانس میریم..
خیلی جدی گفتم: زحمتی نیست بفرمایید..
هر دو سوار ماشین شدن.
ساعت دو شب بود و دستام داشت از استرس می لرزید.
بعد مرگ یاسمن با هیچ زنی رابطه نداشتم اصلا بلد نبودم رابطه چه شکلیه و چطوری باید حرف بزنم باهاشون؟
خجالت می کشیدم بهشون نگاه کنم ولی ناخودآگاه از آینه نگاهم کشیده شد سمتشون.
چشمم افتاد به دختری که حالش بد بود…
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_سیو_یک به اعتبار چند سال قبل بهم کار می سپردن ولی اوضاع فرق کرده بود. همه چی گرون شده
🌱 ❤️
#قسمت_سیو_چهار
بعد از نیم ساعت رسیدم جلوی در خوابگاه.
دختری که حالش بد بود بدون حرف پیاده شد و اون یکی دختر حسابی ازم تشکر کرد.
چشمم مونده بود دنبالشون، حال غریبی داشتم انگار تازه به خودم اومده بودم که چه ظلمی در حق خودم کردم و اینهمه سال زندگی و عشق رو از خودم محروم کردم.
اگه چندسال بعد مرگ یاسمن ازدواج کرده بودم الان بچم بزرگ شده بود و اینطور اسیر نمی شدم و معتاد..
اونا رو گذاشتم خوابگاه برگشتم خونه. تا خود صبح حالم بد بود فکرم درگیر اون دختر که عجیب چهره اش به دلم نشسته بود و انقدر کوچیک بود که دلم نمیومد حتی بهش فکر کنم..
آخه من کجا و اون کجا؟
صبح از خواب که پاشدم رفتم خونه ی مادرم تا باهاشون صبحانه بخورم.
خیلی وقت بود بهشون سر نزده بودم واسه همین خیلی خوشحال شدن.
سر میز صبحانه نشسته بودم که مامان با ترس گفت: فرزاد مامان توی همسایه ها یه دختر برات دیدم نظرت چیه بریم خواستگاریش؟
دختر خیلی خوبیه یه بار نامزد کرده طلاق گرفته ولی همه تاییدش کردن..
برعکس همیشه که می پریدم می گفتم زن نمی خوام این بار با ملایمت گفتم: یکم صبر کن مامان خودمو جمع و جور کنم خبرتون می کنم..
چشمای زن بدبخت از شادی درخشید.
اینهمه سال به خودم و خانوادم ستم کرده بودم.
یکم نشستم بعد رفتم سرکار. ناخودآگاه کشیده شدم سمت همون خوابگاهی که دیشب اون دخترا رو گذاشتم اونجا.
دلم می خواست تو روشنی روز یه بار دیگه چهره ی اون دخترو ببینم.
یکم جلوی خوابگاه موندم ولی خبری نشد
#قسمت_سیو_پنج
نمی دونم چم شده بود من که نمی تونستم هیچ حقی نسبت به اون داشته باشم
فقط می خواستم ببینم اون تابلوی نقاشی که دیدم چجوری بود؟
نتونستم ببینم ،رفتم سرکار و بیخیال مشغول شدم.
هر روز همونطور می رفتم سرکار و مامان پیگیر این بود که دختر همسایه رو برام بگیره یا نه؟
هنوز دو دل بودم از اینکه می تونستم زندگی رو بچرخونم یا نه؟
می خواستم برم به مامان بگم که تصمیمم رو گرفتم و موافقم که ازدواج کنم.
توی راه بودم و داشتم برمی گشتم خونه. غروب بود و هوای سرد تا مغز استخوونای آدم رسوخ می کرد. ماشینم صدای بدی ایجاد کرد و زدم بغل جاده تا ببینم مشکلش چیه؟
از ماشین پیاده شدم و رفتم تا بررسی کنم.
داشتم از سرما می لرزیدم و چیزی از ماشین سر در نمی آوردم.
صدای خنده ی چندتا دختر باعث شد حواسم پرت شه و در کاپوت که خراب بود بیفته رو دستم.
آخ بلندی گفتم و به در خراب لعنت فرستادم.
با اون اتفاق صدای خنده ی دخترا بلندتر شد.
برگشتم تا نگاشون کنم که یه لحظه قلبم ایستاد. باورم نمی شد همون دختر و دوستاش رو دیده باشم!
با دیدن من اونم نگاهش متعجب شد. به دوستش سقلمه ای زد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d