eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
26.2هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
تعجب کرده بودم و هم خنده ام گرفته بود..این کارا ازش بعید بود واسه ی همین وقتی اینکارا رو می کرد ناخداگاه خنده ام می گرفت چون قیافه اش توی اون لحظه واقعا دیدنی می شد..شروین نفس عمیقی کشید و سرشو تکون داد و برای خودش غذا کشید..یه نگاه به بشقابم کردم..نزدیک بود بزنم زیر خنده..معلوم بود تا حالا واسه کسی غذا نکشیده و بلد نیست...از طرفی هم با حرص برام غذا کشیده بود واسه ی همین برنجا و سالادا رو با هم قاطی کرده بود...جرات نکردم اعتراض کنم..همه تو سکوت داشتن غذاشونو می خوردن..من هم شروع کردم به خوردن...به پرهام نگاه کردم..اخم نداشت و مرتب نگاش بین من وشروین در رفت و امد بود..وقتی نگاه منو روی خودش دید نگاش روی من ثابت موند..با ابروش اشاره کرد به بشقابم و سرشو تکون داد..یعنی بخور دیگه چرا داری منو نگاه می کنی؟..لبخند بزرگی زدم و دیگه نگاش نکردم و بقیه ی غذامو خوردم..تقریبا غذامو تموم کرده بودم که سرمو بلند کردم و نگام افتاد به خانم بزرگ...لبخند روی لباش بود و به من نگاه می کرد..من هم لبخند زدم و سرمو انداختم پایین..صدای خانم بزرگ رو شنیدم : مرغ و برنج امشب رو فرشته جان زحمتش رو کشیده...بعد رو به من گفت :ممنونم عزیزم...غذات واقعا عالی شده...با شرم نگاش کردم وگفتم:نوش جانتون خانم بزرگ...ممنون.صدای شروین رو شنیدم که گفت:جدا عالی شده..دستتون درد نکنه فرشته خانم..نگام کرد و با لبخند ادامه داد :بهتون نمیاد چنین دست پختی داشته باشید...البته این فقط نظر منه...با تعجب گفتم:چطور؟...مگه ظاهرم باید به غذا درست کردنم بیاد؟..خندید وگفت : نه ...گفتم که این فقط نظر منه...ولی در کل می تونم بگم دست پخت عالی دارید... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
...باز هم ممنونم.لبخند کمرنگی زدم و تشکرکردم.پسره هنوز از راه نرسیده واسه من نظر هم میده...هومن هم تشکرکرد و بهم لبخند زد من هم با لبخند تشکرکردم..به پرهام نگاه کردم..سرگرم خوردن بود و به اطرافش توجهی نداشت..بعد از چند لحظه اروم قاشقش رو گذاشت توی بشقابش و سرشو بلند کرد و نگام کرد..لحنش سرد نبود ولی کاملا جدی بود ..رو به من گفت: خوشمزه بود..مرسی.اروم تشکر کردم وگفتم : نوش جان....پرهام به صندلیش تکیه داد و نگاشو به میز دوخت...بعد از اون من کشیدم کنار وبعد هم شروین و هومن و خانم بزرگ...خانم بزرگ که بلند شد..همگی بلند شدیم و رفتیم توی سالن...بعد از شام هم پرهام و هومن چیزی نمی گفتن و شروین بیشتر با خانم بزرگ حرف می زد..ساعت 11 بود که شروین از همگی خداحافظی کرد و بابت شام هم از من و هم از خانم بزرگ تشکرکرد و رفت.تا دم در فقط خانم بزرگ بدرقه اش کرد..ما 3 تا هم تو خونه موندیم..من رفتم تو اشپزخونه و پرهام و هومن هم تو سالن بودن..برگشتن خانم بزرگ یه کم طول کشید...وقتی صدای در رو شنیدم از اشپزخونه اومدم بیرون..پرهام و هومن از جاشون بلند شدن و خواستن خداحافظی کنن و برن که خانم بزرگ با لحن جدی گفت:هر دوتاتون بمونید..می خوام در مورد موضوع مهمی باهاتون حرف بزنم..پرهام و هومن نگاهی به هم انداختن و نشستن روی مبل...رو به خانم بزرگ شب بخیر گفتم که اون هم با لبخند مهربونش جوابم رو داد...از پرهام و هومن هم خداحافظی کردم..پرهام زل زده بود به من.. هومن جوابم رو داد ولی پرهام فقط سرشو تکون داد.. بعد هم به خانم بزرگ نگاه کرد..رفتم توی اتاقم ولی خیلی کنجکاو بودم بدونم خانم بزرگ میخواد بهشون چی بگه؟اون موضوع مهمی که میخواست در موردش با پرهام و هومن حرف بزنه چیه؟...لباسامو عوض کردم و روتختم دراز کشیدم..به همه ی اتفاقات امشب فکر کردم..به شروین که رفتار معمولی با من داشت به حرص خوردنای پرهام به حرکتی که سر میز شام انجام داد و برام غذا کشید...نا خداگاه لبخند زدم..کاراش امشب خیلی خنده دار بود..به پهلو خوابیدم ...صدای مبهمی از بیرون می اومد...انگار داشتن با هم حرف می زدند..اروم اروم چشمامو بستم و به خواب رفتم.. پرهام و هومن روی مبل نشسته بودند و منتظر چشم به خانم بزرگ دوخته بودند... خانم بزرگ نگاهی به هر دو انداخت و گفت:من امشب شروین رو به اینجا دعوت کردم ...چون از این دعوت منظور خاصی داشتم.. پرهام با اخم گفت:منظور داشتید؟..اخه چه منظوری خانم بزرگ؟..اون .. خانم بزرگ دستشو بالا گرفت که پرهام هم ساکت شد... خانم بزرگ :توی خونه ی من حق ندارید هیچ کدومتون در مورد شروین بد بگید..شنیدید چی گفتم؟ پرهام به پشتی مبل تکیه داد و پا روی پا انداخت و پوزخند زد : نمی دونستم شروین از من و هومن که نوه هاتون هم هستیم براتون عزیزتره... نگاهی به هومن کرد..هومن رو به خانم بزرگ گفت:خانمی این دیگه چه کاریه؟...اصلا بگید ببینم منظورتون از اینکه شروین رو به اینجا دعوت کردید چی بوده؟ خانم بزرگ با لحن جدی رو به هر دو گفت:یادتونه بهتون گفته بودم من اون شخصی که قراره با فرشته ازدواج صوری بکنه رو در نظر گرفتم؟... هر دو سرشان را به نشانه ی مثبت تکان دادند....پرهام نگاه مشکوکی به خانم بزرگ انداخت.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خانم بزرگ گفت :اون شخص...کسی نیست جزء...شروین. پرهام به تندی از جایش بلند شد و تقریبا داد زد:چی؟...شروین؟!... هومن هم از جایش بلند شد و رو به خانم بزرگ گفت:چی دارید میگید خانم بزرگ؟...چرا شروین؟..شما که.. خانم بزرگ حرفش را قطع کرد وگفت :من همه چیزو می دونم حتی بیشتر از شماها...پس بی دلیل پشت سر کسی حرفی نزنید و به کسی هم تهمت نزنید... پرهام با خشم گفت:تهمت؟...هه..شما که دیدید اون با سارا چکار کرد..دیدید چطور منو بیچاره کرد..دیدید اون نامرد..اون.. کلافه دور خودش چرخید و در حالی که صورتش سرخ شده بود داد زد:د اخه من به کی بگم؟..شما که خودتون در جریان همه چیز بودید..شما چرا خانم بزرگ؟.. خانم بزرگ با ارامش رو به پرهام گفت:اروم باش پرهام..صداتو بیار پایین ممکنه فرشته بیدار بشه..گفتم که من همه چیزو در مورد شروین می دونم..همه چیزو حتی بیشتر از شماها...اون هیچ گناهی مرتکب نشده..برای این حرفم هم دلیل و مدرک دارم. پرهام چشمانش را ریز کرد و با عصبانیت غرید :چه مدرکی؟چه دلیلی خانم بزرگ؟جلوی چشم خودم با زن عقدی من... ..خودم دیدمشون خانم بزرگ..پس اون عکسا چی بود؟اون عکسایی که هر هفته می اومد دم در خونه چی؟..مگه توی اون عکسا شروین دست تو دست سارا نبود؟..مگه بغلش نکرده بود؟مگه گونهشو نمی بوسید؟.. به طرف اتاق فرشته رفت و داد زد:من باید همین الان همه چیزو به فرشته بگم...اون باید همه چیزو درمورد شروین بدونه..نباید بزارم این اتفاق بیافته..نباید.. با صدای داد خانم بزرگ پرهام سرجایش ایستاد... -صبر کن پرهام...اگر بری و چیزی به فرشته بگی دیگه تا اخر عمرم اسمت رو نمیارم.. پرهام اروم به طرف خانم بزرگ برگشت وگفت: یعنی انقدر شروین براتون مهمه؟که حاضرید به خاطرش از نوه تون بگذرید؟ خانم بزرگ عصا زنان به طرفش رفت وگفت:پرهام تو نوه ی منی..یکی از بهترین نوه هام..تو وهومن پسرای مهرداده من هستید..هر دوتاتون روی تخم چشمای من جا دارید...ولی تا کی میخوای این بازی رو ادامه بدی پرهام؟تا کی؟ پرهام به طرف خانم بزرگ رفت و با تعجب گفت:بازی؟چه بازیی؟.. خانم بزرگ سرش را تکان داد و گفت:تا کی می خوای با نفرت به زن ها نگاه کنی؟..تا کی میخوای همه رو مثل سارا ببینی؟چرا به خودت و زندگیت نمی رسی؟..چرا توی این سن هنوز مجردی واز زن ها فراری هستی؟... با لحن ارومی ادامه داد: عزیزم من ارزومه عروسیه تو رو ببینم..دوست دارم سر و سامون بگیری...به نظرت کار سارا ارزشش رو داره که به خاطرش خودت رو ازار بدی و زندگی رو به خودت زهر کنی؟..چرا نمی خوای طعم خوشبختی رو بچشی؟..چرا؟.. پرهام برگشت و روی مبل نشست...سکوت کرده بود و حرفی نمی زد... هومن رو به خانم بزرگ گفت: خانمی گفتی یه سری دلیل و مدرک داری که نشون میده شروین بی گناهه درسته؟.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خانم بزرگ نگاهش را از پرهام گرفت و به هومن نگاه کرد :درسته..من مدرک دارم که نشون میده...شروین و سارا خواهر و برادرن.. پرهام و هومن سریع به خانم بزرگ نگاه کردن و با تعجب گفتن:چی؟... خانم بزرگ لبخند زد وگفت:درست شنیدید...شروین و سارا با هم خواهر و برادرن..اون ها فرزند واقعی مریم هستند...اون دوتا از همسر سابق مریم هستند و همسر فعلیش فرزندی نداره..یعنی یکی داشته که سالها قبل فوت کرده...ظاهرا تو یه تصادف کشته شده...سارا پیش ناپدری و نامادریش بزرگ میشه..اونها بچه ای نداشتن..تا اینکه وقتی سارا نوجوون بوده میفهمه مادر واقعیش زنده ست و یه برادر هم داره...من هم جریان اینکه چطور از وجود مادرش و برادرش بی اطلاع بوده رو نمی دونم .. همه ی اینها رو هم از شروین و مریم شنیدم..چیز زیادی نمی دونم.. پرهام که با چشمان پر از تعجب به خانم بزرگ زل زده بود گفت:یعنی چی؟...پس یعنی من..من سارا رو بی دلیل طلاق دادم؟..یعنی اون بی گناه بوده؟..پس..پس اون عکسا چی؟..اون عکسایی که تو رختخواب با...با شروین تو بغل هم انداخته بودن چی؟... خانم بزرگ گفت:تو خودت تو عکس ها دیدی که اون مردی که سارا تو بغلشه شروینه؟..صورتشو دیدی؟.. پرهام کمی فکر کرد و گفت:نه...توی پارک و وقتی شروین بغلش کرده بود و گونهشو می بوسید اره شروین صورتش معلوم بود ولی...ولی توی رختخواب و...نه..صورت شروین معلوم نبود بیشتر از پشت سر گرفته شده بود و از سینه به پایین..ولی صورتش معلوم نبود... خانم بزرگ لبخند زد وگفت :وقتی از چیزی مطمئن نیستی پس چرا این حرفا رو می زنی؟..شروین برادر ساراست پس طبیعیه بغلش کنه و ببوستش...ولی اون عکسایی که تو دیدی از یه مرد دیگه بوده که همراه عکسای سارا و شروین برات فرستاده بودن..سارا به تو خیانت کرده بوده ولی نه باشروین با یه کس دیگه ..که... خانم بزرگ ساکت شد..پرهام نگاهش را به او دوخت و زمزمه کرد:که چی؟..بگید خانم بزرگ...شما می دونید اون مردی که با سارا بوده کیه درسته؟.. خانم بزرگ نگاهش را از پرهام گرفت و سرش را تکان داد:اره میدونم...ولی.. پرهام سریع از جایش بلند شد و رو به خانم بزرگ گفت:بگید اون کیه؟..مطمئن باشید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هیچ کاری باهاش ندارم..من دیگه سارا رو برای همیشه فراموش کردم..پس بگید اونی که با سارا بوده کیه؟.. خانم بزرگ به پرهام نگاه کرد وگفت:اگر سارا رو فراموش کردی پس چرا هنوز از زن ها متنفری؟.. پرهام با کلافگی بین موهایش دست کشید وگفت:من سارا رو فراموش کردم.برای همیشه..ولی کاری رو که باهام کرد رو نمی تونم فراموش کنم..اون بهم خیانت کرد...اون به خاطر من از خونهشون فرار کرد..چون می گفت دوستم داره ولی نا پدریش اجازه نمیده با من ازدواج کنه..من هم دوستش داشتم..برای همین انقدر رفتم و اومدم و به ناپدریش اصرار کردم و شما رو فرستادم جلو تا قبول کرد اون هم با هزارتا شرط و شروط...هنوز یادم نرفته اون شبی که فرار کرده بود چه بلاهایی که سرش نیومد..2 شب ازش بی خبر بودیم تا اینکه تو کلانتری پیداش کردیم..میون یه مشت اراذل و اوباش...به عنوان دختر فراری گرفته بودنش..ولی منه دیوونه چون دوستش داشتم اینا رو نمی دیدم..عقدش کردم...همیششه بهم ابراز عشق می کرد ومی گفت دوستم داره ..تا اینکه این عکسا اومد دم خونه...شروین تا اون موقع یکی از دوستان خوبم بود ولی بعد برام از دشمن هم بدتر شد..من پدرومادر واقعی سارا رو نمی شناختم..نمی دونم چرا ولی اون هم هیچ وقت چیزی در این مورد بهم نگفته بود...می دونستم پدرش پدر واقعیش نیست ولی همیشه فکر می کردم مادرش مادرو اقعی خودشه...هیچ وقت بهم نگفت شروین برادرشه..هیچ وقت بهم نگفت پدر و مادر واقعیش کیا هستن...ولی به جاش بهم خیانت کرد...وقتی ازش پرسیدم اولش انکار کرد ولی بعد که عکسا رو دید با پررویی گفت که اینکارو کرده ولی نگفت با کی..من هم شکم به شروین رفت..نمی دونستم برادرشه..هیچ وقت بهم نگفت..هیچ وقت...از همون موقع از زن ها متنفر شدم..همشون خیانتکارن..همشون.. خانم بزرگ گفت:چرا میگی همشون؟.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
؟..این همه زن اطرافت هستن این همه دختر ...چرا همه رو به یه چوب میزنی پسرم؟..بین ما ادم ها هم ادم خوب هست و هم بد...ولی خب...تقدیر این بوده پسرم..کاریش نمیشه کرد...تو هم باید به فکر اینده ات باشی.. پرهام به خانم بزرگ نگاه کرد وگفت:من اینده رو بی خیال شدم خانم بزرگ..گفتم که سارا رو هم فراموش کردم..فقط می خوام بدونم اون کسی که با سارا بوده کیه؟..بهم بگید.. خانم بزرگ نگاهش کرد وگفت:چرا می خوای بدونی؟برات مهمه؟.. پرهام :برام مهم نیست..ولی من یه زمانی شوهر سارا بودم..نباید بدونم زنم با کی رابطه داشته؟..خواهش می کنم بهم بگید.. خانم بزرگ نفس عمیقی کشید...هومن تمام مدت با تعجب به خانم بززرگ و پرهام نگاه می کرد وسکوت کرده بود.. خانم بزرگ گفت:قول میدی وقتی شنیدی کار اشتباهی نمی کنی؟..تو که میگی سارا رو فراموش کردی پس این هم نباید برات مهم باشه درسته؟.. پرهام سرش را تکان داد و گفت:درسته خانم بزرگ..بهتون قول میدم..حالا بگید اون کیه؟.. خانم بزرگ نگاهش را به هومن دوخت و زمزمه کرد :کامران.. هومن و پرهام هر دو داد زدن:کامران؟.. هومن سریع گفت:کدوم کامران؟..کامران برادر کتی..یا...یا کامران نامزد ویدا؟... خانم بزرگ سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.. بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد و رو به هومن گفت:کامران..نامزد ویدا... هومن از جایش بلند شد وداد زد:کامران؟..اون..اون اشغال؟..ولی اون که..شما.. کلافه شه بود واز زور عصبانیت به خود می لرزید.. پرهام رو به هومن گفت:اروم باش هومن...صبر کن ببینیم خانم بزرگ چی میگه؟.. هومن با حرص به پرهام نگاه کرد وگفت:مگه نمی بینی؟..نمی بینی خانم بزرگ داره چی میگه؟..میگه کامران ..نامزد ویدا کسیه که با زن عقدی تو رابطه داشته..اینو می فهمی؟..اون عوضی...یه اشغاله... خانم بزرگ رو به هر دوی انها گفت:بهتره اروم باشید وبه تموم حرفای من گوش کنید..من ازهمه ی کارای کامران با خبرم..از همه ش..اون و سارا عاشق هم بودن..برای همین هم کامران وقتی دید سارا زن پرهام شده اومد خواستگاری ویدا و خیلی هم اصرار داشت که با ویدا ازدواج کنه.. هومن کلافه بود و صورتش از زور عصبانیت سرخ شده بود.. پرهام با اخم رو به خانم بزرگ گفت:شما که می دونستید کامران چطور ادمیه..پس چرا اجازه دادید با ویدا نامزد بشه؟.. خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:من زمانی فهمیدم که کار از کار گذشته بود و نامزدی انجام شده بود.. هومن تقریبا داد زد:ویدا تا چند روز دیگه زنش میشه...اونوقت شما دست روی دست گذاشتید و هیچ کاری نمی کنید؟ خانم بزرگ لبخند زد وبا ارامش گفت:شما از کجا می دونید که من بیکار نشستم و کاری نمی کنم؟.. هر دو با تعجب به خانم بزرگ نگاه کردن..هومن نگاه مشکوکی به خانم بزرگ انداخت وگفت: چی میخواید بگید خانم بزرگ؟.. خانم بزرگ با ارامش لبخند زد وگفت:به موقعش می فهمی پسرم..فقط کمی صبر کن...همه چیز درست میشه. ادامه دارد... هومن لبخند کمرنگی زد وگفت:یعنی ما خیالمون راحت باشه که کامران دستش رو میشه و این عقد صورت نمی گیره؟ خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:اره مطمئن باش. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ولی به کمک تو خیلی نیاز دارم.. هومن دستش را روی سینه اش گذاشت و با لبخند بزرگی گفت:من چاکر شما هم هستم خانمی..در خدمتم. خانم بزرگ خندید و به پرهام نگاه کرد.. پرهام با لحن کنجکاوی رو به خانم بزرگ گفت:خانم بزرگ واقعا می خواید شروین رو به فرشته واسه این ازدواج صوری پیشنهاد بدید؟ خانم بزرگ با لبخند نگاهش کرد و گفت:تو کیس بهتری رو سراغ داری؟ پرهام کمی هول شد ..اخم هایش را در هم کشید و گفت:نه نه..کسی رو سراغ ندارم.فقط سوال کردم همین... خانم بزرگ با همان لبخند چشمانش را ریز کرد وگفت:چرا این موضوع انقدر برات مهمه؟.. پرهام خواست اعتراض کند که خانم بزرگ دستش را بالا اورد وگفت:نمی خواد انکارش بکنی...مثل روز روشنه که دوست نداری فرشته با شروین ازدواج بکنه..فقط دلیلشو بگو.. پرهام کلافه نگاهش کرد وگفت:دلیله چی رو باید بگم خانم بزرگ؟این زندگی خود فرشته ست..به من ربطی نداره..فقط... خانم بزرگ سریع گفت:فقط چی؟ پرهام سریع گفت:فقط هیچی... هومن خندید .. خانم بزرگ هم با خنده گفت:تو چت شده پرهام؟..چرا اینجوری می کنی؟..مرد و مردونه بگو چی می خوای؟ پرهام نگاهی به هومن انداخت و بعد با صدای ارومی رو به خانم بزرگ گفت:من چیزی نمی خوام خانم بزرگ..فقط میگم که فرشته بهتر از شروین هم براش پیدا میشه..درسته ازدواجش صوریه ولی..ولی خب.. پرهام کلافه شده بود...خانم بزرگ خندید وگفت:خیلی خب منظورتو فهمیدم..حالا تو کیس بهتری سراغ داری؟به ما هم پیشنهاد بده... هومن سریع گفت:من... پرهام و خانم بزرگ متعجب به چشم به او که خیلی جدی این حرف را زده بود دوختند... پرهام با حرص گفت:چرا تو؟.. هومن ابروشو اندخت بالا و گفت:پ نه پ لابد تو..مگه من چمه؟ پرهام سرش را تکان داد و با حرص گفت:مگه من گفتم چیزیت هست؟..ولی مگه تو نگفتی من تا اخر عمرم نمی خوام ازدواج کنم؟ هومن پا روی پا انداخت و به پشتی مبل تکیه داد و گفت:اره گفتم ولی اون واسه ازدواج دائم بود ولی این یکی موقته..واسه ازدواج صوری که اینو نگفتم.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.. با شیطنت رو به پرهام گفت:تو که منو می شناسی ..از خودگذشتگی تو خونمه...جون پری. پرهام با حرص زد به پهلوی هومن وگفت:خفه شو هومن...این کار به ازخودگذشتگی تو نیاز نداره..هومن بیخودی خودتو قاطی نکن. هومن لبهایش را کج کرد وگفت:تو چرا جوش می زنی؟..من می خوام بگیرمش ..اونوقت تو.. پرهام به طرف هومن خیز برداشت و دستش را مشت کرد وداد زد:یه بار دیگه بگی می گیرمش ..می زنم همین جا لهت می کنم هومن..شنیدی؟... همه ساکت شدند..خانم بزرگ با تعجب به انها نگاه می کرد..هومن لبخند روی لبانش بود وپرهام هم با چشمان به خون نشسته به هومن زل زده بود... هومن با خنده رو به خانم بزرگ گفت:خانمی گزینه ی دوم رو هم به لیست خواستگارای فرشته واسه این ازدواج اضافه کن... پرهام با خشم نگاهش کرد که هومن سریع گفت:خانمی بنویس..پرهام بزرگ نیا.. خانم بزرگ خندید و به پرهام نگاه کرد..پرهام یک دفعه اروم شد و مات و مبهوت با تعجب توی صورت هومن نگاه کرد وگفت:چی داری میگی؟خل شدی؟ هومن ابروش انداخت بالا و گفت:نه .. ولی خدا بخواد تو می خوای خل بشی بری فرشته رو بگیری... پرهام چپ چپ نگاش کرد که هومن هم سریع گفت:خیلی خب اونجوری نگام نکن شب خوابم نمی بره.. پرهام لبخند کمرنگی زد که هومن گفت:چیه خوشت اومد؟..میخوای برو عقد دائمش بکن اونوقت بیا برامون قهقه بزن... پرهام مشت ارومی به بازوی هومن زد : خفه هومن.. هومن لب هایش را کج کرد وگفت:چشم... خانم بزرگ به پرهام و هومن که با هم کل کل می کردند نگاه می کرد و می خندید... خانم بزرگ رو به پرهام گفت:اتفاقا هومن حرف خوبی زد..من تو و هومن و شروین رو میذارم تو لیست و حق انتخاب رو به فرشته میدم..اون همه چیزو به من سپرده ..به نظر من این بهترین کاره که خودش از بین شماها یکی رو انتخاب بکنه.. هومن با تعجب گفت:منو هم میذارید تو لیست؟..بابا بی خیال خانمی..من یه حرفی زدم..تو چرا جدی گرفتی؟ خانم بزرگ لحنش جدی شد وگفت:من با کسی شوخی ندارم..هومن می خوای تو لیست باشی یا نه؟.. خانم بزرگ توی چشمان هومن زل زد ..نگاهش جور خاصی بود که باعث شد لبخند روی لبان هومن بنشیند:اره بابااااا..چی از این بهتر...هستم تا اخرش..نوکر شما و ف... نگاهش به چشمان پر از خشم پرهام افتاد که سریع حرفش را من من کنان عوض کرد وگفت :اااا چیزه..همون نوکر خودتونم دیگه..بقیه نداشت. پرهام لبخند کمرنگی زد ولی خانم بزرگ خندید ...رو به پرهام گفت:پرهام نظر تو چیه؟می خوای تو لیست باشی؟..با فرشته عقد دائم که نمی کنی..فقط به صورت موقت و صوری این کار انجام میشه..قبول می کنی؟.. هومن و خانم بزرگ چشم به دهان پرهام دوخته بودند..پرهام نگاهی به هر دوی انها انداخت و بعد از چند لحظه گفت :نه...من اینکارو نمی کنم.. از جایش بلند شد که خانم بزرگ با لحن جدی سریع گفت:بسیار خب..پس به فرشته میگم از بین شروین و هومن یکی رو انتخاب بکنه...از نگاه هایی که شروین به فرشته مینداخت معلوم بود ازش خوشش اومده https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اون می تونه کاری بکنه که فرشته با اون ازدواج بکنه... پرهام سریع نشست و غرید:اون خیلی بیجا کرده بخواد ازاین غلطای اضافه بکنه...از کجا معلوم شاید فرشته هومن رو انتخاب کرد... خانم بزرگ با لبخند گفت:اگر فرشته گفت من هومن رو جای برادری دوست دارم چی؟به هر حال شروین رو تا حالا ندیده وبراش غریبه ست نمی تونه این حرفو بزنه..درضمن اون الان به هر کسی که من پیشنهاد بکنم ازدواج می کنه چون به من اعتماد کرده واینجا هم به جز من کسی رو نداره و روی کسی هم شناخت نداره...اینو چی میگی؟.. پرهام به پشتی مبل تکیه داد وبا لحن ارومی گفت:خب اگر بگه منو هم مثل برادرش دوست داره چی؟.. خانم بزرگ خندید وگفت:خب این که برای تو بد نمیشه..تو که راضی به این ازدواج نیستی..پس نباید نگران باشی. پرهام با اخم نگاهش کرد وگفت:پس در اون صورت باید بره زن شروین بشه؟.. خانم بزرگ گفت :شاید هم زن هومن...معلوم نیست..همه چیز به نظر فرشته بستگی داره. پرهام کلافه نگاهش کرد وگفت:گیج شدم خانم بزرگ..منظورتون چیه؟ خانم بزرگ با لبخند گفت:من منظوری ندارم..فقط میگم اگر مایل هستی اسمت رو به عنوان نفرسوم به فرشته بگم..اون هم از بین شما 3نفر یکی رو انتخاب می کنه. پرهام کمی فکر کرد و در اخر گفت:الان نمی تونم چیزی بگم..فردا صبح باهاتون تماس می گیرم.. خانم بزرگ سرش را تکان داد و لبخند زد... پرهام و هومن هر دو از خانم بزرگ خداحافظی کردند و رفتند. *** توی ماشین نشسته بودند .پرهام پشت فرمان بود و هومن هم کنارش نشسته بود.. هومن گفت:تو که از زنا متنفر بودی پس چی شد قبول کردی؟ پرهام نگاهش کرد وگفت:قبول نکردم..فقط گفتم فردا زنگ می زنم و جوابو میگم.. هومن خندید وگفت:دقت کردی امروز خانم بزرگ ازت خواستگاری کرد؟..فردا هم جواب مثبت یا منفیتو باید بهش اعلام کنی. پرهام لبخند زد وسکوت کرد... هومن گفت:این کامران چقدر نامرده...هیچ فکر نمی کردم انقدر عوضی باشه... پرهام سرش را تکان داد وگفت:اره منم باهات موافقم..من سارا رو فراموش کردم هومن...خیلی وقته.فقط کاری که باهام کرد و نمی تونم فراموش کنم..اون با این کارش به خودم و شخصیتم توهین کرد..من شوهرش بودم ولی بهم خیانت کرد.. فرمان را توی دستانش فشرد و ادامه داد:برای همین از زن ها متنفرم...برای همین نمی خوام دیگه ازدواج کنم..چون می ترسم اون هم بهم خیانت کنه..چون دیگه طاقت ندارم برای بار دوم شکست بخورم..نمی تونم... هومن نفس عمیقی کشید وگفت:ولی پرهام همه که مثل هم نیستن..دختر خوب هم اطرافت زیاده..فقط باید با دید بازتری انتخاب بکنی ... هومن از گوشه ی چشم به پرهام نگاه کرد وادامه داد:مثلا همین فرشته...به نظر من نکات مثبته زیادی داره ومی تونه یه همسر خوب..واسه ی.. پرهام داد زد:ساکت شو هومن...گفتم که از زن جماعت بیزارم و حاضر نیستم ازدواج کنم. هومن گفت:پس چرا می خوای باهاش ازدواج کنی؟ پرهام با حرص نگاهش کرد وگفت:من کی گفتم می خوام باهاش ازدواج کنم؟گفتم می خوام فکر کنم.اگر هم به خانم بزرگ جواب مثبت بدم که بعیده همچین کاری بکنم..واسه ی اینه که خیالم راحته این ازدواج صوریه و دائمی نیست و خیلی زود تموم میشه.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا